فطرت؛ سرماية درون
یک سؤال باقي ميماند که اگر كسي بخواهد به نشاط بيشتري برسد چه بايد بكند و چگونه انسان ميتواند به آرامشي كه به دنبال آن است دست يابد؟
براي جواب اين سؤال ابتدا بايد متوجه شويم همة انسانها در «روحشان» داراي سرمايهاي به نام فطرت هستند و لذا اگر از آن سرمايه درست استفاده كنند و بتوانند با فطرت خود کنار بيايند، به آرامش و نشاط حقيقي دست مييابند.
در اين بحث ميخواهيم عرض کنيم در واقع، همه حقيقت در درون «خود» انسان است اما او از آن غفلت ميكند. حضرت علي(ع) ميفرمايند:
اَتَزْعَمُ اَنَّكَ جِرْمٌ صَغيرٌ وَ فيِكَ انْطَوَي الْعالَمُ الاَكْبَرُ
تو ميپنداري كه همين جسم كوچك هستي، در حالي كه جهان بزرگي در نهاد تو پنهان است.
كسي كه به «خود»ش رجوع كند ميبيند بسياري از چيزهايي را كه ميطلبيده است در «خود»ش دارد؛ حتي خدا را! گفت:
آن كه عمري در پي او ميدويدم كو به كو........... ناگهانش يافتم با دل نشسته رو به رو
اگر انسان، «خود» را از غفلتها آزاد كند، معبود و آرزوي كلياش را روبهروي «خود» مييابد. زيرا انسان در درون «خود» خزينه و منبع و سرمايهاي دارد كه از طريق آن بهراحتي ميتواند با خدا ارتباط پيدا کند و اگر انسان از آن سرمايه غافل نشود و چيزهايي كه او را از آن غافل ميكند، بشناسد و آنها را از صحنة زندگي خود دفع کند، به خودي خود با خداوند مرتبط خواهد شد. گفت:
اي نسخه عالم الهي كه تويي ...........اي آينه جمال شاهي كه تويي
بيرون ز تو نيست هر چه در عالم هست .........از خود بطلب هر آنچه خواهي كه تويي
در حجاب جايگزينيها
در اين بحث روشن ميشود انسان در طول زندگي بايد مراقب باشد كه از خودِ اصيل خود غافل نشود تا همواره در اُنس با خدا باشد، و در عالم اُنس با خدا بهراحتي ميلهاي خود را مديريت کند. هر انساني در طول زندگي خود برنامه خاصي دارد، ولي بايد آن برنامهها در تضاد با فطرت يا خودِ اصيل انسان نباشد وگرنه در انتهاي زندگي احساس پوچي و بيثمري ميکند.
همانطور که اگر مطابق پيامهاي فطرت عمل کند احساس سعادت و ثمردهي در خود دارد. به عنوان مثال يك روز جمعه را در نظر ميگيريم، چون كل زندگي، مانند يک روز جمعه است كه بايد با اختيار خود براي آن برنامهريزي كرد.
صبح جمعه وقتي انسان طوري با خود روبهرو ميشود که بايد اين روز را براي خود برنامهريزي کند، احساس ميکند دلش شور ميزند، اضطراب دارد و بايد كاري بكند. به فكر گردش ميافتد. غذايي و وسيلة استراحتي بر ميدارد و از خانه ميزند بيرون، و به جستجو ميپردازد تا باغي، مزرعهاي يا كنار رودخانهاي را پيدا كند و روز تعطيل خود را آنجا بگذراند. همينکه محل مناسبي پيدا کرد و در آنجا مستقر شد، باز اگر به درون «خود»ش رجوع كند ميبيند همچنان اضطراب دارد و بايد كاري بكند. تخمه ميشكند، چاي ميخورد، بازي ميكند، چون بالاخره بايد «خود»ش را مشغول كند تا يا اضطرابش برطرف شود و يا صدايش به گوشش نرسد، و به قول خودش تفريح کرده باشد تا جواب آن اضطراب را بدهد و از اين طريق چيزي را جايگزين آن حالت اضطراب بکند.
در حالي که جايگزينکردن، غير از درمان است. کودک دو يا سه ماهه که هنوز نميتواند صحبت كند اگر دستش به جايي خورد و سوز و دردي در آن پيدا شد، گريه ميكند تا كسي به او كمك كند. اما به جاي رسيدگي به درد و سوختگيِ دست کودک، پستانك به دهان او ميگذاريم تا آرام شود. هرچه پستانک را از دهان بيرون مياندازد، باز ما آن را در دهانش ميگذاريم تا آرام شود! حال اگر آن پستانك از آن نوع مخزندارها باشد که داراي شير است بچه مجبور ميشود پستانک را بمکد و شيرها را بخورد و گرنه خفه ميشود. و لذا ديگر گريه نميكند. آن وقت مردم خيال ميكنند بچه آرام شده است! چند ماه بعد وقتي سر همان کودک ميشكند و دوباره جهت رفع درد و سوزي که دارد، گريه و زاري ميکند، باز هم با پستانك مواجه ميشود و بايد شيرِ جمعشده در دهانش را بخورد تا خفه نشود! گاهي هم او را در گهواره آنقدر تكان ميدهند تا شيرش را بخورد! بعد از مدتي كه سن بچه به دو سالگي رسيد و پايش زخم شد. ديگر پس از 2 سال بچه شرطي شده است، يعني همينكه پايش زخم شد و درد گرفت، خودش به سراغ پستانک ميرود، چون خود او هم پذيرفته است كه هميشه بايد با پستانك آرام شود. به اين عمل «جايگزيني» ميگويند که بهجاي برخورد منطقي با پديده، انسانها چيزي جاي آن پديده قرار ميدهند تا مشغول چيز جديد شوند. در عملِ جايگزيني، انسان به جاي اينکه مشکل روحي خود را درمان كند چيز ديگري را جايگزين آن مشکل ميکند تا مشکل را نبيند و عملاً از درمان اصلي خود غفلت ميكند! كساني كه اهل سيگار و مواد مخدر و امثال آن ميشوند عملاً گرفتار جايگزيني شدهاند، چون در رويارويي با مشکلِ خود براي روبهرونشدن با آن، چيز ديگري مثل سيگار و يا ديگر مواد مخدر را جايگزين آن ميکنند تا اين را ببينند و به آن مشغول شوند و مشکل را نبينند. اين آدمها عملاً ميخواهند از «خود»شان فرار كنند وگرنه اصل سيگار و ساير مواد مخدر مقصد و مطلب اصلي آنها نيست. به گفتة مولوي:
جمله خلقان ز اختيار و هست خود......... مي گريزند در سر سرمست خود
مي گريزند از خودي در بي خودي ...........يا به مستي يا به شغل اي مهتدي
تا دمي از هوشياري وارهند ....................ننگ خمر و بنگ بر خود مينهند
آن فردي كه صبح جمعه اضطراب دروني داشت و تفريحرفتن را جايگزين اضطرابش کرد، در واقع نداي درونش را گوش داد اما به جاي جواب صحيح دادن به آن، جواب كاذب داد، نخواست با آن برخورد منطقي بکند و پيام آن را بگيرد.
براي همين باز ميبيند اضطراب در او باقي است. پس دوباره «خود»ش را با تخمهشکستن و خوردن تنقلات و بازي كردن مشغول ميكند. عصر هم كه ميشود همچنان اضطراب را دارد؛ با اينكه از صبح تا عصر همة فعاليتهايش براي اين بود که اين اضطراب و تشويش را از بين ببرد ولي در رابطه با رفع اضطراب هيچ فايدهاي از کارهايي که انجام داد، نبرد! صدايي از درون او به عنوان اعتراض به همة کارهاي صبح تا عصر او بلند است و اين نشاندهندة وجود شعوري است که به دنبال چيز ديگري بود و پوچبودنِ سراسر آن روز را اعلام ميکند.
انسان در رابطه با اين عدم رضايت دروني، به خود ميگويد: «چه فايده؟!» اين چه فايدهگفتنها در زندگي که بعد از يک سلسله فعاليت پيش ميآيد، ريشهاش کجاست؟ چرا انسان در آن شرايط احساس ميکند آنچه از صبح تا حالا انجام داده بيثمر بوده، و جواب منطقي به شور و اضطراب دروني به حساب نيامده است. اين چه فايدهگفتنها فريادي است كه از عمق جانش برخاسته است. به خانه اش بر ميگردد، از طرفي احساس ميکند هنوز گمشده خود را نيافته، و هنوز هم تا موقع خواب وقت زيادي دارد. پس به خيابانهاي شهر ميرود شايد در آنجا اين شور و اضطراب و طلب را فروکش نمايد. چند ساعتي در خيابانها پرسه ميزند، کيک و بستني هم ميخورد، حالا خسته و کوفته به خانه برميگردد.
اگر بخواهيم بازتابهاي رواني حركات او را تفسير كنيم بايد بگوييم او در ابتداي روزِ جمعه شور و اضطرابي را در درونش حس ميكند و ميخواهد آن را برطرف نمايد، پس همواره به دنبال چيزي ميگردد، تا بتواند خلأ درونياش را با آن پر كند. و در حقيقت حرکات بيروني او براي فرونشاندن تشويش درونياش است.
از صبح آنقدر به اين طرف و آن طرف ميرود كه «تنش» خسته ميشود اما درون او آرام نميگيرد. به فكر تفريحي جديد و جايگزيني ديگري ميافتد! غروب جمعه كه ميشود ميبيند جمعهاش تمام شده، همه كاري كرده است اما در عين حال غم عجيبي را در قلب حس ميكند. از صبح تا غروب تفريح كرده، ظهر غذاي مناسبي خورده، عصر در خيابانهاي شهر قدم زده، كيك و بستني خورده - هر كاري كه به فكرش رسيده كرده - اما آن شور و اضطراب دروني كه از صبح با او بود نه تنها برطرف نشد بلكه شديدتر شده و با يک نااميدي هم همراه گشته است.
غمي كه عصر جمعه براي انسان پيش ميآيد نشاندهندة «انتخاب» بدي است كه آن انسان در طول آن روز انجام داده است، غم اينكه «چرا به جاي خوب انتخابكردن، بد را انتخاب كردهام». در واقع، فطرت انسان از انتخاب بد، ناراضي شده است. ممكن است آن شخص براي جواب دادن به اين تشويش و فراركردن از غم و يأس، به خانه برگردد و با جايگزين ديگري از همان نوع جايگزينيهاي صبح تا شب «خود»ش را با تلويزيون مشغول كند. اگر شبكه يك او را از «خود»ش نگرفت، شبكه دوم را نگاه كند و اگر آن هم نتوانست او را از «خود»ش بگيرد به شبكه ديگر رجوع كند. بعد از آن اعتراض ميكند كه چرا تلويزيون ايران فقط چند شبكه محدود دارد؟! چرا سيصد شبكه ندارد؟! يعني ميخواهد از «خود»ش فرار كند و اعتراض درونياش را نبيند! كمي بعد، از تلويزيون هم خسته ميشود و تصميم ميگيرد بخوابد. اين خواب هم براي او نوعي فرار از غم است، چون او در عمق «جانش» بانگي را ميشنود كه به او ميگويد : «من امروز را نپسنديدم و اين زندگي را نمي خواهم!»
رضايت فطرت و احساس به ثمررسيدن
اين صدا در كوهِ دلها بانگ كيست؟ گه پر است زين بانگ اين كُه، گه تهي است
ما اين صدا را صداي «فطرت» ميگوييم. نميخواهيم در اينجا فطرت را تعريف كنيم، فقط ميخواهيم بگوييم كه اگر انسان به امور فطري بپردازد و آن صداي فوق غريزه را بشنود و از آن تبعيت کند، در عمق «جانش» احساس رضايت مينمايد و اگر به آن بيمحلي کند و بخواهد کارها و فعاليتهاي ديگري را جايگزين پيام آن نمايد در نهايت خودِ انسان احساس ميکند به هيچچيزي نرسيده و با گفتن «چه فايده؟» اثر همة آن کارها در درون او نقش بر آب ميشود.
وقتي انسان به «خود»ش رجوع ميكند بانگي، بصيرتي، عقلي و فهمي را در «جان» خود درك ميكند كه اگر يك روزِ زندگي را با پيروي از غريزههاي مادي، با پرداختن به «تن»، يا با دل بستن به خيالات واهي، طي كند، در انتهاي روز آن بصيرت دروني که اصل اصيل انسان است، اظهار نارضايتي ميكند و عملاً اثر همة آن فعاليتها براي انسان هيچ ميشود. اما اگر به كارهاي روحاني و ديني بپردازد همان شعورِ دروني اظهار رضايت ميكند. اين بصيرت و شعور همان بانگ فطرت است و انسان هنگامي اظهار رضايت ميكند و احساس ميكند به ثمر رسيده است كه جواب فطرتش را بدهد و بدون جايگزينيهاي کاذب به ابعاد معنوي «وجود»ش پاسخ گفته باشد.
انسان داراي «تن» و «مَن» است و «منِ» او همان جان اوست، و «جانِ جانِ» او همان فطرت است. اگر انسان به «خود»ش رجوع كند ميبيند اصلي دارد كه آن اصل، حقطلب است، نه غريزهطلب. آن اصل، ارضاي شهوت و مقام نميخواهد بلكه خدا ميخواهد. اگر به او خدا و معنويت بدهد احساس ميكند كه به ثمر رسيده است اما اگر به او دنيا و شهوت و خيالات و پُز و رعايتِ نظر مردم بدهد، احساس شكست ميكند، آن جانِ جان که نظرش به اهدافي بالاتر از اهداف دنيايي است، نور خدا است در جان انسان، تا انسان چشم از سعادت خود بر ندارد، آن نور، اصلِ اصلِ ما يا منِ منِ ما است. مولوي در خطاب به آن بُعد ميگويد:
در دو چشم من نشين اي آنكه از من منتري .................تا قمر را واگشايم كز قمر روشنتري
در انتهاي روزِ جمعه اي كه مثال زديم؛ شخصي از عملکرد خود غمگين و ناراضي، و شخص ديگري با نشاط و راضي بود، هر چند كه در طول روز، شخص اولْ لذت «بدني» فراوان، و شخص دوم رنج «بدني» فراواني برده بود! ولي شخص دوم آن همه رنج بدني را به چيزي نمي گرفت. اين امر نشان دهنده آن است كه اگر كسي از بُعد معنويش -كه «خودِ» خودش است - غافل شود در انتها هرچند هم به لذات بدني خود بپردازد، احساس مي كند كه زندگي را باخته است! ولي اگر به بعد معنويش توجه كند و آن را بارور سازد هرچند با محروميت هايي همراه باشد، احساس مي كند كه به ثمر رسيده است، و در نتيجه داراي روحي بشاش و با نشاط مي شود.
در غروب زندگي، پيرمردان و پيرزناني احساس شكست و يأس مي كنند كه در طول زندگي از «خودِ» واقعي شان غافل بوده اند و سراسر عمرشان را با دنيا و غريزه و پُز و مقام و خودخواهي پر كرده اند. اما پيرمردان و پيرزناني هم هستند كه در آخر عمر آرام و با نشاط و پر محبت اند، گويي كه در نهايتِ سرفرازي چون سرداري فاتح از يك جنگ طولانيِ هفتاد ساله برگشته اند. آن وقت در وصيت نامه شان مي نويسند: «با دلي آرام و قلبي مطمئن و روحي شاد و ضميري اميدوار به فضل خدا از خدمت خواهران و برادران مرخص و به سوي جايگاه ابدي سفر مي كنم».
درست در مقابل آن ها كه هشتاد سال به شهوت ها دامن زده اند و با معنويات جنگيده اند و در آخر عمر چون نمي توانند بيشتر پُز دهند و بيشتر دنيا داشته باشند همانند انساني شكست خورده، متلاشي مي شوند. اين خطري است كه هر كسي در آخر عمر با آن مواجه است.
كساني كه براي دست يابي به نشاط و آرامش، خود را با اهداف وَهمي و خيالي سرگرم مي كنند، پس از مدتي آن نشاط و آرامش مي رود و دچار غم مي شوند. و روشن مي شود آن آرامش و نشاط موقت، حقيقي نبوده، چون آرامش حقيقي نه تنها هيچ گاه از بين نمي رود، بلکه همواره رشد مي کند. او در طول روز به گردش و تفريح پرداخت ولي نمي دانست كه اين نوع برخورد با فرصت ها هنگام غروب منجر به ياس مي شود. شما در زندگي خود مثال هاي زيادي از اين نوع مي توانيد بيابيد، شخصي كه خيال مي كند تمام بدبختي او نداشتن خانه است وقتي كه صاحب خانه شد خوشحال مي شود، اما از آنجا كه آرامش او خيالي است پس از مدت كوتاهي آن آرامش را از دست مي دهد چون عامل آرامش حقيقي تبعيت از فطرت است و لذا نه خانه داشتن كسي را به آرامش مي رساند و نه خانه نداشتن آرامش كسي را مي گيرد، چون خانه تنها يك ابزار است.
فطرت يا منِ برتر
]وقتيكه انسان به «خود»ش رجوع كرد احساس ميكند كه داراي يك «منِ» برتر است؛ حال اگر جواب نيازهاي آن «من» برتر را بدهد به ثمر ميرسد و گرنه با فعاليتهاي زيادي هم که انجام دهد در نهايت احساس بيثمري ميکند و متلاشي ميشود.
همة پيام بحث فطرت، همين است! که بايد پيام فطرت را شناخت و از آن تبعيت کرد تا انسان خود را در زندگي شکستخورده نيابد. فطرت انسان، خداپرست است و با خدا آرامش مييابد و كسي كه جواب فطرتش را ندهد همواره در زندگي متزلزل است. به عبارت ديگر خداخواهي نياز روحي و روحاني هر فردي است.
كل دنيا براي انسان يك وسيله و ابزار است، مانند يك عصا براي اوست؛ خوب و يا بدبودن دنيا هم بستگي به نحوة استفاده ما از آن دارد.[/]-] يک نفر از عصا به عنوان تکيهگاه استفاده ميکند تا خود را به خانه برساند، نفر ديگر هم ممکن است از عصا بهعنوان يک چوب محکم استفاده کند و بر سر مظلومي بزند. خانه و مدرك و زمين و بهطور كلي دنيا همانند عصاست و خود به خود حقيقتي ندارند كه داشتن يا نداشتن آنها مهم باشد يا بتواند در آرامش انسان تأثير بگذارد. مثلاً برق كه توسط اديسون اختراع شد مورد استفاده همه انسانها قرار ميگيرد؛ از متدينين گرفته تا جنايتكاران، و چه بسا جنايتكاران، استفاده بيشتري از آن بكنند. داشتن يا نداشتن دنيا هم مثل همين برق است، نميتوان گفت كسي كه دنياي بيشتري دارد به مقصد نزديكتر شده است.
در حاليکه شما تجربه کردهايد كساني كه از مقصد حقيقي دورترند بيشتر اسير دنيا هستند. تنوعطلبيِ افراطي اهل دنيا که به هيچ وجه از دنيا قانع نميشوند، نشانة همين حقيقت است. چون از طريق دنيا به آرامش حقيقي دست نيافتهاند، خودشان را با آرامشهاي خيالي مشغول كردهاند و لذا هر از چندگاهي با يك امر خيالي به طور موقت آرام ميشوند و زود هم آن را از دست ميدهند و به سراغ چيز ديگري ميروند تا به خيال ديگري مشغول شوند.[/]
كسي كه اهل دنياست و خانه ندارد، در ابتدا به داشتن يك خانه بسيار كوچك هم راضي ميشود، اما وقتي آن را بهدست آورد و مدتي با خيال آن خوش بود، چيزي نميگذرد که به خيال داشتن خانة بزرگتري ميافتد. خانهاش را هم كه بزرگ كرد به خيال تغيير دكوراسيون آن ميافتد، حت
ي موقعي كه پير ميشود و بايد آمادة مرگ و ابديت باشد همچنان در پي آن است که وامي بگيرد و خانهاش را خراب کند و از نو بسازد، زيرا کسي که اهل دنيا است از هيچ چيز راضي نميشود و به آرامش دست نمييابد. اما در زندگي ديني چون فطرت انسان به آنچه ميخواهد ميرسد ديگر در زندگي او آن نوع تنوعطلبيِ افراطي مطرح نيست، زيرا هرچه انسان بيشتر به سوي خدا برود و بيشتر به او نزديك شود بيشتر احساس ميکند به مقصدش رسيده است و لذا هرگز آن را تغيير نميدهد.
آن كه در خانهاش صنم دارد[/
گر نيايد برون چه غم دارد[/
من احساس میکنم که جای من در قعر جهنم است و هر چی خوبی کنم بی فایده است و اصلآ نمیتونم بخشیده بشم
همش احساس گناه و عذاب وجدان دارم
از تاریکی به شدت میترسم - چون عذاب قبر جلوی چشمم میاد
با اینکه پسری 22 ساله هستم - ولی از تنهایی خوابیدن میترسم
هممون گاهی نیاز به انگیزه و امید داریم.
این موضوع رو دوباره راه میندازیم.
تاریخ در حال نوشته شدن است
تاریخ شما چگونه نوشته خواهد شد؟؟
میدونی فرق برنده ها و بازنده ها چیه؟؟؟
برنده ها رو هدفشون تمرکز میکنن.
بازنده ها رو برنده ها.
تو زندگی اونایی برندن که از هر زمین خوردنشون یه قهرمان بسازن!!
هر چقدرم که پیشرفتت کند باشه یا از تلاشات نتیجه نمیگیری
ناراحت نباش
هنوزم از اونایی که هیچ تلاشی نمیکنن خیلی قدم جلو تری!!!
تو خیلی روش ها بلدی که تو رو به هدف نمیرسونه و دیگران اونا رو نمیدونن!!
برای موفقیت روش های سریع تر از ازمون و خطا هم هست
بهترین روش الگو گیری از افرادیه که با موفقیت این مسیر رو طی کردن
اگه شما زندگی افراد موفق رو نگاه کنید و دقیقا عین اونها رفتار کنید به همون نتیجه میرسید
(انتونی رابینز)
الگوی شما کیه؟؟؟
صفحهها: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13