گروه ۲ خانم‌ها: باران (حامی: شادن - سرپرست: Hanifa ، Roza.r)

[بنت الهدا]

سلام  به  خونه  گرممون 

[Roza_r]

سلاااام دختراااا

خدا رو شکر که اینجا باز شد. هیچ جا خونه خود آدم نمیشه. یه درخواست به عنوان یه عضو کوچیک خونواده ازتون دارم، ناراحتیتونو بذارید پشت در خونه. مثل اعضای یه خونواده که ممکنه گاهی باهم دعوا هم بکنن ولی تهش نمیتونن درد همو ببینند همگی دوباره دور هم جمع بشید. 
اگه تک تک اسم ببرم ممکنه کسی از قلم بیفته. خاطر تک تک دخترای کانون با وجود تفاوت هاشون مثل قبل عزززیزه واسم

[silent scream]

من میخواستم‌اولین پستو بزنم حیف شد

[rahayii]

سلااااام
خوبین
دلم تنگ شده بود برای اینجا

[silent scream]

سلااااام
خوبین
دلم تنگ شده بود برای اینجا

سلاامم
منم خیلی دلم تنگ شده بود، برای اینجا برا کانون  خداروشکر باز شده
ولی شاید هیچی مثل قبل نشه

[Roza_r]

ولی شاید هیچی مثل قبل نشه 

مثبت فکر کن حتما قراره همه چیز برای همه بهتر بشه.

[هانا1400]

سلاااااااام  

صبح قشنگ پاییزی همه تون بخیر و شادی باشه  

خدشحالم که دوستای خوبم رو دوباره اینجا می بینم  

سحرخیزاش کجان؟  

هانا/ چالش سحرخیزی/ خداروشکر ۱۵ روز خوب  

هانا/ ۲۷ شهریور/ الحمدلله رب العالمین ۲۶ روز خوب

استیکر سجده شکر نداره  


الهی همه مدیران محترمی که وقت و انرژی میذارن برای کانون و همه ی دوستان خوبم تو کانون، همیشه سلامت باشند و به همه آرزوهای خوبشون برسن. خدا از شما راضی باشه

[rahayii]

سلاااااام 

رهایی...۴ روز خوب به لطف خدای مهربون 

چقدر روزا زود میگذره 

[silent scream]

ولی شاید هیچی مثل قبل نشه 

مثبت فکر کن حتما قراره همه چیز برای همه بهتر بشه.

شاید خدا کنه

[rahayii]

سلااااام
خوبین
دلم تنگ شده بود برای اینجا

سلاامم
منم خیلی دلم تنگ شده بود، برای اینجا برا کانون  خداروشکر باز شده
ولی شاید هیچی مثل قبل نشه

آره خداروشکر
بهتر میشه انشاءالله

[*بنده پاک*]

سلام 
_رعنا_ / ۱۵ تیر/ ۱۰۰ روز پاک 

این چند روز سخت بود ولی مقاومت کردم. بیشتر از نظر خانوادم سخت بود   محل ندادم 

برای اتفاق هایی که افتاد خیلی ناراحتم. من عین این اتفاق را بازم قبلا برای کانون ساختم. سعی کردم اخلاقم را درست کنم ولی طبق شواهد نشده. 
 یاد مدرسه افتادم. هر روز تعهد میدادم ولی درست نمیشد. 
گفتم برم شاید دیگه کانون نباشم و مشکل ایجاد نکنم بهتر باشه. ولی هر چی فکر کردم. اگر الان برم. بعدا شاید یکی بیاد بگه به مدیریت که مقصر شمایید که این رفته و دوباره همه چی بدتر بشه. 
دوباره اشتباه کردم. معذرت خواهی هم کردم . ولی اینکه چقدر ادب به خرج بدم و بازم همه چی یادم نره نمیدونم
معذرت میخوام از همگی. شاید اندکی سکوت از عصبانیت مدیرا کم کنه  دعا میکنم آقای عاشق نرن      اگر برن من به شخصه خودمو مقصر میدونم. 

دیروز صبح گریه کردم. دیشب بازم گریه کردم. کاش نتیجه بگیرم 


میخواستم برای خودم تو ۱۰۰ روز پاکی عکس از حرم امام حسین پرینت بگیرم بزنم به دیوار اتاقم ولی تصمیم گرفتم تا ۱۲۰ روزگی صبر کنم. شاید بهتر باشه


یه پست بود تو درد و دلا. آقای شهریار بهش اعتبار خنثی داده بود. از دعواهای من و خدا. تا جایی پیش رفت که منکر خدا شدم. این حجم از تغییر نظر واقعا درست نیست. اینکه قبول کنیم مشکل داریم یه حرف. اینکه بتونیم مشکل را حل کنیم هزار حرف. 

  این دو روز هیچ کاری نکردم  
امروزم فعلا کاری نکردم. 
چند روز باید جاروبرقی بکشم ولی نمیتونم.
همش پای گوشیم و کانون

  خلاصه که گفتم یه پیامی بدم شاید جو همون جور که تو میزگرد گفتن به حالت عادی برگرده   کلا کارم برهم زنندگیه. دلم برای کانونی ها میسوزه. چون عضوش شدم. همونجور که هر روز به خدا میگم دلم میسوزه خدا این بنده است تو داری. به هیچ دردیت نمیخوره. بعدم به خودم میگم خدا که درد نداره تو بخوای به دردش برسی   و این گفت و گو همچنان بی نتیجه است...

[rahayii]

رعنا جونم 
۱۰۰ روزگیت مبااااارک  
خیلی کار خوبی کردی پست گذاشتی 

کلا کارم برهم زنندگیه. دلم برای کانونی ها میسوزه

اینجوری نگو..لازم نیست خودت رو تنهایی مقصر همه چیز بدونی 
ما همه دوست داریم 

میخواستم برای خودم تو ۱۰۰ روز پاکی عکس از حرم امام حسین پرینت بگیرم بزنم به دیوار اتاقم ولی تصمیم گرفتم تا ۱۲۰ روزگی صبر کنم. شاید بهتر باشه

چه کار قشنگی  

منکه فعلا در تنبیه به سر میبرم..خودمو تنبیه کردم بعد از شکست..تنبیه کردم سریال مورد علاقمو نگاه نکنم..بسی سخته

[Roza_r]

سلااام دخترااا
رزا/ 11 شهریور/ 42 روز خوب به لطف خدای مهربون

به به دارید کم کم جمع میشید دوباره. امیدوارم بقیه هم زودتر بیان

---

وااااای رعنا 100 روزه شدی  باید شام دعوتمون کنی

[ایرانا]

سلام دخترا  ✋
امیدوارم حال همگی عالی باشه

راستش ، یکی دو روز پیش شرایط خوب پیش نرفت 

روزشمارمو صفر نکردم ، ولی احتمال صفر شدنش رو میدم و کلی حالم گرفته شد

با اینکه همش دارم سعی میکنم ، اما حس میکنم تلاشام ،کارام ،نتیجه نمیده 
سعی میکنم کنترل ذهن داشته باشم ، نمیدونم چی این وسط کمه ک  کارم نصفه میمونه...


به نظرم فکوس روی عددم رو کمتر کنم ، روی روابطم تمرکز کنم



چند وقته پیش با یه نفر صحبت میکردم ، یه حرف قشنگی بهم زد

گفت ببین ،توی هر زمان وظیفت چیه ؟
حس میکنم برای دلم دارم زندگی میکنم، نه اینکه بد باشه ها ، ولی خیلی وقتا دل ادم ، ادمو به کارهای زشت مجبور میکنه مثل همین خ.ا...
یا مجبورت میکنه تو دربایستی با بقیه بمونی و از اصلت جابمونی..


یاد چند ماه پیشم ، افتادم ک دلسوزی رو بهونه میکردم ، و از کار اصلیم کم گذاشتم ، اصلا شاید همین دلسوزی بیجا بود ک باعث شد الان و حسای منفی رو تجربه کنم

ولی از یه طرفم ، بهم انگیزه داد ، برای درس خوندن
شاید تلاشای مقطعی جواب نمیده ، باید متمرکزتر باشم و یه جهش بلند بزنم ولی صبرش رو ندارم

لطفا دعامون کنین..

امروز خوشبختانه برای نماز صبح اول وقت بیدار شدم  
 ولی بعد نماز خوابیدم

۳ مورد رو میخوام ، تمرین کنم 

ببینم چه قد میتونم عملیش کنم

۱- حرف اضافی نزنم
۲- نرنجم
۳- از عمرم استفاده کنم
۴ - هوا مامانمو داشته باشم
۵- تاپیک برنامه ریزی بیام حتمااا



و اینکه حس میکنم همتونو خیلی دوست دارم
ببخشید اگر تو این مدت ، کسی رو ناراحت کردم 


ایرانا ،،،،،،، ۹ مهر ،،،،،،،، ۱۳ روز خوب✌


دخترا ، برای یه نفر دعا کنین، لطفا  
 کارش به بهترین شکل جور بشه ، دم همتون گرم


پ.ن : این روزا فک میکنم اگر به خدا واقعا ایمان داشتم ، هیچ وقت غبطهء بقیه رو نمیخوردم (:
کاش دروغ نباشم ، کاش حرفا و عملام یکی باشه...

[silent scream]

وای این همه نوشتم  همش‌پرید