گروه ۲ خانم‌ها: باران (حامی: شادن - سرپرست: Hanifa ، Roza.r)

[بهاران]

سلام دخترا
حالتون خوبه؟
ممنون سنا با نو ممنون ایرانا جان

بهاران/۱۱مهر/۷ روز پاک

نمیخوام بشکنم ولی از طرفی وسوسشم هس
به دوره کوچیک برا خودم برداشتم برا ترک قند مصنوعی: )
اینجا اونم ب اشتراک میزارم با اجازتون

بهاران/۱۷ مهر/۱ روز بدون قند

[ایرانا]

سلام خواهرا 
چه طورین؟

بهاران جان اگه عددت به جای ۷ روز،  ۶۷ روز بود و تمام این مدت ، پاکیتو حفظ میکردی ، برای فرار از وسوسه چه کارایی میکردی؟

پیشنهاد من اینکه یه بازی تمرکزی روی گوشیت بریزی و هر وقت حس کردی ممکنه به خطا بری روش تمرکز کنی 


____

امروز به معنای واااقعی خسته شدم.. ولی بالاخره انجام شد
خوشحالم که برای آینده ام زحمت میکشم... هرچند که این تازه اولشه 

با یک خانم بسیار مهربان و فهمیده هم آشنا شدم ، چهره دلنشینی داشت، شاید لبخند روی لب هاش تو دل برو ترش میکرد☘
برخوردمون اینجوری بود که انگار ۱۰ ساله با هم دوستیم 
کاش مسئله اونم حل بشه از دل نگرونی دربیاد 

[*آسمان*]

سلام به عزیزای دلم 
خوبید ؟ چه خبرا ؟ 
سنا جونم خیلی خیلی ممنونم ♡ 
انشاءالله شماهم در تمام مراحل زندگیتون موفق باشید .

ایرانا جونم ممنونم بابت تبریک عزیزم 
خوشحالم دوباره تو باران میبینمت ♡

بهاران جونم رفیق قدیمی حال و اموالت چطوره ؟ 

---

یه سری برنامه ها واسه پاییز تو ذهنم هست امیدوارم بتونم عملیشون کنم .

[ایرانا]

سلام به همگی 
چه طورین؟

آسمان عزیز منم خوشحالم که در کنارتون هستم 



امروز یه متن جالب از کتاب" هنر شفاف اندیشیدن" رو خوندم این بودکه:
خیلی به چیزی وابسته نباش؛
فرض کن آنچه در اختیار داری چیزی است که جهان به طور موقت به تو داده است و میتواند در یک چشم بر هم زدن آن را یا حتى بیشتر از آن را از تو پس بگیرد!☘

پ.ن: چه قدر خوبه لحظه لحظه ی عمرمون رو زندگی کنیم. 

امیدوارم چهارشنبه تون سرشار از حال خوب باشه

[عارفه]

سلام و درووود

در حال برگشتنم به خونه. الان میدون آزادی از جلوی چشمم رد شد و تو دلم گفتم «یک روز دیگه هم گذشت.»

بچه ها من شاغل شدم.
 نگفته بودم چون معلوم نبود بمونم.
الان داره میشه سه ماه.
کارمو دوست دارم چون همکارای خوبی دارم. خدا رو شکر.

این روزا با خودم میگم یعنی قرار بود آخرش یه کارمند ساده بشم؟ و خیلی بهش فکر می کنم...
من اصلا آدم کار کارمندی نبودم. از لباس اداری بدم میومد. باورش سخته ولی یک هفته پیش یکیشو با میل باطنی خریدم‌.

خیلی عجیبه ولی این کار کاملا ناخواسته درست شد برام اصلا گمون نمی کردم و شد. از اونجا که به دست غیب درست شد این کار حس می کنم کار خداست. خواست خداست. انگار خدا گفت:

«درسته که کارمندی نمی خوای اما این کارمندی برای رشد خودت و خدمت به دیگران، فعلا حداقل برات لازمه»

و تصمیم گرفتم بمونم و ادامه ش بدم و تلاش کنم تو این کار آدم خوبی باشم و به خوبی انجامش بدم.

آخر کتاب در آغوش نور، بتی جین ایدی که مرگ رو تجربه کرده میگه: 

همه ما روی زمین مأموریت داریم. اما به طرز غریبی ابدا امکان نداره بفهمی ماموریتت روی زمین چیه. هیچی. تنها کاری که لازمه بکنی اینه که نقش الانت رو خوب بازی کنی. به موقعش ماموریتت برات پیش میاد و بهت محول میشه. بدون اینکه بدونی بدون اینکه بفهمی...


منم بعد مدت ها کلنجار رفتن با خودم تصمیمم رو گرفتم.
با اینکه همش فکر می کنم دیگه وقت آزاد ندارم تا کلاس برم دوره برم کتاب بخونم و کارم یک کار اداریه همون که دوست نداشتم... ولی دلم میگه کارم رو حفظ کنم. شاید دوره جدیدی برای من رسیده. شاید لازمه شکل رشد کردنم فرق کنه. شاید لازمه این بار با معاشرت با مردم رشد کنم. کی می دونه؟

عارفه/ یکعالم روز خوب به لطف مشغولیت زیاد و نداشتن وقت خالی

[عارفه]

بچه ها امروز یه «نه» خوب گفتم. 
بابتش به خودم گفتم آفرین.

دوست داشتم با شما شریک شم.

تصمیم دارم از این به بعد هر وقت یه کوچولو کار درستی رو انجام دادم که همیشه برام سخت بوده بازوی خودمو فشار بدم بگم دمت گرم. 

[*آسمان*]

سلام عزیزای دلم 

عارفه ی صورتی قشنگم ! نمیدونم چقدر با پست هات احساس همدردی کردم. اولش که نتایجو دیدم خیلی خوشحال شدم . اما بعدش همه اش تو ذهنم هست :(( یعنی همین ؟ قراره یه معلم ساده بشم ؟ )) از اینکه با بچه ها قراره کار کنم مشکل ندارم ... ادم پر حوصله ای هستم و بچه هارو موجودات پاکی میدونم. و از معاشرت باهاشون لذت میبرم.  اما  احساس میکنم توانم بیشتر از
 این هست که الفبا یاد بدم و مسائل ساده ریاضی رو پای تخته حل کنم.   اینکه دوست و اشنا و فامیل بعد از تبریک گفتن میگن اخ ابتدایی خوشم نمیاد .   اما من مسائل رو با نگاه خودم میبینم و نگاهم غالبا به مسائل مثبت هست . سعی کردم حرفای ادما و دیدگاه های منفی نسبت به این شغل و رشته رو تو ذهن خودم پاک کنم . من اهداف خودمو دارم  وقتی اینجوری فکر میکنم ارومترم .
پست دومت هم که گفتی تونستی نه بگی خیلی برام خوشایند بود توانایی نه گفتن یه ویژگی هست که خیلی توش قوی نیستم 
و بهت تبریک میگم عزیزم 

---

عزیزی ایرانا جان 
لحظه لحظه ی زندگیت سرشار از حال خووووب گل دختر  

---

آسمان / چندین روز خ‌وب برای اهدافم برای ارزشی که برای خودم قائلم

[ایرانا]

سلام به همگی

پنجشنبه پاییزیتون بخیر

به به دوستان قدیمی، 
عارفه جان تبریک میگم
ان شاءالله شغلت ، محیطی که توش هستی و آدمای دور برت همگی باعث شکوفایی و به قول خودت رشدت بشن 

---

احساس میکنم توانم بیشتر از

 این هست که الفبا یاد بدم و مسائل ساده ریاضی رو پای تخته حل کنم.   اینکه دوست و اشنا و فامیل بعد از تبریک گفتن میگن اخ ابتدایی خوشم نمیاد .  

آسمان جان متاسفانه، جایگاه معلم ها بخصوص معلم های ابتدایی تو کشور ما درست جا نیافته..
تاثیری که شما و همکاران گروه ابتداییت میتونین روی بچه های این مرز و بوم بگذارین هزار برابر بیشتر از معلمان دوره راهنمایی و دبیرستانه.

هر چه قدر وقت بگذاری و براشون زحمت بکشی، عین یه بذر تو وجود این بچه ها جوونه میزنه و هرز نمیره.

برای جفتتون خیلی خوشحالم
امیدوارم پر توان در مسیرتون پیش برید و بدرخشید

عزیزی ایرانا جان 

لحظه لحظه ی زندگیت سرشار از حال خووووب گل دختر   

تو چنین خوب چرایی؟ ♥️
عزیز دلمی   همچنین برای خودت و بقیه بارونیا 

---

حالا که بحث خبرای خوبه منم، منم یک خبر خوب بدم 
.
.
.
.
 پارسال کنکور شرکت کردم.
و الان مقطع ارشد رشته ای رو که علاقه داشتم قبول شدم.
به امیدخدا از هفته دیگه کلاسام شروع میشن 

[سنــا]

سلام

عارفه جون خیلی حس خوبی داره پست هات
خوشحالم برات.. ان شالله پر از خیر و برکت و رشدو تجربیات جدید باشه برات شغل جدید

آسمان من به شغلت خیلی حس خوبی دارم
تو داری پایه و اساس آدم های آینده این جامعه رو میسازی
شغلت خیلی مهم و حساسه 
از بچگی آرزوی این شغل رو داشتم  و همیشه تو تنهایی هام در حال درس دادن به شاگردای خیالیم بودم

عاشق این دفترنمره های قدیمی بودم و برا خودمم درست کرده بودم . به شاگردای خیالیم نمره هم میدادم

چقد حس خوبی داشت
ولی خب مسیر زندگیم عوض شد ..
البته شغل الانمم خیلی دوست دارم.



ایرانا جان تبررررریک میگم

این همه خبر خوب وقتش نیست یه جشن بگیریم آیا ؟؟

[ایرانا]

قربونت سنا جون  
جشن رو هستم

---

همین الان یه چیز جالب دیدم...
ما عادت داریم بعد از غذا خرده های نون رو برای پرنده ها جلوی پنجره میریزیم.
مثل هر روز پنجره رو باز کردم که...
دیدم پایین بین شمشادها یه روباه  داره قدم میزنه ..

البته قبلا هم باهاش آشنایی داشتم
یه بار وقتی روز داشتم برمیگشتم خونه حضرت عالی رو ملاقات کرده بودم
چون خلوت بود برا خودش میچرخید

ولی فکر کنم اهلی شده، کاری با کسی نداره...

خیلییی خوشگلههه

کسی اینجا حیوون خونگی داره؟

[عارفه]

آسمان جانم منم با ایرانا موافقم. تو میتونی دل بچه ها رو ببری، میتونی الگو باشی براشون. تو رو ببینن ذوق کنن. دوست داشته باشن. 
ضمنا میتونی شماره مامان هاشونو بگیری تا بزرگ شدن بهشون دسترسی داشته باشی. شاید دورهمی گذاشتی شاید یکیشون بهت گفت شما تاثیر بزرگی در رشد اعتماد به نفس من داشتید شاید یکیشون یه خاطره خوب بگه که خودت یادت نیاد.

اگر زبانت خوبه تو یوتیوب کلی مطلب خوب آموزشی هست برای دوره ابتدایی. کلی خلاقیت میتونی به خرج بدی. از الان با خودت قرار بذار «نمی خوام یه معلم معمولی باشم» منم با خودم قرار گذاشتم «نمی خوام یه کارمند معمولی باشم.» اینطوری انگیزه می گیری و رشد می کنی و اثر میذاری.

ایرانا جان تبریک میگم  
عزیزم فقط جشن می گیریم شیرینی یادت نره
آره منم تو دانشگاهمون چند بار روباه دیدم خیلی هم ترسوئه.

سنا خواهری سلام و عرض ادب 
چه خبرا
قربون محبتت لطف داری 
راستی شغل شما چیه، البته اگه اشکالی نداره می پرسم.

[*بنده پاک*]

سلام
آسمان بسی مبارکا 
بنظر من که خیلی شغل خفنیه 
 معلم خفنی باش


از این معلم ها که همش حرف میزنن کار عملی نشون نمیدن نباش
قشنگ درسات را بخوان که قشنگ درک کنی  فقط حفظیات تحویل ندی
بتونی عمیق  درک کنی و به صورت عملی برای بچه ها اجرا کنی
به این میگن معلم خفن



ایرانا بسی تبریکات ویژه
انشالله دانشگاه بسی خوش بگذره  کلی کیف کنی


عارفه جان بسی تبریکات ویژه  انشالله که سر کارت کلی کیف کنی


 ببخشید اگه کسی جا افتاده. 
انشالله همیشه اتفاقای خوب خوب براتون بیفته


منم هم چنان میرم سر کار. هفته پیش جمعه هم رفتم. 
رئیس بدجنس
دیروز گفتم هر کس دیگه ای بود انقدر من را نفرین میکرد و بد حرف میزد با انگشتام چشماشو از جا در میاوردم 

ولی راستش راضیم.   خب من خون به جیگرش میکنم 
و اینکه تا حالا ندیدم کسی مثل رئیس بتونه کد بنویسه . بتونه ذهن مرتبی داشته باشه.   تمام جواب سوال های منو داره.   تمام جیزی که من میخوام یاد بگیرم و بلده

ولی هنوز قرار دادی نداریم. نمیدونم نگهم میداره یا نه.   فقط میرم ببینم چی میشه. فعلا امروز را رد کنیم تا آینده. 
با همه اینا خوش میگذره. خدایا شکرت 
فقط ناراحتم که برنامه ریزیم درست نیست
همکارام خیلی مذهبی نیستن. میترسم روم تاثیر بد بذارن 
هیچ کس ندونه شما میدونین که خیلی برای پاکی و تو مسیر مذهبی قرار گرفتن زحمت کشیدم. نمیخوام از دستش بدم
شما راه حلی دارین؟
 اگر پادکستی سراغ دارین که مطالب مذهبی را بگه و به پاکی کمک کنه بگین شاید به دلم نشست واسه تو اتوبوس خوبه
 دیدم عارفه تو اتوبوس اومده اینجا. کاش منم همین کار را کنم تو اتوبوس یه،سر بیام اینجا. میخوام بیشتر پیشتون باشم. هر چی بیشتر اینجا باشم پاکیم راحت تر
دوستای خوبی هستین
 دوستون دارم

[مهدوی]

سلام

عضو جدید، خانم BASIRA به گروه باران پیوستند.

با آرزوی موفقیت و پاکی برای ایشان و همه اعضا  

با تشکر

مدیریت گروه‌های ترک

[عارفه]

بصیرا جان خوش اومدی 

چه جمعه شلوغی داشتم. دلم می خواست یکم استراحت کنم ولی نشد. 

[ایرانا]

سلاام به همگی صبحتون بخیرررر

امیدوارم یک روز عالی رو شروع کنین 

امروز برخلاف روزهای پیش زودتر بیدار شدم، و مشتاقانه میخوام بر سراغ فعالیتهام

یه چیزی که تازگیا بهش رسیدم اینکه:
وقتی برای خودم جا میندازم که چرا میخوام کاری رو انجام بدم و آیا این کار رو دوست دارم یا از سر اجبار انجامش میدم...

و بعد اینکه متوجه شدم
اگر از سر اجبار باشه ، نکات ثبت اون کار رو برای خودم پررنگ تر کنم ،با ذوق بیشتری به سمتش میرم