امتیاز موضوع:
  • 18 رأی - میانگین امتیازات: 4.67
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
موضوع بسته شده است 

آرشیو گروه "رهروان پاکی" (گروه آقایان) (غیر فعال)

سلام
چقدر بعضی وقت ها زندگی کابوس وار میشه.
کی تموم میشه؟
دنبال یه پایان دراماتیکم.

#روزهای_خوب_تو_راهه
جکی چان:
萨拉姆如一个巴拉姆萨拉萨拉姆如姆如何拉明

(* ببخشید این پست طولانیه. اون قسمتی که زرد کردم رو اگر حوصله نداشتین نخونین، چیز مهمی ننوشتم توش، قسمت آبی هم در مورد ازدواج صحبت کردم، قسمت سبز هم امروزم رو شرح دادم*)

ممنون بچه از نظرهایی خوبی که دادید در این مورد ازدواج
من خودم هم فکر می کنم که قبل از اقدام برای ازدواج آدم باید به ثبات برسه
واقعا نمی شه براش زمان تعیین کرد.
اما خود آدم می تونه بفهمه که الان از لحاظ ذهنی به ثبات رسیده یا نه ...

ثبات هم یعنی این که آدم به این قدرت رسیده باشه که تحت هر شرایطی سمت خ.ا نره
یعنی اصلا توی شخصیتش این نباشه
هر چقدر هم که مشکلات زیاد بشه، آدم اصلا فکرش سمت خ.ا نره
و البته بتونه با مشکلش تعامل داشته باشه و اون رو حل کنه

اگر این طور نباشه، ازدواج هم دردی دوا نمی کنه از ما

یه مسئله ی دیگه ای هم هست، اون هم پو---رنه
همون طوری که دگرش جایی می گفت، پو---رن و خ.ا دو مقوله جدا از هم هستن که روی هم تاثیر می ذارن

اثری که پو---رن روی ذهن می ذاره ده ها برابر بد تر از خ.ا.
و فکر می کنم اثرات پو---رن و اون تصویر اشتباهی که پو---رن از رابطه ی جنسی و میل جنسی می سازه، قطعا باید قبل از ازدواج از ذهن پاک بشه
که در غیر این صورت احتمالا آدم توی زندگی دچار مشکل می شه
شاید با تمرین بشه زودتر از دست این اثرات خلاص شده، اما مطمئنا خلاصی کامل زمان بره ...

**************

امروز از صبحی بیکار و بیحال افتاده بودم گوشه ی خونه
بعد از اذان مغرب خسته شدم از این حالت
رفتم مسجد و نماز خوندم

بعدش به تدریج حالم بهتر و بهتر شد
و ساعت ۱۲ مناجات شعبانیه رو خوندم
اوایلش حس بدی داشتم

انگار که خدا دوست نداره صدام رو بشنوه
اما به خودم گفتم که این ها وسوسه های شیطانه
خدا کریم تر از این حرف هاست که بنده اش رو رد کنه

دعا رو ادامه دادم، هر چی جلو می رفت حالم بهتر می شد.
به این قسمت رسیدم دیگه نمی تونستم جلوی اشکم رو بگیرم.

إِنْ أَدْخَلْتَنِي النَّارَ أَعْلَمْتُ أَهْلَهَا أَنِّي أُحِبُّكَ
خدایا اگر مرا بر جرمم بگیرى،
من نیز تو را به عفوت بگیرم،
و اگر به گناهانم بنگرى، جز به آمرزشت ننگرم،
و اگر مرا وارد دوزخ کنى، به اهل آن آگاهى دهم که تو را دوست دارم.


می دونید، یه جوری انگاری داره خیلی احساسی و عاشقانه برای خدا شاخ و شونه می کشه
می گه اگر حتی من رو بفرستی دوزخ من به اهلش می گم که تو رو دوست دارم، با این که داری من رو می سوزونی، میدونم که حقمه، اما این باعث نمی شه چیزی از عشق و محبت من به تو کم بشه.

*************

این هفته یه مقداری به ضعف برنامه ام فکر کردم، به این نتیجه دارم می رسم که برنامه ام چند تا نقطه ضعف اساسی داره
من این برنامه ی جدید رو بهمن سال پیش شروع کردم، برنامه ی خوبیه
اما سنگینه
برای شروع خوب نیست و نرسیدن به کارهای درسی باعث می شه که آدم از کارهای مربوط به خودسازی بمونه
من توی برنامه ام دو تا کار اساسی رو برای خودسازی در نظر گرفته بودم
قرآن خوندن و نماز شب که کلش می شه یک ساعت
اما توی هفته های اخیر خیلی از روزها از این قسمت برنامه فقط مثلا ۱۰ دقیقه برای قرآن وقت می ذاشتم
این یعنی حدود ۲۰ درصد عملی شدن این برنامه، این در صورتیه که برنامه ی درسیم توی اون روز بالای ۵۰ درصد عملی می شده
در نتیجه واضحه که بعد از یه مدت آدم کم کم از فضای اصلی فاصله بگیره
یادش بره هدفش چیه، بره سمت خ.ا، ارتباطش با خدا ضعیف بشه و ...
انما یتقبل الله من المتقین ...


خداحافظی

14 صلوات به نیت سلامتی و آرامش آرمین53
يادمان نرود گاهی با گناه به اندازه‌ی یک لايک فاصله داريم...
يادمان نرود فضای مجازی هم «محضر خداست» نکند که شرمنده باشيم؛ امان از لحظه‌ی غفلت که فقط خدا شاهد است و بس...
روی مانيتور بچسبانيم:«ورود شيطان ممنوع»
مراقب دستی که کليک می کند، چشمی که می بيند و گوشی که می شنود باشيم... و بدانيم و آگاه باشيم که خدا يک کاربر «هميشه آنلاين» است...
[تصویر:  05_blue.png]
(1398 ارديبهشت 1، 23:36)آرمین نوشته است: سلام
چقدر بعضی وقت ها زندگی کابوس وار میشه.
کی تموم میشه؟
دنبال یه پایان دراماتیکم.

#روزهای_خوب_تو_راهه


داداش معجزه اتفاق می افته
چقدر بهش ایمان داری؟
انما یتقبل الله من المتقین ...


خداحافظی

 سپاس شده توسط
سلام دوستان
یکی بود می گفت پایان ها همیشه تراژدیه؛ درام فقط یه رؤیای دوست داشتنیِ دست نیافتنی هست.
اما من میگم معجزه برای ذهن من معجزه است نه برای خدا.
صادقین و عاشق عزیز ممنونم ازتون.  Khansariha (18)

مشارکت روزانه:
دیشب زودتر از همیشه خوابم برد و صبح زودتر از همیشه تونستم بیدار بشم.
یه دوش گرفتم. نماز صبح. بعد هم شکرگزاری.
یه دفترچه برداشتم و 3 چیز به یاد آوردم و بابت شون از خدا تشکر کردم.

یه سری چیزها سر جاش نیست اما
#روزهای_خوب_تو_راهه
جکی چان:
萨拉姆如一个巴拉姆萨拉萨拉姆如姆如何拉明

 سپاس شده توسط
سلام
خدایا شکرت بابت پاکی امروز.
می تونست با خیلی چیزهای بد همراه بشه اما اوضاع جور دیگه ای بود.
مرسی که آدم های خوب رو کنار من قرار میدی.
مرسی که میذاری تو راه خودت باشم؛ در عین حال که نیازی به من نداری.  53

#روزهای_خوب_تو_راهه
جکی چان:
萨拉姆如一个巴拉姆萨拉萨拉姆如姆如何拉明

سلام علیکم

امروز یک روز بسیار عالی دیگه سپری شد.

امشب با یکی از دوستام صحبت کردم.
الان توی سوئیس یکی از بهترین دانشگاه ها داره درس می خونه
حقوق به فرانک می گیره، خونه ی خیلی خوب داره
امسال ازدواج کرد و خانومش هم توی دانشگاه خودشه

شاید چیزی که خیلی از ماها آرزوش رو داشته باشیم.

زن، خونه، زندگی، حقوق، خارج

امشب بهم می گفت محمد، مشکلات همیشه هستن، فقط از شکلی به شکل دیگه تبدیل می شن.
شعار نمی دم، این رو با تمام وجود درک کردم.

این شرایط بیرونی ما نیست که مشخص می کنه ما زندگی خوبی داریم و خوشبخت هستیم
این نحوه ی تعامل ما با دنیای خارجه که زندگی ما رو می سازه.
انما یتقبل الله من المتقین ...


خداحافظی

 سپاس شده توسط
سلام بچه ها....این روال خیلی عالیه. یه جور افشاگریه و تخلیه انرژی ذهنی
در اولین فرصت مشارکت میکنم. انحمنهای حضوری و اسکایپی هم پیشنهاد میکنم پیگیر باشین

یه پیشنهاد دیگه...نمیشه یه گروهی راه انداخت تو یه اپلیکشنی یا یه گروه اسکایپی؟ خوب البته این به مدیریت خوبی نیاز داره که به بیراهه نره
نقل قول: احساس میکنم تمام آدمای اطرافم ( توی دنیای واقعی.) فقط به خودشون اهمیت میدن. خب عقلانی هم به نظر میاد... کیه که درس خوندنش رو رها کنه و بیاد کمک یه کسی کنه؟ حتی اگه بدونه هم اون فرد در حال مرگه بازم .... بازم .... و بازم.... کارای خودش رو به کمک کردن ترجیح میده... 
وقتی n ساله مردم دارن فقط دنبال یک لقمه نان میدوند کی توقع داره جامعه به سطح خودشکوفایی برسه و کمک به حل مشکلات دیگران کنه، 
ما هنوز تو رفع نیازهای فیزیولوژیک مون درموندیم،

[تصویر:  1387605532.jpg]


محمد جان اون دوست شما که سوئیس هستند راست میگن اصطحکاک در زندگی همه جای دنیا وجود ، ولی اون چیزی که مهمه اصطحکاک این جا کجا و اونجا کجا، وضع جامعه معلوم الحاله و نیاز ب توضیح نداره،
سلام
سراسر درد بود امروز
اما من پاک هستم

وقتی درد داری نمی دونی به کجا پناه ببری
انجام کارهای عاقلانه تو چنین شرایطی واقعا سخته
خدا خودش بهم کمک کنه.  53
جکی چان:
萨拉姆如一个巴拉姆萨拉萨拉姆如姆如何拉明

(1398 ارديبهشت 4، 17:45)aliunknown نوشته است:
(1398 ارديبهشت 4، 16:50)drift نوشته است:
نقل قول: احساس میکنم تمام آدمای اطرافم ( توی دنیای واقعی.) فقط به خودشون اهمیت میدن. خب عقلانی هم به نظر میاد... کیه که درس خوندنش رو رها کنه و بیاد کمک یه کسی کنه؟ حتی اگه بدونه هم اون فرد در حال مرگه بازم .... بازم .... و بازم.... کارای خودش رو به کمک کردن ترجیح میده... 
وقتی n ساله مردم دارن فقط دنبال یک لقمه نان میدوند کی توقع داره جامعه به سطح خودشکوفایی برسه و کمک به حل مشکلات دیگران کنه، 
ما هنوز تو رفع نیازهای فیزیولوژیک مون درموندیم،

[تصویر:  1387605532.jpg]


محمد جان اون دوست شما که سوئیس هستند راست میگن اصطحکاک در زندگی همه جای دنیا وجود ، ولی اون چیزی که مهمه اصطحکاک این جا کجا و اونجا کجا، وضع جامعه معلوم الحاله و نیاز ب توضیح نداره،

احساس میکنم رضا جان حرف دل خودم رو زدن... چیزی که نمیدونستم چجوری بیانش کنم
و از این بابت تشکر میکنم... یه دنیا تشکر رضا جان...
بعضی وقتا آرزو میکنم کاش بچه های کانون همونطور که توی دنیای مجازی کنارم هستن توی دنیای واقعی هم کنارم بودن...
حتی آرزو کردنش هم شیرینه...
کاش همه ی مردم مثل بچه های کانون بودن. حداقل یه سری از تفکرات عجیب و غریب رو کنار میزاشتن.... مثلا زود قضاوت کردن... که تا حالا کلی بهم ضربه زده...
302 302 302

فدای توعزیز،
زیاد به حرف دیگران توجه نکن، یک شخصیت اجتماعی ثابت داشته باش تا دیگران تکلیفشون باهات روشن باشه،
اصلا فکر نکن دیگران درباره ت چی فکر میکنن،
و هیچ توضیحی در مورد تصمیمات شخصی ای که تو زندگیت میگیری به کسی بدهکار نیستی،
روزگارت خوش

(1398 ارديبهشت 4، 19:15)آرمین نوشته است: سلام
سراسر درد بود امروز
اما من پاک هستم

وقتی درد داری نمی دونی به کجا پناه ببری
انجام کارهای عاقلانه تو چنین شرایطی واقعا سخته
خدا خودش بهم کمک کنه.  53

خدا قوت پهلوون






اینم پست خودم:
من یکسالی بیشتره که واسه رسیدن به هدفم رو برنامه جلو میرم و ساعت های روزانه رو یادداشت میکنم چکار کردم و نکردم و چقدر خوابیدم و .... 
بعضی روزا که آدم واقعا فکر میکنه دنیا به آخر رسیده،خودمو اذیت نمیکنم،اون روز رو به کارایی میپردازم که نیاز نیست پشت کامپیوتر بشینم ،یا میرم خرید ،یا دراز میکشم PDF هامو مرور میکنم،
شب که میشه مثل الان ،انگار همه چیز تموم شده ،پالس های منفی میرن پی کارشون،
اگر درست نشد یک روز دیگه هم به خودم فرصت میدم،همه چیز حل میشه،خوبیش اینه که این حال تا دو سه هفته دیگه پیداش نمیشه،
قدرت تصمیم گیری و تمرکز برمیگرده و میرم که ادامه مسیر رو داشته باشم،
بعضی وقتها اینقدر خوش میشم که دوست دارم فقط لحظات کِش بیان و تموم نشن،
(1398 ارديبهشت 5، 0:04)aliunknown نوشته است: سلام...
امروز هم گذشت...
نمیدونم دیشب چجوری بود... چی شد... یکم خسته ام... وقتی که خسته میشم حافظه ام از کار میوفته...
خب. ساعت ۷ صبح با یه آهنگ بی کلام بیدار شدم..
آماده شدم که برم کلاس قبل از امتحان و بعد هم امتحان بدم...
تو تمام مسیر سرم پایین بود. مثل همیشه کلاه رو تا ته کشیده بودم روی سرم 
نشستم پیش هم صحبت همیشگیم... یکم با هم گپ زدیم...
از اینکه آخرین باری بود که سر کلاس بهترین معلم دنیا حاضر میشدم خیلی گرفته بودم... :(
داشتم آماده میشدم که برم سر امتحان...  Hanghead
طرفای ساعت ۱۰ بود...
ناخودآگاه نگاهم افتاد به سمتش و همه چی دوباره برام زنده شد.... همه چی...
از تکنیک کش استفاده کردم... کش همراهم نبود ولی با انگشتم میزدم رو رگ دست چپم... که فکرم نره سمت همه ی اون چیزای مزخرف و تمام تمرکزم روی امتحان بمونه....
Hanghead  آخرای امتحان بود... یه لحظه سرم رو آوردم بالا و دیدم صاف جلوم وایستاده و داره با مراقب جلسه حرف میزنه....
نخ کلاهم رو بیشتر کشیدم....
و سعی کردم خونسردیم رو حفظ کنم
اما نمیتونستم جلوی اون همه افکار ناگهانی رو بگیرم....
دیگه اون تکنیک هم جواب نمیداد ....

نقل قول: - تو دروغگو ترین آدمی هستی که توی عمرم دیدم...
- همیشه با همه ی چیزای زندگیت احساسی برخورد میکنی.
- بهتره دیگه این طرفا آفتابی نشی....
..
..

Hanghead  یه لحظه ... فقط یه لحظه به خودم گفتم خجالت بکش ذهن از همه جا بی خبر....
میدونی چقدر با ژانویه ی ۲۰۱۵ فاصله گرفتیم؟
دقیقا ۴ سال و ۴ ماه و ۲۴ روز... انقدر من رو با این افکار زجر نده....
یه کوچولو آروم گرفتم...
یکم گذشت... انگار همه چی برنامه ریزی شده بود....

ساعت سالن امتحان روی ۴۵ دقیقه گیر کرده بود... فکر میکردم من خیالاتی شدم... زمان ایستاده... 
آستینم رو زدم بالا تا ساعت رو ببینم... همون وقت بود که نگاهم به جای اون زخم های عمیق که هنوز سنشون به یک سال هم نمیرسید افتاد  Tears

دیگه همه چی حاضر شده بود... جرقه زده شده بود...
میدونستم هیچ کاری از دستم بر نمیاد.
احساسات مبهم... کارای اشتباه گذشته... ذهنی که کنترلش دست خودت نیست... + جرقه....
آخرین سوال رو بدون اینکه چک کنم درست نوشتم یا نه جواب دادم... و فقط پا شدم و رفتم.... 

Hanghead  با معلم مهربونمون هم خداحافظی کردم... شاید آخرین باری بود که میدیدمش. شایدم هنوز جا داره یک بار دیگه ببینمش... نمیدونم...

یه راست رفتم سراغ چرخم. با همون حالت تا خونه پایه زدم....

سیستم روشن. هدفون به جای خودش. اسپاتیفای زود تند سریع باز شو...
داشتم برنامه ای که شب قبلش نوشته بودم رو مرور میکردم. خب تا ساعت ۱ ظهر هنوز یکم وقت داشتم...
یه سری کد کثیف ( کدی که تو حالت خستگی نوشته میشه و شاید به درد نخور باشه یا جا برای بهینه سازی داشته باشه ) رو مرور کردم...
دیدم واقعا انگیزه ای ندارم که بهشون دست بزنم...
انگار پاک یادم رفته بود چی به چیه... اصلا کد زدن چیه...
Confetti  آهنگای پیشنهادی خوب مثل همیشه روبراهم کردن...
رفتم سراغ درس... و...
بازم مکالمه های ساختگی شروع شدن...

نقل قول: - اگه عکس یه نفر رو بیارم برام طراحیش میکنی؟
نه ... واقعا فرصت ندارم...
+ علی وقت داری امشب بریم با هم صحبت کنیم ؟
نمیدونم... 
- چقدر بهت گفتم شب حرکت کنیم به سمت اونجا ؟
چرا هنوز این بحث رو ادامه میدی؟
+ خب علیرضا خان. امسال هم باهامون هم سفر میشی؟
فکر نکنم... 
- بهترین دوست دنیای من کیه کیه؟
منم! نگو که غیر از منم کسی دیگه هست...

Hanghead  همه چی ادامه دار بود... سعی داشتم این مکالمه های ساختگی رو در جا نابود کنم.
اما کنترلی روش نداشتم.
مثل آتش سوزی های سال گذشته ی کالیفرنیا که غیر قابل مهار بودن و انقدر پیش رفتن تا کلی جنگل نابود شدن...
این چرت و پرت های محض داشت وجودم رو میسوزوند... شاید وقتی که چیزی ازم باقی نمونه بالاخره دست از سرم برداره....
هر طور بود ۱ ساعت و نیم اول رو تموم کردم و پشت سر گذاشتم...
( بازه های درس خوندنم رو اینطوری تنظیم کردم )
برگشتم به سمت تختم و با یه آلبوم که این اواخر دانلودش کرده بودم به خواب عمیق فرو رفتم...

نقل قول: - همیشه دوست داشتم راجب به شخصیتت بدونم... چی شد اونجا رو ترک کردی و اومدی این مدرسه؟
میشه راجبش حرف نزنیم؟ اگه گرم بشم سرتون رو درد میارم...
- راستی این رمان های عاشقانه چیه میخونی؟ 
عاشقانه نیست... بر اساس واقعیته... داستان زندگی شخصیت اصلی این رمانی که الان دارم میخونم خیلی به داستان زندگی من نزدیکه...

Hanghead  کابوس های احمقانه.... و کابوس های احمقانه....
انگار که هی کانال از ۱ میرفت رو ۲ بعد رو ۳ بعد رو ۴
همینطور از این کابوس به اون کابوس سوییچ میکردم....
اما خداروشکر فقط یه کابوس بود... 

ساعت ۵ بیدار شدم... و پا بست تا الان درس میخوندم
ساعت ۱۰ تا ۱۱ یکم استراحت داشتم البته...
و این بود وضعیت من توی یک روز تقریبا عادی....
خداروشکر میکنم که هنوزم زنده ام و فرصت دارم چیزای جدید تجربه کنم....  53


با تمام وجودم به این لحظاتی که داری سپری میکنی غبطه میخورم و سهم من بُغضی بیش نیست , 

چقدر زود گذشت. 2 12

چقدر این شکلک ها زود قدیمی شد 

شکل های  24 و  4 و  9 به من یک گلوی پر از بغض و چشم های اشک آلود هدیه میدن ( یاهو مسنجر ـ ِ 12 سال پیش بعد از هر امتحان سوم دبیرستان )
(1398 ارديبهشت 4، 16:50)drift نوشته است:
نقل قول: احساس میکنم تمام آدمای اطرافم ( توی دنیای واقعی.) فقط به خودشون اهمیت میدن. خب عقلانی هم به نظر میاد... کیه که درس خوندنش رو رها کنه و بیاد کمک یه کسی کنه؟ حتی اگه بدونه هم اون فرد در حال مرگه بازم .... بازم .... و بازم.... کارای خودش رو به کمک کردن ترجیح میده... 
وقتی n ساله مردم دارن فقط دنبال یک لقمه نان میدوند کی توقع داره جامعه به سطح خودشکوفایی برسه و کمک به حل مشکلات دیگران کنه، 
ما هنوز تو رفع نیازهای فیزیولوژیک مون درموندیم،

[تصویر:  1387605532.jpg]


محمد جان اون دوست شما که سوئیس هستند راست میگن اصطحکاک در زندگی همه جای دنیا وجود ، ولی اون چیزی که مهمه اصطحکاک این جا کجا و اونجا کجا، وضع جامعه معلوم الحاله و نیاز ب توضیح نداره،


داداش من حرفت رو می فهمم و در مورد هرم مازلو هم اطلاع دارم
مازلو یه کار علمی کرده
و برداشت اشتباهی که مردم جامعه در مورد علم امروز دارن اینه که علم حرف آخر رو می زنه
در صورتی که علم امروزی با علمی که توی ذهن ما هست زمین تا آسمون تفاوت داره
علم امروزی هیچ چیز رو نمی تونه رد کنه، نهایتا چیزی رو در موارد محدود اثبات کنه

می تونه بگه من داروی سرطان رو پیدا کردم
یا می تونه بگه من گشتم و پیدا نکردم
نمی تونه بگه که سرطان درمان نداره
یا تنها درمانش همینی هست که من پیدا کردم.

می تونه بگه که اگر نیاز های اولیه ی مردم ارضا بشه، احتمالا اون ها به نیاز های با ارزش تر می پردازن
اما نمی تونه بگه تنها از همین راه هستن که مردم به کارهای با ارزش هرم آخر بپردازن.

من قبول دارم که مردم کشور ما هم شاید خیلی حال خوشی نداشته باشن
و به طور میانگین حال بدتری نسبت به مردم فلان کشور اروپایی داشته باشن.
اما به جد ادعا می کنم حال دریفت، با تمام مشکلاتش، از خیلی از آدم هایی که توی سویس زندگی می کنن به مراتب بهتره.

پ ن:

این روزا کتاب خاطرات علی خوش لفظ رو شروع کردم به خوندن
این رزمنده های داوطلب توی دفاع مقدس شرایط خیلی سختی داشتن
مخصوصا اوایل جنگ
غذای درست و حسابی نداشتن
فشنگ و تجزیهات نداشتن
جای درست و حسابی برای خواب، استحمام درست و حسابی و ... نداشتن

این ها امنیت هم نداشتن، هر لحظه ممکن بود شهید بشن

یعنی اولیه ترین نیازهای هرم مازلو
بعد اخلاق و معنویت و حال خوب اون جا موج می زد.
همین علی خوش لفظ حالش از منی که نسبت به اون شرایط توی سوییس دارم زندگی می کنم حالش به مراتب بهتر بود.
شب بلند می شد نماز شب می خوند، دنبال اصلاح نفسش بود و ....

یه فرد هم نبود، برای خودشون یه جامعه بودن اونها.
چطور می شه این؟؟؟؟؟؟؟
مازلو کجاست که بیاد جواب بده؟؟؟؟
انما یتقبل الله من المتقین ...


خداحافظی

 سپاس شده توسط
(1398 ارديبهشت 5، 20:17)عاشق فاطمه زهرا نوشته است:
(1398 ارديبهشت 4، 16:50)drift نوشته است:
نقل قول: احساس میکنم تمام آدمای اطرافم ( توی دنیای واقعی.) فقط به خودشون اهمیت میدن. خب عقلانی هم به نظر میاد... کیه که درس خوندنش رو رها کنه و بیاد کمک یه کسی کنه؟ حتی اگه بدونه هم اون فرد در حال مرگه بازم .... بازم .... و بازم.... کارای خودش رو به کمک کردن ترجیح میده... 
وقتی n ساله مردم دارن فقط دنبال یک لقمه نان میدوند کی توقع داره جامعه به سطح خودشکوفایی برسه و کمک به حل مشکلات دیگران کنه، 
ما هنوز تو رفع نیازهای فیزیولوژیک مون درموندیم،

[تصویر:  1387605532.jpg]


محمد جان اون دوست شما که سوئیس هستند راست میگن اصطحکاک در زندگی همه جای دنیا وجود ، ولی اون چیزی که مهمه اصطحکاک این جا کجا و اونجا کجا، وضع جامعه معلوم الحاله و نیاز ب توضیح نداره،


داداش من حرفت رو می فهمم و در مورد هرم مازلو هم اطلاع دارم
مازلو یه کار علمی کرده
و برداشت اشتباهی که مردم جامعه در مورد علم امروز دارن اینه که علم حرف آخر رو می زنه
در صورتی که علم امروزی با علمی که توی ذهن ما هست زمین تا آسمون تفاوت داره
علم امروزی هیچ چیز رو نمی تونه رد کنه، نهایتا چیزی رو در موارد محدود اثبات کنه

می تونه بگه من داروی سرطان رو پیدا کردم
یا می تونه بگه من گشتم و پیدا نکردم
نمی تونه بگه که سرطان درمان نداره
یا تنها درمانش همینی هست که من پیدا کردم.

می تونه بگه که اگر نیاز های اولیه ی مردم ارضا بشه، احتمالا اون ها به نیاز های با ارزش تر می پردازن
اما نمی تونه بگه تنها از همین راه هستن که مردم به کارهای با ارزش هرم آخر بپردازن.

من قبول دارم که مردم کشور ما هم شاید خیلی حال خوشی نداشته باشن
و به طور میانگین حال بدتری نسبت به مردم فلان کشور اروپایی داشته باشن.
اما به جد ادعا می کنم حال دریفت، با تمام مشکلاتش، از خیلی از آدم هایی که توی سویس زندگی می کنن به مراتب بهتره.

پ ن:

این روزا کتاب خاطرات علی خوش لفظ رو شروع کردم به خوندن
این رزمنده های داوطلب توی دفاع مقدس شرایط خیلی سختی داشتن
مخصوصا اوایل جنگ
غذای درست و حسابی نداشتن
فشنگ و تجزیهات نداشتن
جای درست و حسابی برای خواب، استحمام درست و حسابی و ... نداشتن

این ها امنیت هم نداشتن، هر لحظه ممکن بود شهید بشن

یعنی اولیه ترین نیازهای هرم مازلو
بعد اخلاق و معنویت و حال خوب اون جا موج می زد.
همین علی خوش لفظ حالش از منی که نسبت به اون شرایط توی سوییس دارم زندگی می کنم حالش به مراتب بهتر بود.
شب بلند می شد نماز شب می خوند، دنبال اصلاح نفسش بود و ....

یه فرد هم نبود، برای خودشون یه جامعه بودن اونها.
چطور می شه این؟؟؟؟؟؟؟
مازلو کجاست که بیاد جواب بده؟؟؟؟

سلام عاشق جان،ممنون که به نوشتم توجه کردی
ولی جوابی که دادی یک جواب احساسی برخاسته از اعتقادات شخص ات بود،
دین یک مساله شخصیه ، 
حالا بیا خدا رو از نوشته هایت حذف کن،
و فرض کن زندگی یعنی ؛ شخصی به دنیا بیاد و در دنیا مدتی باشه و از دنیا بره، واینکه بعدش چی میشه،طبیعتا خودش مسؤل کارخودشه،
هرم مازلو و علم و ... رو در نظر نگیریم،
حالا بنظرت کیفیت زندگی دراین کشوربا زندگی در یک کشور دیگه برای این شخص یکسانه؟
اون شخصی که بخاطرش خواب و خوراک نداشتم،
از ترس دل باختن بهش سعی میکردم نبینمش،
مدتیه که دارم میبینمش،
امروز هم دیدمش،جالبه نشسته بودیم در حد ۴-۵ ثانیه تو چشمام خیره شد منم خیره شدم,بنظر میرسید منتظر یک واکنش بود ولی کوچکترین حسی نداشتم،خیره موندم تا اون روشو برگردوند،


چه بر سنگینی از دوشم برداشته شده،حالا دیگه راحت میتونم هر جایی برم که اون باشه ،
دیگه محدودیت برطرف شد و اعتماد بنفسم چندین برابر شده Khansariha (69) Khansariha (69)

موضوعات مرتبط با این موضوع...
موضوع / نویسنده
آخرین ارسال


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 2 مهمان