(1397 تير 23، 20:55)generalparsa نوشته است: سلام بچه ها من ثبت نام کردم
سلام خوش اومدی ژنرال ایشالا بیشتر میبینیمت
(1397 تير 23، 20:59)آقای اراده نوشته است: هم گروهیای خوبم سلام
ایشالا تا آخر امشب اعلام وضعیت های هفته قبل رو بررسی خواهم کرد.
ازتون در خواستی دارم
این هفته روی برنامه گروه تعصب ویژه نشون بدین
چون هفته قبل خیلی وضع گروه بحرانی شد
نقل قول: اولویت اول اصلاح برنامه های اساسی ترک و بررسی علت شکست ها در هفته گذشته
اولویت دوم برنامه هفته سوم گروه (نماز)
1- در راستای اولیت اول از سه همگروهی عزیزم محمد حامد و امید عزیز میخوام که دلیل شکستشون رو و راهکارشون برای اینکه اگر دفعه بعدی در اون شرایط قرار گرفتن مقابله کنن رو برامون شرح بدن
2- در راستای اولویت دوم چه برنامه های برای هفته جاری دارید ؟ چکار میکنید که امتیاز نمازتون بیاد بالا ؟ اگر موافق با ثبت وضعیت نماز ها در تاپیک قرار عاشقی هستین اعلام کنید .
*
سلام امیدم / خب یکم برنامه ریزی ات گیج کرد منو / میشه برنامه ریزی ات رو میتونی دقیقا برامون بگی ؟ شاید بتونیم همراهیت کنیم / برنامه نماز این هفته رو هستی دیگه ؟ / مرسی که خوبی
*
یوزپلنگا کجایید
نماز این هفته چی شد ؟
وضع چطوره ؟
تاثیر نماز تا الان چطور بوده ؟
نماز صبح ها چکار کردین ؟
سلام بر اراده ی عزیز
ممنون از وقتی که می گذاری و با تمام تلاشت می خوای که کمکمون کنی ، واقعا شرمنده می کنی و همینجور حس تلاش را زنده می کنی
ما زیر سایه ی شماییم کلا سه روز نبودم چقدر اتفاق افتاده !!! گذر زمان جدیدا دیگه خیلی سریع شده ولی نمازای صبح را معمولا می خونم ولی فقط می خونم ! همین
راجع به اولیت هام که فرمودی داداش
1) خوب من شرایطی که یهو بر خلاف میل من اتفاق می افته و نا امید میشم بهم می ریزم یا مثلا با یکی باید صحبت کنم بعد نمی تونم چیزی که می خوام را از اون گفتگو بگیرم، با خودم هی می گم مثلا چرا اینو نگفتم یا چرا اینجوری جواب ندادم ! کلا در لحظه شاید نتونم خیلی خوب رفتار کنم ولی بعد که فک می کنم می بینم چقدر می تونستم بهتر باشم . تو این دو هفته دو اتفاق غیر از اون چیزی که می خواستم رقم خورد و با یکی صحبت کردم می خواستم کاری بکنم ولی نتونستم متقاعدش کنم!
کلا قسمت اول را نمی دونم چی کار کنم ولی در مورد صحبت فک کنم باید تجربم را همینطور بیشتر کنم ، هر چی تجربه بیشتر عملکرد بهتر بهتره نترسم و گفتگومو بیشتر کنم !
2) نمازهام را بیشتر سر موقع خوندم این هفته ولی متاسفانه فقط خوندم که خونده باشم ، دریغ از قبل تر ها که یکم بهتر بود!!!!
برنامه ریزیم ! به طور مثال فرض کن می خوام اول این کارو انجام بدم یه مشکل پیش می آد ، یا بیرونی یا درونی مثلا یک فرد خارجی مانع رسیدن به اون برنامه ریزیم میشه و یا زمانیکه وارد اون کارمی شم می بینم خیلی با اون برنامه ریزیم تطابق نداره در نتیجه نه تنها اون برنامه بلکه کل برنامه ی روز از بین می ره و همین تخریب برنامه ی روزانه کل هفته را ممکنه نابود کنه ، راجع به نمازم اعلام کردم اراده جان ، حالا شاید نتونم هر روزبیام اعلام کنم ! ولی مشکل من بیشتر کیفیت تا کمیت
ممنون از همه ی لطف هات
(1397 تير 23، 21:30)majid78 نوشته است: سلام دوستان ی خبر خوب دارم ی خبر بد
بازم تونستم برای دومین بار خودما کنترل کنم برابر عوامل غیر نربوط ب خ.ا ک باعث شکست میشد
خبر بدم اینکه گوشم و سرم ب شدت درد میکنه براثر ضربه دست ی ب اصطلاح ادم ب گوشم
سلام بر مجید جان عزیز
امیدوارم همیشه خوش خبر باشی مجید جان
خبر اولت اینقد مسرت بخش بود که دومی را هم تحت شعاع قرار می ده
یاد ناظممون افتادم بقیه اذیت می کردن منو می زد !!!!خدا خیرش بده از اون منو اینقد زد که دیگه پوس کلفت شدم
دلم دعوا خواست البته مث دعوای بچگی یه فس حسابی کتک کاری الکی سر هیچ، آخرشم آشتی می کردیم ! بچگی چقد زندگی یه جور دیگه بود
داداش عزیز خوشحالم که هیچ چی نمی تونه باعث نا امیدیت بشه و باعث بشه که از تصمیمت جا بزنی
موفق باشی
(1397 تير 25، 16:12)hamedhamed نوشته است: یوزپلنگان گروه اوضاعشون چطوره؟
محمد
آقای اراده
امید
خوب هستین الحمدلله؟
من که از یکشنبه شب هفته گذشته که روز نکبت بود برام، تا امروز الحمدلله پاکم. آقای اراده عزیز هم می دونم که طلایه دار پاکی هاست. یعنی غیر از پاکی از ایشون انتظاری نیست و اگر پاک نباشن اتفاقاً جای تعجب داره چون هرچی باشه ایشون سرگروه هستن. امید و محمد عزیز خواهش می کنم فعلاً تا آخر هفته پاک بمونید تا امتیاز گروهیمون بره بالا. هفته های بعد هم خدا بزرگه.
حامد جان
ممنون خدا را شکر خوب حامد عزیز
یه آهنگ فوق العادم که فرستاده بودی دیگه حسابی شارژمون کردی
(1397 تير 25، 18:28)آقای اراده نوشته است: بسم الله الرحمن الرحیم
سلام خدمت همه مهربونا
در قالب برنامه ختم صلوات :
چند روزه منتظر این فرصتم که یکم در مورد خودم بنویسم ...
خیلی ساله که از خدا دورم
با گناهم بیشتر زندگی کردم تا با خدا
اما خدایی که اون بالاست گفته یه قدم بیا من صد قدم میام
بهش امید دارم
کلید اصلی ترک این لعنتی رو از یک ماه قبل از عید امسال زدم
یادمه اون موقع حتی یک هفته هم نمیتونستم پاک باشم
الان به لطف خدا و دوستان پیشرفت رو در خودم احساس میکنم
از بعد از عید چند نوبت پاکی بلند مدت داشتم 15 روز 25 روز و ...
الان که مینویسم 27 روزه که انجامش ندادم
اگر همت کنم خیلی به ترکش امیدوارتر میشم
پنج سال پیش رفته بودم مشهد به امام رضا قول دادم که یه روز پاک بیام زیارتش
الانم هر موقع دلم میگیره میرم سایت آستان رضضوی و آنلاین حرمشو میبینم
امسال باید داستان پاک شدن توی زندگیم تموم بشه
هر جوری که هست
خیلی مشکلات دارم که با حل شدن این داستان میتونم برای حلش قدم بردارم
اولین مشکل اساسی ام پاکی هستش
دوم مشکل کار (کارم زیاد جالب نیست خیلی ازم انرژی میگیره و پول کمی داره)
سوم ازدواج
اگر این مشکلات حل بشن کوهی از روی دوش من برداشته میشه
براتون دعا میکنم
برام دعا کنید
یا علی مدد
ممنون ازت اراده جان که خیلی چیزای خصوصی زندگیت را که هیچ کسی ازشون خبر نداره برای ما میزنی
ممنوون از همتت ممنون از اینکه نور امید را تو دل همه ی ما روشن نگه می داری
و با کارت می گی که میشه و می تونیم
مطمئنم با اراده و این همتت به چیزایی که می خوای می رسی
برات دعا می کنم ارادت همیشه مثل روز اول قوی بمونه
و همینطور که عاشق جان گفت ایشالا سال دیگه تو افتخارات کانون ببینیمت
و 14 صلوات برای اینکه در همه ی مشکلات هر چقدر هم سخت ، به خودت و خدای خودت ایمان پا برجا و محکم بمونه
چه در پاکی چه در کار و چه در ازدواج
موفق باشی و علی یارت
(1397 تير 27، 10:02)hamedhamed نوشته است: سلام دوستان.
خب امروز 27 تیر، روز ختم صلوات برای منه. ازتون خواهش می کنم اول برای خودتون، بعد برای من، برای پاکی من و برای رسیدن به آرزوهایی که در سر دارم، صلوات بفرستید. ممنون از همه شما عزیزان.
1- یادم میاد روزای اولی که مبتلا شده بودم، حالت های خاصی داشتم. مثلاً بدنم درد می کرد. دست و پام جون نداشت. خسته و کوفته بودم. همین طور که به این کار ادامه دادم علائم هم تغییر کرد. یادمه وقتی چند دقیقه می ایستادم، سرگیجه می گرفتم و مجبور می شدم بشینم. یعنی احساس می کردم برای چند ثانیه خونرسانی به مغزم مختل میشه. یا گاهی اوقات خود به خود احساس تهوّع بهم دست می داد. یه بار داشتم با یکی صحبت می کردم که یکباره احساس تهوّع گرفتم. ازش عذرخواهی کردم و خواستم خودمو برسونم دستشویی. اون بنده خدا بهم گفت "آره برو، دیدم یه لحظه رنگت مثل گچ سفید شد."
به تدریج و در ادامه خ.ا علائم شدیدتر شد. موهام به شدت شروع کرد به ریزش کردن و من هم وسواس گرفته بودم و همش دست می کردم داخل موهای سرم و اینجوری بیشتر کمک می کردم به ریزش. کم حافظه شدم. الآن یه چیزی دستم بود و می ذاشتم یه جا، چند دقیقه بعد دنبال اون چیز می گشتم و نمی دونستم کجا گذاشتمش. از اجتماع فاصله گرفتم. خیلی تو جمع دوستام حاضر نمی شدم. یه بار یکی از دوستام بهم گفت پای چشمات گود افتاده و بعد نمی دونم درِ گوش اون یکی دوستم چی گفت که با هم زدن زیر خنده.
سوی چشمام کم شد و گاهی احساس می کردم جلو چشمام پشه پر می زنه. نمی دونم چرا گوشام احساس می کردم سنگین شدن و مثل اینکه گوشام جِرم داشته باشن. برای همین چند بار رفتم متخصص.
کم کم و با ادامه خ.ا علائم شدیدتر شد. وقتی با دوستام عکس می گرفتم، می دیدم تو عکس از همه بچه ها لاغرتر و شکسته ترم. از همشون پیرتر به نظر می رسیدم. بدبختی اینجا بود که خودم فهمیده بودم همه اینا به خاطر خ.ا هست ولی دیگه نمی تونستم ترکش کنم. معتاد شده بودم. فکر می کردم کسی نمی دونه حال و روزمو ولی مثل اینکه خیلیا می دونستن. یه بار با چن تا از دوستام داخل خیابون، چند تا دخترو دیدیم که وضع پوشش و حجابشون بد بود. من به بچه ها گفتم: "بچه ها اینا رو. بیایید بریم دنبالشون." یکیشون پوزخندی بهم زد و گفت: "آره تو برو دنبالشون. من که نه اهل ...دنم نه اهل زدن."
حالم از خودم به هم می خورد ولی کسی هم نبود که باهاش درد دل کنم و ازش کمک بگیرم. خودم هم توانایی بر ترک نداشتم.
2- چند روز قبل داخل خیابون بودم، دیدم یه جا جمعیت زیادی ایستادن و خیلی شلوغه. رفتم ببینم چه خبره. دیدم دارن شیرینی پخش می کنن و بستنی تعارف می کنن. منم یه شیرینی و یه بستنی برداشتم و از یکی پرسیدم: "شیرینی برای چیه؟" اون آقا با لبخند جواب داد: "برای پاکی آقا مهرداد." معلوم شد اونجا محل تشکیل جلسات انجمن N.A هستش و این آقا مهرداد هم مدتیه که مصرف مواد رو گذاشته کنار. من هم از خوشحالی اونا خوشحال شدم و شیرینیو گذاشتم دهنم. آرزو کردم من هم یه روز بین مردم شیرینی پخش کنم و وقتی کسی ازم بپرسه این شیرینی بابت چیه، بلند جواب بدم: "بابت سلامتی من، شما و همه اینایی که اینجا جمعن." و توی دلم یواشکی بگم: "برای پاکی حامدحامد."
ز ما درود فراوان به شیرمردانی *** که کرده اند سرو جان نثار پاکستان
داداش حامد عزیز ممنون که هر چند من ضعیف بودم تو اعلامش خودت بسیار دقیق اومدی و صحبت هات را بیان کردی
درسته ما خیلی زشت شدیم ، خیلی عارضه اومده سراغمون ولی این دلیل نمیشه به دنبال زیبایی نریم و نخوایم خودمون را زیباتر کنیم
با خیال گلستانش خارزار***نرمتر از پرنیان آید همی
از چنین نجار یعنی عشق او***نردبان آسمان آید همی
زان در و دیوارهای کوی دوست***عاشقان را بوی جان آید همی
هر که میرد پیش حسن روی دوست***نابمرده در جنان آید همی
یاد داستان جوجه اردک زشت می افتم چقدر قشنگه این قصه ، ما وقتی هر روز داریم پیشرفت می کنیم و به سوی آن یار و زیبایی قدم برمی داریم مطمئن باش تهش یه قوی زیبا میشیم
بگذار تا اردکان هر چه می خواهند گویند زمانیکه زیبایی تو را و استعداد ذاتی تو را متوجه نمی شوند
{ اگه آدم درستی باشه که کسی را به خاطر قیافه مسخره نمی کنه ، و اگرم مسخره می کنه پس اصلا آدم درستی نیست پس اصلا اهمیتی نداره}
و داداش عزیز من این پیشرفتت را دیدم ، این انگیزه، برنامه و اراده ای که الان برای ترک داری
و این امیدی که الان تو نوشته هات هست و قدیم نبود
و همینطور ممنون از اینکه تشویقم کردی برای ادبیات و یکی از کسایی بودی که باعث شدی شعر را ادامه بدم
به نظرم هر روز شیرینی بده
جدا از شوخی امیدوارم هر روز شیرینی ترک را حس کنی
حامد عزیز 14 صلوات برای اینکه روزهای شیرین را در عین سختی تجربه کنی
و زیباترین زیبایان حامی تو باشه در سخت ترین شرایط
موفق باشی
(1397 تير 27، 15:50)mohammad_93 نوشته است: سلام داداش تا شما باشی ما هم هستیم
داداش منو معاف کن چون ساعت اذان صبح تو راه پادگانم ....یه مدت نمازهام یه خط درمیون شده ذهنم خسته است تو زندگیم با انقدر ادم کلاهبردار زندگی نکرده بودم...خداروشکر تا اینجایی کارم این هفته سبز بوده...مخلصیم داداش
خدا را شکر محمد عزیز که سبزی
موفق باشی و بدونی این نیز بگذرد هر چند اگه تجربه ی سختی باشه
مراقب خودت و خوبیهات باش
که غبار غم برود و حال خوش شود
ایشالا
و در پناه حق