امتیاز موضوع:
  • 24 رأی - میانگین امتیازات: 4.08
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

درد دل های شما

چند ماهه بی قرارم و آرامش ندارم حتی توان ندارم فکر کنم به زندگی و آینده ی احتمالی
باز هم شب شده و غمگین سر به بالین می ذارم
به امید شبی بدون درد و رنج و اندوه
 سپاس شده توسط
تواب خان به نظر من شما هنوز باید تو موود جشن باشیا نا سلامتی رفتی ماهانه
خیلی جشن زیادی می خواد ،ماهانه یعنی سه بار قهرمانی

شما تا یه هفته بعد از این صبح ظهر عصر ده بشکن بزن یه مقدارم شونه و کمر و حرکات موزون اضافه کن به نظر من
واسه خودتم صدقه بذار حتی اسفند دود کن
والا
کم چیزی نیس

[تصویر:  nasimhayat.png]
 سپاس شده توسط
با سلام خدمت دوستان محترم (مخصوصا آقای میپ)
با کمی عصبانیت جملمو باید بگم
از وقتی کامنت های شما رو میبینم فقط اینارو میگی که نمیشه و نمیتونم و من بدبختم و دارم میمیرم و ......
شما برای انجام ندادان اینکار هیچ کاری انجام نمیدی...همچین میگی..... انگار ما شهوت نداریم و از کره ی ماه اومدیم و خیلی هم خوبیم هممون هم ازدواج کردیم و کار داریم و هیچ مشکلی نیست و هر کاری هم که میکنیم همه میگن چقدر خوبه ....
اصلا یه چیری یا تلاش کن زندگیتو فعلا بدون اینا خوب ببری جلو و ازش لذت ببری
یا انقد این کارو انجام بده تا بمیری..................... Swear1 Swear1 Swear1 Swear1 Swear1 Swear1 Swear1
 سپاس شده توسط
فکرم آزارم می ده 
چی از این بدتر
 سپاس شده توسط
(1396 آبان 1، 12:33)رضا222 نوشته است: با سلام خدمت دوستان محترم (مخصوصا آقای میپ)
با کمی عصبانیت جملمو باید بگم
از وقتی کامنت های شما رو میبینم فقط اینارو میگی که نمیشه و نمیتونم و من بدبختم و دارم میمیرم و ......
شما برای انجام ندادان اینکار هیچ کاری انجام نمیدی...همچین میگی..... انگار ما شهوت نداریم و از کره ی ماه اومدیم و خیلی هم خوبیم هممون هم ازدواج کردیم و کار داریم و هیچ مشکلی نیست و هر کاری هم که میکنیم همه میگن چقدر خوبه ....
اصلا یه چیری یا تلاش کن زندگیتو فعلا بدون اینا خوب ببری جلو و ازش لذت ببری
یا انقد این کارو انجام بده تا بمیری..................... Swear1 Swear1 Swear1 Swear1 Swear1 Swear1 Swear1

سلام خدمت شما دوست و برادر عزیزم!
بله من اشتباه کردم و دارم اشتباه میکنم,حرف شما حقه حرف حسابم جواب نداره
[تصویر:  05_blue.png]
 سپاس شده توسط
احتمال لغزشم بالای 90 درصده 
من در هم شکسته ام
 سپاس شده توسط
پا شو مستر تواب ببینم
پا شو از جات برو بشین جای دیکه

[تصویر:  nasimhayat.png]
(1394 شهريور 30، 22:59)عاشق فاطمه زهرا نوشته است: این شنبه که گذشت از ورود من به کانون یک سال می گذره.
یادم می آد اون شب رو.
یک سال گذشت و من هنوز آدم نشدم.

کاش کلمات می تونستند غمی که دارم رو توصیف کنند. ای کاش.
سه سال گذشت و ...
انما یتقبل الله من المتقین ...


خداحافظی

 سپاس شده توسط
(1396 آبان 2، 23:19)عاشق فاطمه زهرا نوشته است:
(1394 شهريور 30، 22:59)عاشق فاطمه زهرا نوشته است: این شنبه که گذشت از ورود من به کانون یک سال می گذره.
یادم می آد اون شب رو.
یک سال گذشت و من هنوز آدم نشدم.

کاش کلمات می تونستند غمی که دارم رو توصیف کنند. ای کاش.
سه سال گذشت و ...


مهم نیست. خودتو ببخش و عاشق خودت باش داداش. زندگی ارزش اینو داره که همیشه بگی: "نشد؟ عیب نداره دوباره"
شاید آن نور که از پنجره می آید خداست.
                                                   شاید آن قهقهه ی کودک و آن عطر خوش یاس خداست
شاید آن چشمان تو وقتی نگاهم میکنی
                                                   معجزه، آن لحظه های نابِ عشق، اینها خداست
او سر آغاز من است، جان من است
                                                   در تمام لحظاتم، حامی و حاضر  خداست
دارم از عمق وجودم میفشانم عشق او
                                                   آرزویم بَرِ پردیس، درآن عرشِ خداست
زندگی را زندگی خواهم نمود
                                                   هرچه من دار و ندارم، همه از لطف خداست
 سپاس شده توسط
(1396 آبان 2، 0:34)تـــواب نوشته است: احتمال لغزشم بالای 90 درصده 
من در هم شکسته ام

ارادت رو باز قوی کن کسی که 30 روز طاقت بیاره میتونه کاملا پاک بمونه
فقط بدون درمان ناراحتیو افردگیای ادم خ.ا نیس
هیچ دردی با این عمل پست رفع نمیشه
فقط مغزو از کار میندازه
اللَّهُ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ
[تصویر:  05_blue.png]
[تصویر:  shine_light_backgrounds_vector_537230.jpg]
 سپاس شده توسط
(1395 آذر 19، 0:07)سیزده نوشته است:
[تصویر:  84684684658564.png]

بچه ها جیک لاموتا(که داستان زندگیش رو اسکورسیزی سال 1980 تو فیلم "گاو خشمگین" روایت کرد)حتی بین 50 بوکسور برتر یک قرن گذشته نیست.

چرا اسکورسیزی زندگی بوکسور دیگه ای رو فیلم نکرد؟
اولین دلیلش زندگی دراماتیک و تراژدیک این ادمه
دومین دلیلش که بخاطرش این پُست رو میدم، اینه که جیک لاموتا سبک خاصی توی بکس داشت. اجازه میداد تا حریفش تا جایی که میتونه.بهش مشت بزنه و تخلیه شه انرژیش!! در این لحظه کارش رو شروع میکرد و تموم مُشت ها رو به حریفش برمیگردوند

همه مون حالمون خرابه. زندگی مون توی رینگ حسابی حالمون رو جا اورده. پشت سر هم بهمون مُشت میزنه.پشت سر هم شکست. هی بلند میشیم و کمر راست میکنیم و دوباره مُشت بعدی. شکست بعدی

چطوره مثل جیک لاموتا باشیم؟
مُشت خوردن رو تموم کنیم و این بار ما مُشت بزنیم؟
چطوره توی این بازی لعنتی ورق رو برگردونیم؟


-میدونید عاقبت جیک لاموتا چی شد؟ دو بار قهرمانی بکس جهان و در فینال سومین تلاشش برای کسب قهرمانی. مقابل رابینسون بازی رو واگذار کرد. جیک لاموتا تو این بازی مُشت های پیاپی رو خورد. ولی دیگه مُشتی نزد. تا حد مرگ مُشت خورد و دیگه بوکس بازی نکرد! و زندگیش توی یک سرازیری افتاد تا جایی که مدال های قهرمانیش رو برای پرداخت بدهیش تکه پاره کرد و طلاهاش رو فروخت! (مرگِ اسطوره ی جیک لاموتا جایی بود که مُشت خورد ولی مُشتی نزد)


پارسال موقعی که این پست نوشته شده بود من تازه اومده بودم کانون , کلی روز خوب داشتم 
درست عین جیک لاموتای اماده که کلی مشت خورده بود ولی بلند شده وداره حریفشو له میکنه...
یکسال گذشت و حالا شدم عین دوران سرایزیه قهرمان تو این فیلم ...
پشت سر هم دارم مشت میخورم ,دیگه حال بلند شدن ندارم 
جلوی شهوتم کم اوردم بدجورم کم اوردم 
دارم سعی میکنم باهاش کنار بیام 
خیلی وقتا با خودم میگم چرا خدا همچین نیاز وحشتناکی رو توی هر انسانی گذاشته و انقد زودم فعال میشه ؟ 
نمیشد ده سال دیرتر راه بیفته ؟
دیگه دارم با خودارضایی کنار میام ,راه فراری نیست نمیتونم جلوی شهوتمو بگیرم از طرفی هم کم ضررترین راه ممکن واسه خفه کردنش همینه
حداکثرش اینه که خودم داغون میشم کس دیگه ای اذیت نمیشه  

راستی جای اقای سیزده هم خالی
پستای خوبی مینوشت 
امیدوارم روزای خوبی داشته باشه
 سپاس شده توسط
آدما وقتی یکی و از دست میدن باید یکی باشه که احیاشون کنه..یکی که هواشو داشته باشه..
من کسی و نداشتم...من تازه باید مامانو احیا میکردم..

پس باید خودم زودتر احیا میشد..زودتر به خودم میومدم..همیشه از این که این همه دوست و رفیق دور و اطرافمه خوشحال بودم..میگفتم هیچ وقت تنها نمیمونم..
وقتی بی قرار بودم..وقتی حوصله ی عالم و ادمو نداشتم..
وقتی خواهر برادرتم مراعتتو نکنن و داستان ارث و رفتن و پیش بکشن..
وقتی همه حال خوبتو میخوان..همه خوش اخلاقیتو میخوان
وقتی سرکارت با جون و دل کار کنی..هر چی بوده و گذشته بندازی کنار و فقط تو باشی و بچه های کنکوریت اما مدیر مدرست کوتاهی بچه ها رو بندازه گردن تو که خودت روحیت باختس از بچه هات چه توقعی میره و تلاش تو و حفظ روحیه تو رو نبینه..
وقتی نیستی خونه به این فکر کنی که مامانت یه وقت حالش بد نشه..
وقتی عصرا زنگ میزنم بر نمیداره تلفنو دلم آشوب میشه وقتی کلید میندازم میام تو خونه ، میبینم صدایی نمیاد بدنم یخ میکنه..
این ک نکنه تمام داراییم بلایی سرش اومده باشه
این که هر روز کسایی که سال تا سال نمیدیدشون راه بیفتن بیان خونه و حرف و قضاوت و تعیین تکلیف بکنن حالم بد میشه
وقتی بگی زندگی خودتونه..
بگن تو بچه ای هیچی نمیفهمی دخالت نکن خودش عذابه..
زندگی از اولشم برای من رو روال نبوده..بالا پایین داشته..
ولی وقتی بابا بود کسی جرئت این حرفا رو نداشت
داداشم جرئت نمیکرد دختر بیاره خونه..
خواهرم قدرت اینو نداشت این همه پافشاری کنه برای رفتن..
مگ مامانم چقدر تحمل داره..
ولی وقتی بابا بود همه چی انگار تو کنترل بود..
ارامش بود..دلمون قرص بود..
هر موقع میخواست حرفی بزنه چیزی بگه..جمعه شبا دستمو میگرفت میرفتیم بیرون حرف میزدیم..قانعم میکرد..بهم از بد و خوبی راه میگفت..بعد میگفت بقیش با خودت..
دلم خیلی خیلی تنگشه..
خدا هیچ خونه ای و بی پدر نکنه..
قدر مامان باباها رو بدونین..حتی اگ باهاشون خوب نیستین بدونین بودن و نفس کشیدنشون یه نعمته بزرگه..یهو زبونم لال به خودمون میاین میبینین نیستن پیشمون..بابای من سالم بود..جوون بود..زندگی سالمی داشت اما سرطان یقشو گرفت و ولش نکرد...و ایمان اوردم نه دوست خیلی خیلی صمیمی نه هر عشق و خیلی چیزای دگ موقعی ک کم اوردی هیچ کس جز خانوادت کنارت نیست..همه چند روز اول پیشتن..چند روز اول بداخلاقیاتو میپذیرن بعدش میرن و پشتشونم نگاه نمیکنن
برگشتم به کانون..چون دیدم با نبودنم چیزی تغییر نکرد
اصلا همین چند ساعتی که اومدم حالم بهتره..
پس چرا جایی که حالمو خوب میکنه از خودم دریغ کنم؟
من هرگز نمی گویم در هیچ لحظه‌ای از این سفر دشوار، گرفتار ناامیدی نباید شد. من می‌گویم: به امید بازگردیم، قبل از اینکه ناامیدی، نابودمان کند...

"نادر ابراهیمی"

وَ لا تَقرَعنی قارِعَةً  یَذهَبُ لَها بَهائی...

و مرا چندان به  سختی دچار مکن که
بزرگی و سرزندگی ام  را از میان ببرد.


"صحیفه سجادیه"
(1396 آبان 5، 23:18)mojode_zamini نوشته است: آدما وقتی یکی و از دست میدن باید یکی باشه که احیاشون کنه..یکی که هواشو داشته باشه..
من کسی و نداشتم...من تازه باید مامانو احیا میکردم..

پس باید خودم زودتر احیا میشد..زودتر به خودم میومدم..همیشه از این که این همه دوست و رفیق دور و اطرافمه خوشحال بودم..میگفتم هیچ وقت تنها نمیمونم..
وقتی بی قرار بودم..وقتی حوصله ی عالم و ادمو نداشتم..
وقتی خواهر برادرتم مراعتتو نکنن و داستان ارث و رفتن و پیش بکشن..
وقتی همه حال خوبتو میخوان..همه خوش اخلاقیتو میخوان
وقتی سرکارت با جون و دل کار کنی..هر چی بوده و گذشته بندازی کنار و فقط تو باشی و بچه های کنکوریت اما مدیر مدرست کوتاهی بچه ها رو بندازه گردن تو که خودت روحیت باختس از بچه هات چه توقعی میره و تلاش تو و حفظ روحیه تو رو نبینه..
وقتی نیستی خونه به این فکر کنی که مامانت یه وقت حالش بد نشه..
وقتی عصرا زنگ میزنم بر نمیداره تلفنو دلم آشوب میشه وقتی کلید میندازم میام تو خونه ، میبینم صدایی نمیاد بدنم یخ میکنه..
این ک نکنه تمام داراییم بلایی سرش اومده باشه
این که هر روز کسایی که سال تا سال نمیدیدشون راه بیفتن بیان خونه و حرف و قضاوت و تعیین تکلیف بکنن حالم بد میشه
وقتی بگی زندگی خودتونه..
بگن تو بچه ای هیچی نمیفهمی دخالت نکن خودش عذابه..
زندگی از اولشم برای من رو روال نبوده..بالا پایین داشته..
ولی وقتی بابا بود کسی جرئت این حرفا رو نداشت
داداشم جرئت نمیکرد دختر بیاره خونه..
خواهرم قدرت اینو نداشت این همه پافشاری کنه برای رفتن..
مگ مامانم چقدر تحمل داره..
ولی وقتی بابا بود همه چی انگار تو کنترل بود..
ارامش بود..دلمون قرص بود..
هر موقع میخواست حرفی بزنه چیزی بگه..جمعه شبا دستمو میگرفت میرفتیم بیرون حرف میزدیم..قانعم میکرد..بهم از بد و خوبی راه میگفت..بعد میگفت بقیش با خودت..
دلم خیلی خیلی تنگشه..
خدا هیچ خونه ای و بی پدر نکنه..
قدر مامان باباها رو بدونین..حتی اگ باهاشون خوب نیستین بدونین بودن و نفس کشیدنشون یه نعمته بزرگه..یهو زبونم لال به خودمون میاین میبینین نیستن پیشمون..بابای من سالم بود..جوون بود..زندگی سالمی داشت اما سرطان یقشو گرفت و ولش نکرد...و ایمان اوردم نه دوست خیلی خیلی صمیمی نه هر عشق و خیلی چیزای دگ موقعی ک کم اوردی هیچ کس جز خانوادت کنارت نیست..همه چند روز اول پیشتن..چند روز اول بداخلاقیاتو میپذیرن بعدش میرن و پشتشونم نگاه نمیکنن
برگشتم به کانون..چون دیدم با نبودنم چیزی تغییر نکرد
اصلا همین چند ساعتی که اومدم حالم بهتره..
پس چرا جایی که حالمو خوب میکنه از خودم دریغ کنم؟
از اینکه پای حرف دلتون می شینیم وودر واقع ما رو قابل می دونید ؛ خیلی ممنونم 
بودن آدم هایی با تفکرات خوب و درست به کانون  برکت می ده
 سپاس شده توسط
خانم موجود زمینی،
خدا دلت رو قـُـرص کنه و بهت آرامش بده. 53

پدر و مادر،
تا زمانی که هستند و تمام،
قدر دانسته نمی شوند.
کاش می شد که همیشه باشند،
کاش و ای کاش ...
[تصویر:  tree.jpg]

خُنُک آن قماربازی که بباخت آن چه بودش  ***  بِنَماند هیچ ش الا، هوس قمار دیگر


" مولوی "

53   53   53

این بار، بی تاریخ؛
خسته ام،
آن همه روزها که قرار بود شروع ی باشند ...

53 5353
[تصویر:  05_blue.png]
 سپاس شده توسط
از این بازی احمقانه خستم!
[تصویر:  05_blue.png]
 سپاس شده توسط


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان