زمان هایی در زندگی انسان هست که تنها کاری که از دستش بر می اید این است که سرش را بلند کند رو به اسمان و بگوید:
الهی....عظم البلا....برح الخفا....انکشف القطاء.....انقطع الرجاء....و ضاقت الارض.....و ضاقت الارض....
انت المستعان....و الیک المشتکی.....
الهی الیک المشتکی....
من به سوی تو شکایت کننده ام!...
دردم را فقط تو میدانی و تو محرم ترین محارمی برای اسرار من....
خدایا....اعوذ بالله من نفسی....
من از این نفس ناامید کننده به تو پناه می برم....
خدایا من از رحمت تو ناامید نیستم....که از انسانها ناامیدم....من از دنیای تو ناامیدم....
دنیای تو قسمت و روزی من نبود....اَرنه دریای رحمت تو بیکرانه است....
الهی مرا چشم سر است...اما برای دیدن تو چشم دلم آرزوست...
و من همچنان سرم به سوی آسمانت بلند است و به سوی توام شکایت کننده...
الهی تو بفرما که من سوخته خرمن چه کنم؟
ظاهرم را ننگر،دلم که هست!....
باور میکنی؟من نیز هوای عاشقی دارم....
تو که در دلم هستی....
من نیز هوای عاشقی دارم....
چه خوب یادم هست
عبارتی که به ییلاق ذهن وارد شد:
وسیع باش،و تنها و سربه زیر و سخت.
جملات و متونی که از دکتر شریعتی میذارین صرفا با ذکر منبع لطفا!