امتیاز موضوع:
  • 34 رأی - میانگین امتیازات: 4.15
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

انجمن شبانه روزی

(1392 تير 11، 20:47)Alone man نوشته است: گفتنش راحته 4fvfcja
سهیل
حوصله داری ها :smiley-yell:4fvfcja
نه
عمل بهش هم سخت نیست. 303
نمی دوئنم البته فرهنگ های خونوادگی با هم خیلی فرق داره ولی فکر نمی کنم سخت باشه واقعا
هرچند حال و روز زمین و زمان بد است \ یک قطعه از بهشت در آغوش مشهد است
حتی فرشته ای که به پابوس آمده \ انگار بین رفتن و ماندن مردّد است
اینجا مدینه نیست، نه اینجا مدینه نیست \ پس بوی عطر کیست که مثل محمد است؟
حتی اگر به آخرخط هم رسیده ای \ اینجا برای عشق شروعی مجدد است
جایی که آسمان به زمین وصل می شود \ جایی که بین عالم و آدم، زبانزد است
هر جا دلی شکست به این جا بیاورید \ اینجا بهشت، شهر خدا، شهر مشهد است
[تصویر:  87267819991958480523.jpg]

حسین ارام جانم، حسین روح و روانم
بیا نگار اشنا، شب غمم سحر نما
مرا به نوکری خود، شها تو مفتخر نما

نقل قول: خب اقاي الون من [تصویر:  22.gif]
مجبوريد 20 سالگي بريد خواستگاري ؟ [تصویر:  22.gif]
يكم صبر .. [تصویر:  e.gif]
من نميگم كه پشتوانه پدر نقشي نداره [تصویر:  22.gif]
داره اغا ... خيليم داره[تصویر:  22.gif]
اما نه در اون حد .. كه هر چي خانواده عروس خانوم گفتن ... خانواده داماد در جواب بگن .. پدر اقا داماد ميدن بهشون [تصویر:  22.gif]
___
ماشالله چقدر پسراي كانون به ازدواج كم علاقن
من 4 سال پیش 20 سالم بود 4fvfcja 3 ماه دیگه 25 سالگی رو آغاز میکنم 4fvfcja
نقل قول: خونه؟! [تصویر:  o.gif] الان تو این دوره زمونه مگه خونه هم می دن [تصویر:  e.gif] چه وضعاتون خوبه [تصویر:  e.gif][تصویر:  e.gif][تصویر:  e.gif] بابا یه پرایدم بدن بهتون کلاهتونو بندازین بالا 
خیلی ها!!! [تصویر:  7.gif]نمی گم کمک پدر مادر صفر، ولی خوب بازم خیلی ها هستن که زیاد حساب نمی کنن [تصویر:  7.gif]یا نمی تونن حساب کنن. اینجوری بهتره 
بابا پوله پیش خونه رو کی بده پس‌؟4fvfcja
یعنی این جوری باشه اگر بخوای ماهی یه تومن بزاری کنار و هیچی هم نخوری 4fvfcja باید 50 ماه کار کنی تازه پوله پیش در بیاری
هزینه عروسی 10 میلیون الان یه املت میدن به مهمون ها4fvfcja
سرویس طلا 1276746pa51mbeg8j
و هزار چیز دیگه
آقا من زن نخوام کی رو ببینم ؟1744337bve7cd1t814fvfcja
هیچ جوره نمیشه با درامد حلال بتونی 2 3 ساله بار کار کردن این همه در بیاری ... پس تو این مواقع یا باید اصلا ازدواج نکنی یا که از پدر کمک بگیری ... 4fvfcja
در مورد سن ازدواج به نظرم پسر 25 سال و دختر 22 سال مناسبه ... البته عقل و شعور دو طرف + پول مهمه اگر دو مورد تو دو طرف یافت شد مانعی برای ازدواج وجود نداره
یکی از رفیقای من هم سنمه پسرش 4 سالشه 4fvfcja

مهتاب خانم 
بهتره بگید برن چند سال بعد بیان شاید این جوری بیخیال شن
[تصویر:  51960705784679108839.jpg]
کار خوبو شما میکردین آقا هادی 17 سالگی رو چه به زن گرفتن.
شک ندارم که این پسر فقط یه سال بزرگتر بود تا الان حلقه دست من کرده بودن
آخ کاش این پسره هم شرایط مالی و خونوادگیش اینقدر خوب نبود از نظر خونوادم.
تو مراقب آخرتت باش،

دنیا خودش ذلیلانه پیش تو می آید.

شاه مردان(ع)


"غرر الحکم ح 2603 ص 144"
[تصویر:  1064858b92ksbi7wy.gif]

[تصویر:  nasimhayat.png]
(1392 تير 11، 21:41)mahtaab نوشته است: کار خوبو شما میکردین آقا هادی 17 سالگی رو چه به زن گرفتن.
شک ندارم که این پسر فقط یه سال بزرگتر بود تا الان حلقه دست من کرده بودن
آخ کاش این پسره هم شرایط مالی و خونوادگیش اینقدر خوب نبود از نظر خونوادم.
من دختر دایی ـم 15 سالگی عروسی کرد الان بچه ـش 4 سالشه در حالی که خودش 21 سالشه 4fvfcja
فقر فرهنگی شدید خانواده دایی ـم باعث ـش شد و اونا هم قول خرپولی رو خوردن ولی خدایی خر پولن 4fvfcja

(1392 تير 11، 21:38)Hadi نوشته است:
(1392 تير 11، 20:47)Alone man نوشته است: گفتنش راحته 4fvfcja
سهیل
حوصله داری ها :smiley-yell:4fvfcja
نه
عمل بهش هم سخت نیست. 303
نمی دوئنم البته فرهنگ های خونوادگی با هم خیلی فرق داره ولی فکر نمی کنم سخت باشه واقعا
درسته اگر مثلا سال 84 بود و یه خونه 100 متری رو میشد اطراف خودمون با 60 میلیون حرید .. ولی الان شده 900 میلیون
اجاره ـش هم 150 میلیون
یکم سخته خب...
[تصویر:  51960705784679108839.jpg]
والله مامان بابام گفتن برین بعد کنکور دخترم بیاین
گوش نکردن اینکه همش یه ساله. چه برسه به اینکه بگیم برین چند ساله دیگه بیان.
خیلی سمجن و پررو
خونواده هام باید به بچه هاشون کمک کنن ولی نه اینکه بچه هیچی نداشته باشن همش مال باباش باشه.
میدونین چیه. مامانم به این فکر میکنه که خوب بهترین خونه رو توی بهترین جای گرگان به نام پسرشون میکنن دخترم راحته.
کار پسره هم از الان معلومه دبیریه. چون مامان باباش فرهنگین.
تا اون موقع هم که بره سرکار باباش ماهیانه براش حقوق میریزه.
چون تک پسره و خونوادشم خیلی پسرشونو دوست دارن همه چیشون مال پسرشونه و به قول معروف عروسشو رو سرشون نگه میدارن.
از قیافه پسره هم خوششون اومده
سنم که مهم نیست مهم تفاهمه.
کنکورشم که داده چند ماه دیگه گواهی نامشو میگیره باباش واسش ماشینم میخره.
دیگه چی میخواد.
رشته ی هردومونم که ریاضیه.

شما جای من بودین با این موقعیت پسره چیکار میکردین؟
به مشکل خونوادگی هم برنخواهم خورد چون هردو خونواده ازهم راضین.
تو مراقب آخرتت باش،

دنیا خودش ذلیلانه پیش تو می آید.

شاه مردان(ع)


"غرر الحکم ح 2603 ص 144"
[تصویر:  1064858b92ksbi7wy.gif]

[تصویر:  nasimhayat.png]
(1392 تير 11، 21:55)mahtaab نوشته است: والله مامان بابام گفتن برین بعد کنکور دخترم بیاین
گوش نکردن اینکه همش یه ساله. چه برسه به اینکه بگیم برین چند ساله دیگه بیان.
خیلی سمجن و پررو
خونواده هام باید به بچه هاشون کمک کنن ولی نه اینکه بچه هیچی نداشته باشن همش مال باباش باشه.
میدونین چیه. مامانم به این فکر میکنه که خوب بهترین خونه رو توی بهترین جای گرگان به نام پسرشون میکنن دخترم راحته.
کار پسره هم از الان معلومه دبیریه. چون مامان باباش فرهنگین.
تا اون موقع هم که بره سرکار باباش ماهیانه براش حقوق میریزه.
چون تک پسره و خونوادشم خیلی پسرشونو دوست دارن همه چیشون مال پسرشونه و به قول معروف عروسشو رو سرشون نگه میدارن.
از قیافه پسره هم خوششون اومده
سنم که مهم نیست مهم تفاهمه.
کنکورشم که داده چند ماه دیگه گواهی نامشو میگیره باباش واسش ماشینم میخره.
دیگه چی میخواد.
رشته ی هردومونم که ریاضیه.

شما جای من بودین با این موقعیت پسره چیکار میکردین؟
به مشکل خونوادگی هم برنخواهم خورد چون هردو خونواده ازهم راضین.
بهتره یکبار حرف بزنید باخودش
یعنی بیاد و حرف بزنید ببیند اصلا فازش چیه 
شاید خودتون اشتیاق داشته باشید !!
شاید خوشتون نیاد !
ازدواج بد نیست ولی خیلی بچه ـس ... البته شما هم هنوز جوونید پس بهتره حداقل بعد از کنکور شما بیان
[تصویر:  51960705784679108839.jpg]
(1392 تير 11، 21:46)Alone man نوشته است:
(1392 تير 11، 21:41)mahtaab نوشته است: کار خوبو شما میکردین آقا هادی 17 سالگی رو چه به زن گرفتن.
شک ندارم که این پسر فقط یه سال بزرگتر بود تا الان حلقه دست من کرده بودن
آخ کاش این پسره هم شرایط مالی و خونوادگیش اینقدر خوب نبود از نظر خونوادم.
من دختر دایی ـم 15 سالگی عروسی کرد الان بچه ـش 4 سالشه در حالی که خودش 21 سالشه 4fvfcja
فقر فرهنگی شدید خانواده دایی ـم باعث ـش شد و اونا هم قول خرپولی رو خوردن ولی خدایی خر پولن 4fvfcja

(1392 تير 11، 21:38)Hadi نوشته است:
(1392 تير 11، 20:47)Alone man نوشته است: گفتنش راحته 4fvfcja
سهیل
حوصله داری ها :smiley-yell:4fvfcja
نه
عمل بهش هم سخت نیست. 303
نمی دوئنم البته فرهنگ های خونوادگی با هم خیلی فرق داره ولی فکر نمی کنم سخت باشه واقعا
درسته اگر مثلا سال 84 بود و یه خونه 100 متری رو میشد اطراف خودمون با 60 میلیون حرید .. ولی الان شده 900 میلیون
اجاره ـش هم 150 میلیون
یکم سخته خب...
همین شماهایید که انتظاز دخترا رو می برید بالا!!4fvfcja
مگه قراره خونه داشته باشه ادم. یا مگه قراره تو خونه ایی که رهنش 150 میلیونه زندگی رو شروع کنید؟!!!1276746pa51mbeg8j
بی خیال الون مرد جان 4fvfcja من روزی که زن بگیرم خونه ی 40 متری هم نمی تونم اجاره کنم چه برسه به 150 میلیونی!4fvfcja4fvfcja4fvfcja
تازه من خودم از اونایی هستم که شدیدا می گم تا پول نباشه نباید قدمی برداره پسر، ولی دیگه نه در این حد شما 4fvfcja
------------
مهتاب خانوم، نگرانیتون بیجاستتتتتتت. شما بگید نه، راضی هم نشید! همین کافیهههه. مطمئن باشید به زور که نمی دنتون به اون اقا پسره cheshmak البته دیگه اینکه خودتون می خواین یا نه بحث کلا جدایی هست!!!

سنش کمه این اقا پسر به نظر من
سن شما هم کمه جسارتا!! 303
هرچند حال و روز زمین و زمان بد است \ یک قطعه از بهشت در آغوش مشهد است
حتی فرشته ای که به پابوس آمده \ انگار بین رفتن و ماندن مردّد است
اینجا مدینه نیست، نه اینجا مدینه نیست \ پس بوی عطر کیست که مثل محمد است؟
حتی اگر به آخرخط هم رسیده ای \ اینجا برای عشق شروعی مجدد است
جایی که آسمان به زمین وصل می شود \ جایی که بین عالم و آدم، زبانزد است
هر جا دلی شکست به این جا بیاورید \ اینجا بهشت، شهر خدا، شهر مشهد است
[تصویر:  87267819991958480523.jpg]

حسین ارام جانم، حسین روح و روانم
بیا نگار اشنا، شب غمم سحر نما
مرا به نوکری خود، شها تو مفتخر نما

شماهم میگین نگرانیم بیجاست.
آخه شما که مامان منو نمیشناسین به جان خودم توی این دوسال اخیر رفتارایی ازش دیدم که فهمیدم توی زندگی من مامانم مهم ترین عامله. یعنی آینده ی منم اون انتخاب میکنه.
میدونین چجوری.
اول با حرفاش و مثالاش کلی رو مخ آدم میره بعدم از سختیایی که کشیده میگه بعدم خوشبختی منو حس مادری بعدم گریه و در آخر هرکار خودت میخوای بکن انتخاب با تویه ولی بعدا دیگه نیای سراغ ما.

مامان من اگه راضی نبود این خاستگار حتی یه بارم پاشو تو خونمون نمیزاشت و اونوقت منم هیچ نگرانی ای نداشتم.
وقتی پاشو تو خونمون گذاشته یعنی امروز نری فردا میری. فردا نری پس فردا حتما میری.
هیچ وقت فکر نمیکردم مامانم اینقدر عذابم بده ولی از وقتی فهمید من کسی رو دوست دارم فهمیدم مامانم چه جور اخلاقی داره.
اونی که من میخواستمو چون خودشون قبول نداشتن راه ندادن خونه و حتی الانم خیلی راحت بهش توهین میکنه تا من مجبور میشم بگم بسه.
ولی به این که میرسه تعریف و تمجید.
میخواد منو بده تا خیالش راحت بشه دست کسی که دوسش دارم بهم نمیرسه. آخه اونو به بهونه اینکه تا کنکور صبر کنین پیچوندن و اونم به خاطر من دیگه اقدام نکرد چون ضایش میکردن مطمئنم.
واسه همین میزاره اینا برن بیان.
یه سری که اومده بودن منم صدا کردن مجبور شدم پیششون بشینم.
فکرشو بکنین برگشتن مامانم برگشته ماگه چون شما با جاریت قهری من دعوتشون میکنم. آخه جاری اون خانم دوست مامانمه.
تا این حد جلو رفتن.
اینقدر راحت حرف میزنن که حد نداره منم برگه چغندر.
ترس و نگرانیم از اینکه کم بیارمو قبول کنم.
میدونم اونجوری خونوادم ازم راضی میشن ولی خودم باید یه عمر بدون احساس زندگی کنم.
نمیدونم شاید بعدا نظرم تغییر کنه ولی نه به این زودیا با این وضعیت روحیه داغون من.
تو مراقب آخرتت باش،

دنیا خودش ذلیلانه پیش تو می آید.

شاه مردان(ع)


"غرر الحکم ح 2603 ص 144"
[تصویر:  1064858b92ksbi7wy.gif]

[تصویر:  nasimhayat.png]
نقل قول: خيلي ببخشيدا [تصویر:  e.gif]
ولي خب الان يك نفر اون بالا تقريبا پست اول [تصویر:  e.gif] گفت كه شما خودتوتو 19 سالگي 6 بار رفتيد خواستگاري [تصویر:  e.gif] برادر من 1 سال كه فرقي نداره [تصویر:  e.gif] 
ببخشيدا [تصویر:  e.gif]
نه بابا  هپی خانوم...خدا ببخشه...4fvfcja
ما هم شدیم کیسه بوکس....هر کی یه ترکشی میزنه...4fvfcja

فقط مونده حافظ بیاد بگه:
غیر از این نکته که حافظ ز تو ناخشنود است.....در سراپای وجودت هنری نیست که نیست...17

آخه اون ابکسترا کجا بود وقتی من میرفتم خواسگاری....داشت بیسکوئئت مادر میخورد...4fvfcja

نقل قول: سهیل
حوصله داری ها [تصویر:  a.gif][تصویر:  e.gif]
ببینم برادر الون.....آخه تا کی الون؟؟...بلاخره یه وایفی...چیزی باید تو سن 25 گیرت بیاد یا نه...4fvfcja
نقل قول: خیلی جالبه یه پسر 18 ساله به این راحتی عاشق میشه میره خواستگاری
من الان تو این سن ک پام لب گوره هنو جرات نمیکنم یرم طرفش[تصویر:  mosking.gif]
آخه تو که الگوی جمعی چرا این حرفو میزنی.....الان یکی از فانتزی هام شده برسم به سن حمید و زن نگیرم...4fvfcja


نقل قول: 17 سالشه.
عجب حکایتیه هااا...
بابا اینکه هنو تصدیق نگرفته که!!!...4fvfcja...بابا اول تصدیق بعد ازدواج....4fvfcja
[تصویر:  MuALi.png]
شرمنده ام که سرتونو با حرفام به درد آوردم.
نمیدونم باید چیکار کنم.
اوضاع روحیم خرابه.
بعضی موقع ها فکر میکنم مامانم مادرشوهرم از بس حرفاش نیش و کنایه هست.
تو مراقب آخرتت باش،

دنیا خودش ذلیلانه پیش تو می آید.

شاه مردان(ع)


"غرر الحکم ح 2603 ص 144"
[تصویر:  1064858b92ksbi7wy.gif]

[تصویر:  nasimhayat.png]
(1392 تير 11، 22:16)mahtaab نوشته است: شماهم میگین نگرانیم بیجاست.
آخه شما که مامان منو نمیشناسین به جان خودم توی این دوسال اخیر رفتارایی ازش دیدم که فهمیدم توی زندگی من مامانم مهم ترین عامله. یعنی آینده ی منم اون انتخاب میکنه.
میدونین چجوری.
اول با حرفاش و مثالاش کلی رو مخ آدم میره بعدم از سختیایی که کشیده میگه بعدم خوشبختی منو حس مادری بعدم گریه و در آخر هرکار خودت میخوای بکن انتخاب با تویه ولی بعدا دیگه نیای سراغ ما.

مامان من اگه راضی نبود این خاستگار حتی یه بارم پاشو تو خونمون نمیزاشت و اونوقت منم هیچ نگرانی ای نداشتم.
وقتی پاشو تو خونمون گذاشته یعنی امروز نری فردا میری. فردا نری پس فردا حتما میری.
هیچ وقت فکر نمیکردم مامانم اینقدر عذابم بده ولی از وقتی فهمید من کسی رو دوست دارم فهمیدم مامانم چه جور اخلاقی داره.
اونی که من میخواستمو چون خودشون قبول نداشتن راه ندادن خونه و حتی الانم خیلی راحت بهش توهین میکنه تا من مجبور میشم بگم بسه.
ولی به این که میرسه تعریف و تمجید.
میخواد منو بده تا خیالش راحت بشه دست کسی که دوسش دارم بهم نمیرسه. آخه اونو به بهونه اینکه تا کنکور صبر کنین پیچوندن و اونم به خاطر من دیگه اقدام نکرد چون ضایش میکردن مطمئنم.
واسه همین میزاره اینا برن بیان.
یه سری که اومده بودن منم صدا کردن مجبور شدم پیششون بشینم.
فکرشو بکنین برگشتن مامانم برگشته ماگه چون شما با جاریت قهری من دعوتشون میکنم. آخه جاری اون خانم دوست مامانمه.
تا این حد جلو رفتن.
اینقدر راحت حرف میزنن که حد نداره منم برگه چغندر.
ترس و نگرانیم از اینکه کم بیارمو قبول کنم.
میدونم اونجوری خونوادم ازم راضی میشن ولی خودم باید یه عمر بدون احساس زندگی کنم.
نمیدونم شاید بعدا نظرم تغییر کنه ولی نه به این زودیا با این وضعیت روحیه داغون من.
پس شما هم آماده ازدواج هستید ولی نه با این آقا پسر
دلیل اینکه مادرتون از اون پسر بدش میاد چیه ؟
آشنا هستن یا غریبه !
البته اکثر اوقات مادر ها درست میگن یعنی خانواده اون آقا پسر یا خودش یا وضع مالی ـشون و مشکلات دیگه باعث میشه مخالف باشن ... الته بعضی اوقات هم همیت جوری الکی مخالفن
[تصویر:  51960705784679108839.jpg]
اینو جدی بگم بهتون مهتاب خانوم که وقتی تصمیم آخر با شماست دیگه هیچ نگرانی ای نداره.....
ولی میگم بهتره همچنان به پافشاریتون ادامه بدید...چون هر چی دیرتر شه فکرتونو شدیدا مشغول میکنه دیگه تمرکزتونو واسه کنکور از دست میدید...
[تصویر:  MuALi.png]
نقل قول: همین شماهایید که انتظاز دخترا رو می برید بالا!![تصویر:  e.gif]
مگه قراره خونه داشته باشه ادم. یا مگه قراره تو خونه ایی که رهنش 150 میلیونه زندگی رو شروع کنید؟!!![تصویر:  l.gif]
بی خیال الون مرد جان [تصویر:  e.gif] من روزی که زن بگیرم خونه ی 40 متری هم نمی تونم اجاره کنم چه برسه به 150 میلیونی![تصویر:  e.gif][تصویر:  e.gif][تصویر:  e.gif]
تازه من خودم از اونایی هستم که شدیدا می گم تا پول نباشه نباید قدمی برداره پسر، ولی دیگه نه در این حد شما 
نه مثال بود که بگم الان وضع خونه اینا چه طوره وگرنه من که ای بابا 4fvfcja
خب زن که میاد تو خونه 40 متری و باید هم بیاد4fvfcja ولی همین خونه 40 متری هم هزینه داره دیگه 
منم همین رو بهش اعتقاد دارم و تا زمانی که شغل نداشته باشم با ازدواج مخالفم
[تصویر:  51960705784679108839.jpg]
برای من برای ازدواج آمادگی دارم و الانم میتونم مسئولیتش رو قبول کنم چون مامانم اینجوری بارم آورده و بچه اول بودم.
چون از طریق خونوادش اقدام نکرده برای خاستگاری و ما یه مدت باهم حرف میزدیم و اینکه بابام میگه از نظر خونوادگی بهم نمیایم. خونوادشو قبول نداره که من دلیلشو نمیدونم.
داستانی داشتم سر اون موضوع.
برادر دوستمه و در شرف 22سالگیه.
آره تصمیم آخر با من ولی چه تصمیمی
میدونم آخرش ازدواجمم تحمیلی میشه چون طاقت ناراحتی و اشکای مامانمو ندارم.
بالاخره باید تکلیفم باهاشون معلوم بشه.
فعلا که نمیدونم باید چیکار کنم. پاک قاطی کردم.
اینو درست میکنم اون یکی خراب میشه اونیکی رو درست میکنم این یکی خراب میشه.
تو مراقب آخرتت باش،

دنیا خودش ذلیلانه پیش تو می آید.

شاه مردان(ع)


"غرر الحکم ح 2603 ص 144"
[تصویر:  1064858b92ksbi7wy.gif]

[تصویر:  nasimhayat.png]
(1392 تير 11، 22:16)mahtaab نوشته است: شماهم میگین نگرانیم بیجاست.
آخه شما که مامان منو نمیشناسین به جان خودم توی این دوسال اخیر رفتارایی ازش دیدم که فهمیدم توی زندگی من مامانم مهم ترین عامله. یعنی آینده ی منم اون انتخاب میکنه.
میدونین چجوری.
اول با حرفاش و مثالاش کلی رو مخ آدم میره بعدم از سختیایی که کشیده میگه بعدم خوشبختی منو حس مادری بعدم گریه و در آخر هرکار خودت میخوای بکن انتخاب با تویه ولی بعدا دیگه نیای سراغ ما.

مامان من اگه راضی نبود این خاستگار حتی یه بارم پاشو تو خونمون نمیزاشت و اونوقت منم هیچ نگرانی ای نداشتم.
وقتی پاشو تو خونمون گذاشته یعنی امروز نری فردا میری. فردا نری پس فردا حتما میری.
هیچ وقت فکر نمیکردم مامانم اینقدر عذابم بده ولی از وقتی فهمید من کسی رو دوست دارم فهمیدم مامانم چه جور اخلاقی داره.
اونی که من میخواستمو چون خودشون قبول نداشتن راه ندادن خونه و حتی الانم خیلی راحت بهش توهین میکنه تا من مجبور میشم بگم بسه.
ولی به این که میرسه تعریف و تمجید.
میخواد منو بده تا خیالش راحت بشه دست کسی که دوسش دارم بهم نمیرسه. آخه اونو به بهونه اینکه تا کنکور صبر کنین پیچوندن و اونم به خاطر من دیگه اقدام نکرد چون ضایش میکردن مطمئنم.
واسه همین میزاره اینا برن بیان.
یه سری که اومده بودن منم صدا کردن مجبور شدم پیششون بشینم.
فکرشو بکنین برگشتن مامانم برگشته ماگه چون شما با جاریت قهری من دعوتشون میکنم. آخه جاری اون خانم دوست مامانمه.
تا این حد جلو رفتن.
اینقدر راحت حرف میزنن که حد نداره منم برگه چغندر.
ترس و نگرانیم از اینکه کم بیارمو قبول کنم.
میدونم اونجوری خونوادم ازم راضی میشن ولی خودم باید یه عمر بدون احساس زندگی کنم.
نمیدونم شاید بعدا نظرم تغییر کنه ولی نه به این زودیا با این وضعیت روحیه داغون من.

اگه نگرانی شون از اون یکی خواستگارت هست فعلا میتونی به خانوادت بگی که هیچ کدومشون رو نمیخوای ! منظورم اینه که یه جور قناعت مادرت رو به دست بیار تا خیالشون راحت باشه میخای تا بعد کنکورت به هیچ کدومشون فکر نکنی و بعد کنکور با مشورت و کمک اونا درین مورد تصمیم خواهی گرفت.


 ازشون خواهش کن و فرصت بخواه تا بعد کنکورت هیچ خواستگاری رو خونه راه ندن .
بعد براشون توضبح بده که با این رفت و آمدها و حرفهای اونها هیچ تمرکزی برات نمی مونه.
[تصویر:  wp4003454.jpg]


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 4 مهمان