گروه ۲ خانم‌ها: باران (حامی: شادن - سرپرست: Hanifa ، Roza.r)

[عارفه]

از این روزا قراره فقط خاطره‌ بمونه،
پس من بعد هر شکست یه پیروزی رقم می زنم.

ترجمه ش تقریبا میشه:

من به سهم خودم،

هرگز جا نمی زنم،

یعنی هیچ وقتا!

روزی از روزهای مبارزه با افسردگی

خودمراقبتی امروزم یه درد و دل سیر با خدا،

و کارتون storks

[عارفه]

امروز خیلی حالم بد بود، تا عصری خودمو سرپا نگه داشتم. اما بعدش دیگه نتونستم. رفتم تو رخت خوابم لایه پتو. مامانم اومد گیر داد که پاشو از خونه یه جا برو بیرون با تو خونه موندن حالت خوب نمیشه. کلی کلنجار رفتیم با هم تا متوجهش کنم این انزوای اجتماعی نیست و من الان در شرایطی نیستم که با فامیل مواجه بشم.
دست بر قضا همه رفتن بیرون و بیست دقیقه ای تا اذان مغرب تو خونه تنها بودم.
لای پتوم خودمو حبس کرده بودم و با خدا درد دل کردم. گفتم تو گفتی میای کمکم. می‌دونم خلف وعده نمی کنی اما...
 بیا دیگه من بیشتر از این نمیتونم صبر کنم...

اذان شد. نماز تنهایی تو خونه خیلی حس خوبی بهم میده.
میتونم خودمو رها کنم و اگه گریه کردم خودمم و خدا.
تو قنوت دونه دونه کلماتم رو با خواست درونی گفتم...
رب اشرح لي صدري ويسر لي امري...
رب اغفر لي ولوالدي وللمؤمنين...
اللهم أخرجنا من ظلمات الوهم...
صورتم خیس اشک شد و هر چی درد داشتم گفتم بهش. گفتم دیگه نمیتونم. دیگه بدون راهنما نمیتونم. بقیه نمازمو دیگه عادی خوندم.
از اونجا که سنت خدا اینه که بگو، رها کن، راهتو ادامه بده، مثل موسی در کنار خضر، تو هم باید چشمتو رو یه چیزایی ببندی تا موقعش حکمتشو بفهمی...  من به جاش خودمو می رسونم بنده من❤️

هر چی غصه تو دلم بود،هر چی ناتوانی، هر چی گیر در اجرایی کردن برنامه ها داشتم که نمی‌دونستم چیکترشچن کنم... همه رو لابلای اشک هام جا دادم و دیگه رها کردم.

حالا وظیفه من اینه که با امید همون قدم های عادیمو بردارم. و تلاش کنم برای به نمایش گذاشتن بهترین خودم. در واقع کارم الان اینه که فکر کنم چطور بهترین خودم باشم.
جالب اینجاست که من این کارو زیاد کردم تو این چند سال اما ایمانم که ضعیف میشه انگار همه حافظه م پاک میشه، به خدا بی اعتماد میشم.
و نکته تاثر برانگیز این دو ماه نیمه از دست رفته من این بود که تو تقویمم رو که نگاه کردم دیدم از روز شکستم این افول شروع شده...

شکست ها رو دست کم نگیرید، شکست ها همون‌طور که آبی توی امضاش نوشته بال آدمو می شکنه تا مدت ها دیگه نمیتونه پرواز کنه و اوج بگیره...

#از_امید_بگو

[^فاطمه^]

عارفه جون خدا حواسش بهت هست پس خودت باش .تو باید عالی باشی و از زندگی لذت ببری .تو رو خدا افرید و به همه موجوداتش گفت بهت سجده کننن پس بدون خیلی با ارزشی

[^فاطمه^]

برا منم دعا کنید بچه ها (۲ روز خوب)  

[سنــا]

سلام

موفق باشی صغرا جان  

از برنامه ریزی پرسیده بودی .. کمکی لازمه من درخدمتم


عارفه جون امیدوارم بال های پروازت خیلی زود ترمیم بشن و بتونی اوج بگیری دوباره

کسی از آبی آسمانی خبری داره؟ چرا یه پست نمیزنه نمیگه ما نگران میشیم

[*بنده پاک*]

بیخیال سانازجونم
اینجا همه همینجوریم
بجز کانون و ادمای کانون جای خاص و مشخصی نیس ک خودمونو خالی کنیم پس راحت باش ... البته مگر در خونه خدا و اهل بیتش...

خودتو نگران نکن . ب زمین و زمان فوش بده راحت شی 
عذاب وجدان پست قبلی و بعدیتم نداشته باش 

بسی ممنونم عزیز دل
ولی منم باید آدم باشم
این همه دل شکوندم. حالا باید کلی تلاش کنم تا اون دلا منو ببخشن


  دیدین آدمای مست یه کاری میکنن نمیفهمن
بعد بهشون میگین قبول نمیکنن که اون کار را کردن
فهمیدم خیلی وقتا این تو زندگیم اتفاق افتاده. خیلی
کاش دیگه اتفاق نیفته
کاش دیگه بد نشم

روزگار خوبه. خداروشکر 
بالای گوشیم نوشتم برنامه ریزی
باید شروع کرد
باید یه کاری کرد
چند ماه تلاش میکنم
تو بحث داده موفق شدم که هیچ
اکر نشدم میرم برای سایت
فقط نمیخوام ته سال دست خالی باشم
خدایا چنان کن سرانجام کار
تو خشنود باشی و ما رستگار

نباید زمان استراحتم را طولانی کنم
دیگه کم کم باید شروع کنم
استراحت بسه
 هر چند هنوزم کمر درد اسباب کشی را دارم
 ولی بهتره زودتر شروع کرد
همیشه شروع سخته

خدایا کمکی کن آدم باشم و مثل آدم زندگی کنم
الهی آمین

[ایرانا]

آفرین ایرانا جوون . 6 روزت میشه. . انشالله 60 روزگیت 

همچنینننن
ان شاءالله پاکی ابدییی هممون 

۱۰۰ روزگیت به زودیی زوددد

---

خوش به حالت عارفه
حالی ک داشتی خیلی قشنگ بود ، خیلی التماس دعا

ما رو فراموش نکنی
خدا به قدمات ثبات بده

---

هر چند هنوزم کمر درد اسباب کشی را دارم

 ولی بهتره زودتر شروع کرد

رعنا خواهری یکی ، دو روز زمان بده بعدش قویتر شروع کن 
تا حالا تحت فشار بودی

یکمی به خودت راحتتر بگیر ، بعدش جمع و جور کن برنامه هاتو

موفق باشی 

---

خب دخترا 
امروز دومین روز بشور بساب بود

کل اشپزخونه رو تمیز کردم فقط مونده داخل کابینتا رو بریزم جمع کنم


فک کنم فعلا وارد این قضیه نشم بهتر باشه ، خیلی زمانگیره

ورزشمو خداروشکر خوب پیش میبرم
درسا هم تقریبا اوکی داره میشه

امروز یه فیلمی رو دیدم ک دلم گرفت، تا امروز فکر میکردم فقط پسرای غربی سمت ارایش میرن،  امروز یه پسر ایرانی رو دیدم

از نظر گریم کارش خیلی حرفه ای و قابل تحسین بود،ولی واقعا واقعاا دلم گرفت 

شاید اون جلوه گری و زیبایی و ادا رو حتی به غلط، توی دخترا راحتتر میپذیرفتم


شاید دیدن تغییر کردن ادما برام سخت شده...
حس میکنم هممون داریم بلعیده میشیم، راه تاریکه و همگی مست... نمیدونم چی داره به سرمون میاد...

خدایا میشه ما رو نجات بدی(:..

واقعا میخوام نجات پیدا کنیم
دخترا دعا کنین ، ما گم نشیم

خیلی حیفیم ما...
خیلیی...


دخترا
واقعا محتاجیم به دعاتون
ما رو فراموش نکنین...


خیلی میترسم منم گم بشم..، میترسم اشتباهی برم و هیچ وقت نفهمم...
فقط دعا میکنم خدا نگاه محبتشو از ما برنداره، وگرنه همه چیزو فراموش میکنیم...
التماس دعا...

[ایرانا]

ایرانای عزیزم نبینم دلتنگیتو ♡
 بعدشم کار  زیاده خب چرا تعارف میکنی   کار دارین رو منم حساب کنید خلاصه..  هرچند عضو چندان جالبی نیستم  !! : )

خدا پشت و پناهتون باشه  دوستان، خصوصا تازه واردها  واقعا  تقوا کار هرکسی نیست خیلی جهاد میخواد دم همتون گرم 

مشکات خواهر میخواستم جوابتو بدم از دستم در رفت
ببخشید 
قربونت عزیز دل 
کار اینجا همون روحیه و امیدواری به ایندس 

همین ک باشی کافیه ،حتی اگر فقط اعلام پاکی بکنی
عضو خوبی هستی ، رکوردتو میشکونیی

این خط____________
این نشون☘

حالا ببین کی گفتم دیگه



دمت خودتم خیلی گرمه

مرسی هستی خواهر پاکیت پایدارر

[Roza_r]

از اول این هفته یه جوری حال روحیم گرفتست که میزان کار مفید و بابرنامم خیلی خیلی کم بوده. بغض میکنم، گریه میکنم ولی راحت نمیشم. حتی من بعد از اومدن به انجمن تو روزایی که لغزش داشتم هم قرآن خوندن روزانم سرجاش بود و از این بابت خوشحال بودم... وضعیت نمازامم یه پیشرفت چشمگیر داشت...با خودم فکر میکردم اگه نتونستم پاک بمونم هم یکی دو تا کار مثبت به زندگیم اضافه کردم که کلی حال خوب واسم آورده. تو چند روز گذشته حتی نمازامم انگار به اجبار خوندم. اون حس و حالی که دنبالش بودم رو نداشت واسم. یه مشکلی هم از قدیم داشتم و واقعا دست خودم نیست نمیدونم برای رفعش باید چیکار کنم. وقتی مثلا یه موضوعی میاد تو ذهنم مثلا یه کاری که باید پیگیری کنم یا حرفی که جایی لازم بوده بزنم و نزدم و مسائلی از این دست...ذهنمو هیییچ جور نمیتونم خاموش کنم تا تو یه فرصت مناسب بهش فکر کنه، نمیتونم با خودم مهربون باشم واقعا دست خودم نیست. فکر میکنم یه جور وسواس فکریه و فقط تو بضی مسائل دارم. واقعا آزارم میده. من شبا دیر میخوابم و به هیچ وجه قصد نداشتم الان بیدار باشم تقریبا از 6 صبح تا الان که مینویسم یکسره ذهنم درگیر بوده که من فلان مسئله رو به این شکل دوم هم باید پیگیری میکردم یا نه...خودمو سرزنش میکنم کاملااا ناخواسته درحالیکه سعی میکنم باهاش مقابله کنم و به خودم یادآوری کنم که مشکلی که به وجود اومده مقصر و مسئولش کس دیگه ای بوده که خودش سرسوزنی تلاش نکرده جبران کنه و من زمانی که شروع کردم جبران کردنش چون هم زمان کارای زیاد دیگه ای هم داشتم فقط از یک مسیر تونستم این کارو پیگیری کنم....مغز دیوونم میگه چراااا مسیر دومم امتحان نمیکنی برای جبران اون مقدار کمی که جبران نشده...اما اینقدر خستم که به خودم میگم فقط دهنتو ببند و دردسر تازه واسه خودت درست نکن. چون جبران این مقدار باقی مونده اگه انجام هم نشه شخص تو و بخش اعظم افراد درگیر در موضوع هیچ ضرری متوجهشون نمیشه. خیلی بده این افکار وسواس گونه
... عذاب وجدان و نگرانی دائم به آدم میده. الان چشمام داره از کم خوابی میسوزه ولی خوابم نمیبره تا یکم آروم بشم

[عارفه]

ممنونم سنابانو 

ایرانا جان گل منی

مشکات خانومی شما تا حالا عذرت موجهه. بعد از این دیگه تند تند بیا، و هر وقت بیای خوشحالمون می کنی و هیچ فرقی بین اعضا نیست.

رزا جانم چقدر این حالت برام آشناست.‌  
مشاوره که می رفتم، چند سال پیش مشاورم می گفت شخصیت وسواسی داری (با اختلال وسواسی فرق داره و ضعیفه و درمان براش تجویز نمیشه)
 گذشت تا اواخر پارسال. برای تغییر کردن عجیب خودمو تو فشار گذاشته بودم. که مامانم گفت بیا بریم روانپزشک برات قرص بنویسه طوری نیست، عیبی نداره. خیلی ناراحت شدم. گفتم خدایا من نمی خوام قرص اعصاب بخورم و‌کلی برای خودم بزرگش کردم. اما بعداً که مامان بابام مجبورم کردن دیدم بد هم نیست. حالا دارم ترکیبی از روان درمانی و دارو درمانی رو استفاده می کنم. دیگه مثل قبلم حرص نمی خورم و اینقدر با وسواس درمانم رو پیگیری نمی کنم. از زندگی با همه سختی‌ها لذتمو می برم( اگه دوره افسردگی رو در نظر نگیریم) قرار نیست که با خودمون جنگ کنیم!

حالا شما هم در نظر بگیر همین که به این مسائل (کنترل ذهن و اینا) رسیدگی کنی هم می‌تونه توش وسواس پیش بیاد.
گاهی رهاش کن بگو اصلا به جهنم. بذار فکره بیاد. اینم یه تمرینه برا وسواسی نشدن و کمالگرا نشدن.

اگر هم می بینی باز اذیتی میتونی بری دکتر. واقعا اگه کیفیت زندگی آدمو ببره بالا هیچ عیبی بر آدم نیست و ارزششو داره. متاسفانه فرهنگ ما طوری این رو تابو جلوه داده که آدما سال ها با مریضی ها و حال بد سر می کنن که یه داروی ضد اضطراب نخورن بخاطر حرف بقیه یا اینکه فکر می کنن آدم دیوونه می‌ره پیش روانپزشک 
متاسفانه خود من هم تا کمی پیش همینطور فکر می کردم

[Roza_r]

ممنووونم عارفه ی قشنگم . اتفاقا من برعکس حتی از سن پایین به روانپزشک مثل بقیه تخصص ها کاملا دید مثبتی داشتم. اما درحال حاضر امکان پیگیریشو ندارم  
خدا رو شکررر صبح تا حالا سعیمو کردم که حال این چند روزمو عوض کنم، چون هرچقدر تو این وضعیت بمونم بدتر میشه، الان احساس میکنم یکم بهترم. اما خب واقعا برای خودم عجیبه که چرا با وجودی که اطمینان دارم یه مسئله ای اینقدر بزرگ نیست یه دفعه ای ذهنمو پر میکنه. جالبه موضوعی که صبح هرچقدر تلاش میکردم ازش رها نمیشدم رو بعد اینکه درموردش نوشتم و سعی کردم احساسامو بیان کنم (قبلا گفتم احساسات منفیمو به طور خاص به سختی با دیگران شریک میشم و تازه تو کانون خیلی راحتترم) انگار دست از سرم برداشت خوابم برد و بعد از بیداری محکم جلوی خودم وایسادم که هیچ اقدام اضافه تری انجام ندم برای جبران کاری که گفتم. اما کماکان چون چند روز پشت سرهم بدون بزنامه پیش رفتم و همش گوشی به دست بودم سختمه کاری رو شروع کنم. اما ظهر نمازمو با حال تقریبا خوبی خوندم یکم فیلم دیدم و البته شکرگزاری خیلی به برگشتن حس و حال شادی تو وجودم کمک کرد.

[عارفه]

جالبه موضوعی که صبح هرچقدر تلاش میکردم ازش رها نمیشدم رو بعد اینکه درموردش نوشتم و سعی کردم احساسامو بیان کنم (قبلا گفتم احساسات منفیمو به طور خاص به سختی با دیگران شریک میشم و تازه تو کانون خیلی راحتترم) انگار دست از سرم برداشت خوابم برد و بعد از بیداری محکم جلوی خودم وایسادم که هیچ اقدام اضافه تری انجام ندم برای جبران کاری که گفتم.

آباریکلا

ظهر نمازمو با حال تقریبا خوبی خوندم یکم فیلم دیدم و البته شکرگزاری خیلی به برگشتن حس و حال شادی تو وجودم کمک کرد.

درود بر تو، من مطمئنم اینقدر پیش رفتی، راه حلشم پیدا می کنی.

فقط به خودت یادآوری کن که باید با خودم مهربان باشم چون همه اینا برای حال خوبمه نه شکنجه و تنبیه

[Raha99]

سلام عارفه خانومی 
من متوجه نشده بودم درخواست دوستی دادین بهم الان دوست من شدی
من متاسفانه شکستم و بعد از اون چند روز پشت هم درگیر شدم،این بار علتش عجیب بود بدون هیچ احساس نیازی شب که میخوابیدم نصف شب یهو بیدار شدم و شکستم.... چرا اخه واقعا
raha99
11 مرداد
3 روز خوب
یا قوت جان شما راه حلی داری؟
لطفا راه حلی برای خواب سنگین موقع نماز صبح دارید؟

[Tootfarangi]

سلام
من الان نفهمیدم عضو گروه شدم یا نه
تازه اومدم/:

[یآرا]

سلام عارفه خانومی 
من متوجه نشده بودم درخواست دوستی دادین بهم الان دوست من شدی
من متاسفانه شکستم و بعد از اون چند روز پشت هم درگیر شدم،این بار علتش عجیب بود بدون هیچ احساس نیازی شب که میخوابیدم نصف شب یهو بیدار شدم و شکستم.... چرا اخه واقعا
raha99
11 مرداد
3 روز خوب
یا قوت جان شما راه حلی داری؟
لطفا راه حلی برای خواب سنگین موقع نماز صبح دارید؟

رها جانم امیدوارم زودتر خودتو پیدا کنی

زودتر شروع کن حواست باشه سریالی نشی. . .

تا ده روز رو دووم بیاری بقیه اش راحت تره