امتیاز موضوع:
  • 24 رأی - میانگین امتیازات: 4.08
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

درد دل های شما

اشکم در اومد
وای وای

خدا صبرت بده اقا آرمین

[تصویر:  nasimhayat.png]
(1394 مهر 30، 19:02)نمیدانم نوشته است: چند روز پیشا خواهرم گفت،
یکی از همسایه هاشون اعزام شده به سوریه؛
و خانم نگران ش،
با یه بچه دبستانی و یکی هم دو سه ساله.
53

عصری که داشتیم ناهار می خوردیم،
صدایی از ماشینی که از میان خیابان های شهر رد می شد، به گوش می رسید؛
کسی از بلندگویی که روی آن بود، دعوت می کرد:

وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ

پاسدار اسلام .... در دفاع از حرم شریف حضرت معصومه (س)، به فیض شهادت نایل گشت.
تشییع پیکر مطهر ایشان، فردا از میدان .... تا گلزار شهدا.

دلم گرفت،
دلم خواست تنها بودم ...

کاش یه فاتحه بفرستیم برای شادی روح این شهید و دیگر شهیدان اسلام.

لعنت خدا بر آنانی که جهانی را به آشوب کشیده اند.
53

حرم حضرت معصومه س ؟؟؟؟؟؟؟؟ 1744337bve7cd1t81
رفیق جان حرم حضرت سیده زینب س بوده واقعا متعجبم از چیزی که نوشتم 
(1394 آبان 1، 5:54)تـــواب نوشته است: حرم حضرت معصومه س ؟؟؟؟؟؟؟؟ 1744337bve7cd1t81
رفیق جان حرم حضرت سیده زینب س بوده واقعا متعجبم از چیزی که نوشتم 


آره، منظورم همون حرم حضرت زینب (س) بود؛
چه سوت ی زدم!

تواب جان،
خوب حواس ت جمع ه ها Khansariha (18)
53
[تصویر:  tree.jpg]

خُنُک آن قماربازی که بباخت آن چه بودش  ***  بِنَماند هیچ ش الا، هوس قمار دیگر


" مولوی "

53   53   53

این بار، بی تاریخ؛
خسته ام،
آن همه روزها که قرار بود شروع ی باشند ...

53 5353
[تصویر:  05_blue.png]
(1394 آبان 1، 2:56)آرمــین نوشته است: چند روز پیشا یکی از داداشای عزیزترجانم نوشته بود برام:


نقل قول:
پسر قبلا چقد فعال بودی! دونه دونه پستا رو جواب دادی ک! البته ماشالله هنوزم فعالی.

جمله های اول و سوم یه ذره متناقضن... 
لااقل در نگاه اول این طور به نظر میرسه...
اما این طور نیست!

جمله ی اول انتقال یک واقعیت به طرف مقابله...
و جمله ی سوم ایجاد هم دلی و هم دردی با طرق مقابل برای توانایی در درک واقعیت!

آره دوست من... حق با تویه...
آرمین روزگاران گذشته فعال تر بود...

البته فقط فعال تر نبود... پرانرژی تر هم بود...
کمی خوش سخن تر... کمی خوش فکرتر... و کمی هم خوش عمل تر!

دوران درد و بیماری آدم وقتی زیاد بشه معلوم نیست آدم رو به کجا ببره...
کم کم عزت نفس آدم گرفته میشه... بعدتر اعتماد به نفس... و بعدتر اندک دل خوشی هم که باقی مونده بود...

تو همین دوسه ماه چندین بار تاپیک درد و دل باز کردم که چیزی بنویسم... ولی خب هر چی فکر کردم چیزی به ذهنم نیومد...
هی دیدم اینو چند روز پیش گفتم... اون یکی رو ماه پیش گفته بودم... اون یکیش رو پارسال... اون اصل کاری رو هم که همون ابتدای ورود به کانون!

خب شاید مخاطبین تغییر کرده باشه و از صحبت های من چیزی خاطرشون نباشه...
اما قطعا برای نگارنده زدن حرف های تکراری حس جالبی رو تداعی نمی کنه...

دوست عزیزم
آرمین اون روزها صبورتر بود...
بار کمتری روی دوشش بود... یا لااقل بار کمتری رو دوشش احساس می کرد...
مثل الان کمرش خم نشده بود...

آرمین اون روزها کمتر می دونست... اما به همون کمتر دونسته ها بیشتر می تونست عمل می کنه...
و عمل کردن به دانسته ها همانا و حال خوشی که در پیش میاد همانا...
کاش می دونستی حال غم انگیز آدمی رو که جیب هاش پر از نقشه های داناییه اما پایی برای رفتن نداره...

این روزها حتا شور و شوقی هم برای باز کردن کانون نمونده...
چه سود از اومدن و رفتن هایی که چیزی در پی شون نیست...
وقتی که نه تو برای دیگرانی... و نه دیگران برای تو...

آرمین این روزها بیرون از کانون هم تنهاست...
اون هایی هم که کنارشن درکی از آرمین ندارن... و فقط هستن!

آرمین این روزها دلش خیلی پره...
اما دوست نداره با کسی در موردشون حرف بزنه...

فقط بدون که خستم از این همه دردها...
نیست توانی برام...

گله دارم از خدا... 
قرار نبود این طور به سخره گرفته شدنم...
قرار نبود جلوی هر کس و ناکسی حقیر شدن...
قرار نبود این همه جاموندن... این همه دوری... این همه تنهایی...

سختی ها مال من بود... تلخی ها مال من بود... دردها مال من بود...
اما قرار ما این نبود...
فدات شم تو خودت استاد منی اخه چی بگم...

داداش جان اینو از ته دلم میگم که هنوزم انرژی داری....شاید کمتر شده باشه ولی هست....ادم اگه یه کوچولو امید و انرزی براش مونده باشه 

خیلی راحت میتونه خوب بشه و به بهترین جاها برسه...

ارمین جان منم میگفتم نباید برم توی درد دل یا اورژانس چیزی بنویسم...چون خیلی منفیه...ولی رفتم و خیلی جواب داد...

درسته شاید دید بعضیا نسبت بهم تغییر کرده باشه ولی مهم اینه که خودمون تغییر مثبت میکنیم...

اینو از ته دلم میگم که ارمین به هیچ عنوان کسی نیست که وسط راه جا بزنه


53
در مدرسه ی کربلا ، کودکان به چشم خود دیدند که بابا دو بخــــش است:

بخشی در صحـــــرا ، بخشـــی بر بالایٍ نیــــزه ...

اما اینکـــه عمــــو چند بخش است را فقـط بــابـــا می دانــد ...

[تصویر:  Imam%20Hossein,%20Ashura%202.jpg]
دل منم مثل همتون گرفته..
به قول همساده دل خدا هم این روزا گرفته...
ولی خیلی خوشحالم از این حالم
خوشحالم که دلم برای امام حسین گرفته
خوشحالم که پاکم
پارسال دقیقا روز عاشورا لغزیدم....
خدایا شکرت که امسال روزای تاسوعا عاشورا دارم یک ماه پاکی رو رد می کنم..

واویلا حرم آواره شده.........
53
هرساله همه دسته و هئیت ها میرن سمت حرم و همه اشون اون سمتان و غوغاییه
چند بار با زبون بی زبونی گفتم بریم حرم فایده نداشت
اشکال نداره خدا بزرگه
اما اینو کجای دلم بگذارم ک اطراف خونمون هیچ هیئتی نیست و سکوته اما من صدای سینه زنی میشنوم
20 20 20 20

[تصویر:  941493eeea57.jpg][تصویر:  941493eeea57.jpg][تصویر:  941493eeea57.jpg]
منم حوصله ندارم.
دستم به هیچ کاری نمی ره.

می ترسم کار دست خودم بدم.
انما یتقبل الله من المتقین ...


خداحافظی

فکر نکنم امسال هم قسمتم باشه اربعین کربلا برم.
باید کم کم امضام رو هم عوض کنم.


..............

....
انما یتقبل الله من المتقین ...


خداحافظی

چقدر دلم بین الحرمین میخواد..چقدر دلم میخواد یه گوشه وایسم و ضریحت و نگاه کنم..چرا انقدر خوبی؟..نمیدونم چی بگم..صد بار از صبح به هر بهونه ای اومدم کانون و یه راست اینجا هر دفعه گفتم بیخیال و اومدم بیرون..باورم نمیشه انقدر عوض شده باشم..وقتی شش ماه پیش وایسادم تو حرمت و گریه کردم و گریه کردم...وقتی که هیچ بودم..یه آدم گناهکار..از امام حسینش فقط اسمش و فداکاریاش و از این ور اونور شنیده بود..چقدر ناراحت شدم وقتی بابا گفت عید بجای این که بریم کیش میریم کربلا..چقدر غر که آخه کی عیدی میره زیارت آدم باید بره خوش بگذرونه..چقدر احمق بودم..از من گناهکار یه آدم ساختی..از منی که نه نماز حالیش بود چیه نه حجاب درست حسابی نه اخلاق و رفتار درست بلد بود..چیکار کردی باهام..وای..باورم نمیشه ، من کی جواب خوبیات و بدم؟؟ نمیدونم قولایی که جلوی ضریحت بهت دادم و بتونم انجام بدم یا نه..ولی دارم سعیم و میکنم..ببخش که گاهی میلغزم..ببخش که انقدر اذیتت کردم..ببخش انقدر بی وفام..الان آرزوم بود فقط یه بار دیگه تو حرمت باشم..تو این شش ماه چیزایی دیدم و شنیدم و درک کردم که ..هضمشون گاهی دیوونم میکرد..یا امام حسین ، یه حس سردرگمی دارم..کمکم کن..من نمیخوام یه لحظه هم برگردم عقب..ولی از درجا زدن هم میترسم..انقدر حرف دارم که میترسم بنویسم ، میترسم بنویسم و بگی دوباره داری کم میاری..
دلم فقط یه لحظه بودن تو حرمت و میخواد ..دلم میخواد یه دل سیر یه گوشه حرمت بشینم و گریه کنم..
یه قول درست و درمون امشب دادم بهت..کمکم کن شرمندت نشم امام حسین عزیزم..
کمکم کن کم نیارم..
امسال اولین سالیه که میفهمم تاسوعا یعنی چی..عاشورا یعنی چی..اولین سالیه که با تموم وجودم لمست کردم..
فقط میتونم بگم افتخار میکنم شیعم..افتخار میکنم شما رو دارم..
من هرگز نمی گویم در هیچ لحظه‌ای از این سفر دشوار، گرفتار ناامیدی نباید شد. من می‌گویم: به امید بازگردیم، قبل از اینکه ناامیدی، نابودمان کند...

"نادر ابراهیمی"

وَ لا تَقرَعنی قارِعَةً  یَذهَبُ لَها بَهائی...

و مرا چندان به  سختی دچار مکن که
بزرگی و سرزندگی ام  را از میان ببرد.


"صحیفه سجادیه"
امشب خیلی گریه کردم که امسال امام لیاقت بده برم بین الحرمین.بچه ها هیچوقت اینقدر هوایی نشده بودم.تورو خدا دعا کنید بتونم برم.یه چندماهی هست دلم بدجور هواییه 46
حرف های آرمین رو می خوندم،
آرمینِ دوست داشتنی.

گاهی پیش میاد،
که کسی باهام حرفی می زنه، درد دلی؛
عمومن بیشتر گوش می دم، نگاه می کنم و سکوت.
نمی دونم چی بگم،
یعنی می تونم چیزایی بگم،
ولی می گم، چیزی نگم.

الان ه هم،
فقط یه تصویره، که احتمالن هم جاهای دیگه دیدین.


عبور خواهیم کرد ...

535353

[تصویر:  0011.jpg]


داشتم این و می نوشتم،
از اتاق مادرم صدای سرفه اومد.
رفتم کنار تخت ش،
چشماش باز بود؛
دستم رو گرفت.
یه کم بعد،
دوباره به خوابــــ رفت ...
53
[تصویر:  tree.jpg]

خُنُک آن قماربازی که بباخت آن چه بودش  ***  بِنَماند هیچ ش الا، هوس قمار دیگر


" مولوی "

53   53   53

این بار، بی تاریخ؛
خسته ام،
آن همه روزها که قرار بود شروع ی باشند ...

53 5353
[تصویر:  05_blue.png]
چقدر هوا دلگیره....

همش منو یاد چند سال پیشم میندازه که روزی چند بار انجامش میدادم...همش گریه میکردم برای خودم نمیدونستم چکار کنم....

چندین سال اذیت شدم...

از محرم فرار میکنم چون منو یاد روزای بدم میندازه...

دسته ها از توی خیابون رد میشن صداش میاد حالم بد میشه....برا خودم اهنگ میذارم صداشو نشنوم...

زودتر برید شکنجم نکنید....
چرا؟
این روزا یه کار دیگه کنید تا سال دیگه این موقع
به جای اینکه یاد روزای سیاهتون بیافتید یاد این کار جدید بیافتید

اگر از رفتار یه سری هیاتی ها بدتون میاد چرا سخن رانی دانلود نمی کنید خونه گوش کنید؟
منم از پریشب کلی دانلود کردم و گوش کردم
از سخن رانی ها لذت می برم دوست دارم وقتی  حرف حساب به این قشنگی بشنوم

الان دارم سخن رانی واسه ماه رمضون رو گوش می دم عیب نداره واسم که الان محرمه اما برام قشنگه

[تصویر:  nasimhayat.png]
(1394 آبان 2، 13:41)می توانم نوشته است: چرا؟
این روزا یه کار دیگه کنید تا سال دیگه این موقع
به جای اینکه یاد روزای سیاهتون بیافتید یاد این کار جدید بیافتید

اگر از رفتار یه سری هیاتی ها بدتون میاد چرا سخن رانی دانلود نمی کنید خونه گوش کنید؟
منم از پریشب کلی دانلود کردم و گوش کردم
از سخن رانی ها لذت می برم دوست دارم وقتی  حرف حساب به این قشنگی بشنوم

الان دارم سخن رانی واسه ماه رمضون رو گوش می دم عیب نداره واسم که الان محرمه اما برام قشنگه


فقط میخوام فرار کنم ازش.... 

هرروز روی یه دوراهی هستم که یه طرفش خوبه یه طرفش بد...

جفتشون به درد نمیخورن...

گذشتم دست از سرم بر نمیداره... خانوم مهرانا هم همینو میگفت... ولی اخرین بار نوشت که " بد" رو انتخاب کرده .... میدونم ایشون هم دو روز دیگه 

نظرش عوض میشه......

خودم صد بار خواستم بد بشم نشد.... 


این جمله توی ذهنم خیلی اروم میچرخه:  هر روز باید زجر بکشی!


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 4 مهمان