افتاده ای به گوشه ای از آشیانتان گویا به لب رسیده در این بُرهه جانتان حتّی میان خانه ی خود هم غریبه ای یعنی که بی ستاره بُوَد آسمانتان بر روی خاک حجره تنت پیچ می خورد آری بُریده زهر جسارت امانتان بیهوده با نوای عطش دست و پا مزن یک قطره آب هم نرسد بر دهانتان اینجا جواب ناله تان سوت و هلهله است اینجا کسی محل ندهد بر فغانتان