1394 آذر 25، 11:04
جوان بسیار زیبا و خوش صورتی در بنی اسراسیل زندگی میکرد که به شغل خیاطی مشغول بود. زیبایی چهره او چنان بودکه توجه هرکسی را به خود جلب میکرد. روزی چند لباس دوخته بود تا آنها را به فروش برساند. پادشاه آن شهر، دختری بسیارزیبا و خوش اندام داشت که روزها به بام قصر می رفت و اطراف را تماشا میکرد. در یکی از روزها ناگاه چشمش به آن خیاط افتادکه ازکنار قصر عبور می کرد. وقتی چشم دختر به آن جوان افتاد، فریفته او شد و او را به عنوان خرید لباس به قصر خود دعوت کرد. هنگامی که جوان داخل قصر شد، دختر پادشاه او را به عمل منافی عفت دعوت کرد؛ ولی وقتی با مخالفت آن جوان پاک روبه رو شد، با تهدیدگفت: چاره ای جز اطاعت از من نداری.
جوان ابتدا اظهارکرد از خدا و آتش جهنم می ترسد؛ ولی وقتی با تهدید دختر روبه رو شد، اجازه گرفت که به بام قصر برود و خود را شست و شو دهد. دخترگفت: اشکالی ندارد؛ به شرط اینکه لباس های دوخته شدة خود را کنار من بگذاری تا یقین کنم که برمیگردی.
خیاط جوان لباس ها را همان جاگذاشت و خود به بام قصر رفت و خود را از بالای قصر به پایین پرتاب کرد تا دامنش به گناه آلو ده نشود. در این هنگام خداوند به جبرئیل امین دستور داد تا آن جوان را دریابد و او را محافظت نماید. وقتی جبرئیل آن جوان را روی زمین گذاشت، جوان به سوی خانه حرکت کرد. همسر او جلو آمد و پرسید: برای غذای امشب چه آ ورده ای؟ جوان گفت: ا مروز لباس ها را نسیه فروختم، فردا پول لباس ها را می پردازند. بعد رو به زن و فرزنداش کرد وگفت: امشب را با گرسنگی تحمل کنید تا فردا پولی به دست بیاورم و برای شما غذایی تهیه کنم. سپس به همسر خودگفت: برو تنوررا روشن کن تا همسایه ها فکر کنند ما در حال پختن نان هستیم. زن هم تنور را روشن کرد وکنار شوهر خود نشست. در این هنگام یکی از همسایگان وارد خانه شدکه از ایشان آتش بگیرد، دید مقداری نان داخل تنور است که نزدیک است بسوزد و از بین برود. آن زن فریاد زد: شما مشغول صحبت هستید؛ در حالی که نان های داخل تنور نزدیک است بسوزد.
همسر خیاط جوان سر تنور آمد و با تعجب دیدکه مقداری نان پخته میان تنور است، آنها را بیرون آورد و نزد شوهر خود رفت و حقیقت را جویا شد. جوان نیز داستان را برای او تعریف کرد وگفت: این نتیجه پاکدامنی و اطاعت از پروردگار است. هرکس با خدا باشد و درهرکاری رضایت خدا را در نظر داشته باشد، خداوند هم با او خواهد بود و مشکل وگرفتاری او را برطرف خواهد کرد.
أَعْدَي عَدُوِّكَ نَفْسَكَ الَّتِي بَيْنَ جَنْبَيْكَ - بزرگترین دشمن انسان، هوای نفس است
أفْضَلُ الجِهادِ جِهادُ النَّفْسِ عنِ الهَوى ، و فِطامُها عَن
جَاهِدُوا أَهْوَاءَكُمْ كَمَا تُجَاهِدُونَ أَعْدَاءَكُم - با هواهای نفسانی خودتان مثل دشمنتان بجنگید
به قبرستان گذر کردم صباحی شنیدم ناله و افغان و آهی شنیدم کلهای با خاک میگفت که این دنیا نمیارزد بکاهی