امتیاز موضوع:
  • 34 رأی - میانگین امتیازات: 4.15
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

انجمن شبانه روزی

(1394 شهريور 31، 7:26)درخشنده نوشته است: ایشون گفتن از ذهن استدلالی پیروی نکنید...ذهن استدلالی منطقی رفتار میکنه...ازونطرف هی گفته با شهود پیش برید... اینا همش خلاف منطقن

منطق و احساس باهم جور در نمیان خیلی وقتا....

درسته منطق و احساس گاهی نمیتونن کنار هم باشن ولی نظر من اینه که باید یاد گرفت از کدوم کجا و کی استفاده کرد و فک کنم نویسنده هم منظورش این بوده که جاهایی باید منطقی بود و جاهایی احساسی. من فردی احساسی بودم ولی بعد یه سری اتفاقات و ضربه ها تصمیم به منطقی بودن گرفتم موفق هم بودم ولی بعد یه سال یاد گرفتم که کاملا منطقی یا احساسی نمیشه و همچنین یاد گرفتم کی احساسی باشم و کی منطقی. یاد گرفتن اینکه کی و کجا باید چی کار کرد به مرور و با تجربه یاد گرفته میشه. ذهنتون رو زیاد درگیرچطور بودن نکنید این جوری بد تر میشه

حس میکنم میدونم که باید کجا از منطق استفاده کنم کجا از احساس...


گفته بودم که کتابرو ولش میکنم ولی باز شروع کردم! اخه 20 صفحه مونده از 300 تا... امیدوارم به نتایج بهتری برسم...


عذاب بعضی جاها نشونه ی بهتر شدنه...مثل درد بدنسازی!


اگه بیخیال بشم خیلی بد میشه.... شاید هنوزم راهی باشه... اگه راهی نبود پس من برا چی اینجام؟!
ادم هر چی بیشتر بدونه بیشتر عذاب میکشه ولی خب عوضش خیلی چیز ها به دست میاره. کتاب رو تموم کنین. منظور من هم از مشغتل نکردن ذهنتون این بود که خودتون رو اذیت نکنین. من مطمئنم بهتر میشین.
خود من خیلی اهل شعر و کتاب بودم و همچنین خودم هم مینوشتم ولی وقتی دیدم دیگه نمیکشم همه چی رو گذاشتم کنار و ترجیح دادم یه مدت ساده تر زندگی کنم. منظورم این نیس که شما هم این کار کنید منظورم اینه همه چی دست خودتون هست. شما انسان بزرگی هستید.

(1394 شهريور 31، 7:26)درخشنده نوشته است: ایشون گفتن از ذهن استدلالی پیروی نکنید...ذهن استدلالی منطقی رفتار میکنه...ازونطرف هی گفته با شهود پیش برید... اینا همش خلاف منطقن

منطق و احساس باهم جور در نمیان خیلی وقتا....
تا حالا از این سمت بهش توجه نکرده بودم

برداشت من این بود که نباید استدلالهای منطقی ک میگه به این دلایل حقیقی باید چنین اتفاقی حقیقی رخ بده را روش پافشاری کنیم و مسایلی هم وجود داره ک غیر ممکن ها با توکل  و ایمان و باور به خدا میتونیم بهش برسیم ک من ذهنیتم اینه که حسی درونمون وجود باید داشته باشه تا  بتونه به عقلمون کمک کنه خیر و شر رو جدا کنیم تا بتونیم ببینیم حقایق فرای از این دنیاست و نشونه های خدا رو هم ببینیم ک همین میشه شهود. البته این نظر منه. شایدم اشتباه فکر میکردم نمیدونم. 

[تصویر:  941493eeea57.jpg][تصویر:  941493eeea57.jpg][تصویر:  941493eeea57.jpg]
نقل قول: تا حالا از این سمت بهش توجه نکرده بودم

برداشت من این بود که نباید استدلالهای منطقی ک میگه به این دلایل حقیقی باید چنین اتفاقی حقیقی رخ بده را روش پافشاری کنیم و مسایلی هم وجود داره ک غیر ممکن ها با توکل  و ایمان و باور به خدا میتونیم بهش برسیم ک من ذهنیتم اینه که حسی درونمون وجود باید داشته باشه تا  بتونه به عقلمون کمک کنه خیر و شر رو جدا کنیم تا بتونیم ببینیم حقایق فرای از این دنیاست و نشونه های خدا رو هم ببینیم ک همین میشه شهود. البته این نظر منه. شایدم اشتباه فکر میکردم نمیدونم. 

میدونید چیه؟ خیلی دیدم بقیه کتاب رو میخونن ولی فقط چند درصدش رو اجرا میکنن! ولی من میخوام 100 درصدش رو یهو اجرا کنم... و چون بحث در مورد 

روح و روانه یکم سخته باهاش کنار بیام...

حالا اگه 4 تا کتاب برق بخونم همون روز اول تمام نقشه هاشو اجرا میکنم و نتیجه میگیرم و تموم ولی این مورد فرق داره...

اشتباهم این بود که میخواستم یهو ازش نتیجه بگیرم! این کاره ماه ها و سالهاست...همونطوری که سالها طول کشید خودمو اینقدر داغون کنم

وقتی بچه بودم یادمه هر دعایی میکردم سریع اتفاق میوفتاد...واقعا پادشاه بودم! ولی بعد از یه مدت همه چیز عوض شد!

این کتاب بهم فهموند که تقصیر خودمه قدرتمو از دست دادم..و از طرفی میتونم اون قدرت بچگیامو دوباره به دست بیارم...

فکر میکنم برای اکثرمون همینطوری باشه که وقتی بچه بودیم خیلی موفقتر بودیم.

وقتی بچه بودیم ارتباط عمیقی با خدا داشتیم...ولی کم کم این ارتباط از بین رفت.حالا دارم بر میگردم به اون زمان...

در مورد شهود هم خیلی برام جالب بود... اون تصویرایی که یهو میبینم...یا صدایی که درونمه هنوزم هست...برای همه هست ولی بعضیا اینقدر سرکوبش

کردن که دیگه صداشو نمیشنون...یکم کار میخواد...

-----------

خانوم نور ماه واقعا به این جمله که گفتید: " هرچی بیشتر بدونید بیشتر عذاب میکشید؟ " اعتقاد دارید؟

به نظرتون منطقیه؟ 

جمله های پایین چطور:

-باید ادم بدی باشی تا پولدار باشی!
-خدا اونی رو که بیشتر دوس داره بیشتر  عذاب میده!

چون توی اون کتابه نویسنده  خدا رو سرچشمه ی خوبی ها میدونه و وجود نداشتن خدارو عذاب و بدبختی و شر میدونه!

اینکه خدا واقعا اونایی که بهترن رو بیشتر اذیت میکنه یکم مشکوکه! 

به نظر من ادما توی یکی ازین مراحلن:

1 مرحله ی پرت بودن از همه چیز ...میان و زندگی میکنن و میرن و هیچی نمیفهمن!

2 مرحله ایی که توش طرف مشکلات خودشو میفهمه و خیلی از جهان بیرونش اطلاع داره ولی عذاب میکشه چون اطلاعاتش ناقصه یا بهشون عمل 

نمیکنه...

3 مرحله ایی که به عالی ترین درجات رسیده و وجودش پر از ارامشه....

53
نمیخوام با این حرفم کسی یا چیزی رو نقد کنما فقط ی توصیه ی دوستانه است
لطفا خواهشا فبل از مطالعه ی هر کتابی یه نگاهی به سرگذشت نویسندش بندازین مخصوصا کتاب هایی که درمورد عرفان واز این قبیل موضوعات هستش 

واسه اینکه ساعت خوابمون منظم شه [تصویر:  47b20s0.gif]

هنوزم فرصت داری ثبت نام کنی 

از فردا شروع میشه

دست دست نکن دیگه کلیک کن

[تصویر:  3120.gif]


(1394 شهريور 31، 11:12)درخشنده نوشته است:
نقل قول: تا حالا از این سمت بهش توجه نکرده بودم

برداشت من این بود که نباید استدلالهای منطقی ک میگه به این دلایل حقیقی باید چنین اتفاقی حقیقی رخ بده را روش پافشاری کنیم و مسایلی هم وجود داره ک غیر ممکن ها با توکل  و ایمان و باور به خدا میتونیم بهش برسیم ک من ذهنیتم اینه که حسی درونمون وجود باید داشته باشه تا  بتونه به عقلمون کمک کنه خیر و شر رو جدا کنیم تا بتونیم ببینیم حقایق فرای از این دنیاست و نشونه های خدا رو هم ببینیم ک همین میشه شهود. البته این نظر منه. شایدم اشتباه فکر میکردم نمیدونم. 

میدونید چیه؟ خیلی دیدم بقیه کتاب رو میخونن ولی فقط چند درصدش رو اجرا میکنن! ولی من میخوام 100 درصدش رو یهو اجرا کنم... و چون بحث در مورد 

روح و روانه یکم سخته باهاش کنار بیام...

حالا اگه 4 تا کتاب برق بخونم همون روز اول تمام نقشه هاشو اجرا میکنم و نتیجه میگیرم و تموم ولی این مورد فرق داره...

اشتباهم این بود که میخواستم یهو ازش نتیجه بگیرم! این کاره ماه ها و سالهاست...همونطوری که سالها طول کشید خودمو اینقدر داغون کنم

وقتی بچه بودم یادمه هر دعایی میکردم سریع اتفاق میوفتاد...واقعا پادشاه بودم! ولی بعد از یه مدت همه چیز عوض شد!

این کتاب بهم فهموند که تقصیر خودمه قدرتمو از دست دادم..و از طرفی میتونم اون قدرت بچگیامو دوباره به دست بیارم...

فکر میکنم برای اکثرمون همینطوری باشه که وقتی بچه بودیم خیلی موفقتر بودیم.

وقتی بچه بودیم ارتباط عمیقی با خدا داشتیم...ولی کم کم این ارتباط از بین رفت.حالا دارم بر میگردم به اون زمان...

در مورد شهود هم خیلی برام جالب بود... اون تصویرایی که یهو میبینم...یا صدایی که درونمه هنوزم هست...برای همه هست ولی بعضیا اینقدر سرکوبش

کردن که دیگه صداشو نمیشنون...یکم کار میخواد...

-----------

خانوم نور ماه واقعا به این جمله که گفتید: " هرچی بیشتر بدونید بیشتر عذاب میکشید؟ " اعتقاد دارید؟

به نظرتون منطقیه؟ 

جمله های پایین چطور:

-باید ادم بدی باشی تا پولدار باشی!
-خدا اونی رو که بیشتر دوس داره بیشتر  عذاب میده!

چون توی اون کتابه نویسنده  خدا رو سرچشمه ی خوبی ها میدونه و وجود نداشتن خدارو عذاب و بدبختی و شر میدونه!

اینکه خدا واقعا اونایی که بهترن رو بیشتر اذیت میکنه یکم مشکوکه! 

به نظر من ادما توی یکی ازین مراحلن:

1 مرحله ی پرت بودن از همه چیز ...میان و زندگی میکنن و میرن و هیچی نمیفهمن!

2 مرحله ایی که توش طرف مشکلات خودشو میفهمه و خیلی از جهان بیرونش اطلاع داره ولی عذاب میکشه چون اطلاعاتش ناقصه یا بهشون عمل 

نمیکنه...

3 مرحله ایی که به عالی ترین درجات رسیده و وجودش پر از ارامشه....

53

من خودم با این کتاب یک دو هفته بعد از اینکه تو کانون بودم اشنا شدم 
زمانی ک خوندمش منم میخواستم یهوویی تبدیل شم به یکی مثل نویسنده اش ک هر چی میخواد و برای هرکی دعا میکنه بهش میرسه
اما بعد مدتی فهمیدم اشتباهه
من باید کم کم اون کتابو عملیش کنم
اول از همه سعی کردم در حرفام دقت کنم و کلمه ای ک باعث شه به خودم توهین کنم و تحقیر بشم رو نگم خیلی سخته و هنوزم ک کنترل خودمو از دست میدم خودم اذیت میکنم با حرفام ولی خیلی کمتر شده
الان ک فکرشو میکنم خیلی به ندرت شده من بعد از خوندن اون کتاب به خودم بگم لعنت به من
الانم دارم درکنارش ک تونستم با خودم یکم کنار بیام دارم برخوردمو با مردم و اطرافیانم عوض میکنم تو این مورد خیلی هنوز اماتورم چون نمیشه پیش بینی کرد طرف مقابلت چی بهت میگه اونوقت یهوو بهم میریزی یا یه کار اشتباه طرف مقابل ازارت میده و چیزی نمیگی تا اخرش به حد انفجار میرسی و برخورد نامناسبی میکنی
من هنوز نتوستم بیخیال باشم و سعی کنم تو این موردا حرفای کتابو عملی کنم
ولی میدونم به مرور زمان میتونم و از پسش برمیام
من حتی دیگه سعی نمیکنم اگر حرفم حقه بخوام پافشاری کنم و بحث کنم و جدل ایجاد شه سعی میکنم خودمو عوض کنم اگر طرف حرف حقو نمیپذیره شاید من نمیتونم بهش بفهمونم و باید طرز بیانمو عوض کنم. 
همه اینا رو گفتم ک به این برسم
برنامه ریزی کنید تحولی ک میخواین در خودتون ایجاد کنید رو بخش بخش کنید و رو یکیش اول تمرکز کنید وقتی مسلط شدید در کنارش برید سراغ بخش بعدی.  
تو کانون هم تاپیک برنامه ریزی داریم ک ماهانه هفتگی و روزانه است دقیقا مثل اون خردش کنید به اهداف کوچکتر تا نتایجش بشه همون هدف بزرگه. 
من در جایگاهی نیستم بخوام به شما بگم چکار کنید و چکار نکنید اینو بدونید قصد جسارت نداشتم 
بیشتر جنبه یاداوری برای خودم داشت. 

[تصویر:  941493eeea57.jpg][تصویر:  941493eeea57.jpg][تصویر:  941493eeea57.jpg]
بچه ها یه سوال

چ کتابیو دقیقا رفتین خوندین ؟!!
باز آ باز آ هر آنچه هستی باز آ
گر کافر و گبر و خود پرستی باز آ
این درگه ما درگه نومیدی نیست
صد بار اگر توبه شکستی باز آ ...

[تصویر:  05_blue.png]

لوتی ها [تصویر:  khansariha%20(18).gif] 

عاشق فاطمه زهرا    هادی   همت   الون واریور

شعار ما:
مردانه و دست در دست هم تلاش می کنیم

تا از ننگ خلاص شویم و به دنیای سبز پاکی قدم بگذاریم
اون دوستی که برای جای جوشاش پرسیده بود. دکتر به من پماد LOCACID 0.05% داد که باید روی نقطه ای که جای جوش مونده زده بشه وفضا کاملاتاریک باشه.یعنی شب موقع خواب بزنی . لامپ رو سریع خاموش کنی. بعد یه پماد زینک اکسایدم برای روز داده بود که اونم روزی یبار بزنی روی همون نقطه.پماد اولی لایه بردار قویه.من حدودا یه ماه استفاده کردم هرشب ونتیجه گرفتم.بازم من میگم اگه شد یه دکتر برین
(1394 شهريور 31، 16:27)Alone WarrioR نوشته است: بچه ها یه سوال

چ کتابیو دقیقا رفتین خوندین ؟!!

کتاب 4 اثر فلورانس

[تصویر:  941493eeea57.jpg][تصویر:  941493eeea57.jpg][تصویر:  941493eeea57.jpg]
یه ارسال از قدیم ها.
من دل م مدرسه می خاد 20


(1391 شهريور 31، 22:23)نمیدانم نوشته است: بچه ها... فردا
ماه مهر می آد، ماه مهربان... یادش به خیر، روزای مدرسه

شعر "بوی ماه مهر" از زنده یاد قیصر امین پور
[تصویر:  Baz%20Amad%20Booy%20e%20Mah%20e%20Madrese.jpg]

اینم سرود "باز آمد بوی ماه مدرسه"
http://idonno.persiangig.com/audio/Baz-A...adrese.mp3

53
[تصویر:  tree.jpg]

خُنُک آن قماربازی که بباخت آن چه بودش  ***  بِنَماند هیچ ش الا، هوس قمار دیگر


" مولوی "

53   53   53

این بار، بی تاریخ؛
خسته ام،
آن همه روزها که قرار بود شروع ی باشند ...

53 5353
[تصویر:  05_blue.png]
من که اصلآ دلم مدرسه نمیخواد.
وقتی به اون روزا فکر میکنم میخام بالا بیارم.
واقعآ دارم میگم.
اون موقعا خیلی زجر کشیدم با اینکه اوقات خوبی هم داشتم.
 اصلآ دلم نمیخواد برم مدرسمو ببینم و یاد اون روزا بیفتم.
من از خود می پرسم، شما چطور؟

آیا اعتیاد یک نوع بیماری است؟؟

اعتیاد جنسی چیست؟؟

آیا من یک معتاد جنسی هستم؟؟

چگونه می توانم بفهمم که یک معتاد جنسی هستم؟؟

داداش نمیدانم اون شعرا حذف شده از فارسی؟! اوه اصلا خوده فارسی رو برداشتن! vayy خوب بود که! 

-----------


نقل قول: من خودم با این کتاب یک دو هفته بعد از اینکه تو کانون بودم اشنا شدم 
زمانی ک خوندمش منم میخواستم یهوویی تبدیل شم به یکی مثل نویسنده اش ک هر چی میخواد و برای هرکی دعا میکنه بهش میرسه
اما بعد مدتی فهمیدم اشتباهه
من باید کم کم اون کتابو عملیش کنم
اول از همه سعی کردم در حرفام دقت کنم و کلمه ای ک باعث شه به خودم توهین کنم و تحقیر بشم رو نگم خیلی سخته و هنوزم ک کنترل خودمو از دست میدم خودم اذیت میکنم با حرفام ولی خیلی کمتر شده
الان ک فکرشو میکنم خیلی به ندرت شده من بعد از خوندن اون کتاب به خودم بگم لعنت به من
الانم دارم درکنارش ک تونستم با خودم یکم کنار بیام دارم برخوردمو با مردم و اطرافیانم عوض میکنم تو این مورد خیلی هنوز اماتورم چون نمیشه پیش بینی کرد طرف مقابلت چی بهت میگه اونوقت یهوو بهم میریزی یا یه کار اشتباه طرف مقابل ازارت میده و چیزی نمیگی تا اخرش به حد انفجار میرسی و برخورد نامناسبی میکنی
من هنوز نتوستم بیخیال باشم و سعی کنم تو این موردا حرفای کتابو عملی کنم
ولی میدونم به مرور زمان میتونم و از پسش برمیام
من حتی دیگه سعی نمیکنم اگر حرفم حقه بخوام پافشاری کنم و بحث کنم و جدل ایجاد شه سعی میکنم خودمو عوض کنم اگر طرف حرف حقو نمیپذیره شاید من نمیتونم بهش بفهمونم و باید طرز بیانمو عوض کنم. 
همه اینا رو گفتم ک به این برسم
برنامه ریزی کنید تحولی ک میخواین در خودتون ایجاد کنید رو بخش بخش کنید و رو یکیش اول تمرکز کنید وقتی مسلط شدید در کنارش برید سراغ بخش بعدی.  
تو کانون هم تاپیک برنامه ریزی داریم ک ماهانه هفتگی و روزانه است دقیقا مثل اون خردش کنید به اهداف کوچکتر تا نتایجش بشه همون هدف بزرگه. 
من در جایگاهی نیستم بخوام به شما بگم چکار کنید و چکار نکنید اینو بدونید قصد جسارت نداشتم 
بیشتر جنبه یاداوری برای خودم داشت. 

ابجی مهرانا کارتون درسته... پیشرفت هم کردید انگار ولی دیده نمیشه...

منم دوس دارم کسی یه چیزی بهم یاد بده...برام مهم نیست که از بالا نگام کنه...

البته اگه با شدت بیشتری اونو عملیش کنیم خب سریعتر جواب میده ولی سخت تره... سختی که روان میخواد تحمل کنه یکم سخته...تغییر کردن هم 

سخته...زمان میبره 128fs318181

بازم خداروشکر به سمت بهتر شدن پیش میریم...

-----------

امروز پیش قهرمان دانهیل ایران بودم....خیلی خیلی خوب بود  cheshmak  اولش باورم نمیشد خودشه!

خیلی امیدوار شدم....خداروشکر...

53
الان که حالم عالیه. با اینکه از صبح ساعت 7 تا الان دانشگاه بودم و بطور معمول باید خسته باشم اصلآ اینطوری نیستم.
انرژیم زیاد شده. قویتر شدم. مصمم تر شدم.و ...

خدایا شکرت
من از خود می پرسم، شما چطور؟

آیا اعتیاد یک نوع بیماری است؟؟

اعتیاد جنسی چیست؟؟

آیا من یک معتاد جنسی هستم؟؟

چگونه می توانم بفهمم که یک معتاد جنسی هستم؟؟



کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 4 مهمان