سلام به همه خصوصا گروه نشات
اول از همه که هانتر جان من آواتارتو میبینم
اما داداش عاشق نظر خواست راجع به شادی و نشاط
بچه ها ما چرا اینجاییم؟
ببینید طرز تفکر ما هر چی که باشه ما با این قضیه شهوترانی مشکل داریم.یکی خودشو گناهکار میدونه یکی خودشو بیمار میدونه یکی هم خودشو معتاد میدونه یکی هم مجموعه ای از این سه عنوان و اصطلاح.جنس مشکل و مقدار مشکل در هر کدوم از ما متفاوته اما اون چیز مشترک اینه که زندگی روزمره ما با اختلال مواجه شده!!!غیر اینه؟
با اجازه من از همون لفظ بیماری برای خودارضایی استفاده میکنم
راستش من گاهی با خودم که مواجه میشم خیلی ازخودم میترسم از بس که نقص و ایراد درونم وجود داره. میبینم چه راه طولانی برای خودسازی روبه روم وجود داره:خشم حسد رنجش تنبلی افسردگی و....خوب من دوست دارم آدم خوبی باشم و زندگی پر از آرامشی داشته باشم فکر کنم هممون این آرزومون باشه. اما خوب با این همه نقص مگه میشه به آرامش رسید؟
خب واسه اینکه سردرگم نباشم و نترسم از این مسیر طولانی برای انسان بهتر شدن تمرکز کردم روی یه نقصی که زندگیمو زهر کرده واسم اونم شهوترانیه
من از این شروع کردم برای آدم خوبی شدن.اولش برنامه به من گفت تو باید ۹۰روز برون ریزی نکنی.خب من نمیتونستم با همون سبک زندگی قبلیم به این ۹۰ روز برسم. یواش یواش برنامه بهبودی بهم گفت که باید موانع رو برداری.خب من فیلم دیدن چشم چرونی لاس زدن با دختر رو قطع میکنم( البته به همین راحتی ها هم نیست) ولی باز نمیتونم پاکی جمع کنم.هدف اولیه من ترک خودارضاییه ولی همین هدف مقدس و آرمانی پلی شد برای رسیدن به سایر خوبی ها.اما چطور؟ من مجبور میشم بشینم فکر کنم به درون خودم رجوع کنم که چرا من نمیتونم پاکی جمع کنم.همساده خدایی مشکل تو اینه که اسپرم بدنت زیاد میشه؟؟؟ وجدانا تو شیرموز و خرما و عسل و پیاز و شکلات رو حذف کنی درست میشه؟؟؟خدا وکیلی تو بتونی صیغه کنی هفته ای چند بار رابطه بزاری همه چی حله؟؟؟ نه خب واسه من اینا جواب نداد تجربه کردم و جواب نداد.نیازی به تجربه هم نبود من که توی روز ده بار اینکار رو میکردم این نیاز جنسی نبود.این اجبار بود.این بیماری بود.ساعتها فیلم پورنو دیدن کار یه آدم طبیعی نیست.مثه حیوون درنده به این دختر اون دختر پریدن. به هزار نفر مجازی و حقیقی ابراز علاقه کردن طبیعی نیست. من به آدمهای چتی و پیامکی و واقعی و حضوری که چه عرض کنم به بازیگرهای پورن توی فیلم هم از درونم میگفتم: با من ارتباط داشته باش و مرا کامل کن.
واقعا من یه آدم بد نیستم یه آدم خیلی گناهکار عوضی.من بیمارم من ندانسته تو دام غول شهوت افتادم.من دنبال آرامشم که میرم دنبال دختر من دنبال آرامشم که خیالپردازی میکنم که فیلم میبینم. موجود پست و کثیف که دنبال کامل شدن نمیره دنبال آرامش نمیره.من بلد نبودم من گول خوردم نفهمیدم و به شهوت چنگ زدم بعد ازز اون بار اول هم هر بار بیشتر فرو رفتم بطوری که شهوترانی من غیرارادی شد.
چقدر طولانی شد خواستم راجع به نشاط بحرفم مثلا
............................................................................................................................................................................................................
خوب با این مقدمه این نظر منه...
تو شرایط غمگینی و افسردگی من خودارضایی میکنم.من محصل بودم نمره بد که میگرفتم خودارضایی میکردم که فکرم تخلیه بشه مثه معتادا.خوب دلیل چیه: من نمیتونم با احساساتم مواجه بشم من میترسم با واقعیتهای زندگی روبه رو بشم.
نکته مرموزانه و طبیعت موذیانه بیماری من اینجاس که که وقتی دانشجو شدم نمره عالی میگرفتم و خوشحال میشدم هم شهوترانی میکردم مثلا پایان نامه م رو که دفاع کرد هم خودراضایی کردم بازم شبیه معتادا و بازم دلیل یه چیزه:من نمیتونم با احساساتم مواجه بشم من بلد نیستم با واقعیتهای زندگی روبه رو بشم.
واسه همین به نظرم راه حل عصبانیت راه حل غمگین شدن با نشاط شدن نیست.اونم نشاط تلقینی و مصنوعی
راه حل همه اینا روبه رو شدن با احساسات و پذیرش واقعیت های زندگیه
مثال در مورد خودم:
پدر من به شدت آدم دمدمی مزاج و تندخویی هستش.یهو گیر میده صداشو میبره بالا.خوب منم رنجش میگرفتم و عصبانی میشدم خوب این دو چیزم که متفق القول میدونیم سوخت خودارضایی ماست. واسه پاک موندن تصمیم گرفتم وقتی بابام داد میزنه من جواب ندم و بزنم به بیخیالی یا برم بچرخم تفریح کنم.ولی این روش به من جواب نداد.
الان پذیرفتم که پدر من بیماری خشم و عصبانیت داره.و منم چون فرزندشم وظیفه م اینه که روی حرفش حرف نزنم هر چی هم ناصواب بگه و حرفش زور باشه. منم دوست داشتم بابام یه استاد دانشگاه با اخلاق خوب بود ولی اینطور نیست این واقعیت زندگیه.من پذیرفتم که همینه که هست از دست منم خارجه. الان داد که میزنه واسش دعا میکنم و خودمم که عصبی میشم از داد زدنش سعی نمیکنم الکی خودمو شاد کنم. خب این روی سخت زندگیه.این پذیرش و این تسلیم کلید نشاط و شادیه به نظرم.
عشقت ترکت کرده؟
نمره بد گرفتی؟
از قیافه و ظاهرت راضی نیستی؟
کار نداری؟
الان این کانالها و کتابهای روانشناسی که کارشونم سکه شده راهکار میدن واسه این چیزا.راهکار برنامه ما هم اینه با احساساتت رو به رو شو. غمگینی واقعا غمگین باش حتی گریه کن ناراحتی ناراحت باش نترس با احساساتت رو به رو شو.شرایط رو بپذیر و تسلیم خدا شو.اینجاس که نشاط واقعی میاد