(1400 مهر 15، 21:02)سفیر بهشت نوشته است: [ -> ]گاه گاهی که دلم تنگ تو است
چشمهایم خیره به عکس تو است
کی آیی و مرا با خود بری
این دلم مدت هاست لنگ تو است
در دلم آتشکده بر پا شده
در دلم مدت هاست جنگ تو است
تو بیا و نفسی با من باش
این دل دیوانه دلتنگ تو است
-سفیربهشت
(1400 مهر 15، 21:01)سفیر بهشت نوشته است: [ -> ]کی شود پیش من آیی شبی آقا جان
دل من حسرت دیدار تو دارد هرروز
گمشدم در عشق تو و مردم از دلشوره
تو بیا و ببرم در بر خود آقا جان
روزگاریست که بی تو گذرانم بی خود
بده معنی به دوران تباهم مولا
گرم از کوی تو بیرون بروم من روزی
به کجا رو ببرم از غم خود آقا جان
-سفیربهشت
(1400 مهر 15، 21:00)سفیر بهشت نوشته است: [ -> ]دل من میطلبید همدمی از جنس خدا
آمدی و کردی آرام دل پر تاب مرا
لحظه ای دور مشو از برم ای گوهر ناب
که ندارم جگر دوری تو من بخدا
-سفیربهشت
از خرده ترک های بهم وصل شده پیداست
دیگر تن ما جان شکستن ندارد
دلی دارم که بیمار است و میسوزد
ز هجران گلش جام گنه نوشد
او، همیشه لبخند به چهره ی زیبایش داشت. لبخندی عمیق و مطمئن. گویی هیچ چیز در این جهان نمی توانست آرامش فکرش را حتی برای لحظه ای به هم بزند و آن لبخند مطمئن را از صورتش پاک کند.
بعضی می گویند بدین جهت لبخند می زد که فرد مقابلش نترسد!
می گویند صورت جدی و نگاه نافدش اش حتی اگر اخمی هم بر چهره نداشت، چنان جذبه ای داشت که میخواستی قالب تهی کنی.
اما او مهربان تر از آن بود که ترس را در چهره تو ببیند. او نمی خواست حتی برای لحظه ای تو را نگران ببیند چه برسد به آنکه خود باعث نگرانی تو شود.
آری. او بسیار مهربان بود. پدری بود برای یتیم های بی پدر و با همان لبخند مطمئنش چنان دلشان را قرص می کرد که دلنگران و ناراحتِ شکم گرسنه شان نباشد.
مردم زمانه اش به او شک داشتند. در مسلمان بودنش تردید می ورزیدند.
زمانی که در محراب نماز به شهادت رسید؛ کمی بر مردم روشن شد او که بود. و شمشیر خوردن بر سرش حین نماز ؛ سندی شد برای نمازخوان و مسلمان بودنش برای مردم.. اویی که هنور بعد از 1400 سال نتوانستیم درکش کنیم.
او از دنیا رفت و صدهانفر دوباره یتیم شدند؛ گویی دوباره پدرشان را از دست دادند. طولی نکشید که اویی دیگر، فرزندِ پدر ِیتیم های آن شهر، شب ها با کیسه های غذا در کوچه رفت و آمد می کرد و شکم یتیم ها را سیر و دلشان را به وجودش قرص می کرد.
او آنقدر کیسه غذا بر دوش گذاشته بود که شانه هایش زخم برداشته بودند. نشان به آن لحظه ای از تاریخ در گودالش در بیابان، زمانی که پیکر زخم خورده اش بر زمین افتاده بود، از پسرش پرسیدند دلیل این زخم های عمیق بر روی شانه اباعبدالله چیست؟
عیان است که از مدت ها پیش ایجاد شده و ما نمی دانیم برای کدام نبرد است.
پسرش گفت این زخم ها، زخم نبرد نیستند. جای بندکیسه های غذائی است که پدرم شبانگاه برای یتیم ها می برد.
با شهادت فرزند او، داغ دل یتیم ها دوباره تازه شد. حال چه کسی شکمشان را سیر می کرد؟ چه کسی چنان لبخند پرمهری به ـآنان بزند که ذهنشان از تمام غم هال عالم پاک شود و چنان تکیه گاه محکمی باشد که کوه به استواری او غبطه خورد؟
قرن ها گذشت و پس از ظهور 12 خورشید؛ حال ما مردم قرن پانزدهم یتیم هستیم تا پدرمان بیاید. تا اویی دیگر بیاید و باز لبخند به دل یتیم ها بنشیند و تکیه کنیم به وجود کوهی از تبار استواری های بی نهایت.
دل همه ما قرص شود به وجود عیان سبز فردی از اهل بیت پیام آور مهربانی ها و امید.
ما منتظر می مانیم. تا او بیاید. تا برگردد و خوای دلمان خوب شود. تا باری دیگر لبمان باز شود به لبخند مطمئن حضور پدر..
بیرمق از تظاهر پناهنده کنج اتاقم تظاهر به رفتن، آمدن ،خندیدن ،غمدیدن، تظاهر به زیستن ،زیستن در این سراب، زندگی بی تو
مدتهاست این کناره ملجا روزهای بیقراری و ثانیههای دلتنگی ام شده
روز از پی روز و شب در پی شب به دنبال حرفی کلمهای خاطرهای از تو ذهنم را میکاوم وهر وقت نشانی از تو میبینم لبریز میشوم
لبریز از چه؟ شادی؟ غم؟ دلتنگی؟ خشم؟ همه؟ هیچکدام ؟نمیدانم, پرمعنیترین کلماتم در راه توصیفش به ابتذال میرسند. فقط بگویم هر بار که قلم لایه لایه ذهنم را بر ورق به ورق دفترم تشریح کرد تو را دیدم .
واقعی، نزدیک و غیر قابل دسترس . حال که بیشتر از همیشه تشنگیِ بودنت شعله کشان جای جای قلبم را سوزانده و گوارایی حضورت را طلب میکند دست به دامان قلم شده ام و باز به امید یافتنت ذهنم را به قربانگاه کاغذ آوردم .
مینویسم به نام شوق و جریانش در رگهای زندگی به اشتیاقم بر تو قسم که تا به حال مخدری چون شوق ندیدم که اگر سرخوشیاش نبود گورستانهایمان مالامال بود از نعش نوزادان حلق آویز بر بند نافشان ،که به ذات میل به سینه قبرستان هزار بار قوی تر است از میل به سینه مادر .
اما به جبر بقا معتاد به آن از مادر زاده شدیم
چه دور ها که به وسیله آن نزدیک چه تلخها شیرین و چه صعبها به برکتش سهل گشتند
بوی تو را میشنوم اما کافی نیست به دنبالت به صفحه بعد میآیم
مینویسم به نام نرسیدن و اضمحلال شوق و امان از آن خماری.
شوق لمس کننده است نه رویین کننده
و تک تک زخمهای خفه شده به اقتضای حضورش در غیبتش دهن باز میکنند و چه کر کننده است فریاد درد.
روزها در پی تسکین، در پی شوق، در پی تو ...آواره بودم که به صفحه بعد رسیدم. نمیدانم من دلتنگترم بر تو یا قلمم که جوهر را گریست به نام غم و سنگینی اش بر دل آن زمان که گسترش یافت و فریادهای درد در عمقش از نفس افتادند.
غم! این عمق خالی و مملو از هیچ. این هیچِ سرشارِ بینیاز کننده. به راستی کسی که غم دارد چه ندارد؟
مخدر جدید برای رفع خماری، همانند شوق بیحس و چندین برابر آن مألوف کننده.
آه که چه دلنشین است آرامشِ سنگینی که بنای آن غم باشد و چیست که بتواند آن بنا را متزلزل کند و آرامشت را بخراشد؟
دیدن رد پایت بر خونِ ذهنم روی دفتر سخت نیست در پی قدم هایت به صفحه بعد می آیم
به نام پوچی و الکن شدن کلمات در زمان رخت بر بستن غم و نماندن هیچ جز هیچ
تنها پوچی توانست بنای غم را بشکند و حالا او ماند و خودش و من
نه صبر کن تو هم اینجایی به دنبال عطر حضورت به صفحه بعد میروم
قلمم لغزید به نام تو...
بارید چشمم زغم هجر تو تا انجا که
از ظلم تو بر من اشک دل خونین شد
به نام خداوند لوح و قلم
سلام خدمت همه دوستان
و عزیزان کانونی
یه خبر خوب برای بچه های گل کانون
مخصوصا بکس خوش ذوق و
قلم به دست
مسابقه داریم ....
اونم چه مسابقه ای
با شما هستیم با دور جدید
مسابقه :
*به وقت نویسندگی*
از تمامی دوستان دعوت میکنم
که با حضور توی مسابقه و با نوشته های زیباشون رونق بخش این چالش بشن
از همین لحظه تا سه شنبه هفتم آذر ماه وقت
دارید تا توی مسابقه ثبت نام کنید
پس ... قلمداران به پیییششش
عجله کنید که تاخیر موجب پشیمانیست
شرکت کنندگان در مسابقه:
۱.
۲.
۳.
.
.
.
به نام خداوند لوح و قلم
سلام خدمت همه دوستان
و عزیزان کانونی
یه خبر خوب برای بچه های گل کانون
مخصوصا بکس خوش ذوق و
قلم به دست
مسابقه داریم ....
اونم چه مسابقه ای
با شما هستیم با دور جدید
مسابقه :
*به وقت نویسندگی*
از تمامی دوستان دعوت میکنم
که با حضور توی مسابقه و با نوشته های زیباشون رونق بخش این چالش بشن
از همین لحظه تا سه شنبه هفتم آذر ماه وقت
دارید تا توی مسابقه ثبت نام کنید
پس ... قلمداران به پیییششش
عجله کنید که تاخیر موجب پشیمانیست
شرکت کنندگان در مسابقه:
۱. آرمین
۲.
۳.
.
.
.
به نام خداوند لوح و قلم
سلام خدمت همه دوستان
و عزیزان کانونی
یه خبر خوب برای بچه های گل کانون
مخصوصا بکس خوش ذوق و
قلم به دست
مسابقه داریم ....
اونم چه مسابقه ای
با شما هستیم با دور جدید
مسابقه :
*به وقت نویسندگی*
از تمامی دوستان دعوت میکنم
که با حضور توی مسابقه و با نوشته های زیباشون رونق بخش این چالش بشن
از همین لحظه تا سه شنبه هفتم آذر ماه وقت
دارید تا توی مسابقه ثبت نام کنید
پس ... قلمداران به پیییششش
عجله کنید که تاخیر موجب پشیمانیست
شرکت کنندگان در مسابقه:
۱. آرمین
۲.تاج
۳.
.
.
.
به نام خداوند لوح و قلم
سلام خدمت همه دوستان
و عزیزان کانونی
یه خبر خوب برای بچه های گل کانون
مخصوصا بکس خوش ذوق و
قلم به دست
مسابقه داریم ....
اونم چه مسابقه ای
با شما هستیم با دور جدید
مسابقه :
*به وقت نویسندگی*
از تمامی دوستان دعوت میکنم
که با حضور توی مسابقه و با نوشته های زیباشون رونق بخش این چالش بشن
از همین لحظه تا سه شنبه هفتم آذر ماه وقت
دارید تا توی مسابقه ثبت نام کنید
پس ... قلمداران به پیییششش
عجله کنید که تاخیر موجب پشیمانیست
شرکت کنندگان در مسابقه:
۱. آرمین
۲.تاج
۳. شادی
.
.
.
آقای کارما خودتون شرکت نمی کنید؟
نقل قول: آقای کارما خودتون شرکت نمی کنید؟
از اونجایی که اگه شرکت کنم از حقوق خاص مسئول برگزاری استفاده میکنم برای اول شدن
نیام بهتره
به نام خداوند لوح و قلم
سلام خدمت همه دوستان
و عزیزان کانونی
یه خبر خوب برای بچه های گل کانون
مخصوصا بکس خوش ذوق و
قلم به دست
مسابقه داریم ....
اونم چه مسابقه ای
با شما هستیم با دور جدید
مسابقه :
*به وقت نویسندگی*
از تمامی دوستان دعوت میکنم
که با حضور توی مسابقه و با نوشته های زیباشون رونق بخش این چالش بشن
از همین لحظه تا سه شنبه هفتم آذر ماه وقت
دارید تا توی مسابقه ثبت نام کنید
پس ... قلمداران به پیییششش
عجله کنید که تاخیر موجب پشیمانیست
شرکت کنندگان در مسابقه:
۱. آرمین
۲.تاج
۳. شادی
۴.عارفه
.
.