امتیاز موضوع:
  • 16 رأی - میانگین امتیازات: 4.19
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

گروه ۲ خانم‌ها: باران (حامی: شادن - سرپرست: Hanifa ، Roza.r)

ارزیابی آبان ماه

برنامه ریزی آبان ماه چقدر عملی شد؟ 
فکر می‌کنم تقریبا ۸۰ درصد عملی شد، و چون قدری نگاهم ایده آل بود نرسیدم به قسمتی از برنامه
چه کارهایی انجام دادی؟
بالا نوشتم، تقریبا همه کارهایی که از دستم بر میومد 302
کدوم کارها انجام نشدن و چرا؟
کارهایی مثل زدن تست های زیاد یا پیدا کردن روتین ثابت درسی(تا حدودی انجام شد)... و اینکه فیلم های ماز رو ندیدم چون روش بهتری پیدا کردم 4chsmu1
برای جبران کارهای عقب مونده چه برنامه ای داری؟
توی برنامه آذر ماه جبران کنم Khansariha (56)
برای آذر چه تصمیمی داری؟ 
و کلا اهداف آذر ماهت رو بنویس
  • افتادن ۲ صفحه در هر درس جلوی معلم مدرسه.
  • خوندن ۴ کتاب مشخص شده.
  • یک سه شنبه برم پارک شهید گمنام(خیلی وقته برنامه شو دارم ولی نمیشه Hanghead)
  • خوندن و توجه به نماز ها حدالامکان جماعت و اول وقت. 
  • مرور مجدد کتاب "چگونه یک نماز خوب بخوانیم؟!"
  • تنظیم ساعت خواب و بیداری.
  • حداقل ۱۵ روز ورزشی.
  • ۴ بار دعای کمیل بخونم (تا جایی که بشه پنجشنبه ها.) و ۴ بار دعای عهد (جمعه ها بعد از نماز صبح.)
  • رسیدن به برنامه مشخص روزانه.
اگه تو چالش برنامه ریزی هم شرکت کردی بگو چه نتایجی داشته برات.
میتونم بگم چالش برنامه ریزی آبان بود که باعث شد دوباره بولت بسازم و اگه بولت نمیساختم قطعا آبان ماه هم مثل مهر تلف میشد... و خیلی از اتفاق های خوب الان نمیوفتاد 4chsmu1
و خود چالش هم خیلی روز ها باعث شده ک برم زیستمو باز کنم در صورتی که اصلا برنانه خوندن زیست نداشته باشم و این خیلی خوبه Khansariha (56)


ممنون سناجان 302
.
.
.
(1400 آبان 28، 19:00)مهدوی نوشته است:
سلام 303


عضویت خانم Raha99 فعال شده و به گروه باران پیوستند.
با آرزوی موفقیت و پاکی برای ایشان و همه اعضا 53


با تشکر
مدیریت گروه‌های ترک

خوش برگشتی  2uge4p4
.
.
.
دخترا می خوام به یه چیزی اعتراف کنم،

گاهی اوقات میام و از اولین پست جدید که شروع می کنم به خوندن، مثلا میگم تو ذهنم: به رزا اینو بگم، بعد میرم جلوتر میگم به چیکا اینو بگم، بعد در حالی که سعی می کنم اینارو تو ذهنم جمله سازی کنم پست سوم رو میخونم. Khansariha (13)
تازه تموم نشده! پست سوم و چهارم،... به آخرش که می رسم فقط آخری یادم مونده. 22 Khansariha (49)
منم از اون جایی که می خوام کمال گرا نشم و می بینم جواب های خوبی هم قبلاً داده شده برنمی گردم عقب.
خلاصه اگر بطور خاص از من سوالی دارید یا نظری می خواید حتما من جواب بدم بهم پیام پروفایلی بدید. اگر بلد باشم بلافاصله که ببینم جواب میدم. البته سوال هایی که ندونم یا احاطه نداشته باشم رو صبر می کنم و بهش فکر می کنم. ولی به هر حال گفتم بگم تو گروه.


حالا چیزهایی که یادم مونده رو بگم. Khansariha (49)

رزا جان اصلا می دونستی تو تعریف افسردگی گفته شده حداقل باید دو هفته طول بکشه؟ تازه افسردگی می‌تونه تا چند سال هم ادامه داشته باشه! 

یه تمرین دارم برات. 49-2
اول باید این جمله هایی که میگم رو در بیاری.
اون جمله های تکراری حال بد کن که تو رو تو حال افسردگی نگهداشتن چین؟ 
مال من یچیزی تو مایه های «عارفه تو نمیتونی» بود.
ممکنه سرزنشی باشه یا صرفا بدبینانه، یا هر مدل منفی گرایی دیگه. 
هسته اصلی افکارت یک جمله حک شده، اون رو پیدا کن تا بهت بگم تمرینت چیه. 49-2


بنت الهدا جونم، به حرفات فکر کردم، اول از همه این به نظرم میاد بگم که این خودمروری که داری خیلی خوبه. بارها دیدم دخترا میان و از صحبتاشون معلومه که روی رفتارهاشون دقیق شدن، روی اهدافشون و این خیلی خوبه دخترا، خیلی. 49-2 128fs318181

و اینکه به این سوالا فکر می کنی خیلی خوبه، اینکه واقعا معنای عشق چیه، اینکه متوجه بشی و از خودت بپرسی من چرا دارم با خودم لج می کنم؟! 

فقط و فقط
دو نکته مهم داره! 
همه گوش کنید dingdingding

اول اینکه این سوال ها رو از روی کنجکاوی بپرس،
نه برای اینکه بزنی توی سر خودت!
مثلا 
اگه از خودت پرسیدی چرا موفق نشدم،
نگو
من که همیشه...
سوالت تهش این باشه:
نه واقعا چرا؟ چه اتفاقی میفته؟
چطور میشه که
(مثلا) من احساس نیاز می کنم به دوست پسر، درحالی که بعضی ها نه تنها اصلا نداشتن و براشونم اهمیتی نداشته، بلکه مشکلی هم نداشتن؟  7
چرا من مامانمو درک نمی کنم؟
چرا به دخترایی که دوست پسر دارن حسودیم میشه؟ 
چرا دوست پسر خوب نیست؟
چی به دست میارم چی از دست میدم؟
دوم اینکه سعی نکن زود جواب بدی راحت بشی!
جواب سوال های زندگی معمولا یک جواب ساده نیست!
یادت باشه یک عاملی نیست!
یکم تحمل ابهام داشته باش، 49-2
و  بعد جواب اول که به ذهنت رسید بگو
دیگه چی؟
وقتی تو دلت از خودت پرسیدی
(مثلا) من چرا دیروز تا یه حرف به مامانم زدم دعوامون شد؟
اول میگی
 ما که کلا دو کلام نمی‌تونیم حرف بزنیم!
یا میگی
 مامان من کلا با من چپه، داداشمو دوست داره! اگه فلانی بود...
یاد حرف من بیفت،
به خودت بگو 
حالا این جواب یه جوابه، 
دیگه چی؟
دیشب حرصش داده بودم هنوز از دستم ناراحت بود.
دیگه چی؟
دیروز که پرسیدم، ساعت سه بود، هنوز نهار نخورده بودیم، هم من گرسنه بودم هم مامانم.
دیگه چی؟
راستی صبح چک بابا برگشت خورده بود.
دیگه چی؟
الان که فکر می کنم می بینم مامان من کلا آدم خونسردی نیست، کارهاش یکم عقب نیفته به هم می ریزه شاید بخاطر اینم بوده...
دیگه چی؟
دیگه نمی دونم...

[b]فردا میشه از حرف مامان و بابات سر سفره می فهمی مثلا عمه ت اینا گفتن می خوایم شام بیایم خونه داداش مامانتم کفری شده الکی گفته نه ما دعوتیم Khansariha (13)[/b]
يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ لِمَنْ فِي أَيْدِيكُمْ مِنَ الْأَسْرَىٰ إِنْ يَعْلَمِ اللَّهُ فِي قُلُوبِكُمْ خَيْرًا يُؤْتِكُمْ خَيْرًا مِمَّا أُخِذَ مِنْكُمْ وَيَغْفِرْ لَكُمْ ۗ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ ﴿٧٠﴾

ای پیامبر! به اسیرانی که در اختیار شمایند، بگو: اگر خدا خیری در دل های شما بداند، بهتر از چیزی که  از شما گرفته اند به شما می دهد، و گناهانتان را می آمرزد و خدا بسیار آمرزنده و مهربان است. (۷۰)
 سپاس شده توسط
سلااام دختراااا 49-2

رزا/ 27 آبان/ 1 روز خوب به لطف خدای مهربون 2uge4p4

سعی کردم همه ی پستا رو بخونم ولی خب احتمالا ذهنم یاری نمیکنه درمورد همشون نظر بدم.

سنا جان واقعا تاپیک برنامه ریزی رو دوس  داشتم، به مت خیلی کمک کرد. من قبول دارم باید خودم برای خودم کاری بکنم و البته یه جاهایی افسردگی از نظر علمی دست ما و اعمال ما نیست و حتی به کمک بیرونی نیاز داریم... اما خب باید تلاشمو بکنم. برای شروع امشب میشینم برنامه مینویسم. مدتهاست سراغ دفتر برنامه ریزیم نرفتم. اگه تونستم یکی دو مورد اقدامک مناسب پیدا میکنم و اعلام میکنم 53258zu2qvp1d9v

ضحی جان ممنونم بابت انرژی مثبتت، درسته حتما کارای مثبتم این مدت داشتم ولی خب بیشتر نگاهم رو کارای انجام نشده و لغزش هامه

ترنم جان منو ببین پشت هم لغزش داشتم همش هم اینجام. خلاصه که راحت باش عزیزم. فاصله نگیر از کانون

دیگه ببخشید بقیه رو جواب نمیدم چون به سختی دارم تایپ میکنم.
رهااا این پیجو معرفی کن لطفا
ز کوی میکده برگشته ام ز راه خطا/ مرا دگر ز کرم با ره صواب انداز
#حافظ❤

تا من اومدم با این وضعیت اسفبار تایپ کنم دو تا پست گذاشتید 65 
چه سوال سختی پرسیدی عارفه جمله ثابتی پیدا نمیکنم یکم راهنمایی کن 4fvfcja
ز کوی میکده برگشته ام ز راه خطا/ مرا دگر ز کرم با ره صواب انداز
#حافظ❤

دخترا دخترا clapping
اگه پست قبلی منو صفحه قبلی ندیدید حتما ببینید،
ویرایش کردم پست اضافه نزنم دیدم نیم ساعت گذشت، دو تا پست گذاشته شده و رفتید صفحه بعد 65

(1400 آبان 28، 19:34)Roza_r نوشته است:
تا من اومدم با این وضعیت اسفبار تایپ کنم دو تا پست گذاشتید 65 
چه سوال سختی پرسیدی عارفه جمله ثابتی پیدا نمیکنم یکم راهنمایی کن 4fvfcja

مثل من شدی که Khansariha (13)
باشه کمک می کنم. Smiley-face-biggrin
البته ممکنه مورد تو فرق کنه برام توضیح ندادی خبر ندارم چی باعث افسردگیت شده. ولی چک کن ببین چیزی به نظرت میاد؟

ببین، اگر این حالت شامل تو میشد بگو.
این جمله در واقع یه باور غلطه که عمیقاً باورش کردی،
مثلاً ممکنه یه چیزی شبیه اینا باشه:
  • تو نمیتونی.
  • محاله این اتفاق بیفته (اتفاقی که تو دوست داری اتفاق بیفته، مثلا قبولی کنکور، اینکه بتونی باباتون راضی کنی مثلا)
  • من یه بازنده م.

اگر آشنا نمیاد اینا برات،
اگر قابل گفتنه، دلیل افسردگیت چیه؟
تقلب: افسردگی بخاطر یک حس از دست دادن شدید ایجاد میشه. یک از دست دادنی که برای ما سنگینه. 

حالا ببین چی از دست دادی؟
یک امکان؟
یک عزیز؟ دوست؟ مثلا مهاجرت کرده..
یک موقعیت؟
یک عادت خودت در قدیم...
؟
يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ لِمَنْ فِي أَيْدِيكُمْ مِنَ الْأَسْرَىٰ إِنْ يَعْلَمِ اللَّهُ فِي قُلُوبِكُمْ خَيْرًا يُؤْتِكُمْ خَيْرًا مِمَّا أُخِذَ مِنْكُمْ وَيَغْفِرْ لَكُمْ ۗ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ ﴿٧٠﴾

ای پیامبر! به اسیرانی که در اختیار شمایند، بگو: اگر خدا خیری در دل های شما بداند، بهتر از چیزی که  از شما گرفته اند به شما می دهد، و گناهانتان را می آمرزد و خدا بسیار آمرزنده و مهربان است. (۷۰)
واقعا هیچی پیدا نمیکنم که خیلی واضح جلو چشممو تو ذهنم بوده باشه به عنوان علت افسردگیم. من فقط با اومدن پاییز که البته توام شد با مصاحبه های کاری که از قبل واسشون هیچ برنامه ای نداشتم ولی خب حیف بود از دست برن و البته باعث تنش و استرس خیلی زیادی شد واسم هم به خاطر اینکه تو یه تایم کوتاه چند تا ازمون و مصاحبه رو گذروندم که خودش استرس آور بود هم به خاطر انرژی منفی اطرافیان بابت نشدنش هم بعد از پذیرفته شدنم و شدنش، استرس و فشار زیاد ورود به محل جدید و شروع کار جدید و نگرانیم بابت چندین و چند چیز  مختلف: یکی اینکه چرا قبلا به فکر نبودم بضی مطالبو بهتر بدونم که تو کارم از روز اول خیلی بهتر باشم (در کل متوجه شدم نسبت به دوستان و همکارانم اعتماد به نفسم پایینه و خیلی به خودم سخت میگیرم درحالیکه درعمل شاید بهتر از بقیه عمل کنم)، یکی بابت اینکه به خاطر سرکار اومدنم یه کار مهمم زمین مونده و خلاصه یه پروژه ی باز نیمه تموم مهم ذهنمو آزار میده ولی بعدازظهرا عملا توان و حوصله انجامشو تو خودم نمیبینم، و اینکه اون دیگرانی که از کار نیمه تمومم خبر دارن چه فکری درموردم میکنن و چه برخوردی باهام خواهند داشت (نظرات همه آدما واسم مهم نیست ولی متوجه شدم نظرات بضی اشخاص که واسشون ارزش یا احترام خاصی قائلم گاهی زیادی واسم مهمه، منظورم خونوادم نیست) یکی دیگه ام نگرانی بابت آینده، مدام از خودن سوال میکنم این کار بهتره یا فلان کار؟ اصلا کار یا ادامه تحصیل؟ به مهاجرت فک کنم یا نه؟ بعد فک میکنم که چقدر آدمایی که دقیقا میدونن چی میخوان خوش به حالشونه. من واقعا نمیتونم برای 5 سال بعدم از نظر درسی و کاری برنامه ریزی کنم و بگم میخوام کجا باشم، چون هروقت خواستم اینوارو بکنم با کوهی از ابهام و سوال و استرس اضافه مواجه شدم و به این نتیجه رسیدم که این اضطراب اضافه رو ب خودم وارد نکنم و فقط سعی کنم موقعیتایی که در لحظه حال دراختیارم قرار میگیره بهشون فکر کنم و بهتربن استفاده رو ازشون بکنم و نهایتا تا 6 ماه یا یک سال آیندمو واسش فکر کنم و هدفگذاری چون شرایطم ممکنه کلی تغییر کنه و به دنبالش نظرات و نگاهم به مسائل هم ممکنه کلی عوض بشه.
کلا خیلی حاشیه رفتم خواستم بگم این موارد از اول مهر پیش اومدن و البته بعد از هشتاد روز لغزش خیلی بدی که اوایل شهریور داشتم هم آزارم میداد چون خیلی با لغزشای قبل فرق داشت و منو سفت و سخت به فکر فروبرده بود که شاید به قدری پ و ر ن و خ.ا بهم آسیب زده که آسیباش قابل جبران نیست گاهی و خب باید بگم روزای پاکیم واقعا به نظرم بعد از اون لغزش خیلی کند میگذشتن... دیگه هرچی به نظرم اومد گفتم. آهااان این فکر که آدم تنبلی ام یا اهمال کارم هم بضی روزا سراغم میاد و خیلی آزارم میده.
ز کوی میکده برگشته ام ز راه خطا/ مرا دگر ز کرم با ره صواب انداز
#حافظ❤

(1400 آبان 28، 19:22)عارفه نوشته است: دخترا می خوام به یه چیزی اعتراف کنم،

گاهی اوقات میام و از اولین پست جدید که شروع می کنم به خوندن، مثلا میگم تو ذهنم: به رزا اینو بگم، بعد میرم جلوتر میگم به چیکا اینو بگم، بعد در حالی که سعی می کنم اینارو تو ذهنم جمله سازی کنم پست سوم رو میخونم. Khansariha (13)
تازه تموم نشده! پست سوم و چهارم،... به آخرش که می رسم فقط آخری یادم مونده. 22 Khansariha (49)
منم از اون جایی که می خوام کمال گرا نشم و می بینم جواب های خوبی هم قبلاً داده شده برنمی گردم عقب.
خلاصه اگر بطور خاص از من سوالی دارید یا نظری می خواید حتما من جواب بدم بهم پیام پروفایلی بدید. اگر بلد باشم بلافاصله که ببینم جواب میدم. البته سوال هایی که ندونم یا احاطه نداشته باشم رو صبر می کنم و بهش فکر می کنم. ولی به هر حال گفتم بگم تو گروه.


حالا چیزهایی که یادم مونده رو بگم. Khansariha (49)

رزا جان اصلا می دونستی تو تعریف افسردگی گفته شده حداقل باید دو هفته طول بکشه؟ تازه افسردگی می‌تونه تا چند سال هم ادامه داشته باشه! 

یه تمرین دارم برات. 49-2
اول باید این جمله هایی که میگم رو در بیاری.
اون جمله های تکراری حال بد کن که تو رو تو حال افسردگی نگهداشتن چین؟ 
مال من یچیزی تو مایه های «عارفه تو نمیتونی» بود.
ممکنه سرزنشی باشه یا صرفا بدبینانه، یا هر مدل منفی گرایی دیگه. 
هسته اصلی افکارت یک جمله حک شده، اون رو پیدا کن تا بهت بگم تمرینت چیه. 49-2


بنت الهدا جونم، به حرفات فکر کردم، اول از همه این به نظرم میاد بگم که این خودمروری که داری خیلی خوبه. بارها دیدم دخترا میان و از صحبتاشون معلومه که روی رفتارهاشون دقیق شدن، روی اهدافشون و این خیلی خوبه دخترا، خیلی. 49-2 128fs318181

و اینکه به این سوالا فکر می کنی خیلی خوبه، اینکه واقعا معنای عشق چیه، اینکه متوجه بشی و از خودت بپرسی من چرا دارم با خودم لج می کنم؟! 

فقط و فقط
دو نکته مهم داره! 
همه گوش کنید dingdingding

اول اینکه این سوال ها رو از روی کنجکاوی بپرس،
نه برای اینکه بزنی توی سر خودت!
مثلا 
اگه از خودت پرسیدی چرا موفق نشدم،
نگو
من که همیشه...
سوالت تهش این باشه:
نه واقعا چرا؟ چه اتفاقی میفته؟
چطور میشه که
(مثلا) من احساس نیاز می کنم به دوست پسر، درحالی که بعضی ها نه تنها اصلا نداشتن و براشونم اهمیتی نداشته، بلکه مشکلی هم نداشتن؟  7
چرا من مامانمو درک نمی کنم؟
چرا به دخترایی که دوست پسر دارن حسودیم میشه؟ 
چرا دوست پسر خوب نیست؟
چی به دست میارم چی از دست میدم؟
دوم اینکه سعی نکن زود جواب بدی راحت بشی!
جواب سوال های زندگی معمولا یک جواب ساده نیست!
یادت باشه یک عاملی نیست!
یکم تحمل ابهام داشته باش، 49-2
و  بعد جواب اول که به ذهنت رسید بگو
دیگه چی؟
وقتی تو دلت از خودت پرسیدی
(مثلا) من چرا دیروز تا یه حرف به مامانم زدم دعوامون شد؟
اول میگی
 ما که کلا دو کلام نمی‌تونیم حرف بزنیم!
یا میگی
 مامان من کلا با من چپه، داداشمو دوست داره! اگه فلانی بود...
یاد حرف من بیفت،
به خودت بگو 
حالا این جواب یه جوابه، 
دیگه چی؟
دیشب حرصش داده بودم هنوز از دستم ناراحت بود.
دیگه چی؟
دیروز که پرسیدم، ساعت سه بود، هنوز نهار نخورده بودیم، هم من گرسنه بودم هم مامانم.
[b]دیگه چی؟[/b]
راستی صبح چک بابا برگشت خورده بود.
[b]دیگه چی؟[/b]
الان که فکر می کنم می بینم مامان من کلا آدم خونسردی نیست، کارهاش یکم عقب نیفته به هم می ریزه شاید بخاطر اینم بوده...
دیگه چی؟
[b]دیگه نمی دونم...[/b]

[b]فردا میشه از حرف مامان و بابات سر سفره می فهمی مثلا عمه ت اینا گفتن می خوایم شام بیایم خونه داداش مامانتم کفری شده الکی گفته نه ما دعوتیم Khansariha (13)[/b]

سلام   
چقد خوب که حرفامو  با دقت میخونی  و نظر میدی و نظراتتم برام ارزشمنده  
ولی  نه اینکه حسودیم بشه میدونی  اخه  من دختریم که دم به تله نمیدم  به قول معروف  و اصلا  تاحالا عاشق  نشدم و خب پسرای زیادیم بودن که میخواستن  بهم نزدیک بشن حالا با هر نیتی  ولی خب من همیشه  از این نزدیک شدنه احساس خطر کردم و در رفتم و هیچ نوقع عشق رو نچشیدم  و امروز داشتم  شعرهای عاشقانه  میخوندم  واقعا  حسرت  خوردم  واقعا  از ته  دلم که  من چرا واقعا مثل  یک رباتم  و تو زندگیم  هیچ  عشقی  نیست  و تمام  فکرو ذکر من شده  کتاب و برنامه  و درس  و اینده  و ....   Khansariha (13) 

و واقعا  چرا اینقد دنیارو برا خودم سخت کردم  و خب  میبینم که عاملش  مادرم بوده  که  همیشه  سخت گرفته به من و منو کنترل کرده و نذاشته هیچ  کاری  کنم و واقعا  ازش  دلخور میشم و میرم باهاش دعوا میکنم  Hanghead    و خب  جدیدنا  که اعتراض  کردم و ... میگ دسگ بزرگ شدی ۷ ماه مونده  به کنکورت  بعدش برو هر غلتی  میخوای بکن  به من چه   Khansariha (13)  و  خب یکم اروم  میشم  میگم خدای شکرت  که حداقل  بعد کنکور اینهمه  کنترل رو من نیست و من  میتونم اونجوری که دلم میخواد زندگی کنم بعد دوباره عصبی  میشم  میگم  ۱۸ سال  زندگی  منو خراب کرد اونموقع  که  شور  و  ذوقشو داشتم نذاشت  الان  که دیگ  من از تب و تاب افتادم  دغدغه هایی  مثل  شغل  و  استقلال  و درامد پیدا کردم  حالا  منو ول کرده  که جی  ول کردنش  ایا  به درد من میخوره؟  چون دیگ نمیتونم  مثل قبلنا بچگونه  فکر کنم و حالا  وارد هر رابطه ای  بشم برا من مسئولیت  ۱۰۰ درصد داره  و کلی  مسئله دیگ  و دوباره  باهاش  دعوام  میشه  و بهش  میگم ک تو زندگی منو خراب کردی  17
سروی شدم به دولت ازادگی که سر/ با کس  فرو نیاورد این طبع سرکشم 
اصلا  نمیدونم انگار تو یه جنگ  بزرگم بین خودم خانوادم  محیط زندگیم  خب اونا مدل زندگیشون یه جوره و من دلم میخواد جوره دیگ زندگی  کنم   و اونجوری که من میخوام  زندگی کنم جنگیدن میخواد  و جنگیدنشم  سخته  اونا  یه طرز فکر دارن  من یه طرز فکره دیگ  از نطر اونا  اگر یه دختر با یه پسر رابطه داشته باشه یا اصلا به قول معروف دوست پسرش باشه  حتما  خرابه  حتما  ادم انتریه  ولی  از نظر  من هر دختری حق اینو  داره  که  این دوستی هارو  تجربه کنه و انتخاب  صحیح  داشته  باشه  و  یا اصلا یه دختر از نظر من حق داره  که  تنها  زندگی  کنه  خونه مستقل  داشته باشه  ولی اونا اصلا اینشکلی نیستن و خب من برا اعتقاداتم باید بجنگم
سروی شدم به دولت ازادگی که سر/ با کس  فرو نیاورد این طبع سرکشم 
نقل قول: من فقط با اومدن پاییز...

این عامل کمی قابل حله. الان شربت زعفرون، استفاده از گلاب اینا به ذهنم می رسه. توی نت هم میتونی سرچ کنی. 
رنگ ها هم تاثیر دارن تو روحیه آدم. آبی افسردگی و خواب آلودگی میاره، زرد و نارنجی اشتها آور و انرژی زاست.


من یکسری چیزها از صحبتت دستگیرم شد که می نویسم. 
(من نمی‌گم این ها رو از دست دادی یا ندادی. نظر خودت رو دارم بازتاب میدم.)

نقل قول: مصاحبه های کاری که از قبل واسشون هیچ برنامه ای نداشتم ولی خب حیف بود از دست برن و البته باعث تنش و استرس خیلی زیادی شد واسم هم به خاطر اینکه تو یه تایم کوتاه چند تا ازمون و مصاحبه رو گذروندم که خودش استرس آور بود هم به خاطر انرژی منفی اطرافیان بابت نشدنش

از دست دادن فرصت
سرزنش بقیه باعث تشدید حس از دست دادن شده.

نقل قول: چرا قبلا به فکر نبودم 

از دست دادن فرصت

نقل قول: نگرانی بابت آینده، مدام از خودن سوال میکنم این کار بهتره یا فلان کار؟ اصلا کار یا ادامه تحصیل؟ به مهاجرت فک کنم یا نه؟ بعد فک میکنم که چقدر آدمایی که دقیقا میدونن چی میخوان خوش به حالشونه. من واقعا نمیتونم برای 5 سال بعدم از نظر درسی و کاری برنامه ریزی کنم و بگم میخوام کجا باشم، چون هروقت خواستم اینوارو بکنم با کوهی از ابهام و سوال و استرس اضافه مواجه شدم و به این نتیجه رسیدم که این اضطراب اضافه رو ب خودم وارد نکنم و فقط سعی کنم موقعیتایی که در لحظه حال دراختیارم قرار میگیره بهشون فکر کنم و بهتربن استفاده رو ازشون بکنم و نهایتا تا 6 ماه یا یک سال آیندمو واسش فکر کنم و هدفگذاری چون شرایطم ممکنه کلی تغییر کنه و به دنبالش نظرات و نگاهم به مسائل هم ممکنه کلی عوض بشه

می دونستی استرس مداوم هم به افسردگی می کشه؟
وقتی مدت زیادی استرس چیزیو داری یعنی برای مدت طولانی عامل استرس زا حل نشده تموم شه بره که ادامه پیدا کرده، 
اینجوری به ما یه حس ناتوانی در پیشبرد اهداف و ایجاد تغییر و حل کردن مشکلات دست میده.

گاهی که همه سعیتو کردی کلی راه مختلف رو امتحان کردی، کلی امکان های مختلف رو بررسی کردی ببینی با کدوم میشه گره رو باز کرد و نشده، از یه جا کم کم کم میاری، کم کم میگی من کاری ازم ساخته نیست. (البته بعضیا رو دنده لج میفتن. اینا خشمگین میشن به جای افسرده) و خب انگار اون هدف رو از دست دادی، یا مثلاً اگه مشکلت « تنش با همکارات» بوده که هی هر کار کردی حل نشده، «داشتن یک ارتباط خوب» چیزیه که در واقع حس می کنی نداریش، به طرز غیرقابل بازگشتی از دست رفته. 

و خب آدم افسرده این شکلیه، کسیه که انگیزه ش امیدش رو از دست داده. خودت میدونی چه حالی داره. هرر کار می خواد بکنه، اتاقی مرتب کنه، کتابی بخونه، یه برنامه‌ریزی کنه، ساعتی کوک کنه! تهش یه «که چی» می‌ذاره. 53258zu2qvp1d9v

الان اول باید خودتو درک کنی رزاجانم،
وقتی تو دلت به خودت گفتی اهمال کار شدی،
پاسخ این صدا رو بده که:
رزا که از اول اینجوری نبود که سرزنشش کنم،
رزا برنامه‌ریزی داشت، خودش فعال بود، نیاز به هل نداشت. 53258zu2qvp1d9v
رزا به این دلیل به این دلیله که حالا اینجوری شده،
رزا این اتفاقا رو تجربه کرد،...
بعد هر چی بر تو گذشت رو به یاد بیار. 

رزا جونم تنها راه عبور از افسردگی اینه که خودت رو درک کنی.
و کسی که درک کنه به نظرت اون لحظه چی میگه دیگه؟
میگه پاشو اتاق نامرتبه تمیز کن؟
یا میگه به خودت برس، حالا تمیز هم نبود نبود، بغلت می کنه، میگه یذره گریه کن خالی شی، برو قدم بزن هوا بخور...؟
يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ لِمَنْ فِي أَيْدِيكُمْ مِنَ الْأَسْرَىٰ إِنْ يَعْلَمِ اللَّهُ فِي قُلُوبِكُمْ خَيْرًا يُؤْتِكُمْ خَيْرًا مِمَّا أُخِذَ مِنْكُمْ وَيَغْفِرْ لَكُمْ ۗ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ ﴿٧٠﴾

ای پیامبر! به اسیرانی که در اختیار شمایند، بگو: اگر خدا خیری در دل های شما بداند، بهتر از چیزی که  از شما گرفته اند به شما می دهد، و گناهانتان را می آمرزد و خدا بسیار آمرزنده و مهربان است. (۷۰)
توی کمتر از یک ساعت چقدر پست Khansariha (134)
.
.
.
(1400 آبان 28، 21:20)بنت الهدا نوشته است: اصلا  نمیدونم انگار تو یه جنگ  بزرگم بین خودم خانوادم  محیط زندگیم  خب اونا مدل زندگیشون یه جوره و من دلم میخواد جوره دیگ زندگی  کنم   و اونجوری که من میخوام  زندگی کنم جنگیدن میخواد  و جنگیدنشم  سخته  اونا  یه طرز فکر دارن  من یه طرز فکره دیگ  از نطر اونا  اگر یه دختر با یه پسر رابطه داشته باشه یا اصلا به قول معروف دوست پسرش باشه  حتما  خرابه  حتما  ادم انتریه  ولی  از نظر  من هر دختری حق اینو  داره  که  این دوستی هارو  تجربه کنه و انتخاب  صحیح  داشته  باشه  و  یا اصلا یه دختر از نظر من حق داره  که  تنها  زندگی  کنه  خونه مستقل  داشته باشه  ولی اونا اصلا اینشکلی نیستن و خب من برا اعتقاداتم باید بجنگم

یچیزی بهت میگم، این گره رو تا جایی که میشه با دست باز کن. سعی کن نبریش سمت دندون.

به نظر من،
موثرترین کار اینه که
با گفتگو، مدارا و درست کردن یک درک مشترک کارت رو پیش ببری. با خشم نشون دادن و لجبازی بچه به نظر میای و اون ها تازه بیشتر ترغیب میشن که کنترلت کنن.
دست از لجبازی بردار و به مرور مسئولیت های کوچیکی رو بپذیر و در عمل نشونشون بده که آدم توانمند، مسئولیت پذیری داری میشی.
اون ها حتی اگه با اصل سبک زندگی تو موافق باشند هم باز نگرانن چون فکر می کنن اگه تو رو رها کنن از پس خودت برنمیای و خودت رو به کشتن میدی. Khansariha (13)

پس ببین، باید مسئولیت پذیر بشی که اونا هم با احتمال بیشتری پیش خودشون بگن «خب بذار کار خودشو بکنه. این در نمی مونه!»

بعد یه چیز دیگه.
موقعیت خودت رو باید به عنوان یک بزرگسال تو خونه نشون بدی تا اعتمادشون جلب بشه.
چجوری؟
با کارهای بزرگونه کردن.
کار بزرگونه یعنی چی؟
(من اینا و همینطوری میگم، شاید خودت خیلی هم خوب باشیا برای کامل بودن حرفم میگم خودت هر چقدر درباره ت درست بود برداشت کن.)

درک کردن و درک داشتن
درک کردن شرایط مادرت که باعث بشه یکم کمتر بهش سخت بگیری، توضیح دادن منظورت، در جاهای دیگه که نیاز به کمک داره کمکش کنی، همدلش باشی. موقع سفر مثلا توی جمع کردن وسایل کمک کنی. بگی ظرفارو من می شورم، یا مثلا هفته ای یکبار دست‌شویی رو می شورم. اتاقت رو خودت مدیریت کنی، مرتب کنی جارو بزنی.
بچه هان که فقط به فکر خودشونن. 53258zu2qvp1d9v
آدم های بزرگ برای هر برنامه ای که می ریزند شرایط نزدیکان و اطرافیان نزدیک شون رو در نظر می گیرن. نه که حالا خودتو نادیده بگیری یا وقف بقیه بشی، ولی مثلا خرید داری پدرت دستش تنگه یکم صبر کنی دستش باز شد بعد بگی بخر. این خودش نشون بقیه میده که بزرگ و قابل اعتماد هستی.
قابل اعتماد میدونی منظورم چیه؟ نه که کار خلاف کنیا،
مثلاً بچه کوچیک ها رو دیدی تنها نمیشه تو خونه گذاشت؟ دست به گاز می زنن دست به پریز برق می زنن، یا مثلا بیرون همش باید دستشون گرفت چون آگاه نیستن بزرگ نیستن خطرات رو نمی دونن یهو تو خیابون می دون جلوی ماشین. 

دیگه از ویژگی های بزرگ شدن حرف سنجیده زدنه.
اون سبکی که برای زندگی در نظر می گیری و به بقیه اعلام می کنی آیا شدنیه؟ توی خودش تعارض نداره؟ 
سواله ها. نمی‌گم داره یا نه. تو میدونی. 
ولی آدمی که بقیه حسابش می کنن، یک ویژگیش سنجیده و فکر شده حرف زدنه. منطقی بودن و اینا.

من مطمئنم تو میتونی با پدر و مادرت به توافق برسیم و نگرانش نباش. همزمان نمیتونی همه مشکلات رو حل کنی، فعلا فقط روی خودت تمرکز کن. روی ساختن خودت. اهم و مهم کن. به موقعش به بقیه کارها هم رسیدگی می کنی.
وقتی پدر و مادرت تو رو یک بزرگسال شناختن
یکم بیشتر بهت آزادی میدن.
وقتی زمان بگذره و دانشجو بشی، خودبخود آزادیت بیشتر میشه.


خشم و لجبازی رو کنار بذار، روزهای خوبی قراره بیاد. 49-2 Khansariha (69)
يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ لِمَنْ فِي أَيْدِيكُمْ مِنَ الْأَسْرَىٰ إِنْ يَعْلَمِ اللَّهُ فِي قُلُوبِكُمْ خَيْرًا يُؤْتِكُمْ خَيْرًا مِمَّا أُخِذَ مِنْكُمْ وَيَغْفِرْ لَكُمْ ۗ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ ﴿٧٠﴾

ای پیامبر! به اسیرانی که در اختیار شمایند، بگو: اگر خدا خیری در دل های شما بداند، بهتر از چیزی که  از شما گرفته اند به شما می دهد، و گناهانتان را می آمرزد و خدا بسیار آمرزنده و مهربان است. (۷۰)
بچه ها یه چیزی 
رعنا چرا نمیاد، من هم نگرانشم هم دلم براش تنگ شده. Hanghead




خیلی وقته از اوضاع احوالم نگفتم.
 امروز یه فرصتی شد،
یکم فکر کردم و دیدم مشکلات من در مقایسه با یکسال پیش کمتره و لازمه یکم اهتمام به خرج بدم.
اواخر درمانم که دارو هم می خوردم فشار فکری به حداقل رسیده بود و حالا با شروع دانشگاه به عنوان چالش جدید زندگی، دوباره باید بلند شم و نبرد دوباره شروع شده. Gigglesmile 

زندگی همینه، نمیشه نشست.
اگه زندگی یه مشکلی گرهی برای درگیر شدن باهاش و ور رفتن و حل کردن بهت نده، در بهترین حالت می‌تونی فقط چالشت رو انتخاب کنی. حالت بی چالش نداریم. 53258zu2qvp1d9v 

حالا دانشگاه،
هم از نظر آدم های انرژی منفی که همه جای جامعه چندتایی پیدا میشن و هی باید سیاست و سیاست بازی دربیاری برام چالشه، هم از نظر تغییر رشته ای که دادم و نظریه های زیادی که باید بخونم. تحقیق و ارائه و چیزای عادی تحصیل هم که مثل همه.

یادتونه؟ از همین اوایل پاییز بود که من شروع کردم به شکستن. هر دو هفته بیست روز می شکستم. حالا که نگاه می کنم احساس می کنم نیاز داشتم از خودم تقدیر کنم. یه تنوعی توی اتاق می دادم، یه چیزی.‌
یه خاطره حسابی می نوشتم که شارژم کنه. یه کار جانانه. جاش بود واقعا. 53258zu2qvp1d9v

اما خب باید درک کنم خودمو. بعد چند سال دوباره محصل شدن یکم زمان می بره تا آدم روی دور بیفته. شرایط جدید همیشه یکم قایق آدم رو تکون میده. نباید خودمو سرزنش کنم. ولی بابت این شکست ها ناراحتم. من می تونستم نشکنم و شکستم. این از همه بیشتر اذیتم می کنه. وسوسه نبود! ده لامصب نبود، من چرا شکستم؟! 


برای از این به بعد ولی این مدت حسابی اطلاعات جمع کردم. که توقعم رو واقع بینانه کنم. 
یه جاهایی به ناآگاهی کم گذاشتم یه جاهایی سفت گرفتم. 
برنامه خوابم خوب شده بود خودم با بی توجهی و بیدار موندم های زیاد به هم ریختمش.
البته چند تا پروژه باز داشتم. فکرم به شدت درگیر بود و خسته.
اما هر چی که بود، الان نقشه و اندازه مسائل و درگیری هام تقریباً دستمه دیگه.
حالا میتونم برنامه متناسب تری بریزم.
و ایشالا پاکی های طولانی نتیجه ش خواهد بود. Khansariha (2)


سنا
من می خوام این فرمه که گذاشتی رو برا آذر پر کنم. Khansariha (69)
اول مهر نمی دونستم چه مشکلاتی خواهم داشت و بطور کلی هدف گذاری کردم.
حالا میام. Khansariha (46)
يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ لِمَنْ فِي أَيْدِيكُمْ مِنَ الْأَسْرَىٰ إِنْ يَعْلَمِ اللَّهُ فِي قُلُوبِكُمْ خَيْرًا يُؤْتِكُمْ خَيْرًا مِمَّا أُخِذَ مِنْكُمْ وَيَغْفِرْ لَكُمْ ۗ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ ﴿٧٠﴾

ای پیامبر! به اسیرانی که در اختیار شمایند، بگو: اگر خدا خیری در دل های شما بداند، بهتر از چیزی که  از شما گرفته اند به شما می دهد، و گناهانتان را می آمرزد و خدا بسیار آمرزنده و مهربان است. (۷۰)
نقل قول: از دست دادن فرصت

سرزنش بقیه باعث تشدید حس از دست دادن شده.
نه نه اینو خوب انتقال ندادم. اینجا من گفتم با وحود داشتن کار نیمه کاره حاضر نشدم و احازه ندادم فرصت مصاحبه ها از بین برن و اتفاقا شغل رو با امتیاز بالاتر لز دیگران گرفتم. انرژی منفی اطرافیانم قبل از نتایج بابت اوضاع موجود بود نه در جهت سرزنش من. اینو من خوب توضیح ندادم احتمالا. 

نقل قول: می دونستی استرس مداوم هم به افسردگی می کشه؟
خود خود خودشه Khansariha (69) قشششنگ اکثر افسردگیام ریشش استرس زیاده. کلا من آدم مضطربیم. ینی تا خوندم گفتم ااا پیدا شد  Khansariha (13)

نقل قول: یا میگه به خودت برس، حالا تمیز هم نبود نبود، بغلت می کنه، میگه یذره گریه کن خالی شی، برو قدم بزن هوا بخور...؟
خب دومی. ولی چقدر میتونم به خودم این فرصتو بدم؟ من نهایتا یه هفته افسرده باشم به خودم حق میدم. بیشتر بشه خودمو سرزنش میکنم. الان همش تصور میکنم جواب فلان شخصو چی بدم اگه ازم درمورد فلان موضوع سوال کرد (منظورم کارای عقب مونده ی قبل از شاغل شدنمه). میدونی خب اگه قرار باشه افسردگی یهو سه ماه زمان ببره چی؟؟ البته احامالا با این فکرام دارم بدترش میکنم نمیدونم Hanghead

منم خیلی دلم واسش تنگ شده، واسه خیییلی از دخترای دیگم دلم تنگ شده که نیستن...اما خب بین تموم دخترا با رعنا بیشتر از بقیه حرف میزدم...الان جز اینکه نگران خودشم نگران خودمم هستم...
ز کوی میکده برگشته ام ز راه خطا/ مرا دگر ز کرم با ره صواب انداز
#حافظ❤

نقل قول: البته احامالا با این فکرام دارم بدترش میکنم نمیدونم [تصویر:  hanghead.gif]

53258zu2qvp1d9v

نقل قول: الان همش تصور میکنم جواب فلان شخصو چی بدم اگه ازم درمورد فلان موضوع سوال کرد (منظورم کارای عقب مونده ی قبل از شاغل شدنمه).

مربوط به اون شخص میشه یا کار فردی خودته؟ پروژه ای چیزیه که ممکنه سراغشون بگیرن؟

ببین اصلا هرچی،
الان مثل وانتی می‌مونی که تو قسمت بار یه جعبه بزرگ که به مقصد نرسیده هست. مشتری گفته آخر هفته بیار و این تا چند روزی مهمونته.

خب،
ظرفیت بار این ماشین محدود شده. حالا چقدر میشه بار این ماشین کرد؟
نصفش پره خب.
گرفتی؟ 

حالا اگه رزا به کارای مربوط به دلش و حال خودش توجه کنه، جعبه افسردگی روزهای کمتری همراهشه و زودتر ظرفیت وانتش زیاد میشه.  128fs318181

بزن بریم به دلمون برسیییم  bliss
دلم! بیا بغلم! Khansariha (13)
يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ لِمَنْ فِي أَيْدِيكُمْ مِنَ الْأَسْرَىٰ إِنْ يَعْلَمِ اللَّهُ فِي قُلُوبِكُمْ خَيْرًا يُؤْتِكُمْ خَيْرًا مِمَّا أُخِذَ مِنْكُمْ وَيَغْفِرْ لَكُمْ ۗ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ ﴿٧٠﴾

ای پیامبر! به اسیرانی که در اختیار شمایند، بگو: اگر خدا خیری در دل های شما بداند، بهتر از چیزی که  از شما گرفته اند به شما می دهد، و گناهانتان را می آمرزد و خدا بسیار آمرزنده و مهربان است. (۷۰)

موضوعات مرتبط با این موضوع...
موضوع / نویسنده
آخرین ارسال


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 21 مهمان