امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

تاپیک ویژه محرم و صفر

وقتی نام عاشورا به گوش می‌رسد، آتش سوزناکی از غم، دل را در بر می‌گیرد و اشک، امان را می‌برد. وقایع دردناک عاشورا تا بعد از ظهر که هنگامه شهادت امام حسین علیه السلام بود یکسری جنایات را به خود دید و از شهادت امام حسین (علیه السلام) به بعد سرزمین کربلا شاهد فجایع و جنایاتی خاص در مورد اهل بیت پیامبر بود.
سال 61 ه.ق عصر روز دهم محرم لشکر یزید بعد از این که امام حسین (علیه‌السلام) را به شهادت رساند به دستور فرماندهان خود دست به غارت و آتش زدن خیمه‌ها و آزار و اذیت خاندان نبوت زدند.
آن نامردان به سوی خیمه‌های حرم امام حسین (علیه‌السلام) روی آوردند و اثاث و لباسها و شتران را به یغما بردند و گاه بانویی از آن اهل‌بیت پاک با آن بی‌شرمان بر سر جامه‌ای در کشمکش بود و عاقبت آن لعنت شدگان الهی جامه را از او می‌ربودند.(1)
دختران رسول خدا (صلی الله علیه و آله) و حریم او از خیمه‌ها بیرون آمده و می‌گریستند و در فراق حامیان و عزیزان خود شیون و زاری می‌نمودند.
[تصویر:  26_8710180432_L600.jpg]

بعد از به اسارت گرفتن اهل بیت، عمر سعد ملعون در میان یارانش فریاد کشید: چه کسی حاضر است که اسب بر پشت و سینه حسین (علیه‌السلام) بتازد! ده نفر داوطلب شدند و پیکر مطهر امام حسین(علیه‌السلام) را با سمّ اسبان لگدکوب کردند.
بعد از این اموال اهل‌بیت را با سر و پای برهنه و لباس به یغما رفته به اسیری گرفتند. و آن بزرگواران را از کنار پیکر امام حسین (علیه‌السلام) گذراندند. وقتی نگاه اهل‌بیت به کشته‌ها افتاد فریاد کشیدند و بر صورت خود زدند.(2)
در عصر عاشورا عمر سعد سر مبارک امام حسین(علیه السلام) را با خولی بن یزید اصبحی و حمید بن مسلم ازدی نزد عبیداله بن زیاد به کوفه فرستاد و سرهای یاران و خاندان او را جمع کرده (که هفتاد دو سر بود) و به همراهی شمر بن ذی‌الجوشن و قیس بن اشعث به کوفه فرستاد.(4)
سپس کشته‌های خودشان را جمع کرده و دفن نمودند ولی جنازه بی سر و زیر پای اسبان لگدکوب شده امام حسین (علیه‌السلام) و یارانش تا روز دوازدهم محرم عریان در بیابان کربلا بود تا این که توسط قبیله بنی‌اسد و به راهنمایی امام سجاد (علیه‌السلام) دفن شدند.(5)




طاقت بیار رفیق....داریم میرسیم
[تصویر:  73582435606158544410.jpg]

اَلسَّلامُ عَلَی المَنحُورِ فیِ الوَراءِ

سلام بر آنکه سرش را از قفا بریدند

سلام برحسین سلام لبان تشنه حسین سلام برزینب سلام برعلی اصغر وعلی اکبر وعون جعفر سلام برسقای لب تشنگان عباس
امشب که شب شام غريبان حسين است
با فاطمه هم ناله يتيمان حسين است
از خيمه رود سوي سما شعله ي آتش
سوزان دل اطفال پريشان حسين است
يا رب به سر سيّد سجاد چه آمد
در خيمه سرا آن گل بستان حسين است
گلها شده پر پر زدم نيزه و خنجر
بر روي زمين پيکر عريان حسين است
در آن دل صحرا چه کند زينب کبري
بي يار و معين خواهر گريان حسين است
اي کرببلا اهل حرم را تو خبر کن
زهرا ز جنان آمده ميهمان حسين است

*****
[تصویر:  84194758723444920946.jpg]


این کشته فتاده به هامون حسین توست.

وین صید دست وپازده درخون حسین توست.

این نخل تر کز آتش جانسوز تشنگی

دود از زمین رسانده به گردون حسین توست

این ماهی فتاده به دریای خون که هست

زخم ازستاره بر تنش افزون حسین توست

این غرقه محیط شهادت که روی دشت

ازموج خون او شده گلگون حسین توست

این خشک لب فتاده دور از لب فرات

کزخون زمین شده جیحون حسین توست

این شاه کم سپاه که باخیل اشک وآه

خرگاه زین جهان زده بیرون حسین توست

این قالب طپان که چنین مانده بر زمین

شاه شهید ناشده مدفون حسین توست


[تصویر:  18192242202212521937.jpg]

سِرّ ني در نينوا مي‌ماند اگر زينب نبود كربلا در كربلا مي ‌ماند اگر زينب نبود
چهره سرخ حقيقت بعد از آن توفان رنگ پشت ابري از ريا ميماند اگر زينب نبود
چشمه ي فرياد مظلوميّتِ لب تشنگان در كوير تفته جا مي‌ماند اگر زينب نبود
زخمه[sup]ء[/sup] زخمي‌ترين فرياد در چنگ سكوت از طراز نغمه وا مي‌ماند اگر زينب نبود
در طلوع داغ اصغر، استخوان اشك سرخ در گلوي چشمها مي‌ماند اگر زينب نبود
ذوالجناح دادخواهي بي‌سوار و بي‌لگام در بيابان ها رها مي‌ماند اگر زينب نبود
در عبور از بستر تاريخ، سيل انقلاب پشت كوه فتنه جا مي‌ماند اگر زينب نبود

[تصویر:  72640905051050216548.jpg]






طاقت بیار رفیق....داریم میرسیم

این روزهایی که می گذرند روزهای سخت و سنگینی اند...
.

روزهایی که تحمل عبورشان بر بدن خاکی و نحیف ما بسیار گران است...
.

آدم از وجود خود بر روی کره ی خاکی شرم دارد...
.

به راستی که دنیا را برای ائمه آفریده اند و ما طفیلی وجود ایشان.....

.

در این نوع مصائب احساس می کنم بدن خاکی و مادّی ام و عکس العمل های طبیعی آن،مثل گریه،آه و فغان ،جواب گوی فشاری که به روحم وارد می کند نیست...
.

انسان دوست دارد قالب تهی کند،بی هوش شود..یک بی هوشیه عمیق و جسم مادی را رها کرده سر بر آسمان بگذارد...آنقدر برود تا همه ی مصائب را فراموش کند....جسمش را با خودش تنها بگذارد و برود....

.

و بعد از سیری در آسمان برگردد پایین....
.

ای دریغ...دریغ که جسم مادی گنجایش روح آسمان دیده را ندارد...تحمل جسم و روح برای هم سخت می شود...
.

خدایا ....دانا به این علم بودی که روح آسمانی به ما ندادی!...وگرنه تو خود می دانستی که اگر روح،اندک بهره ای از آسمان برده بود،تحمل این جسم را نداشت و هر آینه قالب تهی می کرد....
.

به راستی که تحمل مصیبت حسین(ع) بر زمین و زمان بسیار دشوار است....و همانا:

ان قتل الحسین،حرارة فی قلوب المومنین،لن تبرد ابدا!!

.

.

دل بردی از من به یغما،ای ترک غارتگر من....دیدی چه آوردی ای دوست،از دست دل بر سر من؟
.

عشق تو در دل نهان شد،دل زار و تن ناتوان شد....رفتی چو تیر و کمان شد،از بار غم پیکر من
.

بار غم عشــــق او را،گردون نیـــــارد تحمل....چون می تواند کشیــــدن،این پیـــــکر لاغر من
.

اول دلم را صفا داد،آیینه ام را جلا داد....آخر به بار فنا داد،عشق تو خاکستر من(صفای اصفهانی)
چه خوب یادم هست


عبارتی که به ییلاق ذهن وارد شد:


وسیع باش،و تنها و سربه زیر و سخت.

53
مشاعره که میکنین، ثابت کنین میتونین بنویسین،لطفاً حکایات سعدی رو بخونید،بعضی جمله ها زندگیه آدمو دگرگون میکنه،حوصلتون سر رفت داستانم بخونید،با ادبا و شعرا حال کنید و فالتون و بخونید،متنهای عشقولی بخونیدوبنویسین،با خدای خودتون عاشقانه حرف بزنید!

جملات و متونی که از دکتر شریعتی میذارین صرفا با ذکر منبع لطفا!


[تصویر:  akmmowr4h0rrml1nl43w.png]
سلام

در مورد علي اكبر تو مقاتل هست ك ميگن "اربا اربا" شده..
و در مورد امام حسين عليه السلام هست ك "مقطع الاعضا" شدن..

جفت اين دو تا عبارت ب فارسي يعني تكه تكه شدن!
ولي عرب وقتي منظم باشه.. ميگه مقطع..
و وقتي نامنظم باشه.. ميگه اربا!!!

(بازش نميكنم...)

آجرك الله يا صاحب الزمان في مصيبت جدك.....

ياعلي.
[تصویر:  07c49977111e42a28fd6.jpg]

پرده یازدهم:صبر


خیلی نگذشته بود از آن موقع که دخترها را زنده به گور می‌کردند. چند سال گذشته بود مگر از این‌که وقتی خبر تولد دختری را می‌دادند ، به پدرش، به مردی - مثل همین مردهایی که این روزها هم‌پای شما راه می‌روند و نگاه ناپاک و هرزشان آتش به جان نازنین‌تان می‌زند- سیاه بشود از شدت عصبانیت؟ ظلّ وجهه مسودّا و هو کظیم... این عرب‌های جاهلیت مطلق چه می‌فهمیدند دختر یعنی چه؟ چه می‌فهمیدند آن‌همه لطافت غریب را در یک وجود نحیف؟ این آیه‌ها را این روزها که می‌خوانم جانم آنش می‌گیرد بانو. این مردهای همراه شما از همین جنس هستند. از همین ظل وجهه مسودّاً... آن‌هم با کاروانی که انگار بارِ مروارید می‌برََََد. حیف بدون صدف. دختران حرم رسول، دختران حریم عفاف... ای وای بر من.


گاهی فکر می‌کنم حیف شما و مادرتان بود برای آن روزگار و آن مردم. که بیایید و با بودنتان همه آن چارچوب ها و باورها از زن را بشکنید. یک آیینه تمام نمای خلقت زن بشوید برای مردمی که نمی‌فهمیدند. که حالا بعد چهارده قرن هنوز هم من هرچه سرم را بالا می‌گیرم، قدم نمی‌رسد همه بلندای شخصیت شما را ببینم. حیف آن همه فهم و معرفت بانو، کاش برای همین زنان کوفه درس تفسیر نگفته بودید. که همین پریروزها وقتی توی کوفه خطبه خواندید، اشک‌های آن پیرمرد جاری بشود و برایتان شعر بگوید که؛ این خانواده همه‌شان یک جور دیگرند. این دختر همان پدر است. راست می‌گفت. شما همه‌تان یک جور دیگرید. بزرگ و کوچک‌تان...


شما به کجا متصل‌ید بانو؟ که نمی‌شکنید؟ که فرو نمی‌افتید؟ که عصر روز دهم زمین و آسمان به شما تکیه کرد و ایستاد؟ که شمر با دست و پای خونی از گودال بیرون آمد و سری را به دست خولی سپرد، که آتش از سر و روی خیمه‌ها بالا رفت، که صدای استغاثه بچّه‌ها بلند شد، که آن سوار سنگ‌دلِ بی‌مقدار برای بردن گوشواره، گوش فاطمه را شکافت و دل کوچکش را لرزاند و زهره‌اش را آب کرد، که در منزل نصیبین، علی، از فرط بیماری، با غل و زنجیر از مرکب افتاد، که زنی از شما، به ضربه تازیانه کودکش سقط شد، که در منزل عسقلان، دخترکی زیر دست و پای شتر افتاد، که در کوفه و شام، نگاه هرزِ هرزگان و نامحرمان چنگ بر دل دختران حرم رسول زد، که در مجلس شراب... که همه این صحنه‌ها را دیدید و زانوانتان سست نشد؟ که راست، ایستادید و خطبه خواندید، با بلاغتی که نفس جماعت توی سینه‌شان حبس شد، که مناظره‌تان با یزید و عبیدالله، رسوایشان کرد، که... برای من، شما تجلی این آیه‌اید بانو، انگار این آیه‌ را جبرییل برای شما آورده باشد، که شما به این آیه تکیه کنید و همه آن چهل و چند روز بایستید؛


بسم الله الرحمن الرحیم

و لربّک فَاصبر



یکی از همین شب ها بیایید و من را از این قالب‌‌ها بیرون بیاورید، بیایید و راه را نشانم بدهید. برای همه زندگی‌ام. برای همه روزهای حیات دخترانه و زنانه‌ام. نشان به نشان آن روز که نیمه‌جان از پله‌های تل آمدم بالا و زخم‌هایم را نشانتان دادم، که مرهم گذاشتید، که تا غروب خودم را به چادرتان، به آغوش گرم‌تان، سپردم و گریستم... بیایید و من را پیدا کنید. من، شما و مادرتان را توی این کوچه پس کوچه‌های هزارتویِ قرن بیست و یکم گم کرده‌ام.



برای خاطر آیه ها

[تصویر:  nasimhayat.png]
[تصویر:  871.jpg]
تربت امام حسین علیه السلام
در حدیث روایت شده از ام سلمه چنین آمده است :
امام حسن و امام حسین علیهما السلام نزد نبی مکرم اسلام صلی الله علیه و آله در منزل من در حال بازی بودند که جبرئیل امین بر پیامبر نازل شد و گفت : ای محمد همانا امت تو فرزندت را خواهند کشت . حضرت محمد صلی الله علیه و آله با دست به امام حسین علیه السلام اشاره نموده و سپس ایشان را در آغوش کشیده و گریستند. سپس رسول خدا صلى الله عليه وآله فرمود: اين تربت را در نزد تو مى گذارم، رسول خدا صلى الله عليه وآله آن تربت را بو كرد و فرمود: بوى كرب و بلاء است سپس فرمود: اى ام سلمه! وقتى اين تربت متحول به خون شد بدان كه پسرم كشته شده است.
روز عاشوراء مطابق 10 محرم 1434 مصادف با 5 آذر 91 بار دیگر جهان تبدیل تربت حسینی به رنگ قرمز را به چشم مشاهده نمود.
تربت حسینی موجود در محل موزه آستان مقدس امام حسین علیه السلام از مرقد مطهر ایشان اخذ شده بود که از ساعت 10 و پانزده دقیقه روز عاشوراء به رنگ قرمز درآمده و تا لحظه مخابره این خبر همچنان قرمز می باشد.

منبع:
[تصویر:  logo.jpg]

[تصویر:  kh.gif]
(1391 آذر 6، 13:38)سـُـها نوشته است: سلام

در مورد علي اكبر تو مقاتل هست ك ميگن "اربا اربا" شده..
و در مورد امام حسين عليه السلام هست ك "مقطع الاعضا" شدن..

جفت اين دو تا عبارت ب فارسي يعني تكه تكه شدن!
ولي عرب وقتي منظم باشه.. ميگه مقطع..
و وقتي نامنظم باشه.. ميگه اربا!!!

(بازش نميكنم...)

آجرك الله يا صاحب الزمان في مصيبت جدك.....

ياعلي.

سلام درین باره مطلبی رو خونده بودم که گفتم بگم

اگه اشتباه تصحیح کنید

اربا ربا یعنی قیمه قیمه کردن1276746pa51mbeg8j

دلیلش هم جز این نبود که دنبال خاموش کردن نور بودند

70 سال قبل از ولادت حضرت رسول اکرم (ص) یهودیان داخل کتابهاشون همه این هارو پیش بینی کرده بودند
(تا قبل از ولادت حضرت رسول تا آسمان هفتم درش برای اجنه باز بود و از اخبار غیب باخبر میشدند که بعد از ولادت حضرت رسول اکرم دربهای اسمون به روشون بسته شد و با شهاب سنگ دنبال میشدند) برای همین بود که سخت دنبال کشتن و به شهادت رسوندن جد پیامبر پدر پیامبر خود پیامبر و فرزندانشون بودند چون اون کد رو داشتند

بنی اسرائیل حسادت کردند به اینکه این مقام ازشون گرفته شده بود توی قران هست


(نمیشه همه چی رو گردن یهودیا انداخت کاری که خود ما به اسم مسلمونا با اهل بیت کردیم یهودیاش نکردند (گرچند بنی امیه رو خاندان نفوذی میدونند الصاق شده به قریش و چسبیده به قریش حضرت علی در نهج البلاغه در جواب معاویه فرمودند ))

بنی امیه گفتند باید امام حسین و امام بعدیش رو باهم تو کربلا بکشیم (شهیدشون کنن)

میدونستند که اسم امام بعد از امام حسین (ع) علی هست

اما امام حسین اسم همه پسراشو علی گذاشته بود

نگاه ها و ذهن ها به سمت حضرت علی اکبر رفت چون نزدیک ترین شخص به پیامبر بود از نظر خلق و ظاهر

برای همین طوری بشهادت رسوندند که به قول خودشون اربا اربا شد تا مطمئن باشن که امام بعدی زنده نمیمونه

میگن امام حسین (ع) عبا پهن کردن و ...........Tears

حتی وقتی حضرت علی اصغر رو امام نشون دادند گفتند نکنه امام بعدی ایشون باشه برای همین ایشون رو هم به شهادت رسوندن

امام سجاد(ع) وقتی این هارو میدیدند هم خواستن برن کمک با حالتبیماری که داشتند شمشیر رو کشان کشان بردن که از خیمه خارج بشن اما حضرت زینب (س) مانع شدند چون باید ایشون زنده میموندن تا نسل قهرمانا پا برجا باشه

يُرِيدُونَ لِيُطْفِؤُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَاللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ (سوره صف آیه 8)




میخواهند نور خدا را با دهن‏هاى خود خاموش كنند حال آنكه خدا تمام كننده نور خويش است هر چند كافران را خوش نيايد


بله تو کتبشون یهودیا پیش بینی کرده بودند

توی یک کتاب که استاد رائفی پور نام بردند از خاخام یهود بود

22 حرف 5 بار تکرار شد و این است یکتا پرستی (110 عدد یکتا پرستی یا عدد خداست)

وقتی به حرف ق رسید گفت و سری از پست بریده خواهد شد
و خیمه ها اتش خواهد گرفت و میبینی که بهترین خلق خدا خونشان ریخته خواهد شد و اهل بیت انها رو ببین که در معرض چشم نامحرمان و حرامزادگان قرار دارند

این روز روز شادی و سرور است!!!!!

هذا یومٌ برکت!

ادامه دارد...

یا علی


Khansariha (121) آثار هنری به دو دلیل ارزشمندند، اول اینکه توسط استادان به وجود آمده اند. دوم اینکه تعدادشان کم است .شما گنج پر ارزشی هستید، زیرا توسط بزرگترین استاد خلق شده اید و فقط یکی هستید. Khansariha (121)


یازدهم محرم


پس از شهادت اباعبدالله الحسين عليه السلام و ارسال سرهای شهيدان به کوفه ، عمر بن سعد در روز يازدهم محرم ، بر کشته های خويش نماز گزارد و آنان را دفن نمود، ولی بدن مقدس شهيدان را در بيابان کربلا رها کرد. آنگاه دستور داد زنان ، کودکان و بازماندگان واقعه عاشورا را اسير کرده و به کوفه ببرند. هنگام خروج از سرزمين کربلا به خواسته اسيران و يا به دستور عمر بن سعد جهت تازه کردن داغ اسيران و عزيز از دست دادگان ، آنان را از کنار پيکرهای شهيدان عبور دادند .چون کجاوه های بی محمل به قتلگاه رسيدند، اسيران مظلوم اهل بيت عليه السلام از فراز کجاوه ها خود را به زمين انداختند و به سوی شهيدان غرقه به خون خويش شتافتند .هر کس بدن شهيدی را در برگرفت و بر او مويه و سوگواری کرد و سپس از او خداحافظی نمود، ولی سوگواری و گريستن سکينه بر پدرش امام حسين عليه السلام و نحوه خداحافظی اش ، سنگ خاره را آب می کرد. هم چنين عمه اش زينب کبری عليهاالسلام با اندوه و دل شکسته از شهيدان ، به ويژه بدن مقدس برادرش امام حسين عليه السلام خداحافظی کرد. اين آخرين ديدار آنان با بدن عزيزانشان بود .


راوی گفت : به خدا سوگند فراموش نمی کنم زينب دختر علی عليه السلام را آن هنگام که بر برادرش مويه می کرد و با صدای غمگين و دلی داغدار، خطاب به جدش محمد مصطفی صلی الله عليه و آله می گفت : ای محمد، کروبيان بر تو درود فرستادند! اين حسين توست که با اعضای پاره در خون خويش آغشته است . اين دختران تواند که آنان را اسير کرده اند. ای محمد، اين حسين توست که به دست زادگان زنا کشته شده و پيکر مطهرش بر روی خاک افتاده است و باد صبا بر او خاک و غبار می افشاند. ای محمد، اين حسين توست که سرش را از قفا بريده اند و عمامه و ردای او را ربوده اند و ...




طاقت بیار رفیق....داریم میرسیم
روز دوازدهم محرم



1.دفن شهدای کربلا

روز دفن بدن‌های مطهر سیدالشهداء(ع) و اهل بیت (ع) و اصحاب آن حضرت، توسط امام سجاد (ع) به یاری جمعی از قبیله بنی اسد است، البته برخی از منابع تاریخ دفن شهدای کربلا را در سیزدهم محرم نیز ذکر کرده‌اند.

البته باید به این نکته توجه داشت از آنجایی که پیکر یک معصوم (ع) پس از ارتحال باید توسط یک معصوم دیگر دفن شود و همچنین سر از پیکر بسیاری از شهدای کربلا نیز جدا شده بود و کسی نبود تا آنها را شناسایی کند، امام زین العابدین (ع) طی الارض کرده و نسبت به دفن آن پیکرها مبادرت ورزیدند.

2.ورود اهل بیت(ع) به کوفه

روز دوازدهم روز ورود اهل بیت (ع) با حالت اسارت به کوفه است. در این روز "ابن زیاد" فرمان داد که احدی حق ندارد با اسلحه از خانه بیرون آید و 10 هزار سوار و پیاده بر تمام کوچه‌ها و بازارها موکل گردانید، که احدی از شیعیان امیرالمومنین (ع) حرکتی نکنند.

سپس فرمان داد سرهایی را که در کوفه بود برگردانند و در پیش روی اهل بیت (ع) حرکت دهند و با هم وارد شهر کرده در کوی و بازار بگردانند.

مردم با دیدن حالت زار خانواده پیامبر(ص) و سرهای بر نیزه و بانوان در محمل‌های بدون پوشش، صدا به گریه بلند کردند. زینب کبری، ام کلثوم، فاطمه بنت الحسین و امام زین‌العابدین (علیهم السلام) به ترتیب با جگرهای سوزان و قلوب دردناک ایراد خطبه کردند، که عده‌ای از لشکر با دیدن این اوضاع از کرده خود پشیمان شدند، اما این دیگر هنگامی بود که خیلی دیر شده بود.




طاقت بیار رفیق....داریم میرسیم
سلام
با اجازه بزرگترها
گزیده ای از کتاب آفتاب در حجاب آقای سید مهدی شجاعی
اگ دوس داشتید و حوصله کردید بخونید(از زبان حضرت زینب(س) )
من خیلی دوسش دارم...
آقای خوبم اباالفضل خیلی دوستون دارم[تصویر:  girl_cray.gif]
قصه غریبى است این ماجراى عطش . و از آن غریبتر، قصه کسى است که خود بر اوج منبر عطش نشسته باشد و
بخواهد دیگران را در مصیبت تشنگى ، التیام و دلدارى دهد.
گفتن درد، تحمل آن را آسانتر مى کند اما نهفتنش و به رو نیاوردنش ، توان از کف مى رباید و نهال طاقت را مى سوزاند،
چه رسد به اینکه علاوه بر هموار کردن بار اندوه بر پشت خویش ، بخواهى به تسلاى دیگران بایستى و به تحمل و
صبورى دعوتشان کنى.
بارى که بر پشت توست ، ستون فقراتت را خم کرده است ، صداى استخوانهایت را در آورده است ، پیشانى ات را
چروك انداخته است ، چشمهایت را از حدقه بیرون نشانده است ، میان مفصلهایت ، فاصله انداخته است ، تنت را خیس
عرق کرده است و چهره ات را به کبودى کشانده است و... تو در این حال باید بخندى و به آرامش و آسایش تظاهر کنى
تا دیگران اولا سنگینى بار تو را در نیابد و ثانیا بار سبکتر خویش را تاب بیاورد.
این ، حال و روز توست در کربلا.
در کربلا، شاید هیچ کس به اندازه تو زهر عطش در جانش رسوخ نکرده باشد.
بچه ها که فریاد العطش سر داده اند، همگى در سایه سار خیمه بوده اند.

معجر و مقنعه و عبا و دشداشه و لباس کامل ، در زیر آفتاب سوزنده نینوا، حتى خون رگهاى تو را تبخیر کرده است.
تو اگر با همین حجاب ، در عرصه نینوا مى نشستى ، عطش تمام وجودت را به آتش مى کشید، چه رسد به اینکه هیچ
کس در کربلا به اندازه تو راه نرفته است ، ندویده است ، هروله نکرده است مگر البته خود حسین
و تو اکنون با این حال و روز فریاد العطش بچه ها را بشنوى و تاب بیاورى . باید تشنگى را در تار و پود جوانان بنى
هاشم ببینى و به تسلایشان برخیزى . باید زبانه هاى عطش را در چشمهاى کودکان نظاره کنى و زبان به کام بگیرى و دم
برنیاورى.
باید تصویر کوثر را در آینه نگاهت بخشکانى تا بچه ها با دیدن چشمهاى تو به یاد آب نیفتند.
باید آوندهاى خشکیده اینهمه نهال را به اشک چشم آبیارى کنى تا تصویر پژمردگى در خیال دشمن بخشکد و گلهاى
باغ رسول الله را شاداب تر از همیشه ببیند.
اما از همه اینها مهمتر و در عین حال سختر و شکننده تر، کار دیگرى است و آن این که نگذارى آتش عطش بچه ها از
در و دیوار خیمه ها سرایت کند و توجه ابوالفضل را برانگیزد، نگذارى طنین تشنگى بچه ها به گوش عباس برسد.
چرا که تو عباس را مى شناسى و از تردى و نازکى دلش باخبرى.
مى دانى که تمام صلابت و استوارى و دلیرى او، در مقابل دشمن است.
و مى دانى که دلش در پیش دوست ، تاب کمترین لرزش را ندارد.
پس او نباید از تشنگى بچه ها باخبر شود، او علمدار لشکر است و پشت و پناه برادر، او اگر دلش بلرزد، طنین زلزله در
کائنات مى پیچد.
او اگر از تشنگى بچه هاى حسین باخبر شود، آنى طاقت نمى آورد، خود را به آب و آتش مى زند تا ریشه عطش را در
جهان بخشکاند.
او تاب دیدن اشک بچه ها را ندارد. او در مقابل گریه هاى رقیه دوام نمى آورد. لزومى ندارد که سکینه از او چیزى

بخواهد. او خواستنش را از نگاه سکینه در مى یابد. او کسى نیست که بتواند در مقابل نگاه سکینه بى تفاوت بماند.
سکینه فقط کافى است که لب به خواستن آب ، تر کند؛ او تمام دریاهاى عالم را به پایش مى ریزد.
اما خدا چه صبر و طاقتى به این سکینه داده است . دلش را دوپاره کرده است . نیمش را با پدر به میدان فرستاده است و
نیم دیگر را در زیر پاى کودکان ، پهن کرده است.
ولى مگر چقدر مى شود به تسلاى کودك نشست . سخن هر چقدر هم شیرین ، براى کودك تشنه ، آب نمى شود. این
دل سکینه است که در سخن گفتن با کودکان ، آب مى شود.
نه ، نه ، نه ، عباس نباید لبهاى به خشکى نشسته سکینه را ببیند. نگاه عباس نباید با نگاه سکینه تلاقى کند. عباس جانش
را بر سر این نگاه مى گذارد و روحش را به پاى این نگاه مى ریزد و بى عباس ... نه ... نه ...، زندگى بدون آب ممکن تر
است تا بدون عباس.
عباس ، دل آرام عرصه زندگى است ، آرام جان برادر است.
حیات ، بدون عباس بى معناست و زندگى بدون ابوالفضل ، میان تهى است و آسمان و زمین ، بى قمر بنى هاشم ، تاریک
و ظلمانى است.
نه ، نه ، عباس نباید از تشنگى بچه ها باخبر شود. این تنها راز عالم هستى است که باید از او مخفى شود. اما مگر او با
گفتن و شنیدن ، خبردار مى شود؟! دل او آینه آفرینش است . و آینه ، تصویر خویش را انتخاب نمى کند.
مگر همین دیشب نبود که تو براى سرکشى به خیمه هاى خودى از خیمه خودت در آمدى و از دور عباس را، استوار و با
صلابت در کار محافظت از خیمه ها دیدى ؟!
مگر نه وقتى تو از دلت گذشت که ((چه علمدار خوبى دارد برادرم !)) از میان زمزمه هاى او با خودش شنیدى که : ((چه
مولاى خوبى دارم من)).
مگر نه وقتى تو از دلت گذشت که ((چه برادر خوبى دارد برادرم !)) شنیدى که : ((من نه برادر، که خدمتگزار حسینم و

زندگى ام در بندگى حسین معنا مى شود)).
آرى ، دل عباس به آسمان آبى و بى ابر مى ماند. پرواز هیچ پرنده خیالى در نظرگاه دلش مخفى نمى ماند.
چگونه مى توان رازى به این عظمت را از عباس مخفى کرد؟!
همیشه خدا انگار نبض عباس با عطش حسین مى زده است.
انگار پیش از آنکه لب و دهان حسین ، تشنگى را احساس کند، قلب عباس ، از آن خبر مى داده است.
اکنون که روز تشنگى است ، چگونه ممکن است او از عطش حسین و بچه هاى جبهه حسین بى خبر بماند؟!
بى خبر نمى ماند. بى خبر نمانده است . همین خبر است که او را از صبح مثل مرغ سرکنده کرده است . همین خبر است
که او را میان خیمه و میدان ، هاجروار به سعى و هروله واداشته است.
او معدن و سرچشمه ادب است . او کسى نیست که با سماجت از امام چیزى طلب کند. او کسى است که به احتمال پاسخ
منفى ، از اصل مطلب مى گذرد.
اما این خواهش ، این مطلب ، این تقاضا، خواسته اى متفاوت بوده است.
این خود او بوده است که در میان دو سوى دلش ، در تعارض مانده بوده است . با خود عجب کلنجار سختى داشته است .
عباس ؛ میان دو خواسته ، میان دو عشق ، میان دو ایثار.
هرم عطش بچه ها، او را از کنار خیمه کنده است و به محضر امام کشانده است تا از او رخصت بگیرد و براى آوردن آب
، دل به دریاى دشمن بزند. اما به آنجا که رسیده است و تنهایى امام را در مقابل این سپاه عظیم دیده است ، طاقت
نیاورده است و تقاضاى خویش را فرو خورده و بازگشته است.
بار دیگر وقتى کودکان را دیده است که پیراهنهاى خود را بالا زده اند و شکم به رطوبت جاى مشک پیشین سپرده اند،
تا هرم تشنگى را فرو بنشانند، بار دیگر وقتى...
هر بار از خیمه به قصد طرح تقاضاى خویش با امام گریخته است و به آنجا که رسیده است ، فلسفه حیات خویش را به

یاد آورده است و به بهانه زیستن خویش نگریسته است و در آینه هستى خویش نگاه کرده است و دیده است که همه
عمرش را براى همین امروز زندگى کرده است ؛ براى دفاع از حسین پا به این جهان گذاشته است و براى علمدارى او
رنج این هبوط را پذیرا گشته است . او لحظه هاى همه عمر خویش را تا رسیدن امروز شمرده است و امروز چگونه مى
تواند لحظاتى را بى حسین سپرى کند، حتى به قصد آوردن آب ، براى بچه هاى حسین.
اما در این سعى آخر میان خیمه و میدان ، کارى شده است که دل او را یکدله کرده است.
سکینه ، سکینه ، سکینه ، اینجا همانجاست که جاده هاى محبت به هم مى رسد. عشقهاى مختلف به هم گره مى خورد و
یکى مى شود. عشق او به حسین و عشق او به بچه ها در سکینه با هم تلاقى مى کند.
عشق او به حسین و عشق حسین به بچه ها در سکینه به هم مى رسند.
اینجا همان جاست که او در مقابل حسین و بچه ها یکجا زانو مى زند.
این سکینه همان طور سینایى است که حضور حسین در آن به تجلى مى نشیند.
این سکینه مرز مشترك میان حسین و بچه هاست.
و لزومى ندارد که سکینه به عباس ، حرفى زده باشد. لزومى ندارد که سکینه از عباس آب خواسته باشد. چه بسا که او را
از رفتن به دنبال آب منع کرده باشد.
لزومى ندارد که نگاهش را به نگاه عباس دوخته باشد تا عباس ، خواستن را از چشمهاى او بخواند. همینقدر کافیست که
او پیش روى عباس ایستاده باشد، مژگان سیاهش را حایل چشمهایش کرده باشد و نگاهش را به زمین دوخته باشد.
همین براى عباس کافیست تا زمین و زمان را به هم بریزد و جهان را آب کند.
اگر سکینه بگوید آب ، هستى عباس آب مى شود پیش پاى سکینه . نه ، سکینه لب به گفتن آب ، تر نکرده است . فقط
شاید گفته باشد: عمو!... یا نگفته باشد.
چه گذشته است میان سکینه و عباس که عباس ادب ، عباس معرفت ، عباس ماءموم ، عباس خضوع ، پیش روى امام

ایستاده است و گفته است:
((آقا! تابم تمام شده است)).
و آقا رخصت داده است.
خب اگر آقا رخصت داده است پس چرا نمى روى عباس ! اینجا، حول و حوش خیمه زینب چه مى کنى ؟ عمر من ! عباس
! تو را به این جان نیم سوخته چه کار؟ آمده اى که داغ مرا تازه کنى ؟ آمده اى که دلم را بسوزانى ؟ جانم را به آتش
بکشى ؟ تو خود جان منى عباس ؟ برو و احتضار مرا اینقدر طولانى نکن.
رخصت از من چه مى طلبى عباس ! تو کجا دیده اى که من نه بالاى حرف حسین ، که همطراز حسین ، حرفى گفته باشم
؟ تو کجا دیده اى که دلم غیر از حسین به امام دیگرى اقتدا کند؟
تو کجا دیده اى که من به سجاده اى غیر خاك پاى حسین نماز بگذارم.
آمده اى که معرفت را به تجلى بنشینى ؟ ادب را کمال ببخشى ؟ عشق را به برترین نقطه ظهور برسانى ؟
چه نیازى عباس من ؟!
نشان ادب تو از دامان مادرت به یاد من مانده است . وقتى که مادر خطابش کردیم ، پیش پاى ما نشست و زار زار گریه
کرد و گفت : ((مرا مادر خطاب نکنید. مادر شما فاطمه بوده است ، این کلام ، از دهان شما فقط برازنده مقام زهراست .
من خدمتگزار شمایم . کنیز شمایم)).
عباس من ! تو شیر ادب از سینه این مادر خورده اى . وقتى پدر او را به همسرى برگزید، او ایستاده بود پشت در و به
خانه در نمى آمد تا از من ، دختر بزرگ خانه رخصت بگیرد، و تا من به پیشواز او نرفتم ، او قدم به داخل خانه نگذاشت.
عباس من ! تو خود معلم عشقى ! امتحان چه را پس مى دهى ؟
جانم فداى ادبت عباس ! عرفان ، شاگرد معرفت توست و عشق ، در کلاس تو درس پس مى دهد.
بارها گفته ام که خدا اگر از همه عالم و آدم ، همین یک عباس را مى آفرید، به مدال فتبارك الله احسن الخالقین ش مى

بالید.
اگر آمده اى براى سخن گفتن ، پس چیزى بگو. چرا مقابل من بر سکوى سکوت ایستاده اى و نگاهت را به خیمه ها
دوخته اى.
عباس من ! این دل زینب اگر کوه هم باشد، مثل پنبه در مقابل نگاه تو زده مى شود: و تکون الجبال کالعهن المنفوش
( 9) آخر این نگاه تو نگاه نیست . قارعه است . قیامت است : یکون الناس کالفراش المبثوت .( 10 ).
عالم ، شمع نگاه تو را پروانه مى شود.
اما مگر چه مانده است که نگفته اى ؟! شیواتر از چشمهاى تو چیست ؟
بلیغ تر از نگاه تو کدام است ؟ تو ماه آسمان را با نگاه ، راه مى برى . سخن گفتن با نگاه که براى تو مشکل نیست.
و اصلا نگاه آن زمان به کار مى آید که از دست و زبان ، کار بر نمى آید.
برو عباس من که من پیش از این تاب نگاه تو را ندارم.
وقتى نمى توانم نرفتنت را بخواهم ، ناگزیرم به رفتن ترغیبت کنم ، تا پیش خداى عشق روسپید بمانم ؛ خدایى که قرار
است فقط خودش برایم بماند.
اگر براى وداع هم آمده اى ، من با تو یکى دردانه خدا! تاب وداع ندارم.
مى بینمت که مشک آب را به دست راست گرفته اى و شمشیر را در دست چپ ، یعنى که قصد جنگ ندارى.
با خودت مى اندیشى ؛ اما دشمن که الفباى مروت را نمى داند، اگر این دست مشک دار را ببرد؟! و با خودت زمزمه مى
کنى ؛ بریده باد این دست ، در مقابل جمال یوسف من!
و این شعر در ذهنت نقش مى بندد که:
و الله قطعتموا یمینى و عن امام صادق الیقین

انى احامى ابدا عن دینى نجل النبى الطاهر الامین( 11 ) چه حال خوشى دارى با این ترنمى که براى حسینت پیدا مى کنى ...
که ناگهان سایه اى از پشت نخلها مى جهد و غفلتا دست راست تو را قطع مى کند.
اما این که تو دارى غفلت نیست ، عین حضور است . تو فقط حسین را قرار است ببینى که مى بینى ، دیگران چه جاى
دیدن دارند؟!
تو حتى وقتى در شریعه ، به آب نگاه مى کنى ، به جاى خودت ، تمثال حسین را مى بینى و چه خرسند و سبکبال از کناره
فرات بر مى خیزى . نه فقط از اینکه آب هم آینه دار حسین توست ، بل از اینکه به مقام فناء رسیده اى و در خودت هیچ
از خودت نمانده است و تمامى حسین شده است.
پس این که تو دارى غفلت نیست ، عین حضور است . دلت را پرداخته اى براى همین امروز.
مشک را به دست چپت مى گیرى و با خودت مى اندیشى ؛ دست چپ را اگر بگیرند، مشک این رسالت من چه خواهد
شد؟
و پیش از آنکه به یاد لب و دندانت بیفتى ، شمشیر ناجوانمردى ، خیال تو را به واقعیت پیوند مى زند و تو با خودت
زمزمه مى کنى.
یا نفس لا تخشى من الکفار مع النبى السید المختار
و ابشرى برحمۀ الجبار قد قطعوا ببغیهم یسارى فاصلهم یا رب حر النار
مشک را به دندان مى گیرى و به نگاه سکینه فکر مى کنى...
عباس جان ! من که این صحنه هاى نیامده را پیش چشم دارم ، توان وداع با تو را ندارم.
من تماما به لحظه اى فکر مى کنم که تو هر چیز، حتى آب را مى دهى تا آبرویت پیش سکینه محفوظ بماند. به لحظه اى
که تو در پرهیز از تلافى نگاه سکینه ، چشمهایت را به حسین مى بخشى.

جانم فداى اشکهاى تو!
گریه نکن عباس من ! دشمن نباید چشمهاى تو را اشکبار ببیند.
میان تو و سکینه فراقى نیست . سکینه از هم اکنون در آغوش رسول الله است . چشم انتظار تو.
اول کسى که در آنجا به پیشواز تو مى آید، سکینه است ، سکینه فقط آنچنان در ذات خدا غرق شده است که تمام
وجودش را پیش فرستاده است.
تو آنجا بى سکینه نمى مانى ، عموى وفادار!
من ؟!
به من نیندیش عباس من ! اندیشه من پاى رفتنت را سست نکند.
تا وقتى خدا هست ، تحمل همه چیز ممکن است . و همیشه خدا هست . خدا همینجاست که من ایستاده ام.
برو آرام جانم ! برو قرار دلم!
من از هم اکنون باید به تسلاى حسین برخیزم ! غم برادرى چون تو، پشت حسین را مى شکند.
جانم فداى این دو برادر!
ﺗﻮ ﺭﺍ نمی ﺩﺍﻧﻢ
ﺍﻣﺎ ﻣﻦ ﺩﻟﻢ ﺭﻭﺷﻦ ﺍﺳﺖ
ﺑﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﺍﺗﻔﺎﻗﻬﺎی ﺧﻮﺏِ ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﻣﺎﻧﺪﻩ
ﺑﻪ ﺗﻤﺎﻡ روزهای ﺷﻴﺮﻳﻦ ﻧﻴﺎﻣﺪﻩ
ﺑﻪ ﻟﺒﺨﻨﺪی ﻛﻪ یک ﺭﻭﺯ ﺑﺮ ﺩﻟﻤﺎﻥ می ﻧﺸﻴﻨﺪ
ﺑﻪ ﺍﺟﺎﺑﺖ ﺷﺪﻥ ﺩﻋﺎﻫﺎﻳﻤﺎﻥ
ﺑﻪ ﺑﺮﺁﻭﺭﺩﻩ ﺷﺪﻥ ﺁﺭﺯﻭﻫﺎﻳﻤﺎﻥ
ﺑﻪ ﻣﺤﻮ ﺷﺪﻥ ﻏﻢ های ﺩﻳﺮﻳﻨﻪ ﻣﺎﻥ
ﻣﻦ ﺩﻟﻢ ﺭﻭﺷﻦ ﺍﺳﺖ
روزی ﺍﺯ ﺭﺍﻩ می ﺭﺳﺪ
ﻭ ﻣﺎ برای یک ﺭﻭﺯ ﻫﻢ ﻛﻪ ﺷﺪﻩ
آنچنان ﻛﻪ ﺑﺎﻳﺪ زندگی ﻣﻴﻜﻨﻴﻢ
ﻣﻦ ﺩﻟﻢ ﺭﻭﺷﻦ است.. 2uge4p4 53258zu2qvp1d9v
 قرار عاشقی...
پرده دوازدهم:قیمت جان

1)اصلاً بهای جان، قیمت جان همین است.فلا تبیعوها الّا بها.به کمترش بدهیم باخته‌ایم. جان را گذاشته‌اند برای این‌که اگر لازم است فدا بشود. آبرو را گذاشته‌اند جایی که لازم است بریزد. مال را داده‌اند جایی که لازم است خرج بشود. این نگاه متعالی را همین آیه‌ها به ما یاد داده‌اند. فقط مانده ما، «آن جایِ لازم» را پیدا کنیم.


بسم الله الرّحمن الرّحیم

مَا کَانَ لِأَهْلِ الْمَدِینَةِ وَمَنْ حَوْلَهُم مِّنَ الأَعْرَابِ أَن یَتَخَلَّفُواْ عَن رَّسُولِ اللّهِ وَلاَ یَرْغَبُواْ بِأَنفُسِهِمْ عَن نَّفْسِهِ



2)ظهر بود، ظهر روز دهم، آقا ایستادند برای نماز، خیلی‌ها هم آمدند که آخرین نمازشان را به آقا اقتدا کنند. او ولی «آن‌جای لازم» را پیدا کرده بود. ایستاد جلو که سپر بلا بشود. که جان آقا در امان بماند. تیر سیزدهم را که خورد، نماز تمام شده بود، افتاد روی زمین. گوشه چشم‌هاش به آقا بود: «ارضیت؟» حالا راضی هستید از من؟ «انت اَمامی فی الجنّه» تو جلوتر از من می روی بهشت. آقا گفتند این را به او. اسمش سعید بن عبدالله حنفی بود
.

[تصویر:  nasimhayat.png]
انشالله مقاله ای تحت عنوان "مبانی قرآنی عزاداری سالار شهیدان" رو در چند بخش می ذارم در تاپیک.دلیل این که چند پست ش می کنم،طولانی بودن ش هست.امیدوارم مورد استفاده دوستان قرار بگیره53




مبانی قرآنی عزاداری سالار شهیدان(بخش 1)

معنا و مفهوم عزاداری

عزاداری سید و سالار شهیدان ابی عبداللّه الحسین(ع) از حقایق بی تردید در دین ماست.
عزاداری مفهوم روشنی دارد، عزاداری یعنی در سوگ کسی اندوهگین بودن و ناله و زاری کردن و عزادار کسی است که غصّه دار و اندوهگین است. برای تبیین موضوع چند محور را مورد بررسی قرار می دهیم:
1 مبانی مشروعیت اصل عزاداری بر اموات.
2 عزاداری بر سید الشهداء و ریشه های قرآنی و حدیثی آن.
3 نقش مجالس عزاداری.
4 تاریخچه مخالفت با عزاداری سالار شهیدان.


مبانی مشروعیت عزاداری

اسلام مکتب فطرت است، مکتب فطری نمی تواند با عزاداری مخالف باشد زیرا حزن و اندوه به هنگام از دست دادن عزیزان امری است که فطرت انسانی با آن سرشته است هرگز ممکن نیست که دین جهانی گریه و اندوه را در از دست دادن عزیزان تا وقتی که موجب خشم و غضب خداوند نشده تحریم کند.
پیامبر اکرم(ص) خود در عزای عزیزان می گریسته و هم دستور به گریستن می داده است.
و اینک دلائل و شواهد از کتابهای اهل سنت:
1) پس از درگذشت حضرت عبدالمطلب پیامبر بر جد عزیزش گریست، ام ایمن می گوید:
«انا رأیت رسول اللّه یمشی تحت سریره و هو یبکی؛(1) من پیامبر را دیدم که در پی جنازه عبدالمطلب راه می رفت در حالیکه می گریست.»
2) امیرمؤمنان علی(ع) می فرماید: وقتی خبر رحلت پدرم ابوطالب را به پیامبر دادم ایشان گریست، آنگاه فرمود: «اذهب فاغسله و واره غفراللّه له و رحمه؛(2) او را غسل ده، کفن کن و بخاک بسپار خداوند او را بیامرزد و مورد رحمت خویش قرار دهد.»
3) روزی پیامبر قبر مادر عزیز خود آمنه را در ابواء زیارت کرد و به گفته مورخان، آن حضرت در کنار قبر مادر گریست و همراهان خود را به گریستن انداخت.(3)
4) پیامبراکرم(ص) به هنگام مرگ فرزند دلبندش ابراهیم می گریست و می فرمود: «العین تدمع و القلب یحزن و لانقول الّا ما یرضی ربّنا و انّا بک یا ابراهیم لمحزونون؛(4) چشم می گرید و قلب می سوزد و جز آنچه مورد رضایت خداست نگوئیم، ای ابراهیم، ما در فراق تو در اندوهیم.»
عبدالرحمن بن عوف به آن حضرت گفت مگر شما خودتان از گریه بر اموات نهی نکردید حضرت فرمود: «لا ولکن نهیت عن صوتین احمقین و آخرین صوت عند مصیبته و خمش وجوه و شقّ جیوب ورثه شیطان و صوت عن نغمة لهو و هذه رحمة و من لایرحم لایُرحم؛(5) نه اما از دو صدای جاهلانه و دو کار نهی کرده ام. داد و فریاد به هنگام وارد آمدن مصیبت و خراش دادن صورت و پاره کردن گریبان و صدای گریه ای که در حلق پیچانده شود که شیطانی است و صدای نغمه لهوآمیز اما این گریه من ناشی از عطوفت و رحمت است و البته کسی که رحم نکند بر او رحم نمی شود.
5) پیامبر(ص) در مرگ فرزندش طاهر نیز گریست و فرمود: «انّ العین تذرف و انّ الدمع یغلب و القلب یحزن و لانعصی اللّه عزّ و جلّ؛(6) چشم گریان است و اشک ریزان و قلب سوزان و البته خداوند را عصیان نخواهیم کرد.»
6)فاطمه بنت اسد همسر حضرت ابوطالب و مادر حضرت امیرالمؤمنین علی(ع) که نزد پیامبر بسیار محبوب بود در سال سوّم هجری درگذشت. پیامبر که او را همچون مادر خویش می دانست از رحلتش بسیار اندوهگین شد و گریست، مورّخان می گویند: «صلّی علیها و تمرّع فی قبرها و بکی؛(7) پیامبر بر او نماز خواند و در قبرش خوابید و بر او گریست.»
7) وقتی در جنگ احد حمزه به شهادت رسید پیامبر(ص) بسیار غمگین شد: «لما رای النبّی حمزة قتیلاً بکی فلما رأی ما مثل به شهق؛(8) پیامبر چون پیکر خونین حمزه را یافت گریست و چون او را مثله شده دید با صدای بلند گریه سرداد.»
8) در رحلت عثمان بن مظعون صحابی وفادارش اندوهگین شد، آورده اند: «انّ النّبی(ص) قبّل عثمان بن مظعون و هو میّت و هو یبکی؛(9) پیامبر بر جنازه او بوسه زد و گریست.»
9) پیامبر پس از برگشتن از غزوه حمراء الاسد به دیدار خانواده سعد بن ربیع یکی از شهدای جنگ احد رفت و از حماسه و جانبازی سعد یاد کرد، خانواده سعد نیز با شنیدن سخنان پیامبر گریستند و اشک از چشمان حضرت سرازیر شد. و آنان را از گریستن نهی نکرد.(10)
نه تنها شخص پیامبر در داغ عزیزان عزادار می شد و می گریست بلکه توصیه بر گریه می کرد:
10) پس از پایان نبرد احد رسول اکرم(ص) راهی شهر مدینه شد، در آن هنگام زنان انصار در سوگ شهیدان خود می گریستند، پیامبر(ص) با شنیدن مویه عزاداران از شهادت و غربت عمویش حمزه یاد کرد و فرمود: «لکن حمزة لابواکی له؛اما عمویم حمزه گریه کننده ندارد.»
اصحاب از این جمله فهمیدند که پیامبر دوست دارد که حمزه هم گریه کننده داشته باشد تا خواهرش صفیّه احساس غربت نکند. لذا بعد اندکی صدای ناله و گریه زنان انصار بلند شد که برای حمزه می گریستند.(11)
11)پس از شهادت جعفر بن ابی طالب در جنگ موته پیامبر به خانه او رفت و با حضور خویش تسلّی دل خاندان او گردید، آن حضرت به هنگام خروج چنین فرمود: «علی مثل جعفر فلیبک البواکی؛(12) باید گریه کنندگان بر همچون جعفر بگریند.»
12) روزی رسول خدا در تشییع جنازه یکی از مسلمانان حضور یافتند و عمر نیز به همراه ایشان حرکت کرد. عمر تا صدای گریه زنان را شنید برآشفت و آنان را از گریستن نهی کرد، رسول خدا(ص) رو به عمر کرد و فرمود: «یا عمر دعهنّ فانّ العین دامقه و النفس مصابة و العهد قریب؛(13) ای عمر کاری به آنان نداشته باش بگذار بگریند همانا که چشم گریان است و نفس مصیب زده است و پیوند با تازه درگذشته بسیار نزدیک».
با این دلایل تردیدی در جواز مشروعیت عزاداری باقی نمی ماند.


[تصویر:  nasimhayat.png]
مبانی قرآنی عزاداری سالار شهیدان(بخش 2)

تحریم عزاداری چرا؟

لیکن برخی از عالمان اهل سنت سوگواری و گریه بر اموات را تحریم کرده و با آن مخالفت کرده اند، مستند آنها سخنی است که عمر از پیامبر اکرم(ص) نقل کرده است که: «انّ المیّت لیعذّب ببکاء اهله علیه؛(14) به گفته سعید بن مسیّب عایشه به هنگام فوت پدرش ابوبکر مجلس سوگواری برپا نمود چون خبر آن به عمر رسید وی دستور داد تا از آن جلوگیری کنند.

اما عایشه از دستور او سرپیچی کرد، عمر هشام بن ولید را مأمور ساخت تا نزد عائشه رفته و با زور شلّاق از نوحه و گریه عزاداران جلوگیری نماید زنان چون از مأموریت هشام آگاه شدند مجلس را ترک کرده و پراکنده شدند آنگاه عمر این سخن را خطاب به آنان گفت: «ترون ان یعذّب ابوبکر ببکائکن انّ المیّت یعذّب ببکاء اهله علیه؛(15) می خواهید با گریه خود ابوبکر را عذاب کنید همانا مرده با گریه نزدیکان خویش عذاب می شود.»
در نقد این استدلال نکات ذیل گفتنی است:
1) این حدیث از عمر است نه از پیامبر(ص).
نووی شارح صحیح مسلم می گوید:

روایت فوق از نظر عائشه پذیرفته نشده او به راویان آن نسبت فراموشی و اشتباه می دهد زیرا خلیفه دوم و پسرش عبداللّه این روایت را به صورت صحیح از پیامبر نگرفته اند چنانکه ابن عباس می گوید: این روایات سخن خلیفه است نه سخن پیامبر(ص).(16)

2) بر فرض آنکه حدیث از پیامبر(ص) نقل شده باشد بر اساس معیاری که خود حضرت داده است پذیرفتنی نیست. چون روایتی پذیرفتنی است که با قرآن در تعارض نباشد، این روایت با قرآن در تعارض است، چون قرآن می فرماید:ولاتزر وازرة وزر اخری؛(17) هیچ گناهکاری بار گناه دیگری را بر دوش نمی کشد.»
در عذاب افتادن میّت به وسیله گریه شخص دیگر چه معنایی جز کشیدن بارگناه دیگری دارد؟

3) بر فرض صحت روایت، روایت را می توان به گونه ای دیگر معنا کرد: این معنا را با روایتی از اهل سنت می آوریم ابو داود در سنن به نقل از عروة بن زبیر و او از عبداللّه بن عمر آورده است که جملهانّ المیّت لیعذب ببکاء اهله علیه از رسول خداست وقتی ماجرا به عائشه رسید گفت: وقتی پیامبر از کنار قبر فرد یهودی می گذشتند فرمودند صاحب این قبر معذّب است در حالی که بستگانش برای او می گریند.(18)
4) اگر این حدیث را عمر از پیامبر نقل کرده چرا خود به آن عمل نکرده است زیرا آورده اند:

«هنگامی که خبر مرگ نعمان بن مقرن المزنی به عمر رسید عمر از منزل خارج شد بر بالای منبر رفت و این خبر را به مردم رساند آنگاه دست خود را به روی سر گذاشت و گریست.»(19)
نیز آورده اند:

«برادر عمر زید بن خطّاب درگذشت و دوست او از قبیله بنی عدی بن کعب به مدینه آمد وقتی چشم عمر به او افتاد اشک از دیدگانش جاری شد و گفت زید را وانهادی و نزد من آمدی.»(20)

روایت دیگری که قائلان به تحریم عزاداری به آن استناد می کنند اینست که از عائشه نقل شده است که با رسیدن خبر شهادت جعفربن ابی طالب، زید بن حارثه، و عبداللّه بن رواحة آثار حزن و اندوه در سیمای پیامبر(ص) نمایان شد، من از گوشه ای او را که نشسته بود نظاره می کردم در آن حال مردی به حضور ایشان رسید و گفت: ای رسول خدا زنان بر جعفر گریه می کنند پیامبر(ص) فرمود: «فارجع الیهن فاسکتهن فان ابین فاحث فی وجوههن التراب؛(21) برگرد و آنان را ساکت ساز اگر آرام نشدند خاک بر صورتشان بپاش.»
در نقد این استدلال نیز این نکات گفتنی است:

1 در سند این روایت شخصی به نام محمد بن اسحق بن یسار بن خبار وجود دارد که در نزد محدثان اهل سنت و علمای علم رجال آن طایفه مورد اعتماد نیست و آنان روایت ذکر شده توسط او را ضعیف و جعلی می دانند.»(22)

2 این روایت با دهها روایت دیگری که در این زمینه از پیامبر بویژه در خصوص حادثه شهادت جعفر رسیده در تعارض است و آنها مشهورند و این روایت شاذ و گرفتنی نیست.
باین ترتیب این واقعیت بر مسند نشست که اصل عزاداری مشروعیت دینی داشته و هیچ دلیل قابل قبولی بر منع از آن نیست.(23)


منبع:پایگاه اطلاع رسانی استاد حسین انصاریان

[تصویر:  nasimhayat.png]
مبانی قرآنی عزاداری سالار شهیدان(بخش 3)


عزاداری بر سید الشهداء و ریشه قرآنی آن


اینک که مشروعیت اصل عزاداری اثبات شد می گوییم که عزاداری بر سالار شهیدان ابی عبداللّه (ع) نه تنها جایز بلکه برپایی از آن یک ارزش بزرگ است زیرا:


الف: تعظیم شعائر


عزاداری بر امام حسین(ع) مصداق بارز تعظیم شعائر است. شعائر به معنای علامت و نشانه است، شعائر اللّه یعنی نشانه های الهی، نهضت سید الشهداء از شعائر بی تردید دین است. این نهضت بود که دین را پر آوازه کرد و تا قیامت دین وامدار سالار شهیدان است. بنابراین: عزاداری بر سید الشهداء بزرگداشت شعائر دین است. 2 قرآن تعظیم شعائر الهی را از نشانه های تقوای دل می داند «و من یعظّم شعائر اللّه فانّها من تقوی القلوب؛(24) آن کس که شعائر الهی را بزرگ دارد، این بخشی از تقوای قلب است.» مفسران در مصداق این شعائر مطالبی گفته اند: 1 برخی گفته اند شعائر قربانی حج است که علامت گذاری شده باشد. 2 برخی عقیده دارند که شعائر تمام مناسک و اعمال حج است. 3 برخی می گویند شعائر موضع و جایگاه اعمال و عبادات حج است. 4 گروهی دیگر می گویند شعائر به معنای نشانه های دین و طاعت خداوند است.(25) اطلاق لفظ شعائر معنای چهارم را تأیید می کند بنابراین هر چیزی که نشانه دین باشد شعائر است. و سه معنای دیگر و معنای دیگر از جمله برپایی عزای سالار شهیدان از جمله مصادیق تعظیم شعائر الهی است که به عنوان یک ارزش مطرح است. مرحوم علامه طباطبایی در تفسیر المیزان می فرمایند: «والشعائر هی العلامات الدالة و لم یقیّد بشی ء مثل الصفا و المروة و غیر ذلک فکل ما هو من شعائر اللّه و آیاته و علاماته المذکرة له فتعظیمه من تقوی اللّه ویشمله جمیع الآیات الآمرة بالتقوی؛(26) شعائر عبارت است از نشانه هایی که انسان را به سوی خدا راهنمایی می کند و منحصر به صفا و مروه و مانند آن نمی شود بنابراین هر نشانه ای که انسان را به یاد خدا بیاندازد تعظیم آن موجب تقوای الهی می گردد و تمام نشانه ها را در بر می گیرد.» 3 نتیجه آنکه برگزاری عزای سالار شهیدان نشانه تقوای الهی بوده و استحباب ویژه دارد.


ب )مودة فی القربی


عزاداری بر سید الشهداء امام حسین مصداق مودت قربی است که مزد رسالت است.«قل لا اسئلکم علیه اجراً الّا المودّة فی القربی؛(27) بگو اجری بر رسالت از شما طلب نمی کنم مگر دوستی اهل بیتم.» دوستی نشانه دارد. دوست در شادی دوستش شاد است و در اندوهش اندوهگین است. در روایتی از حضرت امیرمؤمنان علی(ع) آمده است: «ان اللّه تبارک و تعالی.... فاختارنا و اختارلنا شیعة ینصروننا و یفرحون لفرحنا و یحزنون لحزننا و یبذلون اموالهم و انفسهم فینا اولئک منّا و الینا؛(28) خداوند متعال ما را از میان بندگان خویش برگزید و برای ما پیروانی انتخاب نمود که همواره در شادی و غم ما شریک اند و با مال و جانشان به یاری ما می شتابند، آنان از مایند و بسوی ما خواهند آمد.» حضرت امام رضا(ع) به پسر شبیب فرمود: «اگر دوست داری که همنشین ما در بهشت باشی در غم و اندوه ما اندوهناک و در شادی ما شادمان باش و ولایت ما را بپذیر چه آنکه اگر کسی سنگی را دوست بدارد روز قیامت با آن محشور می گردد.»(29) اشکی که در مجالس عزای ابی عبداللّه ریخته می شود نماد خالص ترین ابراز عشق به سالار شهیدان، همانکه پیامبر فرمود: حسین از من است و من از حسینم. می باشد. پیام این اشک اینست که حسین جان آنقدر ترا دوست دارم که هیچ چیز جز این قطره زلال اشک نمی تواند آنرا به تصویر بکشد، قلم نمی تواند، بیان نمی تواند! هنر نمی تواند! فقط اشک می تواند. این اشک، پیوند هدفی هم دارد. اصولاً گریه و جریان قطره های اشک از چشم که دریچه قلب آدمی است چهار گونه است: 1 گریه های شوق: گریه مادری که از دیدن فرزند دلبند گمشده خویش پس از چندین سال سر داده می شود، این گریه شوق است. 2 گریه های عاطفی: اشکی که به هنگام مشاهده منظره کودک یتیمی که در آغوش مادر در یک شب سرد زمستانی از فراق پدر جان میدهد از چشم جاری می شود گریه عاطفی است. 3 گریه پیوند هدف: گاهی قطره های اشک پیام آور هدف هاست آنها که می خواهند بگویند: با مرام امام حسین(ع) همراه و با هدف او هماهنگ و پیرو مکتب او هستیم. ممکن است این کار را با دادن شعار آتشین، با سرودن اشعار و حماسه ها ابراز دارند، اما گاهی ممکن است آنها ساخته گی باشد ولی آن کس که احیاناً با شنیدن این حادثه جانسوز قطره اشکی از درون دل بیرون می فرستد صادقانه ترین حقیقت را بیان می کند. این قطره اشک اعلان وفاداری به اهداف مقدّس یاران امام حسین(ع) و پیوند دل و جان با آنهاست، اعلان جنگ با بت پرستی و ظلم و ستم، اعلان بیزاری از آلودگی هاست. 4 گریه ذلت و شکست: گریه افراد ضعیف و ناتوانی که از رسیدن به اهداف خود وامانده اند و روح و شهامتی برای پیشرفت در خود نمی بینند می نشینند و عاجزانه گریه سر می دهند. گریه در عزای سالار شهیدان از این گریه بدور است و حاشا که چنین گریه ای در شأن ساحت مقدّس ابی عبداللّه الحسین(ع) باشد که او امام عزیزان تاریخ است.


ج) فریاد علیه ستم


مجلس عزای ابی عبداللّه فریاد پرخروش ظلم ستیزی است آنهم ظلمی بی نظیر در تاریخ بشریت، پسر پیامبر(ص) را دعوت کردن، لب تشنه کشتن، عزیزانش را به اسارت بردن، خیمه ها را به آتش کشیدن، اسب بر بدن عزیز خدا تاختن و...و... در کجای تاریخ اینهمه ظلم یکجا سابقه دارد؟ باید علیه آن فریاد برآورد، مجلس عزای ابی عبداللّه همان فریاد است، تریبونی است که از آغاز این حادثه دردناک تا کنون نگذاشته است که این ظلم فراموش شود و در کنار آن به احیاء اهداف ابی عبداللّه(ع) پرداخته است. «لا یحبّ اللّه الجهر بالسوء من القول الّامن ظلم؛(30) خداوند متعال فریاد زدن به بدگوئی را دوست ندارد جز برای کسانی که مورد ستم قرار گرفته اند.» از این آیه استفاده می شود که خداوند متعال نه تنها به مظلومان اجازه فریاد و افشاگری داده بلکه چنین فریادی محبوب ذات اقدس الهی قرار گرفته است.



[تصویر:  nasimhayat.png]
باورم نمیشه امروزآخرین روزه محرم بود!!!:13:

آقای مهربونم
آقای عزیزم
محرم امسال عزیزترین و بهترین محرم تا به الانه عمرم بود
خیلی چیزا به دست اوردم
خیلی چیزای عزیز(میدونم کمه اما برای من خیلی با ارزشه!!!)
آقا اول این ماه با اشک ازتون خواستم دستمو بگیرید
نجاتم بدید شما صفینه النجاتید
ازتون ممنونم
از غرقاب نجاتم دادیدمن پای لبیکم میمونم انشاالله
[تصویر:  girl_cray.gif]
امیدوارم قدر این لحظات قشنگو بدونم و فراموششون نکنم
خدایا عاقبت امورم را خیر بنویس
میدانم زمانی ختم به خیر میشه
که عشق تو همراهم باشه
که دوستی با اهل بیت پیامبرم همراهم باشه
خدایا این هارو هیچ وقت ازم نگیر
کمکم کن تو راه عاشقیت بمونم
Khansariha (8)
لبیک یا حسین(ع)
ﺗﻮ ﺭﺍ نمی ﺩﺍﻧﻢ
ﺍﻣﺎ ﻣﻦ ﺩﻟﻢ ﺭﻭﺷﻦ ﺍﺳﺖ
ﺑﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﺍﺗﻔﺎﻗﻬﺎی ﺧﻮﺏِ ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﻣﺎﻧﺪﻩ
ﺑﻪ ﺗﻤﺎﻡ روزهای ﺷﻴﺮﻳﻦ ﻧﻴﺎﻣﺪﻩ
ﺑﻪ ﻟﺒﺨﻨﺪی ﻛﻪ یک ﺭﻭﺯ ﺑﺮ ﺩﻟﻤﺎﻥ می ﻧﺸﻴﻨﺪ
ﺑﻪ ﺍﺟﺎﺑﺖ ﺷﺪﻥ ﺩﻋﺎﻫﺎﻳﻤﺎﻥ
ﺑﻪ ﺑﺮﺁﻭﺭﺩﻩ ﺷﺪﻥ ﺁﺭﺯﻭﻫﺎﻳﻤﺎﻥ
ﺑﻪ ﻣﺤﻮ ﺷﺪﻥ ﻏﻢ های ﺩﻳﺮﻳﻨﻪ ﻣﺎﻥ
ﻣﻦ ﺩﻟﻢ ﺭﻭﺷﻦ ﺍﺳﺖ
روزی ﺍﺯ ﺭﺍﻩ می ﺭﺳﺪ
ﻭ ﻣﺎ برای یک ﺭﻭﺯ ﻫﻢ ﻛﻪ ﺷﺪﻩ
آنچنان ﻛﻪ ﺑﺎﻳﺪ زندگی ﻣﻴﻜﻨﻴﻢ
ﻣﻦ ﺩﻟﻢ ﺭﻭﺷﻦ است.. 2uge4p4 53258zu2qvp1d9v
 قرار عاشقی...

موضوعات مرتبط با این موضوع...
موضوع / نویسنده
آخرین ارسال


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان