امتیاز موضوع:
  • 24 رأی - میانگین امتیازات: 4.08
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

درد دل های شما

پاییز کلا فلج میشم
خوشم نمیاد
 سپاس شده توسط
عاشقی درد سری بود نمی دانستیم 

حاصلش خون جگری بود نمیدانستیم 12


گفته بودی که بیایم چو به جان آیی تو 
من 
به 
جان 
آمدم 
اینک 
تو
چرا 
مینایی؟
            دیوانه تر از خویش کسی می‌جستم

دستم بگرفتند و به دستم دادند..
.
 سپاس شده توسط
گاهی باید همه چیزو رها کرد
حتی اگر شده برای یک روز یا چند ساعت
و بری تو دل طبیعت و فقط به طبیعت نگاه کنی با یک ذهن خالی
تا یادمون بیاد
از کجا اومدیم و قراره اخر ماجرامون بازگشت همه امون بسوی خودش باشه
[تصویر:  Untitled_2.png]
 سپاس شده توسط
واقعا نمی‌دونم 
گیج گیج گیجم 
نمی‌دونم باید چکار کنم و به کجا پناه ببرم 
خدایا واقعا خستم
در ارزوی شهادت، برایم دعا کنید.. 53 53
بهترین دعا برای بهترین دوست به قول سردار شهادت است 302 
 
هرگز از اهدافتون دست نکشید  Khansariha (46)
هرگز در برابر شیطان و دار و دستش کم نیارید   Khansariha (46) 
ارزش اهداف شما بیشتر از تنبلی و کاهلی است   Khansariha (69)  

4 انجمن شبانه روزی 4

گروه استوا  Smiley-face-cool-2  کنترل ذهن و نگاه

خوش امد گویی به تازه وارد ها

برنامه ریزی   درسیجات

اورژانس

قرار عاشقی (نماز اول وقت )


 سپاس شده توسط
استرس ،ترس،نگرانی،ناامیدی،وسواس فکری،گریه و غصه همراه روزها و شب های منه
چرا؟؟ بماند...علاقه ای برای توضیح چراش ندارم
برای بهتر شدن این احوال چیکار میکنم؟ فیلم، ورزش، اینستاگرام، رنگ امیزیو..به عبارتی کمک گرفتن از فراموشی
دلم میخواست ی روز بیام بگم خداروشکر یکسال نشده همه چی درست شد ولی نزدیکه یکساله
تا چند وقته دیگه این وضعیت ادامه پیدا میکنه نمیدونم 
فقط اینو میدونم کمک نکنم به خودم به زودی به فنا میرم 
متاسفانه امیدی ندارم برای بهبود شرایط و اینده برام خیلی مبهمه وپر از ترسه

پ.ن:معمولا پست های درد ودل هام رو بعد ارسال حذف میکنم ولی قول میدم دیگه هیچ یک از پست هام رو حذف نکنم  1
53 برنامه ریزی روزانه  53 

در این دنیا اگر غم هست
صبوری کن خدا هم هست
 سپاس شده توسط
سلام
رفتم تو پنل کاربری.. یهو نگاهم افتاد ب پیش نویس های ذخیره شده!!
دیدم چند تا پیش نویس ذخیره شده دارم..‌ بازشون کردم.. 
مال سال ۹۴ و ۹۵ و ... چله های عاشقی و صندلی داغ عاشق و... 

یهو یادم افتاد ب :
حرفهای ما هنوز ناتمام ..تا نگاه می‌کنی لحظه ی عزیمت تو ناگزیر میشود...

کاش چیزی ک ثبت میکنم اسباب شقاوت نباشه..

یاعلی.
[تصویر:  07c49977111e42a28fd6.jpg]

 سپاس شده توسط
بعضی حرفا رو نمیشه زد
حتی اینجا که هویت مشخصی ندارم اگه از بعضی زخم هام بگم باید برم و پشت سرم رو هم نگاه نکنم
دلم میسوزه حتی روی کاغذ هم نمیتونم بیارم به نزدیک ترین فرد زندگیم هم نمیتونم بگم
یاد آوریش برای خودم هم خیلی درد آوره
خدا جون صبرت خیلی زیاده میدونم
صبر من اندازه شما نیست
۲۰ سال گذشته 
تقصیر من هم هیچ جوره نبوده
بازم صبر کنم ؟
زندگیم سخت شده سلامتیم از دیت رفته فراموشیش برام سخته میخوای چیکار کنی آخر ؟
تو که کشتی منو کی باید نتیجه کاراشون رو ببینن؟
باشه
در هر حال تو خدایی 
همه چیزو میدونی مگه نه حتی چیزایی که نمیدونم همه جوانب رو در نظر میگیری 
پس بهم صبر بده 
صبر بده
یا کمک کن فراموش کنم
چون نمیبخشم
اتیش گرفتم بهم صبر بده
بسپارمش دست خودت و برم پی کارم ؟
خسته شدم
دارم نا امید میشم
نکنه
 سپاس شده توسط
(1402 آبان 19، 23:53)[علی] نوشته است: بعضی حرفا رو نمیشه زد
حتی اینجا که هویت مشخصی ندارم اگه از بعضی زخم هام بگم باید برم و پشت سرم رو هم نگاه نکنم
دلم میسوزه حتی روی کاغذ هم نمیتونم بیارم به نزدیک ترین فرد زندگیم هم نمیتونم بگم
یاد آوریش برای خودم هم خیلی درد آوره
خدا جون صبرت خیلی زیاده میدونم
صبر من اندازه شما نیست
۲۰ سال گذشته 
تقصیر من هم هیچ جوره نبوده
بازم صبر کنم ؟
زندگیم سخت شده سلامتیم از دیت رفته فراموشیش برام سخته میخوای چیکار کنی آخر ؟
تو که کشتی منو کی باید نتیجه کاراشون رو ببینن؟
باشه
در هر حال تو خدایی 
همه چیزو میدونی مگه نه حتی چیزایی که نمیدونم همه جوانب رو در نظر میگیری 
پس بهم صبر بده 
صبر بده
یا کمک کن فراموش کنم
چون نمیبخشم
اتیش گرفتم بهم صبر بده
بسپارمش دست خودت و برم پی کارم ؟
خسته شدم
دارم نا امید میشم
نکنه


تنها نیستی...
.
.
.
لعنت به هر چی آدمه...
هزار دشمنم ار می‌کنند قصد هلاک

گرم تو دوستی از دشمنان ندارم باک


[تصویر:  woman-praying-free-bird-enjoying-nature-...00-256.jpg]
 سپاس شده توسط
خدا جونم بالاخره بعد از این همه سال پیدات کردم 
بعد
از
رسیدن به تو همه چی به رنگ دیگس
ماه قشنگ تره
آسمون ابی تره
خیلی خودمو دوست دارم چون خودمو دوست ندارم. 
میدونی فقط خودتو دوس دارم . 
میخوام زیر اسمونت فریاد بزنم و بگم






دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند 
       اندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند 



بیخود از شعشعه پرتوی ذاتم کردند
               باده از جام تجلی صفاتم دادند
            دیوانه تر از خویش کسی می‌جستم

دستم بگرفتند و به دستم دادند..
.
 سپاس شده توسط
(1402 آبان 20، 6:27)*شهریار‌* نوشته است:
(1402 آبان 19، 23:53)[علی] نوشته است: بعضی حرفا رو نمیشه زد
حتی اینجا که هویت مشخصی ندارم اگه از بعضی زخم هام بگم باید برم و پشت سرم رو هم نگاه نکنم
دلم میسوزه حتی روی کاغذ هم نمیتونم بیارم به نزدیک ترین فرد زندگیم هم نمیتونم بگم
یاد آوریش برای خودم هم خیلی درد آوره
خدا جون صبرت خیلی زیاده میدونم
صبر من اندازه شما نیست
۲۰ سال گذشته 
تقصیر من هم هیچ جوره نبوده
بازم صبر کنم ؟
زندگیم سخت شده سلامتیم از دیت رفته فراموشیش برام سخته میخوای چیکار کنی آخر ؟
تو که کشتی منو کی باید نتیجه کاراشون رو ببینن؟
باشه
در هر حال تو خدایی 
همه چیزو میدونی مگه نه حتی چیزایی که نمیدونم همه جوانب رو در نظر میگیری 
پس بهم صبر بده 
صبر بده
یا کمک کن فراموش کنم
چون نمیبخشم
اتیش گرفتم بهم صبر بده
بسپارمش دست خودت و برم پی کارم ؟
خسته شدم
دارم نا امید میشم
نکنه


تنها نیستی...
.
.
.
لعنت به هر چی آدمه...

تنها نیستید...

خدا بالاخره یه فکری به حال‌مون می‌کنه.  53258zu2qvp1d9v
جکی چان:
萨拉姆如一个巴拉姆萨拉萨拉姆如姆如何拉明

 سپاس شده توسط
همیشه از موقعیت هایی فراری بودم ک هیچ ایده ای براشون نداشتم ، ایده ای برای حل کردن موضوع یا جلو رفتن و ورود ب مسیرهای جدید ...اینکه ب یک موضوع مشخص فکر کنی و هیچ ایده ، فکر و راه حلی ب ذهنت نرسه درد داره .
.

انتظار نداشتم ک روزی با خودم بشینم و فقط نگاهش کنم ، هیچ حرفی برای خودم نداشته باشم . من چند روز هست ک فقط نظاره گر خودم هستم؟ و متاسف و دلشکسته از خودم فقط نگاهش میکنم . روح خسته ، جسم بیمار ، فکرهای زیاد ، گرد و غبار سنگینی روم نشسته انگار .. مهر و محبتم و فراموش کردم ، خشمم و تقویت کردم ، غمم و مداوم با خودم تکرار کردم و بهش خو گرفتم ، دروغگو شدم و در این مسیر فهمیدم هرچقدر کمتر چشم هام و از مخاطبم ندزدم باورپذیرتر میشه ک الان فقط خدا میدونه ک واقعیتی ک درش دست و پا میزنم چ هست. درد داره ک حتی یک نفر از واقعیتی ک پنهانش میکنی مطلع نباشه و این واقعیت هرروز شبیه یک گره کور بزرگ تر بشه . 
متاسف و شرمنده ی خودم هستم و تنها فکری ک من رو درگیر کرده این هست ک تا چ حدی میتونم نسبت ب خودم بد باشم . تا چند سال دیگه میتونم ادامه بدم ؟ تا چند وقت دیگه میتونم خودم و قانع کنم و خودم و قبول کنم ؟ آیا ارزش داره ؟ من جواب خدا رو قرار هست ک چ بدم ؟ 
.
.
.
بهم اصرار ب عادی و معمولی بودن میکنند و باور ب این دارند ک زندگی عادی و مشکلات نمک زندگی هستند اما من چ زمانی عادی زندگی کردم ؟!برای این سوال پاسخی ندارم . اما اصرار بر عادی نبودن دارم من نمیتونم عینک خوشبینی الکی ب چشم هام بزنم و واقعیت خیلی تلخ زندگی کردن و نادیده بگیرم ، من نمیتونم مسیر باقی مونده از زندگی رو با دوستانی ادامه بدم ک زندگی برای اون ها همیشه روی خوش داشته و تلاش نکردند اما برای من چنین اتفاقی نیوفتاده ، نمیتونم برم با کسی زندگی ای رو شروع کنم ک پله های موفقیت همیشه برای اون آماده بوده و هیچ موقعیت غیرعادی نداشته و بحرانی ندیده و نشناخته ‌. شبیه دوتا لیوان ک یکی خرد شده یکی از تمیزی برق میزنه  53258zu2qvp1d9v از من انتظار دارند این کار و بکنم . ماه ها هست ک یک چیزی رو حس میکنم و جنگ و جدالم با خودم بالا میگیره و فکر میکنم کدوم قسمت از من حق داره و باید بولدش کنم ک هم فکر با اون قسمت حرکت کنم ولی میبینم عقلم  پیشقدم هست و دل کم طاقت هم شبیه سرباز منفعل پیروی میکنه.ب خودم قول دادم سکوت کنم ، این هم دومین راز بزرگ من با خودم هست . شاید فردا روزی خدا معجزه کرد !
.
.
.
 تراپی ، معجزه ی خدا ، نوشته های کتاب ها و حتی حرف های افراد با تجربه رو باور ندارم . ب خواستن تونستن هم دیگه معتقد نیستم . معجزه برای کسی هست ک تحمل کردن و ب اسم صبوری یدک نکشه . خواستن تونستن هم مختص کسی هست ک بند باشه ن رهاتر از همیشه و هرچیزی ، دستم ب هیچ چیزی بند نیست . عجیبا غریبا زیر نشدن ها ، کم و کاستی ها و عادت ها شکستم انگار ، ک بلند شدن این همه سختی داره . 
.
.
.
قضاوت بخش جدا نشدنی آدم هست ، بخواهی نخواهی لحظه ای قضاوت میکنی ، اما قشنگ نیست : )
.
.
در انتها البت ک همچنان  دلم میسوزه ، برای سوزش راهکار و مرهمی هم پیدا نکردم اما امید هست دیگه ، میاد و میره . چ کنیم خب !

[تصویر:  screenshot_20231026_215936_instagram_q0rd.jpg]

02.08.21
[تصویر:  15400000.gif][تصویر:  photo_2023_11_22_22_13_47.jpg][تصویر:  15400000.gif]
[تصویر:  hs1h_unnamed_(15)-03_65p1.jpeg]

 سپاس شده توسط
مهم نیست بیش ازاین آنچه مهم بود پیش از این 1
            دیوانه تر از خویش کسی می‌جستم

دستم بگرفتند و به دستم دادند..
.
هیچ دوستی توی دنیا ندارم
خجالتی نیستم
مشکلی توی ارتباط گیری ندارم
همیشه حریم رو رعایت کردم
۲۹ سال دل هیچ کس رو نشکوندم
به غم هیچ کس راضی نشدم
به دل دیگران اهمیت دادم و گفتم دل بازیچه که نیست مراقب باش
دوستم بهم خیانت کرد 
بیشتر از ۱۲ سال با هم دوست بودیم و 
بهم خیانت کردم
شاید از دید خودش کارش بد نبوده برای اینده خودش خوب بوده
نمیدونم
پوسته خالی شدم
تا یکسال پیش با وجود همه غم هام کسی منو میدید میگفت قوی هست
الان
حتی از بیرون هم مشخصه شکستم
چند بار شکستم 
دیگه این خرده شیشه ها رو نمیشه جمع کرد
لعنت به رفاقت 
با همه دوستام ترک رابطه کردم الان تنهام
اشتباه کردم؟
کسی که نتونه حد دوستی رو درک کنه لیاقتش گول خوردنه
من با دوستم مثل برادر بودم ناراحت میشد ناراحت بودم
این یعنی نمیدونی حد دوستی چیه
اشتباه کردم؟
کاریه که شده دنبال اشتباه نگرد توی حال زندگی کن به فکر فردات باش
تنهایی 
فقط 
یه 
واژه 
است
دلیل شکست دوسال پیشم همین بود اگرم نبود بی تاثیر نبود من که سنگ نیستم
از همه فراری شدم قایم شدم حتی از کانون 
مادرم از چشمام غمام رو میخونه 
اونم نابود میشه
یکسال زمان برد کمی دوباره خودم رو جمع کنم
خیلی نفرینش کردم
گفتم خدا سرت بیاره اونی که سرم اوردی
نمیدونم خدا به حرفم گوش میده؟
میگن باید ببخشی
نمیتونم
نمیدونم 
باید ببخشم؟
برای اون که فرقی نمی کنه 
پیغام فرستاده بود که ببخشمش
ولی میدونم برای اون فرقی نمیکنه
شاید اگر ببخشم دل خودم راحت بشه شاید رها بشم 
نمی دونم
انسان یعنی همین نمیدونم ها اگر قرار به دانستن همه چیز بود ما انسان نبودیم
اگر اون اتفاق نیافتاده بود الان من چطور آدمی بودم؟
خودم رو گول میزنم
میدونم چندان فرقی نداشت برام
ولی داشت
حتما داشت
گذشته تموم شده بی خیالش شو آخه تا کی میخوای شب و روز بسوزی 
تموم شدی 
هیچی نمونده ازت 
ولش کن
بیخیالش شو
ولش کن خواهش میکنم 
خدایی کردن رو بسپار به خدا
تو زندگیتو بکن
همه کسایی که ظلم کردن بهت جواب میدن
یا نمیدن
نمیدونم
گریه نعمتیه خالی میشی
گریه هم نمیتونم بکنم
فقط دارم دور خودم می چرخم
هر بار تلاش کردم با زمونه در بیافتم یه سیلی زد تو گوشم که تو بخواب!
واقعا که 
زیاد نوشتم 
شاید پاک بشه بهتره
این حرفا رو جایی نمیزنم
جرات نمیکنم بگم
یا حتی بنویسم
خسته شدم 
یک هفته استراحت بی دغدغه میخوام
شایدم من زیاد نازک نارنجی ام
خدایا به خودت میسپارم ...
تنها انتخاب او پرهیز از همه چیز و همه کس بود .
.
.
.
.
.
حضورم در کانون داره به خودم و دیگران آسیب میزنه ، این بار هم نشد : ) 
آدم های چند سال پیش هم حضور ندارند اما دلشکستگی ها ب شدت و حدت باقی هستند . من آدمِ بدی نبودم و نیستم ، تنها اعتقاد و ایمانم این هست که نمیخوام کسی رو ناراحت کنم . حضور من در کانون درست نیست . 

کشمکشی در من هست ، دلم کانون و میخواد ، دلم فعالیت میخواد ، دلم گفت و شنود با دوستانم و میخواد اما یک چیزهایی نادرست هست و حل ناشدنی . تردید دارم اما به خوبی میتونم نادیده بگیرم . دلتنگ هستم اما به خدا میسپارمش . 
ترجیح میدم بسوزم ، از دور نظاره گر باشم .گاهی بخندم و گاهی با پست ها غمگین و همدرد بقیه باشم ولی امشب در سخت ترین شبی ک ماحصل از کانون بود تصمیم گرفتم دلم بسوزه و تحمل کنم ولی نیام کانون ک همه رو شاد کنم و آخرش دل خودم بسوزه و خرد و تحقیر بشم . 
شاید باید در میزگرد مینوشتم ، شاید در انتقاد ارسال میکردم اما من درد دل میکنم . 

امشب از اون شب های چندمی هست ک از درد ب خدا رسیدم و مدت ها طول خواهد کشید تا خرده هایی از من رو جمع کنم و برای نپاشیدنم تلاش کنم چون زندگی برای من هم ادامه داره . چون من هم آدم هستم و دل دارم آخه . 
.
.
.
.
میزگرد آبان ماه اگر من دعوا کردم ، اگر من خودم و جلو انداختم دلیل داشت . دلیل محکمی داشت ک من محق باشم . چون اون دوماه من برای شادی کانون تلاش کردم اما خیلی ها دست ب دست هم دادند تا ب کمک زندگی واقعی من رو زمین بزنند ک الحق هم موفق بودند . 
من کاربر بدی بودم ، من مدیر نالایقی بودم ، من تندرو و تیز کلام بودم ، نینجا هم بودم . من اشتباه کردم . اما کجا داد بزنم ؟ کجا بزرگ و فونت دار و رنگی بنویسم اشتباه کردم ؟ 
من اگر اون شب کلی مشاجره داشتم تا عیدش مریض شدم و هرشبش از خدا طلب بخشش کردم و ب فکر همه ی افرادی بودم ک اون شب در این سایت حضور داشتند . من اگر اون شب دعوا کردم جواب نگرفتم ؟ توهینی ب من نشد ؟ حتی قبل ترش توهینی نشد ؟ یا بعدترش طعنه و توهینی نشد ؟ حتی این اواخر باز اسم از من نیاورده شد ؟ پس چرا یاقوت تیز هست ؟ یاقوت قدر نشناس هست ؟ یاقوت بد هست ؟ 
یاقوت هم آدم نبود ؟ نیست ؟ مگر برای تفریح اومدم اینجا ؟ منم مثل همه مشکل خ ا داشتم . من هم مثل همه مشکل سریالی شدن داشتم . 
چرا نرفتم گروه ؟ چون روزهایی ک رفتم گروه دوستانی ک با من مشکل داشتند اعلام حضور نکردند و روزهایی ک من نبودم میومدن . 
خب من هم عضو عادی هستم ، حقم بود . ن من در کانون علی رغم زبان و ظاهر پست های تند و تیز از حق های خودم گذشتم . 
کانون به من آسیب زد و الان هم آسیب میزنه . 

.
.
.

من کجا چ کسی رو اذیت کردم ؟ برای هزارمین بار ببخشید . برای هزارمین بار من و حلال کنید . 

.
.
.

صمیمانه از همه عذر میخوام . 
و ب خاطر احترام ب خودم میخوام از این فرومی ک بیشترین و بدترین آسیب و ب من زد برم و تمام ارتباط های دوستی ک دارم قطع میکنم . 
اگر خیلی ها با من مشکل داشتند و در زمان میزگرد به مدیر کل ایمیل دادند و از من گله کردند یا شکایتی بوده من بیش از این نمیخوام باعث اذیت کسی بشم . اگر ده ها نفر از دست من اذیت هستند پس مشکل از من هست و پرهیز میکنم از همه چیز و همه کس و هیچگونه فعالیت یا ارتباط و کمکی نمیخوام . 



من همه رو دوست دارم . 
شاید راه فعالیت در کانون و بلد نیستم ، شاید مشغله های زندگی واقعی این ارتباط درست با کانون و از من سلب میکنه .. نمیدونم ... 
در هرصورت بهترین هارو برای همه آرزومندم . 

دوستدار شما یاقوت . 
خدا نگه دارتون .
[تصویر:  15400000.gif][تصویر:  photo_2023_11_22_22_13_47.jpg][تصویر:  15400000.gif]
[تصویر:  hs1h_unnamed_(15)-03_65p1.jpeg]



کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 2 مهمان