برای بچه ام چیکار میکنم؟
زیاد بهش فکر میکنم. زیاد
و تا الان هر بار می اومدم تو این تاپیک پست بزنم یه استرسی میگرفتم.
اولین کاری که برای بچه ام میکنم اینه که خیلی مراقب خورد و خوراکش میشم. اگه غذای گرمی بهش میدم که میدونم انرژی شو بالا میبره در کنارش مکملی هم میدم که انرژی شو پایین بیاره.
( چون وقتی به گذشته خودم فکر میکنم میبینم تو خونه مون غذاهای محرک زیاد استفاه میشده و میشه.)
دوم اینکه همه تلاشمو میکنم با بچه ام رابطه دوستیمون بالاتر از رابطه مادر و فرزندی باشه.
وقتی دوستش باشم، تنها نمیمونه، بیشتر حرفاشو بهم میگه و کلا اون صمیمیت میتونه کمک بزرگی براش باشه.
و اگه بچه توی سن کم اش این رابطه دوستی رو با پدر و مادرش پیدا کنه تو نوجوونی هم همینطور میشه.
نمیشه انتظار داشت تو کوچیکی همش بهش امر و نهی کنم و انتظار داشته باشم تو نوجوونیش باهم دوستای صمیمی بشیم.
سومین کار اینه که سعی نمیکنم محرک ها رو بیارم دم دستش به بهونه اینکه : بزار براش عادی بشه!
( مثل ماهواره، فیلم های ناجور، اینترنت بدون کنترل و ...)
چون این تو این مسائل عادی شدن و دونستن زیاد هیچ وقت به درد بخور نبوده!
و کسی با این جور ابزار به جایی نرسیده.
که حالا با نداشتنش بخواد از چیزی محروم بشه.
چهارم اینکه حتما حتما از همون بچگی میفرستمش کلاس ورزش که انرژی ایش حسابی تخلیه بشه.
پنجم اینکه طوری رفتار نمیکنم که حس کنه تحت نظر گرفتمش یا محدودش کردم
اما دورا دور حسابی حواسمو جمع میکنم که با چطور کسایی دوست میشه.
( دور بر خودم زیاد دیدم مادرهایی که به خیالشون دخترشون رو قران خووون و نماز خوون بار آوردن...اما حتی روی خاله بازی بچه هاشون هیچ کنترلی ندارن!
وقتی خاله بازیشون رو نگاه میکنم میبینم که با این عروسک ها چه بازی هایی میکنن که خطرناکه واسشون...مثل بحث دکتر بازی!!!)
ششم بجای عروسکهایی شبیه باربی، بازی های فکری براش میگیرم. مثل تانگو
هفتم هرجایی با خودم نمیبرمش...( استخر و اپیلاسیون های زنونه و ...).
هشتم مهد کودک و پیش دبستانی نمیزارمش.
دوست دارم خودم بالای سر بچه ام باشم.
و اینکه تو اون سن خیلی گیرایی بالایی داره.... اون چند تا شعر بی سر و ته و نقاشی رو که تو مهد یادشون میدن خودم هم میتونم یادش بدم.
در عوض توی کلاس هایی ثبت نامش میکنم که در آینده به دردش بخوره. مثل موسیقی.
نهم وقت زیادی برای تربیتش میزارم. ترجیح میدم بجای اینکه براش کارتون بزارم سرشو گرم کنم، خودم باهاش بازی کنم. اگه هم کار داشته باشم، اونو هم به کمک بگیرم مسئولیت پذیر بار بیاد.
و اینکه از من یا باباش نترسه.
اگه اشتباهی کرد به اشتباهش فکر کنه.
نه اینکه دنبال دروغ گفتن و در رفتن از زیر بارش باشه.
دهم مسائل جنسی رو خودم ( یا باباش) کم کم و به مقتضای سن اش براش میگیم. ( نه طوری که به سن بلوغ رسید هیچی نفهمه و شوکه بشه...نه اینکه خیلی بیشتر از سن اش بدونه)
نمیخوام از زبون دوستاش و بیرون از خونواده بشنوه.
( یکی رو میشناسم بچه اش 7 سالشه، هربار فیلم عروسی مامان و باباش رو مبینه میگه من کجام؟ چرا شما رفتین عروسی منو نبردین؟؟
و اونا بهش میگن تو خوابیده بودی!! تو عکسا و فیلم ها نیفتادی!!!
واقعا با بچه مثل یه احمق برخورد میکنن!
من ترجیح میدم یه جوابی قابل فهم در حد 7 سالگی اون بهش بدم.)
یازدهم هر لباسی براش نمیپوشونم. سعی میکنم در عین راحتی و خوشگل بودن پوشیده هم باشه.
فعلا همین ها
( به این مسائل فکر میکنم از بچه آوردن و تربیتش واقعا خلی زیـــــــــــــــــاد میترسم! واقعا مسئولیت سختیه)