1388 ارديبهشت 20، 8:33
خوشحالم که تونستم روزها و شب های سختی رو بگذرونم و به این مرحله برسم که دیگه بهش فکر نمی کنم ، ولی دلم خیلی گرفته ... دوست دارم گریه کنم ... !
یا مهدی ادرکنی
(1388 ارديبهشت 21، 0:03)mahdi نوشته است: سلام،
این روزا دیگران قلبمو زیاد مورد حمله قرار میدن،
ومیشکوننش و جفت پا میپرن روش،ولهش میکنن
این چند خطو دارم باسختی مینویسم،
چون هم چشام خیسه هم اینکه انگشتم شکسته،اونم انگشت دست راستم
یه بار به یکی گفتم که بدون اون نمیتونم زندگی کنم
ولی باور نکرد،و فکر کرد که من مثل خودش خیلی صبورم،
کاش میتونستم برم پیشش و بگم که دیگه از این بیشتر نمیتونم
بگم که به پوچی رسیدم،حالا اگرم بگم فکر میکنه بهش دروغ میگم
مهم نیست،من خودمو از همه چی و همه کس رها کردم،
هیچکس تو دنیا برام مهم نیست،مگه چقد این زندگی طول میکشه؟
فوقش 60 سال
آخرش مردنه،مرگه،پس چرا باید انقد به خودم سختی بدم؟
من تو زندگیم آزارم به کسی نرسیده،خداشاهده هروقت کسی ازم کمک خواسته
باجونو دل کمکش کردم،اینا امتحان الهیه،که من تو همشون دارم رد میشم،
یه بار بهش گفتم که طاقت کم محلیاشو ندارم،گوش نداد،پسسسسسسسسسسسسس
الان میگمممممممم:
من بریدم،من نمیتونم،من اونی نیستم که فکر میکنی،پس میرم
میرمو میمیرم آسوده میشم ازعشق،میرمو میمیرم
جشن تولد مرگمو برای تو روی آب میگیرم
خداحافظت عشق ساده ی من
خداحافظ زندگییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی
(1388 ارديبهشت 21، 5:46)مجتبی نوشته است: خوب قلبت رو بزرگ کن که نتونن روش جفت پا برن و له ش کنن!
من تا حالا عاشق نشدم ..هیچ وقتم با هیچ دختری ارتباط عاطفی یا حتی شخصی نداشتم میتونستم اما نخواستم ..من همیشه همه دختر ها رو از ته قلبم دوست داشتم ....جا قلبمون فقط مال خداست انقدر بزرگه که خدا توش جا میشه قانونشم اینه که فقط یه نفر میتونه توش بره هر کی بره همون قدر بزرگ میشه ،
(1388 ارديبهشت 21، 0:03)mahdi نوشته است: سلام،
این روزا دیگران قلبمو زیاد مورد حمله قرار میدن،
ومیشکوننش و جفت پا میپرن روش،ولهش میکنن
این چند خطو دارم باسختی مینویسم،
چون هم چشام خیسه هم اینکه انگشتم شکسته،اونم انگشت دست راستم
یه بار به یکی گفتم که بدون اون نمیتونم زندگی کنم
ولی باور نکرد،و فکر کرد که من مثل خودش خیلی صبورم،
کاش میتونستم برم پیشش و بگم که دیگه از این بیشتر نمیتونم
بگم که به پوچی رسیدم،حالا اگرم بگم فکر میکنه بهش دروغ میگم
مهم نیست،من خودمو از همه چی و همه کس رها کردم،
هیچکس تو دنیا برام مهم نیست،مگه چقد این زندگی طول میکشه؟
فوقش 60 سال
آخرش مردنه،مرگه،پس چرا باید انقد به خودم سختی بدم؟
من تو زندگیم آزارم به کسی نرسیده،خداشاهده هروقت کسی ازم کمک خواسته
باجونو دل کمکش کردم،اینا امتحان الهیه،که من تو همشون دارم رد میشم،
یه بار بهش گفتم که طاقت کم محلیاشو ندارم،گوش نداد،پسسسسسسسسسسسسس
الان میگمممممممم:
من بریدم،من نمیتونم،من اونی نیستم که فکر میکنی،پس میرم
میرمو میمیرم آسوده میشم ازعشق،میرمو میمیرم
جشن تولد مرگمو برای تو روی آب میگیرم
خداحافظت عشق ساده ی من
خداحافظ زندگییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی
(1388 ارديبهشت 21، 13:23)mahdi نوشته است: سلام پارمیدای عزیز،
یه چیزی بگم،من اونو به قدری دوس دارم که حاضرم جونمم براش بدم،
امیدوارم اونم اینجوری باشه،
وقتی که میخواست به خونوادش بگه من تنهاش نذاشتم،و سنگ صبورش بودم
خونوادش هم کمکمون کردن،و حتی با ازدواج ما هم مخالفت نکردن و تصمیم خودش رو
ملاک قرار دادن،
اما وقتی خونواده من فهمیدن،تنها خواهرم بود که درکم کرد،و
باهام مهربون بود،مامانم که بهم محل نمیذاره،داداشمم همینطور،
نمیدونم کار درستی میکنم که دارم اینارو اینجا میگم یا نه،ولی دیگه قلبم سنگین شده
یه مشکلات دیگه ای هم که به ماجرای من ربطی نداره تو خونمون اتفاق افتاده که شده قوز بالا قوز
حالا از این دلم میسوزه که من وقتی تو سختی بود کنارش بودم ولی اون نه
اون یه گوشه ایستاده دستو پا زدن منو تماشا میکنه،نمیدونم،شایدم کار درستو اون میکنه،
ولی من کم نمیارم،
راستی عشق تنها امید من تو زندگیه،اگه تو عارفانه عاشقانه اونجوری گفتم،بخاطر اینه که
میخواستم یه جوری خودمو راحت و آروم کنم
ما همدیگرو دوست داریم
و من تصمیم ندارم رهاش کنم،ولی انتظار نداشتم منو تو سختی ول کنه،حداقل میتونست دلداریم بده
امیدوارم خوب درسشو بخونه،نه مثل من که .......