1394 آذر 29، 11:35
می توانم :
وقتی برف میاد آدم با یه حس خاصی به گذشته نگاه می کنه و مسیری که تا این لحظه اومده رو با خودش مرور می کنه...
سها :
بارش برف مثل گذشت زمانه. رد پاهایی ک میمونن و دوباره با برف تازه پر میشن مثل آدمهایی هستن که میان و میرن. برف های سفیدی ک با لگد کوب شدن سیاه و کدر میشن مثل پاکی هستن که ب پلیدی تبدیل میشه ..امشبم برف میاد و توی مرور گذشت زمان، یادم افتاد به ..
خانوم لبخند :
به حس خوبی که تو بچگیامون بود وقتایی که برف میبارید و ما از ته دل خوشحال میشدیم از سفید پوش شدن زمین...یادم افتاد به آدم برفیای کوچیک و بزرگی که میساخیتیم و از پشت پنجره چشم ازش برنمیداشتیم که مبادا آب بشه...یادم افتاد به دستایی که بعد از یه برف بازیِ حسابی از سوز سرما قرمز و بی حس شدن و کنار بخاری منتظر گرم شدنن،حالا ما آدم بزرگا
عاشق فاطمه زهرا :
حالا ما آدم بزرگا ، برف که می باره غصه دار خواهیم شد که چطور می خواهیم به مقصد برسیم. همیشه ی خدا به سمت مقصد نامشخصی در حرکت هستیم و به هر چیزی به چشم سرعت گیر نگاه می کنیم. حتی اگر این چیز بزرگترین شانس زندگی ما باشد ، فرقی نمی کند ، گاه به بدترین و زشت ترین شکل ممکن او را از خود می رانیم. بزرگترین شانس زندگی من هم ...
گل سرخ:
بزرگترین شانس زندگی من هم یک روز برفی به سراغم اومد...
مهدی یار:
اون هم درست در موقعی که در حال تکوندن رخت و لباسم از برف و راست کردن کمرم داشتم به زمین و زمان لعنت میفرستادم.
داشتم لنگ لنگون راهمو از سر میگرفتم و خودخوری میکردم که چرا بین این همه آدم، من باید بی هوا سر بخورم و تمام جونم خیس و کثیف بشه؛ اونم درست قبل یه قرار مهم.
همین طور که داشتم حسابی این چرخ فلک رو با حرفهای آبدار فلک میکردم، یهو...
قاصدک :
یهو صدای بچه هایی که در کوچه برف بازی می کردن به گوشم رسید ، چه شوق و ذوقی داشتن . دنیا رو بهشون میدادی با این لحظه ها عوض نمی کردن .
کمی با خودم فکر کردم ، دنیا ارزش این همه خودخوری نداره. همون لحظه بود که یه گلوله برف درست کردم و ...
بیــــ ــ ـصــــــدا:
یه گلوله برف درست کردم و پرت کردم سمت اسمون، خیلی دوس داشتم الان کسی کنار بود و اون گلوله برفو سمت اون پرت کنم اونم یه گلوله درست کنه و دنبالم بیفته که تلافی کنه ... یادش بخیر. ساعتو نگاه کردم وای 5 دقیقه دیگه باید اونجا باشم، دوس نداشتم برای این قرار یه دقیقه هم دیر کنم چون ...
گل سرخ:
چون تاخیر من همه چی رو خراب می کرد و شانس داشتن یک مصاحبه جنجالی رو از دست می دادم. معمولا افراد سرشناس از خبرنگاری که دیر به سر قرار برسه دلخور میشن و ممکنه دیگه کار به جلسات بعدی نکشه. درسته اون روز ملاقات با اون شخص برای حرفه کاری من خیلی مهم و حیاتی بود اما بعدها فهمیدم که اون روز در عین حال بزرگترین شانس زندگی من هم بود...
می توانم :
دروغ نگم خیلی وقت پیش ها خودمو تو موقعیت اون تصور می کردم . ولی اینا همه ش رویاهای نوجوونی بود و خیلی زود فراموششون کردم . کی می دونه چی می شه؟ قسمتو صاحب قسمت می نویسه
سها:
نگاهمو دوختم به آسمون، هنوزم میگم کی میدونه قسمت چیه.شرایطی که الان دارم نتیجه رفتاری بود که اون روز داشتم. برف امشبم مثل اون روزه ریز و تند و قشنگ..
پا تند کردم و سر ساعت رسیدم . دو دقه بعد از من اونم اومد
عاشق فاطمه زهرا :
مصاحبه خوب پیش رفت ، بدون مشکل و ناراحتی. قرار شد یک بار دیگه هم ملاقات داشته باشیم. بیرون اومدم. برف قطع شده بود. هوا ، هوای بعد برف بود. نفس عمیقی کشیدم و احساس خوش آیندی داشتم. این چند روزی فکر این ملاقات بدجوری اذیتم کرده بود.
تاکسی گرفتم تا برگردم خونه. آخرای مسیر دست کردم توی جیبم تا پول دربیارم. اما انگار کیف پولم نبود. یک لحظه تمام بدنم لمس شد. کل مدارک و مقدار زیادی پول توش داشتم. حتما وقتی که زمین خورده بودم همان جا افتاده بود روی زمین. اون لحظه فکرم کار نمی کردم. یک درصد هم احتمال نمی دادم که همین گم کردن کیف پول تمام آینده من رو عوض کنه.
ماشین ایستاد و راننده برگشت به من نگاه کرد و گفت : از انقلاب تا این جا 15 تومن...
می توانم :
آخ آخ ! مشتش که مشت نبود! وقتی فهمید پول باهم نیست از ماشین پیاده شد یقه منو دو دستی گرفت و از ماشین کشید بیرونو مشت اولو زد...
آخ آخ ! مشتش که مشت نبود! وقتی فهمید پول باهم نیست از ماشین پیاده شد یقه منو دو دستی گرفت و از ماشین کشید بیرونو مشت اولو زد...
خدا همراهمونه:
مشت دوم رو ک خواست بزنه گفتم صبر کن ی لحظه دست نگه دار. من خبرنگار هستم، اینم کارتمه.این پیشتون باشه تا فردا پولتونو میریزم ب حساب اگه بدقولی کردم بیاید دم اداره مون و هرچی خواستید بهم بگید. اولش مکث کرد و وقتی دید چاره ای نیست قبول کرد و شماره حسابشو بهم داد تا پول رو واریز کنم. رفتم توی خونه و خودمو لعنت میکردم ک چرا اینقدر حواس پرت بودم و نفمیدم ک کیف پولمو گم کردم. توی فکر بودم ک حالا چطوری پول رو بریزم ب حسابش آخه کارت بانکیم هم توی کیفم بود. توی همین افکار بودم و ب دست و پاچلفتی بودن خودم لعنت میفرستادم ک گوشیم زنگ خورد...