انجمن شبانه روزی

[Alireza 68]

سلام

بابابزرگ کمرنگ شده یا فقط من نمیبینمشون

ممنونم ازتون و شایدم ریز میبینید مارو


شرمنده دوستان هستیم و نیستیم ...

سیستمم خراب شده چهار روزه دادمش تعمیر کنن طرف تازه امروز رفته سراغش


 یکی از اعضای فامیل اومده با لب تاب ایشون ان میشم


و از طرفی هم درگیر مراسم 15 ام یکی از فامیل های به نسب دور بودیم

و

.
.
.
.
.
دایی شدن برای 9 امین بار

با دوتا برادر زادم میشن 11 تا ی تیم فوتبال تشکیل میدن


منم میشم مربشون علی دا.یی

مراقب خود باشید

به شدت التماس دعا دارم ...

[حسین چار دو دو]

خب
خداکنه گریه دار باشه

امروز خنده دار بود شانس شما 

این مرده خیلی با حال بود

به احسان میگم فردا گریه دارش کنه 

دایی شدن برای 9 امین بار

با دوتا برادر زادم میشن 11 تا ی تیم فوتبال تشکیل میدن


منم میشم مربشون علی دا.یی

قدم نو رسیده مبارک بابابزرگ 

شما دیگه باید بگید نوه دار شدم  

من هیچ وقت دایی نمیشم 

منم خواهرزاده میخوام




بگو خب/

[Einstein]

الآن شما همه سرسفره افطارید در حالی که ما یک ساعت پیش افطار کردیم

[Roksana]

این شجاعت شما قابل تحسینه

چاکریم 

قراره از این به بعد هر کی مخفی میاد از این سوسک های که تو خونه در راه مانده دیده شده بندازیم تو پروفایلش 
حالا چی؟
الانم ترسی نداری؟
بگو خب/

خب ! عاخه چی بگم من به شما /b-(
منووو از سووووکس میترسوووونین ؟؟؟ 
برووووو عاااامـــــــــــــــووووو 
بروووووو از خــــدا بتــــرس 

وات!!!؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
نشنیده بگیرم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
نه ایشون احتمالا منو ندیده از دهنش پریده
اره بابا همینطوره

کیلللللو کیلووووو واااات 
وااالااااا 
با این نونااشووون 
مجدد میگم از وقتی که شرووع ب اختفا کردم هیییچ بنی بشری نتونسته منو از غارم بیرووون کنه 
حتتتااااا شمااا دوستان و مدیران و سرپرستان عزیززز 

---

ایــــــــــــــــوووول ایــــــــــــــــــــــووولممممممم 

قنــــــــــــــد عســـــــــــــــلــــــــم (خودمو میگم)  

[darling]

مجدد میگم از وقتی که شرووع ب اختفا کردم هیییچ بنی بشری نتونسته منو از غارم بیرووون کنه 

گفتی غار!!!یاده اون مرد عاشقه ک تو غار زندگی میکنه ک ماه عسل نشون داد افتادم
رکسانا توأم

[می توانم]

مبارک باشه بابا بزرگ
خدا بیشترشون کنه!
بلاخره تدارکات و ذخیره و اینا هم میخواد تیمتون دیگه
:x
ای جان نی نی
کاش میشد عکسشم واسمون بذارید

[Roksana]

گفتی غار!!!یاده اون مرد عاشقه ک تو غار زندگی میکنه ک ماه عسل نشون داد افتادم
رکسانا توأم

متعسفانه ماهه مثل نمی بینم که بگم منم اونم 
ولی خب ممکنه اونم منم 

[diamond111]

گفتی غار!!!یاده اون مرد عاشقه ک تو غار زندگی میکنه ک ماه عسل نشون داد افتادم
رکسانا توأم

متعسفانه ماهه مثل نمی بینم که بگم منم اونم 
ولی خب ممکنه اونم منم 

رکسانا خانم. دلبندم اون ماه عسله ، ماه عسل! نه ماه مثل:21:

[vivante]

:21:
بنده خدا از دهنش در رفت

[Roksana]

نه مجیدم و نه از دهنم در رفت 
کاملا به دستی گفتم  
من و دارلینگ با هم شوخی موخی زیاد داریم 
مگه نه دارلی ؟ 

[mahdi]

خب
خداکنه گریه دار باشه

امروز خنده دار بود شانس شما 

این مرده خیلی با حال بود

به احسان میگم فردا گریه دارش کنه 


بگو خب/

دادا ما خوزستانيا هممون باحاليم.

[diamond111]

نه مجیدم و نه از دهنم در رفت 
کاملا به دستی گفتم  
من و دارلینگ با هم شوخی موخی زیاد داریم 
مگه نه دارلی ؟ 

خواهر از شکلک های جدید استفاده می کنی. وب سایتش رو بده تا ما هم مستفیذ بشیم!!


البته اگه ایرادی نداره ها. به قول احسان علیخانی اصلا اجباری هم در کار نیست

[Alone man]

نه مجیدم و نه از دهنم در رفت 
کاملا به دستی گفتم  
من و دارلینگ با هم شوخی موخی زیاد داریم 
مگه نه دارلی ؟ 

رکسانا خانم خجالت نمیکشی سیگار میکشی ؟
نکنش خواهر من نکش ضرر داره 

[نمیدانم]

صبح 7:20 از خواب پا می شیم،
و چه سخت است پس از خوابی که از سحر آغاز شده.
چهار نفریم، بیشتر وقتا من آخرین نفرم که می زنم بیرون.
کلید هم پیش من می مونه، یک کلید با همراهی بزرگ که روش حک شده: مرکز آموزش .... ویلای 20.
تا ساعت یک عصر سه کلاس داریم. کلن 30 نفری هستیم.
با هم اتاقی ها ردیف آخر می شینیم.


کلاس اولی رو حتمن خوابم، واقعن سخته این حالت خواب و بیداری.
اون روز در همین حالات، سرم رو از روی میز برداشتم، احساس کردم چیزی داره به م نزدیک می شه.
کنار دستی م یه چیزی گفت. استاد گفت نفر بعد.
دیدم روی پرده یه چیزایی نوشته. هیچی نگفتم.
دوباره گفت نفر بعدی که یعنی من. گفتم: هاه ... من خوابم برده بوده یه کم!
کمی صبر کردم تا ازم دور شه و بعد دوباره سرم رو روی میز گذاشتم.

[حسین چار دو دو]

صبح 7:20 از خواب پا می شیم،
و چه سخت است پس از خوابی که از سحر آغاز شده.
چهار نفریم، بیشتر وقتا من آخرین نفرم که می زنم بیرون.
کلید هم پیش من می مونه، یک کلید با همراهی بزرگ که روش حک شده: مرکز آموزش .... ویلای 20.
تا ساعت یک عصر سه کلاس داریم. کلن 30 نفری هستیم.
با هم اتاقی ها ردیف آخر می شینیم.


کلاس اولی رو حتمن خوابم، واقعن سخته این حالت خواب و بیداری.
اون روز در همین حالات، سرم رو از روی میز برداشتم، احساس کردم چیزی داره به م نزدیک می شه.
کنار دستی م یه چیزی گفت. استاد گفت نفر بعد.
دیدم روی پرده یه چیزایی نوشته. هیچی نگفتم.
دوباره گفت نفر بعدی که یعنی من. گفتم: هاه ... من خوابم برده بوده یه کم!
کمی صبر کردم تا ازم دور شه و بعد دوباره سرم رو روی میز گذاشتم.

دادا من هی بت میگم شبا زود بخواب کمتر بنویس گوش نمیدی که
بابااااااا
اُتللو ،مکبث،هملت ،ژولیوس سزار ،رومئو و ژولیت اینا بسه ت نبود!!!
بازم میخوای بنویسی؟؟؟؟؟؟؟