کانون

نسخه‌ی کامل: لـبـخـنـد شـاعـرانـه :)
شما در حال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب بندی مناسب.
بي  هیچ توقعی لبخند بزن

گلهايي ﮐﻪ ﺩﺭ ﺍﻧﺰﻭﺍﯼ ﺟﻨﮕﻞ ﻣﯿﺮﻭﯾﻨﺪ ﻋﻄﺮ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻣﻨﺘﺸﺮ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ،
چه ﮐﺴﯽ ﺩﺭ آنجا ﺑﺎﺷﺪ ﮐﻪ ﺍﺯ آنها ﻗﺪﺭﺩﺍﻧﯽ کند، ﭼﻪ ﻧﺒﺎﺷﺪ؛
ﭼﻪ ﮐﺴﯽ ﺍﺯ ﮐﻨﺎﺭﺷﺎﻥ ﺑﮕﺬﺭﺩ، ﭼﻪ ﻧﮕﺬﺭﺩ؛
ﻣﻌﻄﺮ ﺑﻮﺩﻥ، ﻃﺒﯿﻌﺖ ﮔﻞ ﺍﺳﺖ.

ﻣﺎﻧﻨﺪ ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻭﺟﻮﺩﺷﺎﻥ ﺳﺮﺷﺎﺭ ﺍﺯ ﻋﺸﻖ ﺍﺳﺖ و بی هیچ توقعی لبخند میزنند و مهربانند.

53 53 53 53
آن کس که بداند و بداند که بداند
اسب خرد از گنبد گردون بجهاند

آن کس که بداند و نداند که بداند
آگاه نمایید که بس خفته نماند

آن کس که نداند و بداند که نداند
لنگان خرک خویش به منزل برساند

آن کس که نداند و نداند که نداند
در جهل مرکب ابدالدهر بماند

ا 53 53 53 53
سیزده

مرا به جرم همین شعر متهم کردند

و ... در توهمشان، فتح بر قلم کردند

 

سپیده، باز قلم ها نوشت از راهی

که پای هم قدمی را در آن قلم کردند

 

ممیزان نه فقط بر من و غزل هایم

به ذوق بیش و کم خویش هم ستم کردند

 

دو استکان بنشین، رفع خستگی خوب است

دوباره در دلم انگار، چای دم کردند

 

تعارفیت به قلیان نمیکنم، دودی ست-

که روشنش به یقین با ذغال غم کردند

 

دلم گرفته، به خود قول داده ام، اما-

برایتان ننویسم چه با دلم کردند

.....

مرا به جرم همین شعر-اگرچه قیچی ها

به خشم، هفت خط ازین خطوط کم کردند


محمدعلی بهمنی
فهم این رندی
برای اهل معنا سخت نیست:

"دلبری" خوب است اما
"دلربایی" بهتر است...!

53 53 53 53
از روز دلم به وحشت، از شب به هراس
وز بود و نبود خویشتن بیزارم...

53 53 53 53
هر که در عشق،

سر از قله برآرد هنر است

هــمه تــا دامـــنه کــوه

تحــمل دارنـد

#مژگان_عباسلو

53 53 53 53
روز و شب پست گذاشتم که بخواند اما


دلبر ما شده مشغول_کلش آف کلنز...??
در بياباني كه
 ما راه ِ طلب گم كرده ايم

كرم شب تابي اگر در جلوه آيد كوكب است


53 53 53 53
از بس که غصه تو قصه در گوشم کرد
غمهای زمانه را فراموشم کرد
یک سیـــنه سخن به درگهت آوردم
چشمان سخنگوی تو خاموشم کرد

فریدون مشیری
سهمم از زیبایی ات تنها تماشا کردن است

کشوری هستم که گیر افتاده در تحریم ها...
كی رفته ای ز دل كه تمنا كنم تو را؟
كِی بوده ای نهفته كه پیدا كنم تو را؟
 
غیبت نكرده ای كه شوَم طالب حضور
پنهان نگشته ای كه هویدا كنم تو را 
 
با صد هزار جلوه برون آمدی كه من
با صد هزار دیده تماشا كنم تو را 
 
چشم به صد مجاهده آیینه ساز شد
تا من به یك مشاهده شیدا كنم تو را 
 
بالای خود در آینـﮥ چشم من ببین 
تا با خبر ز عالم بالا كنم تو را 
 
مستانه كاش در حرم و دیر بگذری 
تا قبله گاه مؤمن و تَرسا كنم تو را 
 
خواهم شبی نقاب ز رویت برافكنم 
خورشید كعبه، ماه كلیسا كنم تو را 
 
گر افتد آن دو زلف چلیپا به چنگ من
چندین هزار سلسله در پا كنم تو را
 
طوبی و سدره گر به قیامت به من دهند
یكجا فدای قامت رعنا كنم تو را 
 
زیبا شود به كارگِه عشق كار من 
هر گه نظر به صورت زیبا كنم تو را
 
رسوای عالمی شدم از شور عاشقی 
ترسم خدا نخواسته رسوا كنم تو را


فروغی بسطامی
بدجور به هم ریخته و ترسیده
مادر که دوباره خواب شومی دیده
از بهت و سکوت پدرم می ترسم
ما گاو نداریم، ولی زاییده
 
::
بغض آمده و بسته گلوی ما را
در ما خفه کرده های وهوی ما را
یک چیز به درد خور در این خانه نبود
دزد آمد و برد آبروی ما را

(جلیل صفربیگی)
همه  عمر  بر ندارم  سر  از  این   خمار   مستی 
که هنوز به دانشگاه نیامده بودم که تو در دلم نشستی
من دختر شیرین سخن دوره ی قاجار
تو پست مدرنی و مضامین دل آزار
من اهل دل و چای هل و لعل نگارم
تو اهل شب و شعر سپید و لب سیگار
من فلسفه ی عشقم و اشراقی محضم
تو عقلگرا چون رنه و نیچه و ادگار
من پنجره ای رو به غزل... خواجه ی شیراز
تو سخت ، پر از خشتی و مانند به دیوار
با این همه عاشق شده ام دست خودم نیست

من دختر شیرین سخن دوره ی قاجار

"زهرا اقبالی"
....
این شعر خیلی حالمو خوب کرد 53258zu2qvp1d9v 4chsmu1
بیخودی بانو دلت با عشق من صابون نزن
گوشه ی چشمان خود اردویی از افسون نزن

چشم خود را می رسی وقتی به من درویش کن
روبرویم دست بر هر فعل ناموزون نزن

با غزلغمزه نمی لرزد دل اهل ورع
دور من را خط کشیده پرسه ی مظنون نزن

چون حنای شعر تو رنگی ندارد پیش من
دست بر آرایه یا تصویر ویا مضمون نزن

من که می دانم زلیخای هوس الگوی توست
پیش یوسف موی خود از روسری بیرون نزن

گاه گاهی رود بعد از سیل طغیان می کند
گفته بودم چادرت را در کنار کرخه یا کارون نزن

چون که عاقل تر از آنم با هوس اغوا شوم
بیخودی بانو دلت با عشق من صابون نزن
 
محمد علی ساکی

منبع : گنجینه بهترین شعرها
صفحه‌ها: 1 2 3 4 5 6 7 8 9