1395 خرداد 30، 19:31
ویرایش شده
(1395 خرداد 30، 18:44)همساده نوشته است: به نام خدا
مشارکت همساده
این روزها خیلی دلمه ازدواج کنم. واقعا دوست دارم ازدواج کنم اونم با کسی که دوستش دارم. نتیجه این فکر چیه: مقایسه خودم با کسانی که ازدواج کردن، حس کردن اینکه از زندگی عقبم، حس اینکه داره عمرم میگذره و هرگز ازدواج رویایی نخواهم داشت، بعدش حس دلتنگی بعدش حس تنهایی حس ترس اعصاب خردی و غوطه وری در رویاها و فرار از واقعیت انداختن تقصیر ازدواج نکردن رو دوش خانواده و جامعه...خوب همساده عاقل این چه خوبی برات داره؟ کجاش خیره این فکر کردن به ازدواج؟ برنامه هوشیاری و پاکی مگه نه اینکه فقط به خودارضایی کردن نیست مگه نه اینکه همه زندگی رو پوشش میده منجر به هوشیاری روحانی میشه آیا همچین برنامه و اصولی حواسش به این مشکل تو نبوده؟ به ازدواج تو فکر نکرده؟معلومه که فکر کرده منتهی تو خودمحوری همیشه میخوای خودت همه چی رو درست کنی وقتی هم میبینی از توانت خارجه صدات در میاد و بد و بیراه میگی به زمین و زمانیکی از اصول هوشیاری:" ما اعضای مجرد پاک میمانیم و به خداوند خود اعتماد میکنیم تا زمان مناسب و فرد مناسب فرا برسد و ما زندگی مشترک خود را آغاز کنیم. ما سرنوشت خود را به نیروی برتر از خود سپرده ایم "خدا کنه این یادم نره
اینی که نوشتی انگار مستقیم از سرزمین عقل میاد
ولی یه چیزی نمیذاره دل یک دله شه (یه عاملی مانع اتحاد قوا زیر پرچم عقل میشه)
چه کنیم؟
چه طور میشه از لحاظ روحی مستقل شد؟
.
.
.
ز دست دیده و دل هر دو فریاد كه هر چه دیده بیند دل كند یاد
بسازُم خنجری نیشش زفولاد زنُم بر دیده تا دل گردد آزاد