امتیاز موضوع:
  • 24 رأی - میانگین امتیازات: 4.08
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

درد دل های شما

ای بابا ...

خدا رو شکر
انما یتقبل الله من المتقین ...


خداحافظی

امروز قبل اذان یک ساعتی خوابیدم وقتی پا شدم چند دقیقه به اذان مونده بود یه احساس سبکی تو خودم میکردم

بعد از افطار پا شدم رفتم مسجد 

کوچه خلوت خلوت بود منم یه حس معنوی گرفته بودم 

به دیوار نگاه میکردم یاد خدا میوفتادم

به آسفالت نگاه می کردم یاد خدا میوفتادم

خلاصه رسیدم مسجد اونجا هم نسبتا حضور قلبم زیاد بود ! 

بعد دوباره موقع برگشتن زدم از کوچه بغلی اومدم که یه قبرستون کوچیک هست کمی به این فکر کردم که از الست از پیش خدا اومدم موقتی تو این دنیا دوباره برمیگردم پیش خودش تو قیامت و.....

به این فکر میکردم که بعد الهی من امروز بیشتر از فعال بود یا بعد حیوانی و ....

بعدش هم 100 تا صلوات فرستادم 6 تا صلوات برای هر معصوم نفر به نفرشون رو تو ذهنم مجسم می کردم

بعدشم برگشتم خونه

==================

الان که دیگه ارشدم هم تموم شد خیلی احساس بیکاری می کنم قبلا باز یه درسی بود ولی حاضر نیستم هر کاری کنم قبلا شغل های مثل صندوقدار اورژانس تو شیفت شب رو تجربه کردم ولی الان فقط شغل مرتبط با رشتم میخوام 

خدا من آماده تلاش کردن هستم فقط تو راه رو نشون بده ! کار قبلیم هم که یک سال کار کردم خدا جور کرده بود !
أَعْدَي عَدُوِّكَ نَفْسَكَ الَّتِي بَيْنَ جَنْبَيْكَ - بزرگترین دشمن انسان، هوای نفس است

أفْضَلُ الجِهادِ جِهادُ النَّفْسِ عنِ الهَوى ، و فِطامُها عَن 
جَاهِدُوا أَهْوَاءَكُمْ كَمَا تُجَاهِدُونَ أَعْدَاءَكُم‏ - با هواهای نفسانی خودتان مثل دشمنتان بجنگید

به قبرستان گذر کردم صباحی شنیدم ناله و افغان و آهی شنیدم کله‌ای با خاک می‌گفت که این دنیا نمی‌ارزد بکاهی


سلام 

تو این ماه رمضونی 
از دیروز صبح تا حالا که سحرگاه روز سومه دچار مشکل شدم 

کاش این وسوسه ها تموم بشن 
نگرانم خیلی نگران ....
به طرز عجیبی خوشحالم از همین 7 روز پاکیم.
خدایا! شکرت
خدایا! شکرت که کمکم کردی و دستم رو گرفتی، بعد از گناهان بزرگی که چند روز پیش مرتکب شدم، کارم به سریالی شدن مکرر نکشید.
آرزومه که با همین حال پاکیم از دنیا برم و این رشته قطع نشه.
"مطمئن باشید که آسان است، اما کمی همت و مردانگی میخواهد"
سلام...نظرتون راجب پدر مادرتون چیه؟از لحاظ فکری؟مذهب؟سواد؟مغرور بودن؟
میدونم بهترین خوبیها از پدر و مادر ولی یه ضعف هایی دارن دیگه؟ضعف شون رو بگید؟تا باهم راه حل مقابله باهشون رو پیدا کنیم.
مادرم واقعا خیلی خوبه.چه از لحاظ مذهب چه مهربونی چه بخشش چه و زحمت...اون تمام تلاشش رو میکنه تا تو زندگی بهترین رو برام فراهم کنه...ولی...یکم سوادش پایینه و یسری اخلاقه بد داره...مثله غیبت کردن که فکر کنم متاسفانه خیلی از خانوم ها این اخلاق دارن...و خیلی هم بیش از اندازه خودش رو اذیت میکنه.ولی خیلی مهربونه و ته قلبش چیزی نیست.
در مورد پدرم باید بگم که سوادش از مادرم خیلی بشتره ولی خیلی مادرمو اذییت میکنه...نمیدونم چرا...ولی مطمئنم یه روز باید جواب بده...خیلی هم مغرور نمیخواد همش میگه حرف حق بزن...چه حرف حقی؟...حقی که از نظر خودش حقه...خیلی هم عصبانی میشه و اخلاق تندی داره...برا همین خیلی از موقع ها باهاش بحث میکنم همیشم من یه حرف درست میزنم و اونم نمیخواد قبول کنه فقط نمیخواد کم بیاره...البته اون تو زندگی خیلی حمت میکشه و خیلی چیزارو برام فراهم کرده.
نمیدونم چرا این چیزا اینجا گفتم.
ازتون میخوام صادقانه در مورد خانواده خودتون بگید و راه حل برای حرف های من پیدا کنید...ممنون
[تصویر:  et7_7.jpg]
ی نکته کلی بگم که:
تمام پدر و مادرهای دنیا خوب هستند و تمام تلاششون رو میکنند که ثمره زندگیشون رو خوشبخت ببیند
حالا اگه نظر منو در مورد پدر ومادر و خواهر و برادرهام بخواهی بدونی
میتونم اینجوری برات بگم که من پدرم رو تو سن 16 سالگی از دست دادم
پدری مستقل زودجوش و در کلی منطقی
مادر مهربون صاف و صادق بی شیله پیله و تنهای عیبی که داره خیلی ساده است و این باعث شده که هر کی هر چی بگه قبول کنه و طرف اون رو بگیر در کل تابع باد هست
برادر و خواهر هامو کلا قیدشون زدم
چون فکر میکنند عقل کل هستند و خیلی میفهمند اما همیشه برعکس بوده
من ته تقاری خانوادم
برخلاف بقیه ته تقاری ها خانوادم ازم خیلی انتظار داشتند و دارند
همیشه سر راهم سنگ انداختند و چاه کنند
به همین دلیل من بی خیالشون شدم
باهاشون احساس راحتی نمیکنم
فقط تحمل میکنم
ی جورایی توفیق اجباری هست
اما با این وجود تا جایی که شده احترامشون رو نگه داشتم
این نکته رو از من داشته باش
بشین حرف پدرتو مادرتو برادرتو خواهرتو دوست و غریبتو بشنو
حال چه درست بگند چه غلط
جه منطقی باشه چه غیر منطقی
اما آخر سر خودت با دودوتا چهارتا کردن تصمیم بگیر و زندگیت رو پیش ببر
من خیلی سختی تو زندگیم کشیدم
خیلی پا رو آرزوهام گذاشتم و بی خیالشون شدم
اما خانوادم هستند
نمیشه منکرشون بشم
آنها چشمشون در حق داداش کوچولوشون کار نمیکنه
اما من با تمام این وجود به منطق نیم کارشون میخندم
و نشستم ببین این عقل کل ها میخواند به کجا برسند
بی خیال
همه ما از نظر پدر و مادر و خانواده میلنگیم
بهترین کار اینکه این توفیق اجباری رو تحمل کنیم
و برای فرزندان خودمان بهترین پدر و مادر باشیم
همیشه آغاز راه دشوار است

عقاب در آغاز پرواز، پَر می ریزد

اما در اوج

حتی از بال زدن هم بی نیاز است
کاش این زندگی هر چه زودتر تموم بشه 
سلام دوستان 53

پدر و مادر وجودشون تو زندگی آدم یه موهبته ویک لطف الهی ...حتی اگر بدترین پدر و مادر دنیا باشن بازم مثل یک کوه پشت بچه هاشون می ایستن...

پدر و مادرمن یه سواد متوسط دارن و جفتشون در یک سطحن ...

مادرم یه آدم ساده و مهربونه ولی دوست نداره زیاد از منطقه ی امن خودش خارج بشه و در یک کلام نگران حرف مردمه اگه بخواد تغییری تو زندگیش بده اول ب مردم فکر می کنه و همیشه مردم چی می گن ورد زبونشه اوایل که من تازه ب سن نوجوانی رسیده بودم زیاد منو درک نمی کرد ولی ب مرور زمان این اخلاقش تغییر کرد و حالا شده یکی که همه ی حرفای دلمو می تونم بهش بزنم

پدرمم یه کم زود جوشه و این اخلاقش گاهی اوقات مادرمو ناراحت می کنه اما میشه گفت چیزی تو دلش نیس ولی من هیچ وقت نتونستم اون طور که با مادرم راحتم با پدرم باشم شاید به خاطر این باشه که بیشتر وقتش رو کار می کنه

در کل ما نمی تونیم دیگران رو تغییر بدیم اول بایداز خودمون شروع کنیم اگر بعضی اوقات اونی باشیم که پدرو مادر می خوان اون وقت اونا هم همونی میشن که ما می خوایم

(با همه ی اینا همین که تو زندگیمن خدا رو شکر) 53
یارب نظر تو برنگردد...


[تصویر:  nasimhayat.png]
نقل قول: کاش این زندگی هر چه زودتر تموم بشه 
آیه یاس چرا؟؟!!!!


چه حکمتیه خدا وکیلی تا شما یه چیزو از دست ندی متوجه نمیشی که چه چیزها تو چنته داشتی خودت خبر نداشتی......من ماندم هنو!!!!
یه خورده حال و هواتو عوض کن...اون دنیا خبری نیست...........خیام میگه
این نقد بگیر و دست از آن نسیه بدار .....کآواز دهل شنیدن از دور خوشست!
وگرنه نعوذ بالله خدا بیکار که نبود...مارو خب مستقیم میفرستاد بهشت!!!
شما این فاز رو میتونی تا 80 سالگی همراه خودت ببری.....یا میتونی همین الان بذاریش کنار!
اگه فاز نارحتی داره آدم......باور کن خیلی چیز های کوچیکی تو دنیا هست راحت آدمو خوشحال میکنه.....لزومی نداره طرف اورستو فتح کنه..
شایدم رفقای دور و اطرافت منفی هستن و اینا.....من باشم عوضشون میکنم با یه سری آدم سرحال و موفق که البته کم پیدا میشن!
چن جور مگه آدم تاثیر میگیره؟!.....بیرون.....درون.....یه کدومو درست کنی اون یکی خودش درست میشه!
حالا شما هر روز بیا آیه یاس بده به خودت اگه چیزی عوض شد من اسممو میذارم زمبه... 4fvfcja
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
درد دل خودم:
بودم خونه یکی از فامیلا میگم خب برنامه ت چیه....میگه هیچی هنو نمیدونم میخوام چیکار کنم با زندگی ...هنوز اون چیزی که بهش علاقه دارم رو پیدا نکردم!!!...میگم آقا تو بیست و خورده ای سنته....پیدا نکردم چی چیه؟!....علاقه چیه بابا؟!....یه چیزو شروع کن تا فی خالدون یاد بگیرش میشی آدم موفق از این فاز هم در میای......میگه تو خودت مگه چیکار کردی....میگم من تو مسیرم....تو منو چیکار داری.......هنو نرسیدم به انتهاش!

با یکی دیگه صحبت میکردم الکی یه فاز منفی دادم ببینم نطرش چیه.....گفتم کار کجا بود آقا خبری نی....گفت ببین فلانی من بهت قول میدم تو اگه یه کار رو عمقی یاد بگیری و توش خبره بشی خودشون میان دنبالت نیاز به پارتی هم نداری.....ولی نه اگه بخوای صد تا چیز رو با هم یاد بگیری هچی که هچی(به قول نقی!!)...
دیدم راست میگه پرسپکتیوم تغییر کرد.... 4fvfcja
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
در راستای بحث پدر و مادر...
چن وقت پیش با پدرم بحث میکردم....میگفتم اگه میذاشتی مثلا فلان کارو انجام بدم و فلان و بیسار الان کلی جلو افتاده بودم و خلاصه غر میزدم که چرا منو محتاط و این مدلی بار آوردن و این داستانا....و من باید مستقل بشم و از این حرفا...در جواب شنیدم که خودتو مقصر بودن پسر نه من یا کس دیگرو.....
دیدم درسته دیگه حرف نزدم! Kool

ولی با هر زاویه ای که به این بیست و چند سالی که گذشت نگاه میکنم راضیم و میگم اگه همون اتفاقای مثلا بد هم نمیفتاد من الان جا اینکه تو این موقعیت باشم شاید یه جای دیگه بودم  و خدا میدونه اونجا کجا میبود!...

در کل اینکه  پدر و مادر رو فک کنم دیوار کوتاه گیر آوردیم بهشون غر میزنیم...
اگه از الانمون ناراضی هستیم خودمونو باس درست کنیم.....
[تصویر:  MuALi.png]
 سپاس شده توسط
پدر من یه شخصیت سرکوب شده است
طوری بار اومده تا کار کنه و خرج خانواده رو بده
تنها کسی که داشته تا همه عقده هاش و سرخوردگی هاش رو سرش خالی کنه ما و مادرم بوده
حتی انقدر هنوز تو ذهنش هست که باید خدمتکار و زیر دست خانواده پدریش باشه ما رو هم مایله زیر دست باشیم
مهم نیست ما به چه مقامی میرسیم یا چه موفقیت هایی کسب میکنیم
حالت سرکوبش هم اگر کار پیدا کنی و پول داشته باشی کمتر می شه
تو سن نو جوونی و کودکی به شدت سرکوب میکردمون تا بتونه همیشه ما رو مطیع نگه داره


مادرمم یه بچه بوده که با یه پیر پسر ازدواج کرده خونه مادر شوهر و جاریاشو تمیزم میکرده از صبح کار میکرده تا اخر شب بعدشم غر غر شوهر بعدشم که مستقل شده مادر شوهر و پدر شوهر رو نگه داشته
به قول خودش تباه شده


پدر و مادر من خیلی با هوش هستن پدرم به راحتی ذهنی ضرب و تقسیم میکنه
عالی و بی غلط
چقدر داستان و افسانه حفظه
مادرم صد جور هنر بلده که زن های هم سالش هیچ کدوم بلد نیستن
به زیبایی داستان تعریف میکنه بچه ها رو عالی کنترل میکنه
انقدر این دو تا باهوشن که اگر شرایط زندگیشون بهتر بود ما الان یه خانواده معروف در سطح علمی و هنری بودیم
ولی به علت تربیت وحشتناک پدرم و سو استفاده هایی که خانواده ش کردن و اینکه خودش متوجه نیست باید عوض شه
یه خانواده هستیم که خیلی سعی کردیم خیلی تلاش کردیم اما تو نصف جایگاهی که باید بودیم هم نیستیم


من میگم پجه درباره پدرم چه مادرم و چه ما
تربیت خیلی مهمه
تربیت خیلی اثرر داره
اما
ما خودمون باید عوض شیم
ما هستیم که باید یه دنیای نو بسازیم
باید بتونیم

[تصویر:  nasimhayat.png]
 سپاس شده توسط
الان اروم تر شدم.فکر میکنم همیشه همینطور بوده.هر وقت از این اتفاق ها میوفته حداکثر با گذشت 24 ساعت همه چیز به حالت اولش بر میگرده...
[تصویر:  et7_7.jpg]
ای بابا

اقا من چند تا کارتن واسه بچه دانلود کردم
ولی وقت نداشتم ببینم که ایا سانسور م یخوان یا نه
از یکی خواستم این کارو واسم انجام بده
امشب دیدم
قد یک چهارم فیلم ها سانسور می خواسته
ای خدا

من فکر کنم کمک نکردن بهتر از کمک کردنه

[تصویر:  nasimhayat.png]
سلام
بچه ها کسی از آقای صدف خبر نداره؟ [تصویر:  hanghead.gif]


یه عالمه روزای خوب داشت نکنه شکست خورده باشه [تصویر:  297.gif]
[img=0x0]http://avazak.ir/Java/line/Avazak.ir-Line5.gif[/img]


    
       کارگاه آموزشی تالار مسابقات

       کنترل نگاه و ذهن                                               مسابقه بهترین ها

             قرار عاشقی                                   نماز و روزه های قضا و مستحبی[img=0x0]http://dingo.care2.com/c2c/emoticons/star.gif[/img] 
                                                                                      
جشن پاکی مسابقات   


[img=0x0]http://s6.picofile.com/file/8236215876/u2kig0x2xk6igwj759y.jpg[/img]
من اگر بخوام در مورد پدر مادرم بگم
پدرم تحصیلات دانشگاهی داره و مادرم هم دیپلمه است
پدرم همیشه خیلی به تحصیل ما اهمیت داده و براش مهم بوده
مادرم خیلی احساسی و خییییییلی مهربونه،من هرچیزی که دارم از دعاهای مادرمه
پدرم خیلی آدم با حساب کتابی  هست و البته از اینجور آدماست که اگر نظرش رو چیزی نباشه هیچکس نمیتونه نظرش رو عوض کنه
بعضی وقتا من و خیلی دست کم میگیره و فکر میکنه از پس یه کارایی برنمیام!!!شاید چون فرزند دومم اینجوره و بیشتر مسئولیت ها به دوش خواهر بزرگترمه
ولی چند ساله که این دیدش یه کم عوض شده
مادر پدر منم دعوا دارن مثل همه و همیشه مامانم  قهر میکنه و بابامم همیشه غیر مستقیم و با شوخی و خنده آشتی میکنه
از این بابام خیلی خوشم میاد

من با پدر مادرم هیچ وقت خداروشکر مشکل نداشتم
البته خواهر بزرگم چون آدم لجبازیه اصولا دعواش میشه چون مامانمم بیفته سر لج دیگه واویلاست
نقش من تو خانواده هم اینه که این دعواها رو درست کنم
واقعا نمیفهمم چرا نمیتونن حرفاشونو به هم بزنن،کافیه وسط حرف زدن صداشونو بالا نبرن و منتظر باشن طرف حرفش رو کامل بزنه و بعد بهشون احترام بذارن ولی کار خودشونو بکنن در عین احترام
به نظر من لازم نیس که همه رو قانع کنیم با حرفامون
خواهرم حرفاشو به من میگه و من به مامان اینا میگم و برعکس

کلا خیلی تعریف کردم از مامان بابام ،Gigglesmile
ولی خب سرور منن دیگه 128fs318181
2uge4p42uge4p42uge4p42uge4p4
امیر مؤمنان حضرت علی(ع) می فرمایند: پیامبر اسلام فرمود:
عمر جهان به پایان نمی رسد مگر آنکه مردی از نسل حسین امور امت مرا در دست می گیرد و دنیا را پر از عدل می کند همچنانکه پر از ظلم شده است.

[تصویر:  nasimhayat.png]
 سپاس شده توسط


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 8 مهمان