1399 مهر 22، 1:02
(1399 مهر 20، 20:36)مهرخدا نوشته است: من از عصر حالم بد شده، نیم ساعتی میشه حالم یکمی بهتر شده و تونستم گوشی دستم بگیرم.
دلم گریه میخواد. دیگه کم اوردم
همه چی مثل قبله و پایدار و این حالم طبیعیه
میدونم این کم اوردن بیشتر نشات میگیره از حال و هوای این روزای فامیل که از دست رفته زیاد داشتیم و فضای مشهد و غمی که همیشه رو قلبمون حسش میکنیم
خدا خودش به دادمون برسه
دستام زیاد جون نوشتن نداره از درد احساس ضعف میکنم
(1399 مهر 21، 21:24)مهرخدا نوشته است:(1399 مهر 21، 18:08)لئا نوشته است: چه سکوت دل انگیزی
بیاید فردا هم راجع به موضوع دیگه ای سکوت کنیم
حالا که اینقدر خلوته من یه ذره سوت زدن تمرین کنم با اجازه تون
مهرخدا جان امروز بهتری؟؟
فکر کنم شلوغ جمع فقط خودمم
موضوع سکوت فردا غیبت در مورد یاقوت و حامی رضوانه باشه. خوبه؟
لئا جان راستش.... نه متاسفانه. فردا میرم پیش دکترم فکر کنم یسری از داروهامو عوض کنه یا دزشو بالا ببره
از شانس بدم امروز از راه پله های خونه افتادم و ساق پام ضرب دید و بد ورم کرده و درد میکنه.
سردرد و سرگیجه کم بود که پادردم اضافه شد.
سلام عزیز
غیبت ؟ نچ نچ نچ
حواست کجااااااست ؟ جلوی پاتو نگاه کن نخوری زمین دهه
بعضی وقتا ادم فقط باید گریه کنه تا حالش خوب شه یا حداقل یه کم سبک بشه
و کن اللهم بعزتک لی فی کل الاحوال رئوفا
خدایا به عزتت سوگند با من در همه حال مهربان باش
دعای کمیل