امتیاز موضوع:
  • 3 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

§ سوتی های بچه ها § خاطرات خنده دار §

سلام

پیش دانشگاهی بودم و امتحانات تموم شده بود

تابستون بود

یه روز دیدم یکی از دوستام بهم زنگ زد که کجایی ببینمت

ی جا قرار گذاشتیم تو پارک و همدیگه رو دیدیم

وزنه بردار بود این دوستم جزو چندتا دوست صمیمی بودیم که همیشه ردیف اخر بودیم

دیدم کلی خواهش و قسم که ی چی بگم نه نمیگی؟

گفتم خب بگو گفت من ی درس فیزیک رو نمیفهمم تاحالا چند بار امتحان دادم و افتادم بیا و جای من برو امتحان بده این درس رو قبول شم دیپلممو بگیرم 17

( سر کلاس فیزیک همیشه فعال بودم و علاقه داشتم و فیزیکم به نسبت خوب بود)

من گفتم بابا اونجا کارت داره من چجوری بیام جای تو امتحان بدم ما که اصلا شبیه هم نیستیم42

به ی چیز قسم داد منو که نتونستم ردش کنم

گفتم باشه میخونم و میرم جات امتحان میدم22

روز امتحان اومد و منم یکم استرس داشتم که ی وقت بفهمن و لو بره پوستم کنده اس اصلا بخوام برم کارت رو بگیرم میبینه که شبیه طرف نیستم

یهو ی دوستمو اونجا دیدم ( اسمش رضا بود و اینم جزو ردیف اخری های بازیگوش ما بود) 4fvfcja

گفتم قضیه اینه میتونی بری کارت سیاوش رو برا من بگیری؟

اونم رفت کارت رو گرفت

امتحان شروع شد و منم نشستم شروع کردم به نوشتن 42

یهو بعد ده دقه دیدم شروع کردن به تطبیق دادن کارت ها با دانشجو ها

منو میگی مونده  بودم چیکار کنم 4fvfcja

شروع کردم تند تند نوشتن دیدم سه چهارتا مونده تا به من برسن سریع حساب کردم دیدم حدود 12 نمره براش نوشتم گفتم بسشه4fvfcja

سریع از جا پاشدم ورق رو تحویل دادم و رفتم42

بعدا اومد کلی ام تشکر کرد که قبول شده بود

ماموریت غیر ممکنی بود برا خودش4fvfcja
Khansariha (121) آثار هنری به دو دلیل ارزشمندند، اول اینکه توسط استادان به وجود آمده اند. دوم اینکه تعدادشان کم است .شما گنج پر ارزشی هستید، زیرا توسط بزرگترین استاد خلق شده اید و فقط یکی هستید. Khansariha (121)


 سپاس شده توسط
سلام

داداش بزرگم رفته بود ایام عید یزد و سوغاتی کنار مابقی سوغاتی ها پشمک هم آورده بود

اون داداشم که تازه عروسی کرده با خانومش اومده بودن خونه ما

بعد مامانم ی بشقاب پر پشمک آوردن

بعد داداشم هم دراز کش و لم داده بود و پشت به من (تریپ پادشاهی ) منم پا لب تاب و تو کانون  

ی مقدار زیادی رو گرفت دستش اومد بخوره ( دیدیدت تو کارتون ها خوشه انگور رو چجوری میخورن ؟ )

دهنشو تا اومد باز کنه من رو هوا قاپیدم و جلو چشمش با تومئنینه  خوردم خودش هاچ و واج مونده بود از سرعت من و مابقی هم از خنده درحال ترکیدن

بعدش هر سری که میخواست بخوره یک چشمش به من بود
Khansariha (121) آثار هنری به دو دلیل ارزشمندند، اول اینکه توسط استادان به وجود آمده اند. دوم اینکه تعدادشان کم است .شما گنج پر ارزشی هستید، زیرا توسط بزرگترین استاد خلق شده اید و فقط یکی هستید. Khansariha (121)


 سپاس شده توسط
سلام
نمیدونم اسمش سوتیه یا نه..
امروز صبح تو سجده آخر نماز صبحم خوابم برد..22 (تف تو ریا)

و
خونه خواهرم میخواستم مسواک بزنم.. بچه ها خواب بودن و فضا تاریک.. من هم لامپ روشن نکردم..
این شد ک خمیر دندون رو گرفتم رو مسواک نزدیک چشمم تا ببینم ک میاد بیرون یا نه.. بعد هرچی من خمیر دندون رو فشار میدادم.. هی هیچی نمیدیدم.. ب خودم گفتم.. وا ! خمیر دندونشون خرابه!!! و باز هی فشار دادم..
یهو حس کردم مسواک سنگین شده..  
آخرش لامپ رو روشن کردم.. دیدم ک مسواکم غوطه ور در خمیر دندونه!23
خمیردندونشون ژله ای و آبی بود.. و من نصف خمیر دندون رو ریخته بودم رو مسواک....Gigglesmile


در پناه خدا..
یاعلی.53
[تصویر:  07c49977111e42a28fd6.jpg]

 سپاس شده توسط
پسر خالم استاتوس واتساپشو گذاشته:"بالاخره اون بزی که باید به دهنش شیرین میومدم پیدا شده" ، یعنی رسما نامزدشو بُز و خودشو علوفه فرض کرده 4fvfcjaGigglesmile
إِنَّ اللَّهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَومٍ حَتّىٰ يُغَيِّروا ما بِأَنفُسِهِم
خداوند سرنوشت هیچ قوم (و ملّتی) را تغییر نمی‌دهد مگر آنکه آنان آنچه را در خودشان است تغییر دهند! 
********
بگذار ابر سرنوشت هرچقدر که میخواهد ببارد؛
ما..
چترمان خداست!
********
(: Ты перед скрытой камерой, пожалуйста, улыбаться
 سپاس شده توسط
امروز یکی از هم کلاسی های سابق ام بهم تو واتس اپ مسیج داده :" آخ بهار میدونی چی شده ؟ فلانی مادر بزرگ اش فوت کرد امروز ...براش دعا کن.. وقت کردی حتما بهش تسلیت بگو...." 53258zu2qvp1d9v 
من که همزمان خیلی با خوشحالی و شعف در حال ایفای نقش دستیار آشپز برای مادرم بودم و سرم شلوغ Smiley-face-cool-2با بی دقتی پیام اش رو خوندم 13 و تو ذهن خودم اینطور برداشت کردم حرفش رو : ".....فلانی مادرش فوت شده! " 1744337bve7cd1t81

بعد اینکه کلـــــــــی تعجب کردم باخودم ..زود و باعجله  2346 براش نوشتم: "مطمئنی؟ جدی میگی؟ آخه باورم نمیشه!! چطوری این اتفاق افتاد؟ خودش حالش چطوره؟ ..هواشو داشته باش !!! 231276746pa51mbeg8j
گفت: " آره پیش من هست و باشه هواش رو دارم و حالش خوبه و اینا.." 4

________________

بعد من ول کن نیستم که!  هنوز تو عالم هپرووووت! برگشتم به مادرم هم میگم: " آخه... مامان فلان دوستم رو یادت هست ...مادرش فوت شده طفلک و کلی افسوس و اه و اینا :13:"
 

__________________


حالا اصـــــــــل سوووووووووووووووووووتی آغاز میشود! Kool

بعد عمری پیام دادم بهش :" سلام فلانی ...خوبی؟ ...از دوست مشترکمون درباره مــــــادرت:shame: خبردار شدم! درسته این خبر؟ خیلی ناراحت شدم  واقعا ..."
یه چند ثانیه مکث کرد...منم تعجب کردم چرا مکث کرده و جواب نمیده...که بعد نوشت:" من خوبم...مادر بزرررررررررررررگ ام فوت شدن.." Smiley-talk038~X(:-t


یعنی اون لحظه بود که من به معنای واقعی کلمه خجالت کشیدم از دست عجله و بی دقتی ام...
میخواستم زمین دهن بازکنه من فرو برم ...X_Xیا در افق محو بشومSmiley-happy114 ...یا شطرنجی بشم...:we::13: بلاخره یه جوری باید ناپدید بشم از صحنه ..موندم حالا چیکار کنم چه جوری گندی رو که زدم جمع اش کنمKhansariha (134)یکم فکر کردم بعد بهش پیام دادم " آخ واقعا ببخشی اشتباه تایپی شد!! Smiley-face-cool-2 "
 
با خودم میگم آی نمیری بهار !! اخه اشتباه تایپی تا این حد!! 1276746pa51mbeg8j


خلاصه دوستم مردونگی کرد و گفت:" اشکالی نداره22"


منم بهش تسلیت کوفتی رو دادم و ای کاش یکم صبر میکردم بعدا با فراغ خاطر میدادم و گفتم خدا رحمتشون کنه و اونم گفت براشون دعا کن منم گفتم حتما. 4

_________________________________

بعدش تا نیم ساعت عذاب وجدان مگه ول کنم بودvayy خیلی پیش خودم و دوستم خجالت کشیدم.
آخه طوری شد که نه تنها تسلیت نگفتم بلکه فاتحه مادرش رو هم همراه مادربزرگ مرحومش خوندمTearsGigglesmile
بدترین سوتی عمرم بود :smily man:
[تصویر:  wp4003454.jpg]
تو دانشگاه یه رفیقی داریم بهش میگیم استاد مسعود

آقا یه روز سر کلاس فیزیک 2 نشسته بودیم این هی توگوش ما ویز میزد:-@

مث ضبت صوت فک میزد دیگه کم کم رفته بود رو اعصابم:-@%-(

هی بهش می گفتم ساکت بزا ببینم استاده چی میگه مگه گوش میداد12

بعد چن دقیقه من دیگه روانم بهم ریخت بلند شدم رو بهش با صدای بلند گفتم "استاد خفه شو"1744337bve7cd1t81

استاد فیزیکو میگی چشاش شد این جوری1744337bve7cd1t81

بعد چن ثانیه قیافش شد این:smiley-yell:

منو میگی اون لحظه از شدت خجالت خون به مغزم نمیرسید
مث مجسمه خشکم زده بود مونده بودم چی بگم8-}

یه دفه یکی از ته کلاس گف که با این بنده خدا بود با شما نبود شما به درستون ادامه بدید23

یعنی دلم می خواس تو اون موقعیت یه ماچ گنده از رفیقم بکنم که انقد تمیز ماسمالیش کردKhansariha (18)

تا ته کلاس من این جوری بودمvayy:shame:vayy

دیگه از اون موقع تصمیم گرفتم به اون رفیقم نگم استاد مسعودKool
آبرو داشتن لیاقت می خواد  که من سست عنصر ندارم//امید وارم که این دفه نشکنم

1276746pa51mbeg8j461276746pa51mbeg8j
START AGAIN

From 93/2/3
Kool
  [تصویر:  05_blue.png]
   
   
   
 
 سپاس شده توسط
این خاطره هه هروقت یادم میاد خندم میگیره،تا حالا دو سه بار هم برام اتفاق افتاده،یروز که حاج اقا اومده بود مدرسمون و نماز جماعت برگزار کردیم،آقا نیت کردیم الله اکبر گفتیم همین که دستمو آوردم پایین یه ضرب رفتم رکوع4fvfcjaحالا همه سر پا ما رکوع4fvfcjaاز حاج آقا هم جلو زدم،یه لحظه فک کردم قنوت گفتم و رفتم رکوع!****
یه بارم یکی فامیلامون تعریف میکرد از این پد های موبر که تو اینترنت تبلیغ میکنه خریده،دوتایی با اون یکی فامیلشون اومدن زدن به دستاشون مو که نرفت هیچ کلِ دستشون هم قرمز شد(بقول حودشون تش گرفتن)،حالا تو نگو اینا سمباده بودن!4fvfcjaعینه واقعیته4fvfcja
إِنَّ اللَّهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَومٍ حَتّىٰ يُغَيِّروا ما بِأَنفُسِهِم
خداوند سرنوشت هیچ قوم (و ملّتی) را تغییر نمی‌دهد مگر آنکه آنان آنچه را در خودشان است تغییر دهند! 
********
بگذار ابر سرنوشت هرچقدر که میخواهد ببارد؛
ما..
چترمان خداست!
********
(: Ты перед скрытой камерой, пожалуйста, улыбаться
 سپاس شده توسط
سلام

چند روز پیش رفته بودم کتابخونه ی محل کارم

چون تازه از پله ها بالا رفته بودم یکم به نفس نفس افتاده بودم

رفتم و با فاصله ی یک میز از یه آقای دکتر مسنی نشستم

مشغول مطالعه بودم که یهو این آقاهه پاشد اومد سمتم و یکی زد رو میزم

گفت ببخشید یه لحظه بیا بیرون کارت دارم

همچین هم هیکلی و قد بلنددددد!!!!

گفتم وا یعنی چیکارم داره ؟!!!:-/ برگشتم دیدم با دست اشاره میکنه بیا

رفتم بیرون وقتی جلوش وایستادم نصفش بودم42 ، با صدای آروم و اندکی استرس گفتم بله بفرمایید؟!42

گفت ببخشید امیدوارم ناراحت نشید ،صدای نفس کشیدن شما نمیذاره درس بخونم ،میشه لطفا برید یه میز جلوتر!1744337bve7cd1t81
من که قفل کرده بودم از حرفش ،نمی دونستم چی بگم ،گفتم آهان بله حتما22

هیچی دیگه تا آخر ساعتی که اونجا بودم نفسمو حبس کرده بودم تقریبا22:smily man:

هر چند دقیقه میومدم بیرون  با خیال راحت نفس میکشیدم میرفتم 222222


چه حساسن ملت!!!!!Gigglesmile
 سپاس شده توسط
آرزو های داداش کوچولوم تو شب لیله الرغائب
(با زبون بچه ها بخونید)
اول نمازشو تند تند خوند بعد گفت:

خدایا حال مامانمو خوب کن

یه دوچرخه بهم بده

با یه کیسه بستنی4fvfcja

با یکم پول

مامان بابامو سلامت نگه دار



حالا هی میاد ازم میپرسه کی آرزوم برآورده میشه!!:-??
4
سلام

پارسال بود با پسر دایی ها و پسر خاله ها جمع شدیم رفتیم شهرستان . حدود 10 نفر بودیم 

ظهر پنجشنبه بود و یه جو خیلی دلگیر ... گفتیم بریم بگردیم ؛ کجا بریم کجا نریم ؟ وات تو دو وات نات تو دو ؟ چیکار کنیم چیکار نکنیم ؟

تصمیم این شد جمع کنیم بریم سرعین Khansariha (69)

حدود 3 ساعت راه بود . راه افتادیم رفتیم . یکی از پسر خاله هام از خونشون یه سطل بزرگ پر گردو کرد آورد ... خیلی بود چند کیلویی میشد . نصفی تو این ماشین نصفی تو اون ماشین وسط راه نرسیده تموم شد 4

رفتیم و رسیدیم جایی که باید میرسیدیم . جلوی در ورودی یه جایی بود که فقط آش میفروخت . 

گفتیم اول بریم یه آش بخوریم بعد بریم . 10 تا آش گرفتیم داشتیم میخوردیم . صاحاب مغازه خیلی سیبیل درشت بود . همینجور به شوخی گفتم عمرا کسی نتونه بیاد اینجا آش بخوره و بتونه یارو رو بپیچونه و پولشو نده . یکی از پسر خاله هام که خونه شون نزدیکه و همیشه با همیم . گفت میخوای پول ندم و برم ؟ منم بهش گفتم ما میریم بیرون اگه بتونی به این یارو پول ندی و سالم بیایی بیرون بلیط همه رو من حساب میکنم 128fs318181

همینجور سرم پایین بود داشتم آش میخوردم دیدم اینا دارن با هم پچ پچ میکنن . مغازه پر آدم بود ... یه لحظه ساکت شدن بعد پسر خالم با صدای بلند گفت :

.
.
.
.
.
.
.

الحمد الله الرب العالمین .
بقیه پسر خاله ها : آمـــــــــــین

هنيئا للآكلين .
پسر خاله ها + چند نفر از بقیه مشتریا : آمــــــــــین


و بركة للباذلين .
نصف مشتری ها با هم : آمـــــــــین

اللهم تقبل احسان المحسنین .
کل مشتری ها با هم : آمـــــــــین 

( به زبان ترکی ) خداوندا این نذر رو از صاحب نذر قبول بفرما
آمیــــــــــن

هر گرفتاری داره به کَرَم خود ختم به خیر بفرما 
آمیـــــــــــن

ان شاءالله سفره شون همیشه پر برکت و چراغشون همیشه به روشنی ...
به نیابت از همه گذشتگان اللخصوص گذشتگان برادر عزیزمان بخوانیم رحمه الله لمن قرأ الفاتحة مع الصلوات

.
.
.

یارو تو اون چند ثانیه تا دعا تموم شه حدود 10 تا رنگ عوض کرد 128fs318181 ملت هم با بهت و تعجب داشتن هم دیگه رو نگاه میکردن 

خندم گرفته بود همه هم خیلی جدی آمین میگفتن دیدم دیگه نمیشه یه لحظه هم موند با کله رفتم زیر میز 

دعا که تموم شد اومدم بیرون یه سری نگاه متعجب دور و ورمون بودن . همین که گفت بخوانیم رحمه الله لمن قرأ الفاتحة مع الصلوات از جاش پاشد دیدم کمپ داره جابجا میشه منم افتادم دنبالشون بریم بیرون

یارو پشت دخل واییتاده بود . همین که پامونو اومدیم از در بذاریم بیرون گفت : هارا ؟ (کجا؟) 4

هیچی دیگه نقشه خنثی شد 4fvfcja 25 تومن گرفت گفت حالا هر چی میخوایی دعا بخون 4fvfcja
[تصویر:  a7f963e5e050.gif]
‌‌‌‌
تاخودت کاری نکنی چیزی تغییر نمیکنه ..
سلام


امروز سرکار ، یه بنده خدایی اومده بود، همین که شروع کرد به صحبت ، یکم آروم صحبت میکرد، بعد من به نظرم اومد تلفظش هم یه جوریه، خیلی هم دستاشو تکون میداد. منم فکر کردم این بنده خدا ناشنوا یا کم شنواست. منم با صدای خیلی بلند و شمرده شمرده شروع کردم جوابشو دادم که مثلا بتونه لبخوانی کنه 4fvfcja
هیچی دیگه آخرش کاشف به عمل اومد که این بنده خدا مشکلی نداره و من اشتباه کردم :we:


یعنی به نظرتون متوجه شده که من چه سوتی دادم ؟:we:
[تصویر:  15.gif]
آزمایشگاه مدار منطقی داشتیم  2 نفر تو یه گروه بودیم

رفتیم مدارو بستیم (اونایی که دارن این واحدو میدونن سیما چه قاطی میشه خودتم سردر نمیاری آخرش چیکار کردی)

اومدیم تست کنیم جواب نداد

اعصاب مصاب خط خطی حالا بیا از اول چک کن ببین کجا اشتباه کردی

چک کردیم دوباره مشکل نداشت

استادو صدا کردیم بیاد بیینه چه مرگشه

یه نگا به برد کرد یه نگاه به ما اینم قیافش4fvfcja

استاد:ICتون کو؟؟

ماvayy

همیشه ی خدا IC رو برد بودا گروه قبل ما برداشته بود ما هم چقد حواسمون جمع بود4fvfcja
 سپاس شده توسط
امروز با رفیقم رفتیم دم خودپرداز،یه مقدار وجه زدم جهت دریافت،موقعی که خواست پول بده رفیقم گفت بذار دریچشو بگیرم باز نشه ببینم چی میشه،چی میشه بنظرتون؟هیچ دستشو که برداشت دیگه دریچه باز نشد،پول مارم نداد،به حسابم هم برنگشته22
بقول علیرضا خمسه بزنم دهنش؟22 آدم فگر که میگن ایشونه ها!
إِنَّ اللَّهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَومٍ حَتّىٰ يُغَيِّروا ما بِأَنفُسِهِم
خداوند سرنوشت هیچ قوم (و ملّتی) را تغییر نمی‌دهد مگر آنکه آنان آنچه را در خودشان است تغییر دهند! 
********
بگذار ابر سرنوشت هرچقدر که میخواهد ببارد؛
ما..
چترمان خداست!
********
(: Ты перед скрытой камерой, пожалуйста, улыбаться
 سپاس شده توسط
آقا ما دیروز 8 صبح رفتیم دانشگاه

هزار و یکی کار داشتم

از اینور به اونور

تا 6 عصر که  له له له میخواستم برگردم خونه

رفتم ایستگاه تاکسی وایسادم که ماشین بیاد

یهو یادم افتاد که من امروز با خودم لپ تاپ آورده بودم....پ لب تاپم کوووو؟1744337bve7cd1t81

چند ثانیه لرزه بر اندام ما افتاد

با خودم گفتم سایته؟

دیدیم نه اونجا نموند

دادم دوستم برده خوابگاه؟

نه به اونم ندادم

بوفه جا گذاشتم؟

نه اونجا نبردمش با خودم

خلاصه چند ثانیه ای عرق سرد بر بدن ما نشست

یهو یادم افتاد

که لب تاپ تو ماشینه

ماشین هم تو پارکینگ دانشگاهه

و من رفتم سوار تاکسی بشم برگردم خونه !!!GigglesmileGigglesmile

یعنی آلزایمر + خستگی + مشغله زیاد نتیجه اش میشه این!!!
یا عباس
سلام
داشتیم با هم کیک میخوردیم..
تزئین کیک صورتی بود..
یهو نگاه افتاد ب صورتش.. دیدم کنار لبش صورتیه..
دستمال برداشتم و گفتم صبر کن.. محکم کشیدم رو لکه صورتی ک مثلا پاکش کنم!
دادش رفت هوا!

تب خال بود!!!vayy
طفلی پوستش کنده شد...1276746pa51mbeg8j

در پناه خدا..
یاعلی.:GOL:
[تصویر:  07c49977111e42a28fd6.jpg]



کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان