امتیاز موضوع:
  • 34 رأی - میانگین امتیازات: 4.15
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

انجمن شبانه روزی

نقل قول: ی مراسمی بود هیچکس نیومد و یادمم نیست اما یکی از دوستان زحمت کشیده بود و من ناراحتش شدم و نمیخوام این مدلی بشه و شرمنده بشیم  [تصویر:  53258zu2qvp1d9v.gif]
ممکنه یهویی برا همه کار پیش بیاد و دو نفر جمع بشن و این خوب نیست دیگه  [تصویر:  53258zu2qvp1d9v.gif]



پ ن : این پستم من و خیلی یاد یک نفر انداخت . دقیقا مدل اون نوشتم : )
درسته قبول دارم
ان شاءالله کعه شاهد حضور اکثر اعضا باشیم
این حرف شما من را یاد این پست انداخت.....
تا حالا چند نفر اعلام کردند که هستند؟
آقا منم هستم 
فقط دقیق بگین چه تاریخی 
هروقت باشه برا من مشکلی نیست  4chsmu1

بچه ها هیچکدومتون از آقای آرمین خبر ندارین ؟
من‌نمیشناسمشون فقط پستاشونو دیدم ولی به شدت نگران شدم چون خیلی وقته نیستن 
انشاالله که حالشون خوب باشه
بچه ها براشون دعا کنیم صحیح و سالم برگردن  Unsure
یاد آن روزی که یاری داشتیم

این چنین خوار نبودیم ، اعتباری داشتیم

ای که ما را در زمستان دیده ای با پشت خم

این زمستان را نبین ، ما هم بهاری داشتیم




درسکوت دادگاه سرنوشت
عشق برما حکم سنگینی نوشت
گفته شد دل داده ها از هم جدا
وای بر این حکم و این قانون زشت

داشتم چند بیت شعر می‌خوندم دیدم حیفه اینا رو شما نخونده باشید 53
!Let's Not LOsE Without fIGHting
(1401 مرداد 30، 20:07)Alex.forman نوشته است: آقا منم هستم 
فقط دقیق بگین چه تاریخی 
هروقت باشه برا من مشکلی نیست  4chsmu1

بچه ها هیچکدومتون از آقای آرمین خبر ندارین ؟
من‌نمیشناسمشون فقط پستاشونو دیدم ولی به شدت نگران شدم چون خیلی وقته نیستن 
انشاالله که حالشون خوب باشه
بچه ها براشون دعا کنیم صحیح و سالم برگردن  Unsure
سلام سپاس از اعلام حضورتان 303
ان شاءالله تاریخ دورهمی را خانم یاقوت اعلام میکنند
نه متاسفانه بنده خبری ازشون ندارم.....
ان شاءالله که با خبر های خیلی خوبی برگردند و خبر سلامتشون را به ما بدهند
ان شاءالله حالشون همیشه خوب باشه
دل همه براشون تنگ شده
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
تاگون جان
مرسی داداش ازشعر های زیبا
ولی چرا غمناک 65
(1401 مرداد 31، 21:41)یا باب الحوائج نوشته است: ولی چرا غمناک 65

چون : عاشقی با قلب من بیگانه شد
خنده از لب رفت و یک افسانه شد 4chsmu1
          
!Let's Not LOsE Without fIGHting
(1401 مرداد 31، 21:51)Tagon نوشته است:
(1401 مرداد 31، 21:41)یا باب الحوائج نوشته است: ولی چرا غمناک 65

چون : عاشقی با قلب من بیگانه شد
خنده از لب رفت و یک افسانه شد 4chsmu1
          
داداش یه لحظه فکر کردم 90 سالته 65
این حرفا چیه دادا به نظرم زندگی فراز و نشیب داره ولی وقتی میتونی به سرازیری برسی که مسیر سخت سربالایی را تحمل کنی 53258zu2qvp1d9v
همون جوری که مشکلات بچگی رفع شد مشکلات الانم رفع میشع Khansariha (69)
ان شاءالله موفق میشی  از پیچ و خم جاده رد بشی
سلام بچه ها امیدوارم خوب باشید
من از اینجا اعلام میکنم اگر غیب شده بودم دلیلش کرونای خودم و داییم و اینا بود 
خونواده داییم و من همگی مریض بودیم و داییم از مرگ برگشت اصلا اوضاع هنوزم خیلی خوب نیس 
مجتاج دعاییم
واقعا این اتفاقات همه زندگیمون رو تحت تاثیر قرار داد 
یعنی من و پسر داییم کل مدتی که اومدن شهرمون فرصت کردیم دو فیلم بنگریم 
اونم ماها انقدر فیلم باز
اون هی مراقب داییم منم هی مراقب خونه و دختر داییم و زنداییم که بیچاره از همه خسته تر
خلاصه شرایط سخته برا همون حتی وقت انلاین شدن نداشتم واقعااا

شرمنده همتون شدم
امضا:بریکینگ بد
53 عصاره شهدا:شهید حاج قاسم سلیمانی 53


49-2 تنها چیزی که دوست دارم منو باهاش ارزش گذاری کنن چادر مادرم فاطمه است که از سرم نیفتاده به لطف خودش 49-2


  Shamالهی مددSham
نقل قول: ان شاءالله تاریخ دورهمی را خانم یاقوت اعلام میکنند

کی ؟ چ ؟ کجا ؟ بله ؟ هان ؟؟؟؟؟ 65

یاقوت ؟  39


از همین تریبون اعلام میکنم شایعه ای بیش نیست [تصویر:  297.gif]

دورهمی چیه دیگه .. بذارین همین فرمون سکوت کنیم و بریم جلو  Khansariha (89)
دورهمی چیه دیگه آخه ؟! 
کی اول گفت دورهمی بذاریم ؟ زنده بیارینش اینجا  Cowboypistol

اه اه دورهمی چیه ؟ 
ب همین سکوت ادامه بدین .. 1276746pa51mbeg8j
سکوت خوبه .. 

بذارین کانون ساکت باشه .. بذارین شبیه خانه ارواح باشه ..  fly2

هرازگاهی بیاین اعلام وضعیت کنید اونم چون فروم اساس اصلیش مبنی بر ترک خ ا هست .  Khansariha (56)

حالا خواستین هیی بعضی مواقع ی سر ب اورژانس بزنید اونم بعد لغزش ها ن قبل لغزش.. تازه تاپیک پدافند غیرعامل و مدیریت بعد لغزشم اصلا نرید هاااا اونجا منطقه ممنوعه و مخصوص بینگ و گوگل هست اصلا برا اعضا نیست  Khansariha (60)

حالا حالا اگر دستتون رفت ی کلیک کنید برید تاپیک های برنامه ریزی البت منم موافقم برنامه ریزی چیه اصلا .. 37
همینطوری بدون برنامه خوش میگذره دیگه..

امممم حاالا میگم حال داشتین ی سرم بزنید تاپیک ز نیرو بود ببینید قوانینش شامل منچ بازی و پیاده روی اگر میشه استارت بزنیم ..[تصویر:  t31180.gif]

هر ازگاهی هم حسش بود ی نگاه ب مکتبخونه بندازین . من خودمم اونجاها سر نمیزنم بعضی موقع ها شانسی تاپیک درسیجات و مکتبخونه رو میبینم  Khab 

حالا حالا خواستین اون پایین تر تاپیک های متفرقه اعم از شادشاد و هنر و ادبیات هست . ی بنده خدایی ی مسابقه ای گذاشته اسمش خطاطی هست ی موقع اگر دلتون خواست ی نگاهی کنید خطاطی هارو ی سپاس کوچولو بزنید البت نزنید نزنید آخه سپاس بزنید کانون کانون نمیشه ک .. Vamonde

مبادا مبادا بیشتر از دو تاپیک فعالیت کنید هاااا تعداد پست زنی بالا میره بعد اون پایین توازن و تعادل اسم های روز و ماه و سال ب هم میخوره ...  18

همین مدلی خوبه دیگه .. فقط هر 8 ساعت یکبار آنلاین بشید ی حاضری بزنید ما از اعضا چک میکنیم بعد دوباره آف بشید .. Khansariha (66) 



ی شکلک مخصوص امصای یاقوتم بذارم کامل بشه برم  65[تصویر:  718.gif]


[تصویر:  430.gif]
[تصویر:  15400000.gif][تصویر:  photo_2023_11_22_22_13_47.jpg][تصویر:  15400000.gif]
[تصویر:  hs1h_unnamed_(15)-03_65p1.jpeg]

داشتم ب این فکر میکردم ک برگزار کننده مسابقه یهویی غیب بشه چ میشه ؟ Smiley-happy114



بعد خودم و گذاشتم جای شرکت کننده ،چشمام و بستم دیدم دارم با ی چماق برگزار کننده مسابقه رو دنبال میکنم ک چرا گذاشته رفته Kill


لذا این شد ک آنلاین شدم جهت فضولی در پروفایل دیگران و کانون گردی و نه آماده کردن پست مسابقه   Khansariha (89)




ـــــــ

پ ن 1 : طالب یک قهوه هستم برای جلوگیری از خواب  37

پ ن 2 : خیلی ممنون از همگی ب خاطر فشردن دکمه سپاس  پست قبلی Khansariha (70) 

پ ن 3 : دقت کردین بازنشسته های آنلاین این روزها بیشتر شدن ؟ 39 آره خلاصه منم نمیدونم جریان چیه ولی ب نظرم همه ی دلتنگی حس میکنن و میان و میرن  53258zu2qvp1d9v

پ ن 4 : آقای مهدوی هم پس از روزها رویت شدن  103

پ ن 5 : ی تعداد اعضای جدید هم اومده نیومده زدن چراغ آنلاین شدن و خاموش کردن و پنهان شدن اونا هم از چشممون دور نموندن  Khansariha (7)


خب رند شد  Khansariha (130)
[تصویر:  15400000.gif][تصویر:  photo_2023_11_22_22_13_47.jpg][تصویر:  15400000.gif]
[تصویر:  hs1h_unnamed_(15)-03_65p1.jpeg]

در و دیوار کانون امروز هوا چ خوب بود  53258zu2qvp1d9v

یعنی هرکی فکر کرده من از رو میرم و تنها میمونم و ساکت میمونم در اشتباهه  4 Khansariha (89)

Khansariha (130)

پ ن : ب اسم صدا کنم کسی جواب میده ؟ 65

[تصویر:  saxteir2vjec_qfq.gif]
[تصویر:  15400000.gif][تصویر:  photo_2023_11_22_22_13_47.jpg][تصویر:  15400000.gif]
[تصویر:  hs1h_unnamed_(15)-03_65p1.jpeg]

نقل قول: پ ن : ب اسم صدا کنم کسی جواب میده ؟ [تصویر:  65.gif]

من خیلی تلاش میکنم بنویسم ولی کلا دیگه نوشتنم نمیاد 4chsmu1

واقعا گذر زمان چقدر همه چیز رو عوض میکنه قبلا باید تو کانون منو با تیر میزدن که بتونن جلومو بگیرن  4chsmu1
در گذشته انقدر انرژی داشتم که کلا خاموش نمیشدم  4chsmu1

من از 18 سالگی تا 20 سالگی تو خوابگاه دانشجویی بودم ؛ اون دوران انقدر سطح انرژیم بالا بود که یه خوابگاه از دست من اسایش نداشتن . یعنی اگه واقعا اون انرژی تو جای درست صرف میشد من الان دنیا رو فتح کرده بودم  4chsmu1

من وقتی کنکور دادم همه ی شهر های نزدیک تهران رو انتخاب کرده بودم ؛ خودم امیدوار بودم که تهران قبول شم یا اینکه بیوفتم یکی از شهرهای شمال
وقتی جواب کنکور اومد دیدم نوشته شهر قم !
  من اصلا یادم نبود قم رو انتخاب کرده باشم کلا جزو گزینه های مدنظرم نبود نمیدونم اصلا چجوری قم قبول شدم 

یه دنیای ناشناخته ای بود برام ؛ کلا با ساختار من مطابقت نداشت 4chsmu1 
 دو سال تو این شهر بودم اصلا خیلی متفاوت بود با چیزهایی که از دانشگاه تو ذهنم داشتم  4chsmu1 
 دانشگاه رو دو تیکه کرده بودن بخش پسرونه جنوب شهر بود بخش دخترونه شمال شهر . ما یه دانشگاهی بودیم که بغل دانشگاه ما حوزه علمیه بود ؛ پشت دانشگاه امازاده بود ؛ روبروی دانشگاه هم خدمات حوزه علمیه بود  4chsmu1

من تنها جایی که میتونستم بهش پناه ببرم خوابگاه بود . ولی خوابگاه واقعا خیلی خوب بود . پر از شور و شادی . خوبیش این بود که چندتا دیوونه تر از خودم پیدا کرده بودم که پایه ی همه چیز بودن  4chsmu1
فوتبال ؛ فوتبال دستی ؛ والیبال ؛ شطرنج ؛ کشتی ؛ والیبال نشسته تو اتاق ؛ زو ؛ دو ؛ خرپلیس  4chsmu1
تا میرسیدیم خوابگاه اولین کاری که میکردیم یه توپ برمیداشتیم میرفتیم فوتبال ..  
کارهایی که اون دوران انجام میدادیم الان برام قفله ! از ساعت 5 تا 11 فوتبال بازی میکردیم .الان که فکر میکنم اصلا نمیشه .  ساعت 11 برق حیاط رو خاموش میکردن دیگه بیخیال میشدیم
الان هم هفته ای دوبار میرم فوتبال ولی بعد از بازی دیگه نمیتونم راه برم ؛ ولی اون موقع اصلا خستگی معنی نداشت  Khansariha (56)

خوابگاه تو یه خیابونی بود که قبلا دریاچه بود و خشک شده بود ؛ این خیابون خلوت بود و میخورد به حرم حضرت معصومه یه پیاده رو خوشگی هم داشت آدم فقط دوست داشت اونجا راه بره . 
تو این مسیر از خوابگاه تا حرم حضرت معصومه 30 دقیقه پیاده راه بود نزدیک حرم یه فلافلی بود ؛ مسابقه میذاشتیم که تا اونجا بدوییم هر کی دیرتر میرسید باید فلافل ها رو حساب میکرد . بعد واقعا مثل اسب میدوییدیم تو 7 دقیقه میرسیدیم به فلافلی  Khansariha (56)
جالب اینجا بود بعد از اینکه چند ساعت فوتبال بازی میکردیم تازه میرفتیم میدوئیدیم  Khansariha (56)
جالب تر اینکه اون موقع فلافل 500 تومن بود  Khansariha (56)
جالب تر تر اینکه فلافل با نون اضافه 550 تومن بود Khansariha (56)
جالب تر تر تر اینکه فلافل با نون اضافه و نوشابه 600 تومن بود Khansariha (56)
جالب تر تر تر تر اینکه  کرایه ی تهران قم هزار تومن بود  Khansariha (56)
 البته 1800 بود ولی ما بیرون ترمینال وایمیستادیم تقریبا همه ی اتوبوس ها از قم رد میشدن هر اتوبوسی که از ترمینال میومد بیرون و جای خالی داشت هزار تومن میدادیم سوار میشدیم . برگشتنی هم همه اتوبوس ها میومدن سمت تهران هزار تومن میدادیم برمیگشتیم  Khansariha (56)

تازه تو اتوبوس کیک و ساندیس هم میدادن  Khansariha (56)
ساندیس 100 تومن بود  Khansariha (56) 

تازه جالب تر تر تر تر تر اینکه ملت بعد از اینکه ساندیس رو میخوردن پلاستیکش رو نگه میداشتن باهاش کیف میدوختن  4chsmu1
دلار اون دوران هزار تومن بود . و تازه شروع کرده بودن داشتن نفری 45 هزار تومن یارانه میدادن  Khansariha (56)
از همه اینا جالب تر اینکه اینایی که گفتم کلا برای حدود 10 سال پیشه ولی الان انگار 1000 سال ازش گذشته  Khansariha (56)
[تصویر:  a7f963e5e050.gif]
‌‌‌‌
تاخودت کاری نکنی چیزی تغییر نمیکنه ..
بچه ها من میرم تهران خب
و بدون شک میرم گلزار و مرقد امام
اگر شهیدی رو میخوایید که به نیابت ازتون برم سر مزارش بگید تو بات?
53 عصاره شهدا:شهید حاج قاسم سلیمانی 53


49-2 تنها چیزی که دوست دارم منو باهاش ارزش گذاری کنن چادر مادرم فاطمه است که از سرم نیفتاده به لطف خودش 49-2


  Shamالهی مددSham
نقل قول: من خیلی تلاش میکنم بنویسم ولی کلا دیگه نوشتنم نمیاد [تصویر:  4chsmu1.gif]

واقعا گذر زمان چقدر همه چیز رو عوض میکنه قبلا باید تو کانون منو با تیر میزدن که بتونن جلومو بگیرن  [تصویر:  4chsmu1.gif]
در گذشته انقدر انرژی داشتم که کلا خاموش نمیشدم  [تصویر:  4chsmu1.gif]

فقط سه تا پست ارسال کردم همه اومدن سپاس زدن رفتن  22
بعد از سه پست تازه شما اومدین میگین تلاش میکنم ولی نوشتنم نمیاد  22

اگه ب حس و حال باشه ک من خودم کلا در حالت هواپیما هستم  Khab 

یاقوت قبل بودم الان ی طومار نوشته و قهر کرده بودم ولی خب دا  Vamonde 

ولی ناراحت شدم ی پست چیه هیچکس ارسال نمیکنه ؟ کانون و ی سکوتی گرفته بعد همه هم منتظر بقیه هستن ی حس و حالی بیاد تو کانون  46


پ ن : این روزها ک یکم وقت پیدا کردم در کنار سایر کارهام دوست دارم و میام کانون فعالیت میکنم ولی خیلی از ی چیزهایی خیلی  ناراحت میشم  53258zu2qvp1d9v 

ی ضرب المثلی در این باره هست ک میگه  : 我们对着门说,让墙听到

: )

(1401 شهريور 3، 8:27)БЯΞΛКłЛg БΛÐ نوشته است: بچه ها من میرم تهران خب
و بدون شک میرم گلزار و مرقد امام
اگر شهیدی رو میخوایید که به نیابت ازتون برم سر مزارش بگید تو بات?


انشالله  ب سلامت بری و برگردی  302

و برای بار چندم صلوات بر روح کسی ک این قابلیت چسبیدن پست ها رو کشف و اختراع و  عملی کرد  39
[تصویر:  15400000.gif][تصویر:  photo_2023_11_22_22_13_47.jpg][تصویر:  15400000.gif]
[تصویر:  hs1h_unnamed_(15)-03_65p1.jpeg]

نقل قول: پ ن : ب اسم صدا کنم کسی جواب میده ؟ [تصویر:  65.gif]
سلام 
خوبید؟
چی بگیم خب ؟ 65 اگرچه که حسش هم نیست
سلام  303

وقت همه دوستان کانونی بخیر  302

بنظر من ،
این روند خلوت شدن کانون مدت هاست که بوده ولی الان خیلی bold شده چون همه‌گیر شده . 
از منظر شخصی خودم و تجربه ای که دارم در کمال صداقت بگم ، 


من خودمم شاید روزی بیشتر از ده بار سر میزنم و نهایتا سپاس یکی دوتا پست و بعدش بای .
اگه بخوام تحلیل خودم رو بی رو دروایسی و بی شیله پیله بگم درمورد جو حاضر ، اینطوریه که ؛

به دلیل کمبود مدیر و سرپرست ،

اکثر عضوهای  تازه وارد(یا حداقل نسبتا تازه وارد ) کانون ، بیشتر از سه هفته که فعال باشه خواه و ناخواه بزودی با پیشنهاد سرپرستی یک تاپیک مواجه میشه . 
(حالا اعضای با سابقه  تری هم که توی یک بازه زمانی فعالیتشون بیشتر میکنن هم همین رواله )

 اون اوایل کار به تمام میل و رغبت خوشحال و پر انرژی میاد که به دوستای کانونی کمک کنه ؛ 

میشینه فکر میکنه ، تحقیق میکنه ، ایده پردازی میکنه تا یه استارت خوب داشته باشه برای تاپیکی که مسئولش هست .

هر ساعت تاپیکشو چک میکنه تا ببینه واکنش ها به پست و فعالیتش چیا بودن ؟ 
مشارکت داشت کسی ؟ 
نظرات بقیه چیه ؟ 

و خلاصه که نهایتا ۲ ، ۳ هفته با همین انرژی و قدرت ادامه میده و از اینکه احساس مسئولیت و تعهد داره خیلی سرحاله و از طرفی چون به دیگران کمک کرده حال دلش خوبه  49-2

ولی ...
بعد از این بازه، لغزشی پیش اومده یا اینکه اتفاقی پیش افتاده که وظایفشو دو سه روز درست انجام نمیده . 

احساس بی نظمی احساس بی تعهدی احساس گناه اینکه عرضه مدیریت یه تاپیک رو هم نداشته و شرمندگی و ....

کم کم باعث میشه که سخت تر حال ارسال پست و مشارکت داشته باشه ، نهایتش میگه من همین وظیفه ها (task) سرپرستی خودمو انجام بدم خیلی هنره چه برسه بخوام مشارکت داشته باشم !

و جالبتر اینکه یه سرپرستی هم نیست و همزمان ۲ ، ۳ جا سرپرسته !

هی کم‌کم استعفا میده و کنار میکشه از مسئولیت هاش . 

و به تدریج تو تایم روزمره وقت کمتری هم برا کانون در نظر میگیره و یهو میبینی بعد یکماه انگار یه آدم دیگه س/=

مثلا من خودم اوایل حضورم روزی  ۴ ، ۵ ساعت فعالیت داشتم و خیلی شارژ بودم و در عین حال 
۷،۸ ساعت درس می‌خوندم ، ورزش می‌کردم ، برنامه ریزی و سرپرستی سه جای مختلف ! 
هیچ یهانه و شیله پیله ای هم نبود چون واقعا حضور تو کانون ضرری بهم نمیزد و بی نهایت ؛ مشارکت داشتن مفید بود برای خودم .

ولی خدا نیاره او روزو که یه روز نتونی به موقع و درست وظیفه تو انجام بدی =/ کلن از هم می‌پاچی =/

و اون روند فرسایشی که گفتم شروع میشه و نهایتش میرسه به نقطه ی بی‌حالی که الان هستم . 


الان خودم به وضوح میبینم که چقدر مشارکت سنا خانم؛ برادر صادقین ؛ داداش مهدوی ؛ خانم گلبرگ و ... 
کمتر شده ؛ چون این افراد تو ذهن ما نقش الگو و برتری دارن مشارکتشون باعث میشه که بیشتر جذب بشیم به تاپیک ها ؛ بیشتر پیگیر باشیم برای استفاده از تحربیات و نطراتشون؛ ولی وقتی به اندازه کافی مدیر و سرپرست نداریم و مجبورن وقتشون صرف امور مدیریتی واجب کنن دیگه انتظار نداشته باشیم مشارکتشون مثل قبل باشه ؛ و به تبع اون رونق تاپیک ها کم میشه .

حالا نمیدونم صرفا من اینطور حس میکنم یا که واقعا همینه موضوع ؟

راهکار هایی که به ذهنم میرسه :

 ۱_اینکه هممون یکی دو جا سرپرست باشیم . بمولا تا وظایف بین همه تقسیم نشه این بستر همینطور خلوت و خشکه .



۲_ طوری که هر تاپیکی حداقل ۲ تا سرپرست اصلی داشته باشه و یه سرپرست پشتیبانی  ؛ یعنی یه جوری بشه که تقسیم وظایف و پشتیبانی جوری صورت بگیره که طرف احساس نکنه صفر تا صد ضعف های تاپیک تقصیر اونه  1276746pa51mbeg8j و دست تنهاست .



۳_ برای همه سرپرستا یه سری توجیهات از روز اول صورت بگیره که احساس گناه و عذاب وجدان آزارشون نده اگه یه روز اینور اونور شد ماجرا . 

۴_ درک بهتری از مدیران داشته باشیم و کمک کنیم تا جای ممکن مشارکتشون بیشتر بشه . 


ن نهایتا بنظرم اگه بشه هر یکی دو ماهی یه بار تعویض هایی برا سرپرستی ها صورت بگیره و از یکنواختی خارج بشه فضای همکاری ها و مشارکت تاپیک ها خیلی بهتر میشه اوضاع . همه دیگه درک میکنن که هدف هر تاپیک چیه و صرفا چارتا اسم و لینک خشک و خالی نیستن که از سر بیکاری چنتا سرپرست پست ارسال میکنن و ایده های جدید معرفی می‌کنن .

با این حال نمیشه صلواتی همه رو هم سرپرست کرد که =/
 نمیدونم اصلن این چیزا ک گفتم امکان پذیره یا فقط فضای آرمانی ذهن خودمو ترسیم کردم =|




_____________
پ.ن

گاهی اوقات به صورت دقیق به شما گفته می­ شود که چه کاری را از چه مسیری و به چه شیوه­ای و با چه جزئیاتی انجام دهید. این یعنی یک وظیفه (Task) به شما واگذار شده است. (سرپرستی های الان کانون تقریبا همچین چیزی شده )



اما گاهی به شما به صورت مشخص و دقیق گفته می ­شود که چه نتیجه­ ای از شما انتظار می­ رود. یعنی اینکه در نهایت باید چه کاری تحویل دهید. این یعنی به شما یک مسئولیت (Responsibility) واگذار شده است.
( اما اصولن بنظر من سیاست کانون بر این مبنا باید باشه )


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 8 مهمان