امتیاز موضوع:
  • 11 رأی - میانگین امتیازات: 4.64
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
تا به گریبان نرسد دست مرگ
دست ز دامن نکنیمت رها
دوست نباشد به حقیقت، که او
دوست فراموش کند در بلا
سعدی
از کیمیای مهر تو زرد شد روی من
                           آری به یمن لطف شما خاک زر شود
            دیوانه تر از خویش کسی می‌جستم

دستم بگرفتند و به دستم دادند..
.
(1401 مهر 25، 0:16)سورنا نوشته است: در این عمری که میدانی فقط چندی تو مهمانی 
به جان و دل تو عاشق باش رفیقان را مراقب باش


مولانا
.
.
.
(1401 بهمن 24، 8:16)silent scream نوشته است:
(1401 مهر 25، 0:16)سورنا نوشته است: در این عمری که میدانی فقط چندی تو مهمانی 
به جان و دل تو عاشق باش رفیقان را مراقب باش


مولانا

شیرین تر از آنی به شکر خنده که گویم
ای خسرو خوبان که تو شیرن زمانی
تشبیه دهانت نتوان کرد به غنچه
هرگز نبود غنچه بدین تنگ دهانی
صد بار بگفتی که دهم زان دهنت کام
چون سوسن آزاده چرا جمله زبانی؟
            دیوانه تر از خویش کسی می‌جستم

دستم بگرفتند و به دستم دادند..
.
یارب سزاست سجده کنم دربرابرش/ دستت درست باد که بت آفریده ای
ز کوی میکده برگشته ام ز راه خطا/ مرا دگر ز کرم با ره صواب انداز
#حافظ❤

(1401 بهمن 25، 23:23)Roza_r نوشته است: یارب سزاست سجده کنم دربرابرش/ دستت درست باد که بت آفریده ای

یارب به که شاید گفت این نکته که در عالم
        رخساره به کس ننمود آن شاهد هر جاااایی
ساقی چمن گل را بی روی تو رنگی نیست
        شمشاد خرامان کن تااااا  بااااغ بیارااااایی
            دیوانه تر از خویش کسی می‌جستم

دستم بگرفتند و به دستم دادند..
.
(1401 بهمن 26، 17:35)Lover نوشته است:
(1401 بهمن 25، 23:23)Roza_r نوشته است: یارب سزاست سجده کنم دربرابرش/ دستت درست باد که بت آفریده ای

یارب به که شاید گفت این نکته که در عالم
        رخساره به کس ننمود آن شاهد هر جاااایی
ساقی چمن گل را بی روی تو رنگی نیست
        شمشاد خرامان کن تااااا  بااااغ بیارااااایی

یار مرا غار مرا عشق جگر خوار مرا

یار تویی غار تویی خواجه نگه دار مرا
ای نی! چه کشیدی مگر از خلق که هر دم
ما آه کشیدیم و تو فریاد کشیدی
تو خوب بمون، نذار خوبا تموم شن
یک سال دیگر آمد و دنیا عوض نشد
چیزی بغیر پیرهن از ما عوض نشد

میثم امانی
Hanghead
دمی سرسبزی ما را به پای سرخوشی مگذار
درختی مثل من هر سال ناچار از شکوفایی‌ست

|جناب فاضل|
از همہ گر رها شوم ، از تو جدا نمیشوم
تا تو زمین سجده‌اے ، سر بہ هوا نمیشوم
من تو بگو فدا كنم ، تن تو بگو فدا كنم
گر همہ را رها كنم ، تارك ِ ما نمیشوم
... 53
تو در آب اگر ببینی حرکات خویشتن را 
 به زبان خود بگویی که به حسن بی نظیرم
«سعدی»
مرا رازیست اندر دل به خون دیده پرورده
ولیکن با که گویم راز چون محرم نمی‌بینم

قناعت می‌کنم با درد چون درمان نمی‌یابم
تحمل می‌کنم با زخم چون مرهم نمی‌بینم

سعدی 
ما زنده به آنیم که آرام نگیریم 

موجیم که آسودگی ما عدم ماست

صائب
تجلی گه خود کرد خدا دیده ی ما را

در ایــن دیـده در آیید و ببینید خدا را
اظهار عجز، پیش ستمگر، ز ابلهی است
اشک کباب، موجب طغیان آتش است
تو خوب بمون، نذار خوبا تموم شن


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 6 مهمان