گروه ۲ خانم‌ها: باران (حامی: شادن - سرپرست: Hanifa ، Roza.r)

[Queen]

بچه ها علاوه بر اعلام وضعیت مسابقه ی گروهی
تعداد روزهای پاکیتون هم اعلام کنید تا لیست به روز رسانی بشه

[صادقین]

با سلام

سرکار خانم تولد دوباره عضو جدید گروه باران هستند.
به ایشان خیر مقدم عرض می کنیم.

با آرزوی موفقیت و سربلندی
مدیریت گروه های ترک

[*بنده پاک*]

وااااااااااااااااااااااااااااااای 

خدااااااااااااااااااااااااااااااااا

تولد دوباره هم اومد

        

خیلی خوش اومد ی قشنگم

      

[شادن]

صل علی محمد
عضو جدید خوش آمد

[سبز آبی]

سلااام خدمت بارانهای سبز
حالتون چطوره ؟ 
تبریک هفته دوم سبز   
یک هفته مقاومت دوباره 
خوشامد به دوستان دوباره ورود 

این هفته نسبتا آسان بود و ذهنم تحت کنترل تر   ، هر چند که از لحاظ درسی اصلا خوب نبود 

در رابطه با بحث های گروه چقدر همه لاغرن و دنبال روشهای چاقی   
من از اول عمرم دنبال روش لاغری بودم   هرچند قبلا چاق نبودم ولی این 3 سال دبیرستان که دیگه خودمو ول کردم چاق شدم   گفتم بعد از کنکور رژیم میگیریم ولی اعتیاد به شکلات و پنیر پیتزا نمیذاره  
خلاصه که اصلا درکتون نمیکنم چرا میخواید چاق شید و روششو بلد نیستید  

در مورد پاییز هم من واقعا عاشقشم مخصوصا عصر و شب که سردتره   
به شدت گرماییم و کل پاییز و زمستان پنجره اتاقم بازه    البته که مامانم کلی حرف بهم میزنه سر یخ کردن خونه
ولی در رابطه با افسردگی فصلی واقعا عصر های بهار احساس افسردگی میکنم بعضی وقتها واقعا گریم میگیره و حتما باید از خونه بین برم تا بهتر شن   


اعلام وضعیت :
*s* 
هفته دوم / سبز 
21 مرداد / 74 روز خوب

[*بنده پاک*]

سمر جان بیشتر بیا پیشمون

سلااام خدمت بارانهای سبز 

باران سبز دوست داشتم خیلی قشنگ بود

این هفته نسبتا آسان بود و ذهنم تحت کنترل تر   ، هر چند که از لحاظ درسی اصلا خوب نبود  

 ذهن را کنترل کن 
پاک بمون
روزهای آینده درس را شروع کن

به شدت گرماییم و کل پاییز و زمستان پنجره اتاقم بازه    البته که مامانم کلی حرف بهم میزنه سر یخ کردن خونه

از خدا که پنهان نیست از شما چه پنهون
من دو روزه خیلی ویوه دارم همش پنجره را باز میکنم
یخ زدم
ولی پاکم
همش راه که میرم احساس میکنم استخوانام میخواد بشکنه 

[تولد دوباره]

سلام به دوستان
صبح تون بخیر،این دو روز که برگشتم کانون کمی حالم بهتره،
من چند تا مشکل دارم ،همین ها دلیل انجام چیزهای بده،
امیدوارم اینجا بتونم برطرفش کنم،
اولیش استرس رانندگی تو ترافیک هست،این مهم ترین دلیلی هست که اون دوست پسر را ول نمیکنم، وقتی جای دور میخام برم ،به او میگم بیا منو ببر،مثلا این هفته باید برم دندونپزشکی ،خیلی ترافیک هم هست اون قسمت ،
یا میخام روغن ماشین را تعویض کنم،تا حالا خودم نرفتم،همیشه او برام انجام میداد،
یکی دیگه اش کارهام را به بعدا میسپارم،

[یاقوت]

سلام به دوستان
صبح تون بخیر،این دو روز که برگشتم کانون کمی حالم بهتره،
من چند تا مشکل دارم ،همین ها دلیل انجام چیزهای بده،
امیدوارم اینجا بتونم برطرفش کنم،
اولیش استرس رانندگی تو ترافیک هست،این مهم ترین دلیلی هست که اون دوست پسر را ول نمیکنم، وقتی جای دور میخام برم ،به او میگم بیا منو ببر،مثلا این هفته باید برم دندونپزشکی ،خیلی ترافیک هم هست اون قسمت ،
یا میخام روغن ماشین را تعویض کنم،تا حالا خودم نرفتم،همیشه او برام انجام میداد،
یکی دیگه اش کارهام را به بعدا میسپارم،

چون ترس از رانندگی داری دوس پسرت و ول نمیکنی؟؟؟؟مگه آژانسه میگی بیا ببر؟؟؟
حتما برا بنزین ماشینم نمیری؟؟؟
اینطوری ک تو گفتی فکر کنم بیشتر از علاقه وابستگی تو تو انجام کارها ب دوس پسر مطرحه : )
ب نظرم دل ب دریا بزن این هفته خودت تنهایی برو دندانپزشک قطعا میبینی ک میتونی.
کمتر ب خودت تلقین کن ک نمیشه. ترافیکه دیگه ترمز گاز دنده ک چیزی نیست آخه
ی سوالی داشتم الان مثلا تو ترافیک بمونی چ میشه؟؟؟نتونی رانندگی کنی میای خونه میری سراغ خ ا و پ و رن؟

[تولد دوباره]

عزیزم، من تو ترافیک رانندگی کردم،قبل از رفتن استرس دارم ولی وقتی تو ماشبن بشینم استرس ندارم، 
پمپ بنزین هم بهش وابسته بودم، یه بار التماسش کردم بیا برام بنزین بزن، من میترسم بزنم به جائی،نیومد،
در اخر خودم رفتم و الان تو هر پمپ بنزینی خودم میرم،
حالا این هفته استرس دارم،همش میگم اگه جا پارک گیرم نیاد، اگر خواستم پارک کنم، زدم به یه ماشین دیگه،از تصادف هراس دارم

[یاقوت]

خودتم میدونی ک ترست ،استرست بی مورده پس زیاد بهش میدان نده . ب نظرم هر بار سعی کن ی مورد از این ترس هات و کم کنی .
مثلا این هفته ک میری دندان پزشکی تصمیم بگیر ک بیخیال این استرس جا پارک بشی .
اینطوری حداقل کمتر اذیت میشی.
نگفتی مشکلت درمورد خ ا چیه؟ الان چند روز داری؟ چ باعث میشه بشکنی؟
----------------------------------------------
خیلی نگرانم ، امروز از صبح کلا دارم ی جورایی قبول میکنم ک بشکنم.
همش تلاش میکنم ک بیخیال بشم اما تهش ی حسی دارم ک میگه آخرش ک میشکنی .همیشه اینطوری میشه .خیلی اذیت میشم .

ی سوالی دارم: ب نظرتون این درسته ک ی چیزهایی ک پیش میاد رو سرکوب کنیم؟؟حس میکنم من دارم کلا وقتم و تو کانون و با کتاب میگذرونم و حس میکنم ی چیزهایی رو از خودم دریغ میکنم .نمیدونم چطور بنویسم ،مثلا من میتونم برم بیرون اما نمیرم و میمونم خونه و کتاب میخونم.
کلا حس میکنم ی نیازهایی رو کلا با کتاب و کانون جواب میدم .وقتم و با این ها پر میکنم .
نمیدونم
کاش کارهام درست بشه زودتر مشغول بشم تا کمتر فکر کنم .

[تولد دوباره]

سلام
خوبه که وقتت را با کتاب پر میکنی،
........
حقیقتش میتونم بگم الان چیزی باعث شکست من نمیشه ،در واقع من مقاومت نمیکنم،
خ.ا شده یه کار روزمره ،دیگه مقاومت نمیکردم،
ولی الان که برگشتم ،چون دوست دارم ازدواج کنم،
و خ.ا را دوست ندارم

[تولد دوباره]

باورم نمیشه الان اومدم تعویض روغن،
کاری که هرگز انجام ندادم

[یاقوت]

باورم نمیشه الان اومدم تعویض روغن،
کاری که هرگز انجام ندادم

میشه بنویسی چ شد؟چ برخوردی داشتن؟چقدر طول کشید؟سخت بود؟

چرا رفتی غیبت؟

[شادن]

بچه ها سلام
من الان تازه از باغ برگشتم موافقین حوالی ۹ ی گردهمایی بذاریم؟

[یاقوت]

بچه ها سلام
من الان تازه از باغ برگشتم موافقین حوالی ۹ ی گردهمایی بذاریم؟

من احتمالا بتونم آن باشم