1400 ارديبهشت 29، 20:37
خوبین؟
تا لحظه شکست به خدا ایمان داشته باش
خواهی دید که آن لحظه هرگز فرا نخواهد رسید...
خواهی دید که آن لحظه هرگز فرا نخواهد رسید...
(1400 ارديبهشت 29، 20:37)be yade hagh نوشته است: سلام دوستان کانون... ادمای خوشبخت...
خوبین؟
(1400 ارديبهشت 29، 23:00)آرمین نوشته است:(1400 ارديبهشت 29، 20:37)be yade hagh نوشته است: سلام دوستان کانون... ادمای خوشبخت...
خوبین؟
سلام بر شما خانم به یاد حق
خوش تشریف آوردید. خوش سر زدید.
و
جویای حال من باشید،
از نظر روحی این چند روزه فکر میکنم پیشرفتهای خوبی داشتم. اگر ادامه داشته باشه چه شود.
اما از نظر جسمی زیر خط فقر. امروز رئیسم دست به کمر بود راه میرفت. من هم دست به شونه. گفت برای من و شما باید یه بخش ماساژ مستمر در نظر بگیرن. این دردها خوب نمیشه مگر اینکه مداوم درمان بگیریم. اگه میشد هر روز فیزیوتراپی بریم اون جوری درست میشد.
گفتم من دو تا ۲۰ جلسهای فیزیوتراپی رفتم. هیچی نشد. مشکل از جای دیگه است.
یه اشاره به سرش کرد و همراه با چند ضربهی انگشت به سر گفت آره مشکل از اینجاست.
توکل به خدا که چطور میشه.
خانم به یاد حق
به نظرتون میشه آدم درد بکشه و در عین حال خوشبخت هم باشه؟
فکر کنم بشه. اما سخته. من هنوز بهش نرسیدم.
شما حالتون خوبه؟ زندگی بر چه برقرار میگذره؟
هر موقع اومدید کلی انرژی مثبت بهمون دادید و رفتید. کاش بتونیم جبران کنیم.
بابت همهشون ازتون ممنونم.
کاش به دلتون میافتاد و ایامی رو کنارمون باقی میموندید.
(1400 ارديبهشت 29، 20:40)سنــا نوشته است: سلااااام به یاد حق جان
خوش اومدی عزیزم
چطوری؟
(1400 ارديبهشت 30، 13:52)yazahra نوشته است: ببینید وقتی شما یه کاری را انجام میدید و تمام عوامل را دور کردید و حواستون بهش هست دیگه ترس معنا نداره
ببنید با یک مثال براتون توضیح میدهم تا حالا شده از این که اب و غذا نداشته باشید برای خوردن بترسید؟
مسلما این ترس براتون وجود نداشته تاحالا چون به خدا اعتماد کردید برای این که روزی را به شما میدهد یا به پدر و مادرتان اطمینان دارید که براتون غذا تهیه میکنن
پس الان هم با انجام درست کار ها به خودتون ایمان داشته باشید تکرار میکنم به خودتون اعتماد داشته باشید مشکلی نخواهد بود
(1400 ارديبهشت 30، 13:44)آبی آسمانی نوشته است: سلام دوستانسلام...اینکه میترسید خودش یه نعمته....خوش به حالتون که میترسید...همه بدبختی ما اینه که نمیترسیم...همه بدبختی ما اینه که قران میخونیم و باورش میکنیم ولی بازم نمیترسیم....به مهربونی خدا زیادیم دلخوش کردیم....البته که مهربونی خدا خیلی خیلی بیشتر از تصور مااست....ولی ماباید همون قدر که امید به بخشش داریم ترس از عذابم داشته باشیم..تا بتونیم راه درست رو بریم..تا عقلمون جلوی هوای نفسمونو بگیره.
یه موضوعی داره منو آزار میده دوست دارم با هاتون درباره اش صحبت کنم ....
من از شکست خوردن تو ترک میترسم ...
خیلی میترسم ...
و اعصابم داغون میشه ...
اضطراب میگیرم ...
نمی دونم ...
به محرک ها هم نزدیک نمی شم ...
ولی این ترس هست ...
میترسم نسبت به گناه یهو عادی شم ...
شاید باورتون نشه ولی کابوس شبانه ام شده ...
(1400 ارديبهشت 30، 4:17)be yade hagh نوشته است: سلام آقا آرمین...
خیلی ممنون از خوش امد گوییتون...
این تیکه از حرفتون... اینکه نوشتین از نظر روحی این چند روز پیشرفت های خوبی داشتین... وای نمیدونین این جمله.. همین یه جمله.. چه حسییی داره... نمیدونین چه قدر شفافه... یه حس زندگی... یه حس عجیب پر از لبخند... توی این جمله و پشت این جملست... یه جایی از شما درونتون اروم اروم داره ارامش میگیره...
نقل قول: پرسیدین میشه درد کشید و خوشبخت بود؟ جواب این سوال به نظرم پیچیدست... اما یه چیزی رو مطمینم... به نظر من.. شما توی این لحظه خیلی خوشبختین.. فقط یه ادم خوشبخت میتونه حس کنه حتی اگه فقط چند ساعت حسش کنه که حال روحیش رو به پیشرقته... دیگه چه برسه به کسی که همزمان توی کانونه...
اینا خوشبختی های واقعین... حتی داشتن چند ساعت حس خوب نسبت به تغییرای مثبت... حتی جنگیدن برای حس خوب... و یه خوشبختی بزرگ که همه کسایی که اینجا هستن دارن... بودن توی یه تیکه از بهشت واقعا.. توی کانون..
نقل قول: گفتین کاش به دلتون میوفتاد و ایامی کنارمون میموندین... به دلم افتاده :
نقل قول: ممنون از لطف و خوبی هاتون...امیدوارم حس این چند روز زیباتون حداقل حس خوبی باشه که از الان تا ابد دارین..
(1400 ارديبهشت 30، 13:44)آبی آسمانی نوشته است: سلام دوستان
یه موضوعی داره منو آزار میده دوست دارم با هاتون درباره اش صحبت کنم ....
من از شکست خوردن تو ترک میترسم ...
خیلی میترسم ...
و اعصابم داغون میشه ...
اضطراب میگیرم ...
نمی دونم ...
به محرک ها هم نزدیک نمی شم ...
ولی این ترس هست ...
میترسم نسبت به گناه یهو عادی شم ...
شاید باورتون نشه ولی کابوس شبانه ام شده ...