امتیاز موضوع:
  • 34 رأی - میانگین امتیازات: 4.15
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

انجمن شبانه روزی

نمیدونم چرا حس و حال هیچی ندارم کار دارم ولی حال ندارم 22 :(
باز آ باز آ هر آنچه هستی باز آ
گر کافر و گبر و خود پرستی باز آ
این درگه ما درگه نومیدی نیست
صد بار اگر توبه شکستی باز آ ...

[تصویر:  05_blue.png]

لوتی ها [تصویر:  khansariha%20(18).gif] 

عاشق فاطمه زهرا    هادی   همت   الون واریور

شعار ما:
مردانه و دست در دست هم تلاش می کنیم

تا از ننگ خلاص شویم و به دنیای سبز پاکی قدم بگذاریم
تقریبا کتاب 4 اثر از فلورانس رو دارم تموم میکنم....به نظرم کتاب خیلی عالی هست...ولی خیلی هم سخته اجرا کردن دستوراتش

باورش سخته برام....

دلم میخواد اشتباهات گذشتم رو درست کنم و اونم با درست کردن فکرم انجام میشه...همه چیز توی ذهن خودمه...

یه مشکلی هست که میخوام به همه بچه های کانون بگم و ازشون کمک بخوام...میخوام یه زندگی جدیدی رو شروع کنم...

تقریبا 4 ماهه که ترک کردم...درسته تحریکا ادامه دارن ولی باز بهتره...

میخوام زندگیم عوض بشه اما هر روز کار دیروز رو انجام میدم...هر صبح تند میام کانون و مینویسم و بقیش هم کتاب میخونم و میام کانون...

مرتب به فکر خ.ا میوفتم و تحریک و بدبختی..

ببخشید که روراست میگم ولی الان کانون داره روم اثر منفی میذاره...از طرفی هم احساس تنهاییم درست بشو نیست...چون اصولا هرکسی به فکر 

مشکل خودشه...

وقتی هم که یه مقدار پیشرفت کنی دیگه کاملا تنها میشی...تازه بقیه هم میخوان کمکشون کنی!

نمیخوام منم مثل ارشام و رامتین عزیز یهو غیب بشم...خیلی زشته مربیه ورزش اینطوری بزنه زیر همه چیز! با رفتنم بعضیا فکر میکنن ضعیف بودم...

از همتون کمک میخوام...من هیچی نیستم...از همه خواهش میکنم حرف دلشون رو بزنن حتی اگه فکر میکنید ناراحت میشم...

چکار کنم؟

53
(1394 شهريور 27، 18:00)درخشنده نوشته است: تقریبا کتاب 4 اثر از فلورانس رو دارم تموم میکنم....به نظرم کتاب خیلی عالی هست...ولی خیلی هم سخته اجرا کردن دستوراتش

باورش سخته برام....

دلم میخواد اشتباهات گذشتم رو درست کنم و اونم با درست کردن فکرم انجام میشه...همه چیز توی ذهن خودمه...

یه مشکلی هست که میخوام به همه بچه های کانون بگم و ازشون کمک بخوام...میخوام یه زندگی جدیدی رو شروع کنم...

تقریبا 4 ماهه که ترک کردم...درسته تحریکا ادامه دارن ولی باز بهتره...

میخوام زندگیم عوض بشه اما هر روز کار دیروز رو انجام میدم...هر صبح تند میام کانون و مینویسم و بقیش هم کتاب میخونم و میام کانون...

مرتب به فکر خ.ا میوفتم و تحریک و بدبختی..

ببخشید که روراست میگم ولی الان کانون داره روم اثر منفی میذاره...از طرفی هم احساس تنهاییم درست بشو نیست...چون اصولا هرکسی به فکر 

مشکل خودشه...

وقتی هم که یه مقدار پیشرفت کنی دیگه کاملا تنها میشی...تازه بقیه هم میخوان کمکشون کنی!

نمیخوام منم مثل ارشام و رامتین عزیز یهو غیب بشم...خیلی زشته مربیه ورزش اینطوری بزنه زیر همه چیز! با رفتنم بعضیا فکر میکنن ضعیف بودم...

از همتون کمک میخوام...من هیچی نیستم...از همه خواهش میکنم حرف دلشون رو بزنن حتی اگه فکر میکنید ناراحت میشم...

چکار کنم؟

53
سلام درخشنده جان اول از هر چیز بهت تبریک میگم که تاپیک به اون خوبی رو راه انداختی و داری اداره میکنی چون من واقعا با ورزش بود که خودم رو کشیدم بیرون از اون منجلاب 
دوما به عنوان برادر کوچکترت یه موردی رو بهت میگم که این موردی که میخوام بگم خودم قبلا زیاد تو کتابا خوندم ولی بهش باور نداشتم ولی واقعا تاثیرش رو دارم میبینم تو زندگیم اینکه همیشه خوشبین باشی به مسایل سعی کن لیوان نصفه رو پر ببینی این چیز کوچیک خیلی تو پیشرفتت در راه تغییر کمکنت میکنه خیلی سادست این طوری آدم اصلا راحت تر میتونی روی اهدافت تمرکز کنی خیلی دوما اینکه به گذشته فکری نکنی فقط از گدشته ی خودت درس بگیر و به شکل تجربه بهش نگاه کن و تمام انرژی و تمرکزت رو بزار واسه بهتر کردن آیندت که منم برات دعا میکنم که موفقتر باشی داداشم 
اون تنهایی که گفتی من هم خیلی تنهام خیلی همین الان که دارم باهات حرف میزنم هیچکس خونه نیست ولی تصمیم گرفتم که تنهاییم رو با خدا پر کنم با خدا حرف بزنم حسش کنم که کنارمه درونمه تو ذهنمه خدارو شریک زندگیم کردم حس میکنم تنها نیستم اصلا حتی خدا رو کنار خودم حس میکنم سنگامو باش وا کردم باهاش دیگه قرارداد بستم که یه لحظه از زیادش غافل نباشم ... برای همتونم دارم دعا میکنم این از تنهایی...
منم گاها میام کانون عصبی میشم ولی به خودم میگم میتونم چیزای مثبتش رو بگیرم مثل آرامشی که خیلی از بچه ها دارن یا افکارشون که با خدا دارن یا خیلی چیزای دیگه که مثبت هستند رو سعی میکنم ببینم بازم برات دعا میکنم53
یه نکته بگم من یه روش جدید پیدا کردم برای وسوه نشدن یه مدتیه اومدم برای کسی که خیلی برام خیلی با اهمیته مثل مادرم پدر خانوادم در ذهنم باهوشون پیش خودم قرارداد بستم که حتی فکرم هم پاک و مثبت باشه نگاهم به مسایل اطرافم و کلا زندگیم و پایین آوردن حس شهوت در وجودم چون عملا میبینم خیلی مضر هست برام 53
استاد پیر معرفت بود و بسیاری از مردم عادی، از راه های دور و نزدیک نزد او می آمدند تا برای مشکلاتشان راه حل ارائه دهد. روزی مردی نزد پیر آمد و گفت:” که از زندگی زناشویی اش راضی نیست و فقط به خاطر مشکلات بعدی جرات و توان جدایی از همسرش را ندارد. مرد پرسید که آیا این تحمل اجباری رابطه زناشویی او و همسرش درست است و یا اینکه او می تواند راه حل دیگری برای خلاصی از این درد جانکاه پیدا کند؟! در دست مرد قفسی بود که داخل آن دو پرنده کوچک نگهداری می شدند. پیر دست دراز کرد و در قفس را باز کرد و هر دو پرنده را از قفس بیرون آورد و به سمت آسمان پرتاب کرد. یکی از پرنده ها پر کشید و مانند تیری که از چله کمان رها شود در فضا گم شد. اما پرنده دوم در چند قدمی روی زمین فرود آمد و با اشتیاق فراوان دوباره به سمت قفس پر کشید و به زور خودش را از در کوچک قفس داخل آن انداخت! پیر لبخندی زد و هیچ نگفت. مرد در حالی که بابت از دست دادن پرنده اش آزرده شده بود با تلخی گفت:” پرنده ای که پرید و رفت ساکت ترین و زیباترین بود. در حالی که پرنده ای که برگشت بیشتر از همه آواز می خواند و خودش را به در و دیوار قفس می زد… همیشه فکر می کردم این که آواز غمگین می خواند بیشتر طالب رفتن است. اما غافل که ساکت ترین پرنده مشتاق رفتن بود. این دیگر چه حکایتی است نمی دانم! پیر لبخندی زد و گفت: هر دو پرنده چیزی را تحمل می کردند. آنکه رفت دوری از آزادی را تحمل می کرد و وقتش که رسید به سمت چیزی پر کشید که آرزویش را داشت! اما این دومی که آواز می خواند و از میله های قفس شکوه داشت خود تحمل کردن را را تحمل می کرد و دوست داشت. او دوباره به قفس بازگشت تا مبادا احساس ” تحمل کردن” را از دست بدهد! مرد نگاهی به پیر انداخت و در حالی که به آسمان خیره شده بود گفت:” یعنی می گویید من شبیه این پرنده ای هستم که قفس را انتخاب کرد؟!”پیر سری تکان داد و گفت:” تو از تحمل برای خود قفسی ساخته ای و در این قفس شروع کرده ای به آواز و شعر اندوهگین خواندن و از دیگران هم می خواهی در قفس بودن تو را تحسین و تایید کنند. حال آنکه بیشتر از همه تو اسیر قفس خودت هستی. پرنده ای که بخواهد برود راهش را می کشدو می رود و دیگر حتی به قفس فکر هم نمی کند! تو همهی این سال ها قفس زندگی ات را می پرستیدی و در عین حال بار سنگینی تحمل را نیز حمل می کردی. به همین سادگی.
مرسی بهشتی عزیز.... درست میگی...ولی من سالهاست که تنها شدم...بیشترش تقصیر خودم بود....راه های زیادی رو رفتم تا تنها نباشم...

ولی بدتر شد...

دوست شدن با یه دختر بزرگترین اشتباهم بود ولی به خاطرش ناراحت نیستم...ازش درس بزرگی گرفتم و هیچوقت یادم نمیره...

الان تنها توی  اتاقم نشستم برقارو خاموش کردم...بارون میاد و رعد وبرق میزنه...تنها خوشحالیم به همین چیزاست...

کانون هم که میام نه کسی منو میشناسه نه من کسی رو میشناسم...خیلی احساس غریبی میده...

وقتی با اون خانومه دوست بودم همه چیز رو به هم میگفتیم و به ارامش میرسیدیم ولی باز ازونطرف استرس و بدبختیش سه برابر این ارامشی بود که 

میداد....

دلم میخواد واقعا تنها باشم...نه اینکه اطرافم پر از ادم باشه و احساس تنهایی کنم...اگه کاملا تنها باشم خودمم و خودم و توقعی ندارم


ولی الان از خونوادم و دوستای واقعی و مجازیم توقع همراهی دارم...ولی اونا نمیتونن کمکم کنن...

وقتی واقعا تنهایی صدای بارون رو میشنوی و لذت میبری برات مهم نیست که خیس بشی....چون کسی نیست مسخرت کنه..

وقتی واقعا تنها باشی از شکست و ابرو روزی نمیترسی....وقتی گم بشی دیگه نگران هیچی نیستی و میگی فوقش اینه که میمیرم و میرم پیش 

تنها دوستم....

توی تصمیم گیری ضعیف شدم... دلم میخواد بقیه هلم بدن تا کارمو بکنم...پس راحت باشید... 53
آره درسته تنهایی حس خوبیه ولی یه لحظه فکر کن خدا هم  پیشته فقط تو هستی و خدای خودت
لدتش بیشتر میشه نه؟؟؟؟؟؟
اگه میتونی ازدواج کن چون آدمو کامل میکنه اگه نمیتونی همینطوریم که تنها هستی خوبه و عالی  53
اگه تو تصمیم گیری ضعیف شدی مسایل زندگیت رو تجزیه و تحلیل کن ببین اتفاقی که برات داره می افته و میخوای براش تصمیم بگیری نکات مثبتش چیه و نکات منفیش چیه ببین نتیجه مثبته  یا منفی؟؟؟؟؟؟ اگه مثبت بود انجامش بده
به شرطی که خوب فکر کنی به این سادگی به این خوشمزگی (حتی میتونی بنویسیشون روی کاغذ منظم تر میشه)53
درخشنده نبینم غصه ات رو.
حیفت نمی آد کانون به این خوبی رو ترک کنی؟

but if you think that KANOON cant help you any more. leave it and don't think about anything else
you are the most important thing in the world.
128fs318181

YA ALI Gigglesmile
انما یتقبل الله من المتقین ...


خداحافظی

(1394 شهريور 27، 20:46)عاشق فاطمه زهرا نوشته است: درخشنده نبینم غصه ات رو.
حیفت نمی آد کانون به این خوبی رو ترک کنی؟

but if you think that KANOON cant help you any more. leave it and don't think about anything else
you are the most important thing in the world.
128fs318181

YA ALI Gigglesmile

خیلی زشته بعد ازینکه نتیجه گرفتم ولش کنم برم! 

اصلا نمیدونم چکار کنم... 20
خب نرین
شما که کلا نت رو ول نمیکنین خب این ی کانونم روش
بیخیال بقیه بشین ولی کانونو فاکتور نگیرین
سلام
آقای درخشنده نظم ب معنی حذف ی بخشی ک میتونه مفید باشه نیست..
(اول اینو بگم نفهمیدمنتیجه کنکورتتون چی شد..چی شد؟)


ما برای زندگی بهتر ب تعادل و برنامه نیاز داریم..

ابعاد زندگیتونو بگین..
مثلا : درس ، ورزش، خانواده ، دین ، دوست ها، علایق فردی و...

بعد سهم هر کدوم و اولویتش رو معلوم کنین..
بعد روزتونو یا هفته رو تقسیم کنین بینشون..

و خودتونو ملزم کنین ب رعایت برنامه..
مطمئن باشین خیلی نتیجه خوبی میگیرن..

ب نظرم اولین قدم تغییر فکر دقیق و شناخت خوده..1

حرف بزنین در موردش تا نتیجه بگیرین.
یاعلی.53
[تصویر:  07c49977111e42a28fd6.jpg]

ایراد از فکر خودمه...همش فکر میکنم اینکه من اینجام یعنی معتادم!

یه سری تغییرات بدم توی زمان هایی که میام اینجا و یکم سطحی تر باید بهش فکر کنم...خیلی خودمو درگیر کردم...

توی نت که فقط میام اینجا تقریبا...
راستیاتش منم فکرم داغونه الان دوباره هفت روز پاک بودم ولی داره وسوسه هه برمیگرده و این منم که باید ادامه بدم دوباره
واقعا کارای بزرگی توی ذهنم هست واقعا خوب و البته متفاوت باهم که هم تلاش میطلبه هم نظم و وقت گذاشتن ولی هی امروز فردا میشه نمیدونم چیکار کنم
انرژی دارم ولی درست مصرف نمیشه
راستش یه همپا یه همکاری چیزی میخوام یکی ک باش حرف بزنم یه ادم تازه بتونم باهاش قرار مدار بزارم بش کارامو بگم اونم کاراشو بگه
اینکه تنها باشم کارامو تنها انجام بدم هیچ مشکلی ندارم ولی قضیه اونجایی میلنگه که من در قید و بند برنامم نیستم با اینکه برنامه هام و هدفام هیچ مشکلی ندارن تنها مشکل خودمم ، فکر خودم و اینکه متصل به جایی یا کسی نیستم که بخوام کار تحویل بدم
نمیدونم چیکا کنم
باز آ باز آ هر آنچه هستی باز آ
گر کافر و گبر و خود پرستی باز آ
این درگه ما درگه نومیدی نیست
صد بار اگر توبه شکستی باز آ ...

[تصویر:  05_blue.png]

لوتی ها [تصویر:  khansariha%20(18).gif] 

عاشق فاطمه زهرا    هادی   همت   الون واریور

شعار ما:
مردانه و دست در دست هم تلاش می کنیم

تا از ننگ خلاص شویم و به دنیای سبز پاکی قدم بگذاریم
سلام
من دو تا کار سایت گرفتم ک انجام بدم..
هیچی هم نداشت.. یکی ی کم تغییر گرافیکی و ب روز کردن یکی هم فقط ب روز کردن..
یعنی ازبس کانون بودم نشد اونها رو ی ذره پیش ببرم..
شرمنده مردم شدم..(همچنان امیددارم ک درستشون کنم البته..22 )

اما واقعا نتم یعنی کانون و وقتی هم میام توش دیگه بیرون رفتنم با کرام الکاتبین میشه..

ولی خودمو معتاد نمیدونم..
نه ب اون وامونده .. نه ب خود کانون..

اولویتم شده و برام مهمه ک کاراش پیش بره..
و خب طبیعیه ک آدم برا اولویت و مسئولیت و تعهد و علاقه اش وقت بذاره..1


بارها گفتم.. الانم ی بار دیگه میگم..
وقتی ی مدت گذشت از پاکی
اگه عادی شده باشه برات روزها و خود پاکی..
اگه روند تلاشت مثه روزای اول باشه و کار جدید و نو نکنی..
اگه فک کنی خب خلاص شد و خدای نکردی بعضی از محدودیت هاتو کم کنی..
اگه رشد نداده باشی بقیه جنبه های زندگیتو..

با مخ میخوری زمین!! بدم میخوری...

ترک این کوفتی مقدمه اس برای شروع زندگی درست.. برای خودسازی.. برای خوش فکری.. برای خوب شدن..1
تو مقدمه نباید بمونیم..1

ان شاء الله موفق باشین..

____________
اگه شما هم یهو برین از کانون من دیگه تا آخر عمر کانونیم هیچ کی رو مدیر ورزشی نمیکنم..22
میشین سومین نفر..13

در پناه خدا..
یاعلی.53
[تصویر:  07c49977111e42a28fd6.jpg]

اینم بگم..
اگه نگاهتون ب کانون علافی و خب حالا ک چی و ی کار سطحی و بی ارزش باشه، خب آره.. نباید وقت بذارین توش!

اما اگه باقیات الصالحات باشه، خیر رسانی باشه، حفظ خودمون باشه، تو مسیر موند باشه

میتونیم فکر کنیم ک وقتمون هدر و هرز نمیره..1


ان شاء الله بهترین تصمیم رو بگیرین..
یاعلی.53
[تصویر:  07c49977111e42a28fd6.jpg]

تقریبا به نتیجه رسیدم که اینو نوشتم:

نقل قول: ایراد از فکر خودمه...همش فکر میکنم اینکه من اینجام یعنی معتادم!

یه سری تغییرات بدم توی زمان هایی که میام اینجا و یکم سطحی تر باید بهش فکر کنم...خیلی خودمو درگیر کردم...

توی نت که فقط میام اینجا تقریبا...

ایراد دقیقا از خودمه...

اگه بیشتر به خدا نزدیک بشم استرس و فکر اشتباه و اینچیزا نمیاد تو وجودم...

اعتقادم ضعیفه...البته من ایمان و اعتقاد رو مثل بقیه معنی نمیکنم.....

خدایا به هممون کمک کن.... 53
فردا کلاس ها شروع می شه.
یه کاغذ گرفتم ، می خوام برنامه شیش ماه بعد رو بنویسم.
و ایضا به این فکر کنم که کلا این تابستون رو چطور گذروندم. مثل انشا های بچگی.
تابستان خود را چطور گذراندید؟

ما تابستان به مسافرت رفتیم و ...

اما کلا کنکاش در گذشته کار سختیه. دوستان گفته بودند. اصلا دستم نمی ره به کار.
گفته بودم قبلا که یه قورباغه دارم ، لامصب نمی شه غورتش داد؟
اون یکی رو که گذاشتمش روی میز با هم رفیق شدیم کلی. 4fvfcja
این نوشتم برنامه هم شده مثل همون غورباقه هه. شدن دو تا.
این یکی رو هم باید بذارم کنار اون یکی. 4fvfcja
بله... همین الان قورباغه اشاره می کنه که "تو که من رو غورت نمی دی. لااقل بیا بریم خنداونه با هم ببینیم" 4fvfcja
انما یتقبل الله من المتقین ...


خداحافظی



کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 15 مهمان