من يكبار داشتم از يه قبري فيلم مي گرفتم
بگو خوب
خوب
يه آقايي كچل اومد جلوم وايستاد منم كرمم گرفت و مستقيما از كله چچلش فيلم گرفتم.
بعد اونم منو ديد و قضيه تابيل شد و هيچي ديگه من شدم 0000
البته اون قطره آبه منحرف !
یادمه 10 سال پیش که تازه کامپیوتر خریده بودیم ، رو هاردش fifa 98 نصب بود ، من همیشه بازی رو که باز میکردم نمیدونستم اونجا که برای انتخاب تیمه ، باید کلید چپ و راست صفه کلید رو فشار بدم ، رو همین حساب فکر میکردم یه برنامه فوتبال آموزشیه! تا چند وقت بازیها رو میذاشتم و فقط مینشستم و تماشا میکردم !! برای همین وقتی که ماجرا رو به دوستام گفتم کلی بم خندیدن!!
تا حالا مهمترین تجربه ام این بوده که که هیچ روشی توی ترک گناهان مثل همنشینی با دوستان خدا جواب سریع و قطعی و موندگار نمیده !
منم یادم میاد تقریبا 3-4 سال پیش،یه اتفاقی برای داداشم افتاده بود که کلی عصبانی و به هم ریخته بود.
اون شب یهویی برگشت بهم گفت که یه تقویم براش ببرم.منم چون تازه عید شده بود تقویم نداشتم ،برگشتم گفتم ندارم.گفت خوب برو از بابا یا مامان بگیر.(تا اینجا کاملا خونسرد حرف میزد)که والده محترم هم گفتند ندارند. که یهویی داداشم داد زد که:خراب شده تقویم نیست .منم برگشتم گفتم آهان خراب شده ، چرا دارم الان واست میارم.وقتی اوردم بهش بدم دیدم داره چپ چپ بهم نگا میکنه.:smiley-yell:
بعدا فهمیدم که منظورش از خراب شده خونمون بوده نه تقویم.که البت بابا به خاطر این حرفش کلی باهاش دعوا کرد و ما بسیار خوشحال شدیم.
یادمه سوم راهنمایی که بودیم رفتیم اردو مشهد اونجا من با یکی از دوستام سر استقلال پرسپولیس خیلی کل کل میکردیم ، تو سفر به من گفت که میخواد یه اسپری آبی بخره!گفتم برای چی میخوای بخری گفت بعد خودت میفهمی ،
خلاصه رفتیم با هم و خریدیم ، ولی صبح روز بعد از این که از مشهد برگشتیم ، وقتی در خونمون رو باز کردم ، دیدم که دو تا S بزرگ نوشته S.S روی در خونمون ! ، در خونه ی ما هم اونوقت دقیقا رو بروی در مدرسه بود ... تا دیدم فهمیدم مال کی بوده ولی بعد رفتم به مدیر گفتم و اونم حالش رو گفت ، کلی بچه های مدرسه خندیدن میگفتن خوبه خودت رفتی باش اسپری خریدی !
تا حالا مهمترین تجربه ام این بوده که که هیچ روشی توی ترک گناهان مثل همنشینی با دوستان خدا جواب سریع و قطعی و موندگار نمیده !
بعد از امتحان با دوستان داشتیم می رفتیم طرف شهر، موبایلم زنگ زد، منم اسمش رو خوندم و جواب دادم، بعد از یه سلام احوال پرسی کوچولو فهمیدیم کنار هم وایسادیم، نه اون فهمیده بود شماره من رو گرفته، نه من فهمیدم با کی دارم حرف می زنم
با یکی از دوستام دم در خونمون داشتیم حرف میزدیم ، بحث به این جا کشید که گفت تو این محله از همسایه هاتون رفیعی دارین ؟که یه ال 90 طوسی هم داره ؟ یکم فکر کردم گفتم نه!رفیعی ؟ ال 90؟ من که تا حالا ندیدم ! یهو همون وقت (دقیقا همون وقت)دیدم که آقای رفیعی از در خونمون خارج شد ، و به من و دوستم هم سلام کرد ، دوستم هم اون رو شناخت !
مشکل این جا بود که من به همه همسایه ها فکر کردم جز مستجرمون ، تازه اون ماشین هم تو پارکینگ خودمون بود ، یه بار دیگه به عمق گیجی خودم تو بعضی از وقت ها پی بردم ، فکر کنم از عوارض خود ... بوده ،! ولی بحر حال خیلی جلوی اون دوستم ضایع شدم
تا حالا مهمترین تجربه ام این بوده که که هیچ روشی توی ترک گناهان مثل همنشینی با دوستان خدا جواب سریع و قطعی و موندگار نمیده !
یادمه تو اتاق مطالعه نشسته بودیم با بچه های خارجی. من همونجا خوابم برده بود که یه دفعه از خواب پریدم و دیدم یکیشون داره ازم به انگلیسی یه چیزی می پرسه منم به فارسی یه چیزایی بهش گفتم بعد که هوشم سر جا اومد تازه فهمیدم من داشتم به فارسی با اون بدبخت حرف می زدم. سریع سویچ کردم رو انگلیسی
بهترین راه پیش بینی آینده،ساختن آن است
زندگي يک آرزوي دور نيست؛ زندگي يک جست و جوي کور نيست
زيستن در پيله پروانه چيست؟ زندگي کن ؛ زندگي افسانه نيست
گوش کن ! دريا صدايت ميزند؛ هرچه ناپيدا صدايت ميزند
جنگل خاموش ميداند تو را؛ با صدايي سبز ميخواند تو را
زير باران آتشي در جان توست؛
قمري تنها پي دستان توست
پيله پروانه از دنيا جداست؛ زندگي يک مقصد بي انتهاست؛ هيچ جايي انتهاي راه نيست؛
اين تمامش ماجراي زندگيست...
راستش از بی احترامی ها و نا مهربانی ها خسته شدم ... اینجا روزگاری جای مهربونی و محبت بود ... ولی متاسفانه مدتیه که دیگه اون رنگای قشنگ کمرنگ شدن ... امیدوارم شماها که هنوز اینجایین دوباره بهش رنگ بدین وزیباترش کنین (البته از درون و نه فقط در ظاهر) ... براتون دعا می کنم ... فراموشم نکنین ... حلالم کنین ... التماس دعا ... دلم برای تک تکتون تنگ میشه ... خیلی دوستون دارم
مامانم بهم گفته بود که برم مغازه و یه نوشابه ی سیاه و یدونه هم زرد بگیرم.منم رفتم و به مغازه دار گفتم:یه نوشابه ی سیاه و یه نوشابه ی مشکی میخوام.مغازه دار 2بار ازم پرسید که چی فرمودید؟2باره همون حرفم و تکرار کردم.بعد به اون یکی گفت:یه نوشابه ی سیاه واسه این خانوم بیار.نوشابه رو آورد.گفتم:پس نوشابه زرد کو؟گفت: مگه زردم میخواین؟گفتم:آره!.اونجا بود که تازه فهمیدم قبلش چه سوتی بزرگی داده بودم.اونم جلوی یه پسر!البته اینم بگم که الانا پسره تا منو میبینه نیشش تا بنا گوش باز میشه! آدم جلو همه سوتی بده الا پسر جماعت!
سلام
دوستان اگه اجازه بدند، تا زمانی که خوب همه ی پستا پیدا بشند، من یه موضوعی رو برای بحث انتخاب کنم.
با اجازه... نظرتون درمورد ترک کردن کانون چیه؟ البته بعد از اینکه مطمئن شدید که ترک کردید.
من این سوال کردم چون واقعا دوست دارم بدونم که بچه ها تا چه حد موافق این هستند که باید یه روزی کانون رو ترک کرد.
اگه یادتون باشه بی52 عزیز مدتیه که اینجا رو ترک کرده وقتی هم که داشت از اینجا میرفت یه پستی زده بودند که حالا اسمش دقیقا یادم نیست ولی فکر کنم" چهل گام تا ترک "بوددر واقع قرار بود تویه این پست چیزهایی که تو کانون یاد گرفته بود رو در چهل گام بگه.(که من فکر می کنم چیز جالبی میشد)ولی با برخورد تند برخی از دوستان قرار گرفت که باعث شد بی52 عزیز دیگه اون چهل گام رو ننویسه.و به نظر من از ما دلخور شده.
من این را گفتم چون واقعا دوست دارم دوستان نظراتشون رو در مورد این موضوع بگن .ایا باید با هر کس که قراره کانون رو ترک کنه کسی که یه مدت تمام ،تو کانون فعال بوده این برخورد بشه.حالا یه وقت فکر نکنید که من اومدم اینجا که طرفداری یه عده رو بکنم نه ،من اومدم اینجا چون دوست ندارم که منم وقتی دارم اینجا رو ترک میکنم اینطوری برخورد بشه.
منتظر نظراتون هستم..
به نظر من بستگی به خود شخص داره ،
شاید به یه شرایطی رسیده که دیگه تا یه مدت زیاد نتونه برای کانون وقت بذاره و نتونه فکر و تمرکز و تلاشش رو مثل قبل داشته باشه ،
و همین طور هدفش که دیگه به ترک کامل رسیده و دلیلی نمیبینه بیاد
اما من نظر خودم رو میگم ، هرچند من هنور نتونستم ترک کامل کنم ، ولی انشاالله موفق که شدم باز هم فعالیتم رو ادامه میدم چون به کانون و بچه ها مدیونم ، واین فعالیت رو جزء یکی از بهترین کارهای خیری میدونم که میتونم انجام بدم ، اما اگه همچنان شرایطش رو داشته باشم ، حتی اگه نتونم زیاد وقت بذارم سعی میکنم دیرم که شده بیام سر بزنم و از احوال بچه ها خبر دار باشم . حتی تا بعد ازدواج قصد دارم این جا رو ول نکنم(البته اگه تا اون زمان کانونی مونده باشه و سایت نپکیده باشه!!)
گاهی این کار پیوسته و مدام باعث دل زدگی هم میشه که منم گاهی دچارش شدم و اون بر میگرده به فعالیت خود بچه ها که پست ها و تاپیک ها رو جالب تر و استقبالها رو بیشتر کنن .
تا حالا مهمترین تجربه ام این بوده که که هیچ روشی توی ترک گناهان مثل همنشینی با دوستان خدا جواب سریع و قطعی و موندگار نمیده !
منم نمی تونم ترک کنم کانونو حتی دارم با چند نفر مدیر باتجربه مشورت میکنم که یه کانونی مثل همین جا راه بندازم با پشتیبانی خیلی قوی و با استفاده از سرور ها و هاست های خیلی قوی انوقته که بهتون قول میدم هیچ وقت خراب نشه یا لنگ نمونید حتی به قول مجتبی تا بعد از ازدواجمم ول نمیکنم کانونمو با اینکه به اینجا مدیونم ولی یه کانونه دیگه زده بشه و با اینجا در ارتباط باشه بهتره!
اگرم دیگه خیلی خسته شدم خواستم به یه نفر بسپارم به یه نفر میسپارم که بتونه سایتمو سر پا نگه داره!
نظر شما چیه؟