1394 بهمن 29، 22:45
خدایا خودمو سپردم به تو
(1394 بهمن 29، 0:08)منشور نوشته است: سلام
منشور / 28 بهمن / 0
به امید خدا میخوام جدیتر شروع کنم
(1394 بهمن 29، 10:08)منِ جدید نوشته است:سلام سلام
منِ جدید / 1بهمن / 29 روز عالیییییییییی
(1394 بهمن 29، 21:30)MeHreKhODaa نوشته است: مهرانا. 25 بهمن. 5 روز
(1394 بهمن 29، 22:45)پیچک نوشته است: بازم نمیگم به وقتش میگم
خدایا خودمو سپردم به تو
(1394 بهمن 29، 23:49)همـت نوشته است: همـت / 28 بهمن / 1 روز خوب
خدایا بازم اشتباه کردم! خیلی وسوسه میشم. نمی دونم باید چی کار کنم...
فقط این رو می دونم که ناامید نمیشم و سر به زیر به در خانه تو میام و پناهی جز اون ندارم...
یه داستانی که خیلی بهم امیدواری میده این داستانه:
روزی حضرت موسی (ع)رو به بارگاه ملکوتی خداوند کرد و از درگاهش درخواست نمود:بار الها، می خواهم بدترین بنده ات را ببینم.
ندا آمد: صبح زود به در ورودی شهر برو. اولین کسی که از شهر خارج شد، او بدترین بنده ی من است.
حضرت موسی صبح روز بعد به در ورودی شهر رفت. پدری با فرزندش، اولین کسانی بودند که از شهر خارج شدند.
پس از بازگشت، رو به درگا خداوند کرد و ضمن تقدیم سپاس از اجابت خواسته اش، عرضه داشت: بار الها ، حل می خواهم بهترین بنده ات را ببینم.
ندا آمد: آخر شب به در ورودی شهر برو. آخرین نفری که وارد شهر شود، او بهترین بنده ی من است.
هنگامی که شب شد، حضرت موسی به در ورودی شهر رفت…
دید آخرین نفری که از در شهر وارد شد، همان پدر و فرزندش است! رو به درگاه خداوند، با تعجب و درماندگی عرضه داشت: خداوندا!چگونه ممکن است که بد ترین و بهترین بنده ات یک نفر باشد!؟
ندا آمد:
ای موسی، این بنده که صبح هنگام میخواست با فرزندش از در خارج شود، بدترین بنده ی من بود. اما… هنگامی که نگاه فرزندش به کوه های عظیم افتاد، از پدرش پرسید:بابا! بزرگ تر از این کوه ها چیست؟
پدر گفت:زمین.
فرزند پرسید: بزرگ تر از زمین چیست؟
پدر پاسخ داد: آسمان ها.
فرزند پرسید: بزرگ تر از آسمان ها چیست؟
پدر در حالی که به فرزندش نگاه می کرد، اشک از دیدگانش جاری شد و گفت:فرزندم. گناهان پدرت از آسمان ها نیز بزرگ تر است.
فرزند پرسید: پدر بزرگتر از گناهان تو چیست؟
پدر که دیگر طاقتش تمام شده بود، به ناگاه بغضش ترکید و گفت:عزیزم ، مهربانی و بخشندگی خدای بزرگ از تمام هرچه هست، بزرگتر و عظیم تر است.
راستی یه چیز دیگه هم می خواستم بگم؛ وقتی خودم رو جای خانم سین سین و عطر رهایی میذارم خیلی حالم گرفته میشه... به خاطر اینکه این همه زحمت می کشند و با خبری تلخ مثل خبر من مواجه میشن. از شما دو بزرگوار هم ویژه معذرت خواهی می کنم...
(1394 بهمن 30، 11:04)منِ جدید نوشته است:سلام سلام
منِ جدید / 1 بهمن / 30 روز خوب
بالاخره یک ماه شد! البته خیلی زود گذشتا
واقعا روحیه ام عالی شده از اون افسردگیه دراومدم کلا این "من" رو خیلی دوست دارم کاش پاکی همگیهمون دائمی شه به امید خدا
خلاصه اگر بارگران بودیم و رفتیم اگر نامهربان بودیم و رفتیم ان شاالله همه رو زود زود تو ماهانه ببینم