امتیاز موضوع:
  • 24 رأی - میانگین امتیازات: 4.08
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

درد دل های شما

(1395 تير 15، 23:31)می توانم نوشته است: چرا بعضیا هستن نه فکر میکنن که اگه بعضیا از ما بدبخت ترن پس بدبختیا ما به حساب نمیاد؟؟؟

عرض شود که فقط خواستم به عنوان یه نمونه بگم که با درد دل هیچ مشکلی حل نمی شه 
ادم حتی سبکم نمی شه چون هم یا گفتنش خکدش کوچیک می شه همه بعدش یکی پیدا میشه بگه از تو بدبخت تر خیلی هست

وگرنه که من توپ توپم
اصلا جای نگرانی نداره
فقط ایده های توپس به ذهنم میرسه که سرفرصت بررسی شون میکنم

مرسی که حرفامو گوش دادی شادن جان

به خوبی ها فکر کنید.
شما الان سر کار می رید و درآمد دارید.
شاید تا یه مدت دیگه بتونید کامل مستقل بشید؟
سختی های خودش رو داره ولی از یه طرف یه سری مشکلات رو هم نداره.
انما یتقبل الله من المتقین ...


خداحافظی

 سپاس شده توسط
ممنونم عاشق خان
اره ترس پدرمم از همینه واسه همین سعی میکنه یا پولامو بگیره یا نذاره برم سر کار
خواهرمم تازه می رفت سر کار انقدر اذیتش میکرد
فرقش اینه که کار من حقوقش چند غازه
یه کار خیلی سخت هست
اون چند غاز نیست حقوقش
شاید اونو پیگیری کنم
دعا کنین درست فکر کنم و درست عمل کنم

از همه ممتونم که حرفامونو خوندین

فکر کنم احساس نور ماهم همین باشه

نور ماه جان دعام کن و دعات میکنم
از قدیم گفتن حال برادر مرده رو فقط برادر مرده می فهمه

[تصویر:  nasimhayat.png]
 سپاس شده توسط
به نام خدا
مشارکت همساده
مشارکت ها و درددل های بچه ها رو خوندم. یه پست بلند بالا هم تقریبا نوشتم برای خودم اول بعد نورماه و میتوانم و زینبی و پاردایس و شادبانو بعد اومدم بفرستمش. دیدم اوه چقدر این متن من پر از اشکاله و پر از ناهوشیاری
1- در جای جای متنم دنبال تایید طلبی بودم( یعنی میخواستم بقیه بگن به به چقدر حرفهای خوب و قشنگ و به عبارتی لایکم کنند)
2- استفاده از جملات و افکار دیگران جملاتی که قشنگ و زیبان و من فقط دارم نقل قول میکنم و دنبال کلمات و جملات فلسفی و دهن پرکن و قلمبه هستم
3- تجربه نکردن خیلی از حس ها و اینکه جوری دارم حرف میزنم انگار خودم تجربه کردم.
4- عدم صداقت در بیان حال و روز خودم. یعنی داستان حال و روزم رو نصفه نیمه بیان میکنم پشت نقاب میرم همون نقابی که ده 15 ساله با خودارضایی میزنم اون نقاب تو بیان حال و روزم هست. نصفه نیمه حرف زدن دروغ گفتن. مثه نقل و نبات تو همینجا هم دروغ میگم انگار عادت کردم به تزویر و ریا
5- چشم داشت به اینکه من دارم برای دوستام حرف میزنم و راجع به درد و دلاشون نظر میدم پس من حق به گردنشون دارم و خیلی دمم گرمه که وقتمو پاشون میزارم
6- انتظار از اینکه پستم رو همه بخونن و باید بقیه وقت بزارن برای من
7- فراموش کردن اینکه اینجا کانون ترک خودارضایی هستش و منم یه فردی که با نیروی جنسی خودم مشکل پیدا کردم من نه روانشناسم نه پژوهشگر دینی من صرفا یه معتاد جنسی هستم( ببخشید قول داده بودم این لفظ رو به کار نبرم توی کانون ولی اینجا لازم بود بهم یادآوری بشه) من  هرجایی که بخوام حرف بزنم نباید این یادم بره که مشکل کجاست.

نهایت درد  دل من شد این یه خط:خدایا بخاطر همه حرفهایی که تو این مدت زدم و نباید میزدم من رو ببخش...تایید طلبی و خودمحوری رو از من بگیر...
شايد خوشبختي همين باشد
كه با خودت نگويي :
كاش جايِ ديگري بودم
كارِ ديگري داشتم
يك آدمِ ديگري بودم ... !

53 عاقبتت بخیر همسفر 53
روزهای متوای روزهای درد و رنج و دوری و فراق خدا خودت حالمونو خوب کن جز تو کسی رو نداریم خدایا من بی تو و تو بی من چه فاجعه ایه دردناکه خدایا این اخرش به کجا میکشه کجا تموم میشه؟؟؟
خانه دوست کجاست؟
 سپاس شده توسط
(1395 تير 16، 0:27)زینبی نوشته است: ولی این واسه ی دختر سخته که از طرف پدرش تحقیر بشه
وپدرش بجای اینکه ارامش روانیشو ایجاد کنه برعکس خودش عامل ایجاد تنش باشه

معلومه که سخته... خیلی هم سخته...
صبر هم همین جاها معنی پیدا می کنه دیگه...

همسایه ی آروم و باوقار صبر کردن داره؟
سفر رفتن با فامیل لارج صبر کردن داره؟

تو شرایط گل و بلبل و سنبل...
کنار آدم های روشن ضمیر و فهیم...
که دیگه دعوت به صبر معنی پیدا نمی کنه...  53258zu2qvp1d9v

پدر باعقل صبر کردن داره؟
من هر شب دعا می کنم خدایا یه کاری کن پدرم بیشتر بهم نگاه کنه...
بیشتر بهم دستور بده...
بیشتر هدایتم کنه...

پدر کم عقله که صبر کردن داره... 
اف که بهش نمیگم هیچ... بهش نیکی و احسان هم کنم... 1

یه وقتا گوش های ما باید در باشن و دروازه...
همین!

قرار نیست به هر حرفی واکنش نشون بدیم...
قرار نیست به هر حرفی عمل کنیم...
قرار نیست زندگیمون رو دو دستی تقدیم کسی دیگه کنیم...  53258zu2qvp1d9v

و
این رو هم در نظر بگیریم...
خیلی وقتا والدین نیت شون خیره... فقط راه پیاده کردن نیت های خیرشون رو بلد نیستن...
دلشون می خواد حواس شون رو به من بدن... ولی کسی بهشون یاد نداده چطور این مواظبت رو انجام بدن...

فهم کم شون رو طاقت بیاریم... 

هم برای فهم اون ها دعا کنیم... هم برای فهم خودمون...
که پس فردا بچه هایی که ما پدر و مادر اون ها هستیم، حس های مشابه ما رو تجربه نکنن...  53258zu2qvp1d9v

(1395 تير 16، 1:02)زینبی نوشته است: درسته میتونه ولی بهای تونستن خیلی سنگینه وپدرومادر  بیخیال مسببشن که همچین شرایطی برا فرزندشون بوجود میاد

بله بهاش سنگینه... اما پاداشش هم سنگینه... 
آدم وقتی پاداش های دنیوی رو می بینیه، مدام به این فکر می کنه پاداش های اخروی چی می تونه باشه؟
اصلا لازمه باشه!؟ 1

و
مادر و پدر اگه بی خیال باشن... خدا این قدرا هم بی خیال نیست...
من هر بلایی دلم خواست سر بچه ام بیارم، بعد برم یه قرآن به سر بگیرم و تموم؟
بعد توهم بزنم که بخشیده هم شدم؟

نخیر...
ادبی که به بچه ات یاد ندادی رو برو یاد بده تا بخشیده شی...
تو تربیتی که کوتاهی کردی برو جبران کن تا بخشیده شی...
نمازی که به بچه ات یاد ندادی رو یاد بده تا بخشیده شی...
راه رشدی که از بچه ات سلب کردی رو بهش نشون بده تا بخشیده شی...

بخشیده شدن هم نشانه هایی داره...
این چطور بخشیده شدنیه که روز به روز ظلم من نسبت به بچه ام بیشتر میشه؟  53258zu2qvp1d9v


پ.ن:
مخاطب من شخص خاصی نبود...
این ها هم که نقل قول کردم بهانه ای بود برای گفتن این حرف ها...
جکی چان:
萨拉姆如一个巴拉姆萨拉萨拉姆如姆如何拉明

توی این دنیای بزرگ
بودن آدمای کوچیکی مثل من چه فایده داره
بود و نبودم چه فرق میکنه
Hanghead
 سپاس شده توسط
یکی از اتفاقاتی که دوست دارم اینه که وقتایی بیام کانون که خودم باشم و خودم. خداروشکر زیاد این اتفاق میفته. اون حس تنها بودن خلوت بودن خیلی زیباست. دقیقا مث وقتایی که صبح زودتر از همه پا شی و بقیه خواب باشن و این لذت تنهایی و سکوت رو بکشی دیگه حاظر نیستی از دستش بدی دیگه سعی میکنی از جمع دوستان و مجالس دوری کنی و نری. یا اگرم هستی تو لاک خودت باشی. دیروز حس خوبی داشتم و امروز رو دوست ندارم چون نمیتونم از گیر این شلوغی فرار کنم راستش دلم یکم نبودن میخواد نبودنی موقتی نبودن حتی تو ذهن اطرافیان و دوستان. انگا از روز اول وجود نداشتم. دغدغه این روزای من شده تو حال خودم بودن یجای کار ایراد داره چون دغدغه ی مهمتر از این وجود داره ولی چاره چیه ک از تنهایی زیادی خوشم اومده حتی شده برای فرار از دوستان و اطرافیان بخوابم. زندگی این روزهای من پر شده از خواب.خوابهای پر تشویش که میشه بعضا اسمشو گذاشت کابووس. خدا عاقبت همه امون رو بخیر کنه.
 سپاس شده توسط
امروز به یاد آوردم اولین روزهایی که کتاب خواندن را شروع کردم...نه آن کتاب خواندن اول دبستان...بلکه زمانی که خواستم کتاب بخوانم که بدانم.....زمانی که کتاب را برای کتاب خواندم.
آن زمان که شاید دوازده سالی بیشتر نداشتم فکر میکردم با خواندن اولین کتاب مطالب زیادی یاد میگیرم و انسانی آگاه تر میشوم.... به همین جهت از آن به بعد هر کتابی که به دستم میرسید میخواندم .
حالا دیگر آن روز ها گذشته است و تعداد کتاب هایی که خوانده ام کفاف ذهن گرسنه ی آن دوران را میدهد.
اما اکنون که بیست و چند سالی عمر کرده ام ،فهمیده ام که هر چه کتاب بیشتری به درون چاله های خالی ذهنم فرو کنم،دریای آبی و زلال ذهنم گل آلود تر میشود و سر نخ زندگانی را بیشتر از دست میدهم...
اکنون به جای آنکه بیشتر بدانم به مشوش شدن ذهن خود دامن زده ام.
یاد میاورم میگفتند : هر چه بیش خوانی بیش دانی....اما این را نگفتند : هر چه بیش خوانی بیش درمانی!...


"آرش شایان"
 سپاس شده توسط
من هم در حد خودم مثل همه ی آدم های دیگه تلاش میکنم تا توی زندگیم به سمت جلو برم و رشد کنم اما وقتی عزیز ترین کس من بهم میگه که میخواستی فلان کارو انجام بدی ! به من چه ! و اصلا به روی خودشم نمیاره که اون باعث شده که من مثل چی توی گل زندگیم بمونم و تلاش هام به هیچ کجا نرسه, کاری به جز این نمیتونم کنم که با بی رحمی هرچه تمام تر به روش بیارم و جوری ساکت بشه و توی خودش بره که من بیشتر از اون و حرفش زجر بکشم ...
دوست نداشتم فرافکنی کنم , دوست نداشتم همه ی تقصیر هارو به گردنش بندازم (که تقصیر 99% به گردن خودشه) اما اون هم حق نداشت من رو با این نگاه ببینه که هیچ کاری نکردم! در حالی که من توی سخت ترین روزهای زندگیم هم بیش از حالت عادی از خودم انرژی و وقت و همه چیزم رو گذاشتم و هیچ چیز در عوضش دستم رو نگرفت ...
اینجور وقت ها هیچ کاری نمیتونم به جز گریه و زجه زدن کنم ولی خدا پدر اون آدمی رو بیامرزه که یادم داد اینجور وقت های به قران و سوره ی یاسین پناه ببرم , شاید ظاهرا هیچ معجزه ای نشه ولی این آرامش جنسش زمینی نیست , به سختی الان میتونم اخم کنم و به سختی حس بد اون لحظه ام یادم میاد و کمتر دیگه فین فین میکنم و زار میزنم توی خلوت نیمه ی شبم , همین هم معجزه هست برای کسی که یکی بدجور لهش کرد و هی هم میکنه و مجبور شده در برابرش تلافی کنه و یادش بیاره که مقصر اصلی خودش و شرایط پیش اورده با دست های خودشه ...
امیدوارم همینطوری که من اروم گرفتم اون هم بگیره و خدا خودش این شرایط و این روزهای سخت رو ختم به خیر کنه برامون , آمین ...
[تصویر:  500x890_1467400547823899_1_.jpg]

شک نکن...
درست در لحظه آخر
در اوج توکل و در نهایت تاریکی
نوری نمایان میشود
معجزه ای رخ میدهد
خدا از راه میرسد....

لطفا با احتیاط نا امید شوید , معجزه خبر نمیدهد ...

[تصویر:  u2kig0x2xk6igwj759y.jpg]
 سپاس شده توسط
خدا هیچ بنده ایشو تو آمپاس اونم از نوع شدیدش قرار نده

حال الان من....به شدت شیدایی....

یه دیقه اینجوری Gigglesmile یه دیقه اینجوری 20

قاطی پاتی


Khobam

خدایا خودت ختم به خیرش کن
[img=0x0]http://s6.picofile.com/file/8255085326/%D9%84%D9%88%DA%AF%D9%88_%D8%B1%D9%86%DA%AF%DB%8C.gif[/img]
 سپاس شده توسط
به وقت تنهایی 
قسم به زمان که انسان همواره در زیان است 
پر نمی شود این پیاله تنهایی 
جز با رب جهان 
پ.ن: تنهایی انسان را در هم می شکند 
پ.ن2: 


دنبال دل کمند نگاه کسی مباد

این برق در کمین گیاه کسی مباد
از انتظار، دیدهٔ یعقوب شد سفید

هیچ آفریده چشم به راه کسی مباد
از توبهٔ شکسته، زمین گیر خجلتم

این شیشهٔ شکسته به راه کسی مباد
یا رب که هیچ دیده ز پرواز بی محل

منت‌پذیر از پر کاه کسی مباد
لرزد دلم ز قامت خم همچو برگ بید

دیوار پی‌گسسته پناه کسی مباد
در حیرتم که توبه کنم از کدام جرم

بیش از شمار، جرم و گناه کسی مباد
صائب دلم سیاه شد از کثرت گناه

این ابر تیره پردهٔ ماه کسی مباد
 سپاس شده توسط
دنبال ارامشم...سالهاست.. ولی ندارمش پیداش نکردم حتی با پیدا کردن شریک زندگیم
خیلیها ازدواج که میکنن میگن به ارامش رسیدن...پس چرا من نرسیدم
ولی سالها پیش ازین سرشار بودم از ارامش..اون موقع ها بهترین روزهای عمرم بود... وای چه لحظاتی
یادمه اول دبیرستان بودم ..عالی بود 
ارتباطم از همیشه با خدا قوی تر بود.. فکر میکنم رمز اون ارامش همین بود
بعد ازاون موقع گناهانم پررنگتر و پررنگتر وارامشم کمرنگتروکمرنگتر شدن.....
این کوفتی هم که پایان نداره انگار..
خدایا التماست میکنم به من اراده ای بده تا ترک کنم....
التماست میکنم ارامشم رو برگردون... مطمئنم هیچ جا و باهیچ کس دیگه اون ارامش رو نخواهم داشت
1396/6/13
یک قدم به سوی تو...

***  ترک یک گناه ، نذر لبخند امام زمانم  ***
[تصویر:  nasimhayat.png]
Sham عاالیه  Sham





 سپاس شده توسط
ازادی پست
4chsmu1

[تصویر:  nasimhayat.png]
 سپاس شده توسط
آدم بعضی وقتا توی دعوا چقدر احمق میشه!...

یاد ناصر توی فیلم برادری یا برادران( نمیدونم...) افتادم.

امروز زندگیم تقریبا اینطور شد!...


من چم شده!!؟؟....

چرا به کلی زندگی رو به هیچ گرفتم!...


هیچ ...پوچ....خام...تهی ....نیستی.....ای بابا ...

اینحا چرا همه چی درهمه!
 سپاس شده توسط
درددلم زیاده..
حوصله نوشتنشو ندارم Tears
53
 سپاس شده توسط


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 6 مهمان