1392 مرداد 17، 17:01
1392 مرداد 17، 18:34
دنیا کثیفه ، با اشکای توام تمیز نمیشه... !
مادر - علی حاتمی
ﻣـﺮﺩ : ﺯﻧــﯽ ﻣـﯽ ﺧـﻮﺍﻡ ﻛـﻪ ﻣـــُــﻄـﻴـﻊ
ﺑـﺎﺷـﻪ !
ﺭﻭﺍﻧـﺸـﻨـﺎﺱ : ﻣـﺘـﺎﺳـﻔـﻢ ! ﺩﻭﺭﺍﻥ ِ ﺑـﺮﺩﻩ ﺩﺍﺭﯼ
ﺗـﻤـﻮﻡ ﺷـﺪﻩ ...
.
.
.
" ﻓﯿﻠﻢ ﺁﺗﺶ ﺑﺲ/ ﺗﻬﻤﯿﻨﻪ ﻣﯿﻼﻧﯽ
مادر - علی حاتمی
ﻣـﺮﺩ : ﺯﻧــﯽ ﻣـﯽ ﺧـﻮﺍﻡ ﻛـﻪ ﻣـــُــﻄـﻴـﻊ
ﺑـﺎﺷـﻪ !
ﺭﻭﺍﻧـﺸـﻨـﺎﺱ : ﻣـﺘـﺎﺳـﻔـﻢ ! ﺩﻭﺭﺍﻥ ِ ﺑـﺮﺩﻩ ﺩﺍﺭﯼ
ﺗـﻤـﻮﻡ ﺷـﺪﻩ ...
.
.
.
" ﻓﯿﻠﻢ ﺁﺗﺶ ﺑﺲ/ ﺗﻬﻤﯿﻨﻪ ﻣﯿﻼﻧﯽ
1392 مرداد 18، 21:24
نسبت آدما رو دلشون مشخص میکنه نه شناسنامشون...
زن زیادی
زن زیادی
1392 مرداد 18، 22:13
حاج آقا انصاري: سلام هم شيره
عاليه : عليك همچنين
عاليه : عليك همچنين
1392 مرداد 21، 19:06
گاهی باید به دور خود یک دیوار تنهایی کشید،
نه برای اینکه دیگران را از خودت دور کنی
بلکه ببینی چه کسی برای دیدنت دیوار را خراب می کند ...
( ژان پل سارتر )
نه برای اینکه دیگران را از خودت دور کنی
بلکه ببینی چه کسی برای دیدنت دیوار را خراب می کند ...
( ژان پل سارتر )
1392 مرداد 23، 20:30
برای مردم غمگین، زندگی در شهر آسان تر است.
در شهر شخص می تواند صد سال زندگی کند بدون آنکه متوجه شود مرده و خیلی وقت پیش تبدیل به خاک شده است ...
برگرفته از کتاب موسیقی مرگ _ لئو تولستوی
در شهر شخص می تواند صد سال زندگی کند بدون آنکه متوجه شود مرده و خیلی وقت پیش تبدیل به خاک شده است ...
برگرفته از کتاب موسیقی مرگ _ لئو تولستوی
1392 مرداد 25، 21:12
یادش بخیر
قدیما، دروغگو دشمن خدا بود ...
1392 مرداد 26، 23:30
: همیشه آدما خودشونو بدبخت میکنن واسه اینکه بدبخت نشن...
خارج از نوبت
خارج از نوبت
1392 مرداد 28، 0:00
تمام محبت خود را به یکباره برای دوستت ظاهر مکن!
زیرا هر وقت اندک تغییری مشاهده کند، تو را دشمن می پندارد ...
( سقراط )
زیرا هر وقت اندک تغییری مشاهده کند، تو را دشمن می پندارد ...
( سقراط )
1392 مرداد 29، 11:20
(ﻫﻨﺪ ﻭ ﺍﺑﻮﺳﻔﯿﺎﻥ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺗﻤﺎﺷﺎﯼ ﻓﺘﺢ ﻣﮑﻪ)
ﻫﻨﺪ: ﻣﺤﻤﺪ ﺑﻪ ﻗﻮﻟﺶ ﻭﻓﺎ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﺎ ﺯﻭﺭ ﻭﺍﺭﺩ ﺷﻬﺮ ﻧﺸﺪ
ﺍﺑﻮﺳﻔﯿﺎﻥ : ﺍﺯ ﻗﻠﺐ ﻫﺎ ﻭﺍﺭﺩ ﻣﯽ ﺷه، ﻧﻪ ﺍﺯ ﺩﯾﻮﺍﺭﻫﺎ؛ ﻭ ﺍﯾﻦ پﯿﺮﻭﺯﯼ ﺟﺎﻭﺩﺍﻧﻪ ﺍﺳﺖ
" ﻣﺤﻤﺪ ﺭﺳﻮﻝ ﺍﻟﻠﻪ "
ﻫﻨﺪ: ﻣﺤﻤﺪ ﺑﻪ ﻗﻮﻟﺶ ﻭﻓﺎ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﺎ ﺯﻭﺭ ﻭﺍﺭﺩ ﺷﻬﺮ ﻧﺸﺪ
ﺍﺑﻮﺳﻔﯿﺎﻥ : ﺍﺯ ﻗﻠﺐ ﻫﺎ ﻭﺍﺭﺩ ﻣﯽ ﺷه، ﻧﻪ ﺍﺯ ﺩﯾﻮﺍﺭﻫﺎ؛ ﻭ ﺍﯾﻦ پﯿﺮﻭﺯﯼ ﺟﺎﻭﺩﺍﻧﻪ ﺍﺳﺖ
" ﻣﺤﻤﺪ ﺭﺳﻮﻝ ﺍﻟﻠﻪ "
1392 مرداد 31، 9:37
جان نش: «آلیشیا، فکر میکنی رابطمون ادامه پیدا کنه؟ چون من به یه اثبات احتیاج دارم، به یه سری داده قابل استناد.»
آلیشیا: «ببخشید، باید یکم بهم وقت بدی تا نظریات دخترونهم رو درمورد رومَنس بازنگری کنم... اممم... خب... عالم هستی چقدر بزرگه؟»
جان نش: «بینهایت.»
آلیشیا: «از کجا میدونی؟»
جان نش: «میدونم چون تمام دادهها نشون میدن که بینهایته.»
آلیشیا: «ولی هنوز اثبات نشده.»
جان نش: «نه.»
آلیشیا: «توئم که ندیدیش؟»
جان نش: «نه.»
آلیشیا: «پس از کجا مطمئنی؟»
جان نش: «مطمئن نیستم. فقط باور دارم.»
آلیشیا: «اممم... خب فکر میکنم عشق هم همینطوری باشه.»
ذهن زیبا-2001
آلیشیا: «ببخشید، باید یکم بهم وقت بدی تا نظریات دخترونهم رو درمورد رومَنس بازنگری کنم... اممم... خب... عالم هستی چقدر بزرگه؟»
جان نش: «بینهایت.»
آلیشیا: «از کجا میدونی؟»
جان نش: «میدونم چون تمام دادهها نشون میدن که بینهایته.»
آلیشیا: «ولی هنوز اثبات نشده.»
جان نش: «نه.»
آلیشیا: «توئم که ندیدیش؟»
جان نش: «نه.»
آلیشیا: «پس از کجا مطمئنی؟»
جان نش: «مطمئن نیستم. فقط باور دارم.»
آلیشیا: «اممم... خب فکر میکنم عشق هم همینطوری باشه.»
ذهن زیبا-2001
1392 مرداد 31، 11:18
فـامـیـل دور :شــادمــانــی هـمــه جــا پـشــت در اســت ، در گــشـــودن هــنــر اســـت...!
1392 مرداد 31، 11:49
حبیب پارسا(شهاب حسینی):
تو را به جای همه کسانی که نشناخته ام دوست می دارم
تو را به جای همه روزگارانی که نمیزیسته ام دوست می دارم
به خاطر عطر نان گرم و برفی که آب میشود و برای نخستین گل ها
تو را به خاطر دوست داشتن دوست می دارم
تو را به جای همه کسانی که دوست نداشته ام دوست می دارم...
مدار صفر درجه-1386
تو را به جای همه کسانی که نشناخته ام دوست می دارم
تو را به جای همه روزگارانی که نمیزیسته ام دوست می دارم
به خاطر عطر نان گرم و برفی که آب میشود و برای نخستین گل ها
تو را به خاطر دوست داشتن دوست می دارم
تو را به جای همه کسانی که دوست نداشته ام دوست می دارم...
مدار صفر درجه-1386
1392 شهريور 1، 11:37
رضا:
اگه از من بپرسید خوابُ بیشتر دوست داری یا بیداری,
حتماً میگم خواب.
خواب چیزه عجیبیه!
واقعاً خوبه... اصن یه جوریه!
انگار هم هستی هم نیستی.
این بی فکری و بی وزنیِ تو خوابُ که چیزی از
دورو وَرت نمیفهمی رو با هیچی تو دنیا عوض نمیکنم.
ولی کاریش نمیشه کرد... باید بیدار شیم.
مشکله منم همیشه ...... درست از همین جا شروع میشه.
وقتی چشامو باز میکنم، وقتی متوجه میشم هنوز زندم، دوباره تنهام.
مجبورم ادامه بدمو چیزی ام راضیم نمیکنه، حتی کار هر روزه ای که انتظارمو میکشه و یه وقتی عاشقش بودم....
(خوابم می آد_رضا عطاران)
اگه از من بپرسید خوابُ بیشتر دوست داری یا بیداری,
حتماً میگم خواب.
خواب چیزه عجیبیه!
واقعاً خوبه... اصن یه جوریه!
انگار هم هستی هم نیستی.
این بی فکری و بی وزنیِ تو خوابُ که چیزی از
دورو وَرت نمیفهمی رو با هیچی تو دنیا عوض نمیکنم.
ولی کاریش نمیشه کرد... باید بیدار شیم.
مشکله منم همیشه ...... درست از همین جا شروع میشه.
وقتی چشامو باز میکنم، وقتی متوجه میشم هنوز زندم، دوباره تنهام.
مجبورم ادامه بدمو چیزی ام راضیم نمیکنه، حتی کار هر روزه ای که انتظارمو میکشه و یه وقتی عاشقش بودم....
(خوابم می آد_رضا عطاران)
1392 شهريور 1، 18:53
اسکار شیندلر: «قدرت یعنی وقتی که ما توجیه کاملی برای کشتن داشته باشیم، و این کارو نکنیم.»
امون: «تو فکر میکنی این یعنی قدرت؟»
اسکار شیندلر: «این چیزیه که فرمانروا میگه. یه مردی یه چیزی رو میدزده، بعدش اونو پیش فرمانروا برمیگردونه و خودشو روی زمین میندازه و برای زندگیش التماس میکنه، اون میدونسته که قراره بمیره. و فرمانروا... اونو میبخشه. این مرد بیارزش رو میبخشه و میذاره بره.»
امون: «من فکر میکنم تو مست کردی.»
اسکار شیندلر: «این یعنی قدرت امون، این یعنی قدرت.»
امون: «تو فکر میکنی این یعنی قدرت؟»
اسکار شیندلر: «این چیزیه که فرمانروا میگه. یه مردی یه چیزی رو میدزده، بعدش اونو پیش فرمانروا برمیگردونه و خودشو روی زمین میندازه و برای زندگیش التماس میکنه، اون میدونسته که قراره بمیره. و فرمانروا... اونو میبخشه. این مرد بیارزش رو میبخشه و میذاره بره.»
امون: «من فکر میکنم تو مست کردی.»
اسکار شیندلر: «این یعنی قدرت امون، این یعنی قدرت.»