امروز وسایلارو با خونواده جمع و جور کردیم ....
دم غروب رفتم توی خیابونای شهرکی که میشینیم...روی دیوار ها دنبال شماره ی باربری گشتم تا پیدا کردم....زنگ زدم باهاش پشت تلفن معامله. ی لفظی هم انجام دادم...ادرسم بهش دادم....
خداروشکر ایزد منان زبون بهم داده نیم متر و دو وجب!
با قیمت مناسب راصیش کردم[این همه ادم از خودشون رابه راه تعریف میکنن....بزارین این دم اخری ما هم یه ذره تعریف کنیم!
راستی فقط امشب توی این خونه هستیم و از فردا وسیله ی ارتباط جمعی ندارم......
امار فردارو هم بدم اینکه اسباب کشی میکنیم و من نقش اصلی رو به عهده دارم
راستی دوستای خوبم. ! لطفا هر کدومتون برای من دعا کنید که فردا همه چی درست پیش بره.....اخه یه مقدار با ادمای بدقول طرفم....دعاکنید دعاتون میگیره....
امروز کتاب صد سال تنهایی گابریل گارسیا مارکز رو استارت زدم
چی بهتر از کتاب و کتابخوانی؟ خیلی وقت بود که سمت کتاب نمی رفتم
از این تغییر کوچیک خیلی راضیم
آسمان بار امانت نتوانست کشید / قرعه کار به نام من دیوانه زدند
جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه / چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند
با اینکه امروز خیلی بد اخلاق و به قولی گودزیلا بودم حوصله هیچ کاری نداشتم
بیشتر از هروز کار کردم
یه عالمه کارای مفید داشتم
مفیدترینش تقویت انگیزش برای 7 نفر بود که یادشون رفته بود هدفشون از کاری که دارن انجام میدن چیه
به امید پایداری در اراده هممون