امتیاز موضوع:
  • 24 رأی - میانگین امتیازات: 4.08
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

درد دل های شما

1744337bve7cd1t81ولی خدا کنه تولد جان نشکسته باشه .

و از سازز باشه ...

در باره هر عادتی همینطوره ،

آدم بعد مدت طولانی اگه یکی دو بار بش برگرده ،

بار هم مغز یاد اون شرطی شدن گذشته میافته ، و کار به راحتی دوران ترک نیست .

حالا چه خود ارض.. باشه ، چه ساز ، چه هر عادت دیگه ای ..



.........



.
53  تا حالا مهمترین تجربه ام این بوده که  که هیچ روشی توی ترک گناهان  مثل همنشینی با دوستان خدا جواب سریع و قطعی و موندگار  نمیده !53
سلام

بچه ها آنا رفته انگار !!

برای من نوشته ک سهم ختم قرآن و سهم انعامش رو بدم ب یکی دیگه..
در ضمن توی پروفایلش هم نوشته در پناه حضرت حق باشید!

کسی اطلاع داره چرا؟!

ممنون میشم ب من بگین..

در پناه خدا..
یاعلی.
[تصویر:  07c49977111e42a28fd6.jpg]

سلام

من شدییییییییییییییییییدا شرمندم که ایهام جملم باعث کج فهمی شد
4fvfcja
ولی پست مجتبی و باران خانوم رو که دیدم اول اینجوری بودم1744337bve7cd1t81 و بعد کلی خندیدمhahahahahahahaha

ولی خدایش آقا مجتبی خیلی زیبا تحلیل کردن 53

کلی لذت بردمKhansariha (8)Khansariha (8) تشکر

قضیه از این قرار بود که حدودا سی و چند روز پیش که مادر بزرگم فوت کردن تو خونه برا مراعات حال مادرم ساز نمیزدم

و میخواستم خودم رو تست کنم ببینم میتونم 40 روز ساز نزنم

یعنی تو ترک بودم. 4fvfcjaیه جور تست خودم بود

ولی خب نشد دیگه

1276746pa51mbeg8j
موئد باشید

یاعلی
53
ای طلیعه هشتم!
 من آمدم تا دلم را بر ضریح تو حلقه زنم و به دور کعبه عشق تو طواف دهم.
آمدم تا اشک چشمانم را دخیل سقا خانهات کنم.
آمدم تا از کبوتران حرمت گردم تا به هر صبح به دور گنبد طلائیت به پرواز درآیم
 مولایم! ای طبیب دردمندان!
53
hahahahahahahahahaha به این میگن شایعه پراکنی در حد بنز4fvfcja

من جدا بابت جوی که دادم عذر میخوام ازت تولد
تسلیتم میگم...
مضغونچی (درست نوشتم؟!؟!؟) روزگارت پر از موفقیت باد

راستی..حالا که فقط از مجتبی تعریف کردی عذر خواهیم و بابت شایعه پراکنی پس بدید....4fvfcja
خوشا باران و وصف بی مثالش
خدایا ناشکر نیستم..ولی دیگه خیلی سختش کردی..تو این موقعیت...باز منم که دارم تحمل میکنم ...
باز میگم"" منم که دارم تحمل میکنم...""
به این امید که شاید حکمتی توش باشه..به امید این جمله که تو اعلانات زدین
-و قطعاً شما را به چیزی از [ قبیلِ ] ترس و گرسنگی ، و کاهشی در اموال و جانها و محصولات می آزماییم و مژده ده شکیبایان را {سوره بقره آیه155)
به امید اینکه شاید خدا داره منو امتحان میکنه...
ولی نه....هیچ
همینطور داره بدتر میشه.....
خدایا آخه بعضی ها رو نمیبینی ..راحت .....آسوده.. بدون هیچ دغدغه ای... هیچ غصه ای... هیچ ترسی.....دارن زندگی میکنن
اصلا بعضی ها نمیدونن مشکل یعنی چی؟؟ولی ما چی...؟ خودمونو گول میزنیم میگیم نه درست میشه تحمل کن...امیدوار باش
ولی من... به خدا به فردا مطمئن نیستم ... نمیدونم چی میشه...کدومشون حل میشه...تو این امتحانای لعنتی هم هستم...همزمان دارم چن تا چیزو باهم از دست میدم......خیلی دلم گرفته... روزی چند بار گریه میکنم
نمیدونم چیکار کنم ...فعلا که دارم تحمل میکنم...به امید روزای خوب...میدونم فقط دارم خودمو گول میزنم ..خنده داره.. نه؟؟؟
ولی صبر منم یه روزی تموم میشه...
پس یه کاری بکن خدا...

واسه اطلاع همه ی آدمای دنیا اینو میگم....
تو این دنیا انگشت رو هر آدمی که بزاری مشکلات خودشو داره....
این مشکل ماست که فقط تا نوک دماغمون و میبینیم....
مشکل ماست که کلا پایینیم....
تقصیر ماست که قدمون کوتاهه....
خدایا قدمون و بلند کن.....انقد بلند که دیگه هیچ پایینی رو نبینیم....
چه خوب یادم هست


عبارتی که به ییلاق ذهن وارد شد:


وسیع باش،و تنها و سربه زیر و سخت.

53
مشاعره که میکنین، ثابت کنین میتونین بنویسین،لطفاً حکایات سعدی رو بخونید،بعضی جمله ها زندگیه آدمو دگرگون میکنه،حوصلتون سر رفت داستانم بخونید،با ادبا و شعرا حال کنید و فالتون و بخونید،متنهای عشقولی بخونیدوبنویسین،با خدای خودتون عاشقانه حرف بزنید!

جملات و متونی که از دکتر شریعتی میذارین صرفا با ذکر منبع لطفا!


[تصویر:  akmmowr4h0rrml1nl43w.png]
آمده بودم و در قلبت را زدم ،تو بودی اما در باز نکردی…
حال آمده ای به در خانه ام،من هستم ولی در را باز نمی کنم…

یادت هست؟!
آمدم به در قلبت و آرام گفتم:«ای بنده ی من!
ای عزیزتر از هر چه آفریده ام!
در را باز کن…
آمده ام تا صدایت را بشنوم…
آمده ام تا همه بدی ها و گناهان و پلیدی ها را از قلبت بیرون کنم…
آمده ام سلطان قلبت شوم…
آمده ام در قلبت جای گیرم و قلبت را بهترینِ قلب ها کنم…»
تو پشت در بودی،اما در نگشودی و حرفی نزدی…

حال تو آمده ای به در خانه ام و فریاد می زنی و می گویی:«ای خدای من!
ای آفریننده ی هر چه هست!
در را باز کن و این غم را از من بگیر…
بگیر که دیگر تاب تحملش را ندارم…»
من پشت در هستم،اما در نمی گشایم…

در نمی گشایم…
می خواهم صدای زیبایت را بشنوم…
می خواهم تو را نزدیکِ خود نگه دارم…

اگر در باز کنم و غمَت را بگیرم، تو می روی…
می روی و از من دور می شوی…
می روی میان شیاطین،هوا و هوس ها و پلیدی ها…
می روی و دیگر بر نمی گردی…

من دوستت دارم و نمی خواهم بروی…
بروی و از من دور شوی…
نمی خواهم تنها رهایت کنم،در میان شیاطین و هوس ها و پلیدی ها…

فریاد بزن…
دعا کن…
مرا بخوان…
گله کن…
درِ خانه ام را بکوب…
اما…
اما نرو و از من دور نشو…
بنده ی عزیزتر از هر چه آفریده ام!
(1391 خرداد 25، 21:50)barooni نوشته است:
واسه اطلاع همه ی آدمای دنیا اینو میگم....
تو این دنیا انگشت رو هر آدمی که بزاری مشکلات خودشو داره....
این مشکل ماست که فقط تا نوک دماغمون و میبینیم....
مشکل ماست که کلا پایینیم....
تقصیر ماست که قدمون کوتاهه....
خدایا قدمون و بلند کن.....انقد بلند که دیگه هیچ پایینی رو نبینیم....
سلام

آره غزیزم
باهات موافقم
این هم در تایید حرفهای شما میزارم
تا قدر نعمتهایی که داریم رو بدونیم53258zu2qvp1d9v


تو چه می دانی...


تو که تمام بچگی ات را با پاهایت دویدی،چه می دانی روی صندلی چرخدار نشستن یعنی چه؟...
تو که تمام زیبایی ها را با چشمانت دیدی،چه می دانی عصای سپید یعنی چه؟...
تو که صدای تمام خنده ها و شادی را با گوش هایت شنیدی،چه می فهمی که زبان اشاره یعنی چه؟...
تو که شب با قصه ی مادر خوابیدی و صبح را با صدای پدر از خواب بیدار شدی،چه می دانی حسرت داشتن مادر یا پدریعنی چه؟…
تو که هر وقت هر چه خواستی داشتی،چه می دانی نداشتن یعنی چه؟…
یادت هست بچه بودی و ٱفتادی و زانویت خراش برداشت،چقدر گریه کردی،تو چه می دانی شب را با اشک و درد صبح کردن یعنی چه؟…
یادت هست دویدن ها و شلوغی و بازی با بچه ها را وقتی بچه بودی، تو چه می دانی بچه باشی و محکوم به تماشای بازی بچه ها یعنی چه؟…
یادت هست روزهای بارانی می رفتی کنار پنجره و با نفرت به باران نگاه می کردی،تو چه می دانی لذت دیدن باران و اینکه روزهای بارانی بچه های دیگر هم بیرون نمی روند و مانند آن کودک معلول در خانه می مانند یعنی چه؟…
تو چه می دانی………………
تو از این همه درد چه می دانی؟
هیچ…تو هیچ چیز از این همه درد نمی دانی…
نمی دانی که؛ مدام از چیزهایی که نداری می نالی…
نمی دانی که؛ درد های کوچکت را بزرگ می شماری…
نمی دانی که؛ساده از کنار این همه درد می گذری…
نمی دانی که؛……………
درد واژه ی سنگینی ست و تو هیچ از آن نمی دانی…
[تصویر:  final%201.png]
[تصویر:  size_550x415_Kids.png?1320708461]
آسمانیها مهربانند
اگر باور نداری
دستت را به آسمان بسپار
تا دلت بارانی شود
چه جرم كرده ام اي جان و دل به حضرت تو
كه طاعت من بيدل نميشود مقبول
[تصویر:  nasimhayat.png]
[color=#32cd32]
سهیل جان...
همه مشکل دارن.
بی دغدغه ترین آدما هم مشکلاتی دارن که برای خودشون بزرگه.
ممکنه از نظر ما کوچیک باشه...
و دیگه اینکه:
در روايتي از پيامبر(ص) آمده که هيچوقت چيزي را که خلق نشده آرزو نکنيد
سوال کردند محال و مايخلق چيست؟
جواب دادند که آرامش و آسايش در دنياست که خداوند خلق نکرده است...
........................................................................................................................
هرکس به یک صورتی و به یک نوعی گرفتاری داره.
این چیزا رو نباید یادمون بره...53258zu2qvp1d9v
(1391 خرداد 25، 8:21)باران.. نوشته است: چه خبراس اینجاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
مریم من موندم با این نوشته ی پر از انرژِت این همه تشکر چی بوده به تو دادن!!!!؟؟؟؟
بلند شو دختر جان این چه حرفیه که میزنی..
فیس-بوک و غیر فعال کنی بازم میتونی فعالش کنی..زندگیم داره همچین گزینه ای اما دیگه راه اندازی مجدد نمیشه عین EPROM که فیوزش و بسوزونی دیگه شرمنده ی برنامه ریزی مجدد میشه!!!
پاشو جای اینکه دیوار کانون و خراب کنی فکرای مزاحمت رو خراب کن
سرت و که بگیری بالا شاید لوسر و لامپ وسقف و ببینی اما اونی که نمیتونی از پس این ظواهر ببینیش داره میبینتت..
چشمات و ببند ..
دو تا دستت رو بزار دور لبات و بکش به سمت بالا..یکم بیشتر ...عااااااااااالیه به این می گن لبخند زورکی4fvfcja
حالا تا میتونی پیش خدا غر بزن...نازتم میخره تا دلت بخواااااااااااااااااااااااااااااااااد

آروم که دشی میتونی لنگه کفشت و پرت کنی اینکه کجا میخوره دیگه من مسئولیتی قبول نمیکنم4fvfcja

پاشو دختر...پاشو اینهمه دوستای خوب داری دیگه از این چیزا نگو دل خدا میگیره
باران جان،منم دقیقا رام سوال بود که تشکر برا چی؟Khansariha (134)

داشتم دیوار کانون و همه ی دور و برم و خراب میکردم،به هیچی ام فک نمی کردم1276746pa51mbeg8j کله خرم کلا1276746pa51mbeg8jاما همین دوستای خوبی که گفتی،که واژه ی خوب فقط برا یه ثانیه شونه،نذاشتن تو اون حال بمونم....

می دونم برا من انرژی و وقت زیادی صرف شده تو این مدت،که عوض شم،درست شم،به کارای اشتباه م پایان بدم،و من همه ی این زحمت ها رو هیچ کردم با کارایی که این اواخر انجام دادم1276746pa51mbeg8j

و این رو هم می دونم که با حرف زدن هیچ کاری پیش نمیره.اما باید بگم که واقعا شرمنده ام بچه ها1276746pa51mbeg8j خواهرای خوبم،شماها که کاری کردید که خواهر آدم در حق ش انجام نمیده....هیچ لطف و محبتی رو از من دریغ نکردید......شرمنده ام1276746pa51mbeg8j

حداقل کاری که می تونم انجام بدم اینه که به این رویه ی سراسر اشتباه م پایان بدم و برم به سمت و سویی که خیلی وقت پیش باید انتخاب ش می کردم.کار دیگه ای ازم بر نمیاد براتون انجام بدم1276746pa51mbeg8j

باران جان،لنگه کفش پرت نمی کنیم.....به جاش گل تقدیمتون می کنیمKhansariha (8)Khansariha (8)Khansariha (8)Khansariha (8)

ممنون م بابت همه چی

[تصویر:  nasimhayat.png]
من هنوزم دارم تنبلی میکنم هی کارا رو میندارم به فردا.خشته شدم از اینهمه بی حس و حالی.نمیرونم چرا همیشه فکر میکنم وقتی هست
[img=0x0]http://8pic.ir/images/u2kig0x2xk6igwj759y.png[/img][تصویر:  QS_7c5f964da77044e88497dbf7f765d819.jpg]
(1391 خرداد 26، 5:24)Mobina نوشته است: من هنوزم دارم تنبلی میکنم هی کارا رو میندارم به فردا.خشته شدم از اینهمه بی حس و حالی.نمیرونم چرا همیشه فکر میکنم وقتی هست
سلام

دیشب خواب دیدم سمینار دارم
داشتم خودم رو آماده میکردم تا دوستان بیان و ارائه بدم
دیدم تمام افراد متشخص و حتی فامیلهای دور و برجسته هم سلام می دند و می شینند
اینطوری شده بودم17
دوستم رو کشیدم بیرون گفتم اینا رو کی خبر کرده
سمینار من در حد اونا نیست
دیدم دوربین فیلمبرداری رو هم آوردند و رو کار گذاشتند
من رو بگو...171717
از طرفی چون نفر اول بودم نمی دونستم اینطوریه
پر استرس شدم

گفتم اصلا امروز رو سمینار نمیدم
برید سیستم رو خاموش کنید...131313
حالا جالب بود دوستام هم من رو موش آزمایشگاهی کرده بودند
اونا گفتند پس من رو سمینارم بیشتر کار کنم
یک سمینار تاپ ارایه بدم
من رو بگو استرس دو چندان برابر131313

حالا ربطش به حرف شما چی بود17
ربط داره خیلی هم ربط داره

اگه بدونیم و تصور کنید اهمیت یک موضوعی رو و اون رو دست کم نگیریم مثلا ناچارا و سهوا حتی نمی ذاریم فرصت ها از دستمون برند53258zu2qvp1d9v
حتی شده در برابر این بی حوصله شدن ها یک راه رو پیدا میکنیم و با این تنبلی ها مقاومت میکنیم53258zu2qvp1d9v
[تصویر:  final%201.png]
[تصویر:  size_550x415_Kids.png?1320708461]
آسمانیها مهربانند
اگر باور نداری
دستت را به آسمان بسپار
تا دلت بارانی شود
چه جرم كرده ام اي جان و دل به حضرت تو
كه طاعت من بيدل نميشود مقبول
[تصویر:  nasimhayat.png]
[color=#32cd32]
خدا جون كمكم كن تنهام نزار ....
داداش سهيل اميدوارم از بين اينايي كه داري از دست ميدي خدا نباشه .... گاهي اوقات واسه به دست آوردن خوشبختي يه چيزايي رو بايد از دست داد
[تصویر:  75564740_83301426cfcbb.jpg]






صعود ممکن است دشوار باشد 

ولی



منظره بالا بسیا ارزشمند است  

هی...
نمیدونستم چی بگم و چجوری دوستان رو آرام خاطر کنمTears
یاد این شعر افتادم53258zu2qvp1d9v

حال ما در فرقت جانان و ابرام رقیب.
جمله میداند خدای حال گردان غم مخور.


این هم کل شعر تقدیم به همه شما دوستان گلمKhansariha (8)


یوسف گمگشته بازآید به کنعان
غم
مخ
و
ر

کلبه احزان شود روزی گلستان
غم
مخ
و
ر
ای دل
غم
دیده

حال

ت به ش
و
د دل بد مکن

وین سر ش
و
ریده بازآید به سا
ما
ن
غم
مخ
و
ر

گر بهار عمر باشد باز بر تخت چمن

چتر گل در سر کشی ای مرغ خوشخوان
غم
مخ
و
ر

دور گردون گر دو ر
و
زی بر مراد
ما
نرفت

دای
ما
یک سان نباشد

حال

دوران
غم
مخ
و
ر

هان مشو نومید چون
و
اقف نه‌ای از سر غیب

باشد اندر پرده بازی‌های پنهان
غم
مخ
و
ر

ای دل ار سیل فنا بنیاد هستی برکند

چون تو را نوح است کشتیبان ز طوفان
غم
مخ
و
ر

در بیابان گر به شوق کعبه خ
و
اهی زد قدم

سرزنش‌ها گر کند خار مغیلان
غم
مخ
و
ر

گر چه منزل بس خطرناک است
و
مقصد بس بعید

هیچ راهی نیست کان را نیست پایان
غم
مخ
و
ر

حال


ما
در فرقت جانان
و
ابرام رقیب

جمله
می‌داند
خدای


حال


گردان

غم
مخ
و
ر

حافظا در کنج فقر و خل
و
ت شب‌های تار

تا بود وردت دعا و درس قرآن
غم
مخ
و
ر
[تصویر:  final%201.png]
[تصویر:  size_550x415_Kids.png?1320708461]
آسمانیها مهربانند
اگر باور نداری
دستت را به آسمان بسپار
تا دلت بارانی شود
چه جرم كرده ام اي جان و دل به حضرت تو
كه طاعت من بيدل نميشود مقبول
[تصویر:  nasimhayat.png]
[color=#32cd32]
بچه ها ممنونم ازتون ...
اینجا تایپیک درد دله ....لحظاتی که تحت فشاریم میایم اینجا یه حقایقی رو مینوسیم...
شاید خودمونم باورشون نکنیم ولی عین حقیقتن...
باور کنید این روزگار خیلی نامرده ...
از یه جایی میزنه خودتم باور نداری...خیلی خیلی خیلی هم بد میزنه...
فقط اونایی که تجربه کردن میفهمن چی میگم
من این روزا خودم نیستم...نمیدونم چیکار میکنم ...انگاری تو باتلاق دست و پا میزنم ...هر چی بیشتر دست و پا بزنم ...بیشتر فرو میرم
ولی با این وجود :ناامید نیستم..استراتژیم تازگی ها این شده: تا دقیقه 90 مقاومت...
کاشکی هممون دعا کنیم همه چی برای هممون رو به راه بشه...
ما که همیشه دست به دعاییم...
یا علی


بدترین نوع شرمندگی اینه ک آدم جلو خودش شرمنده بشه و نتونه خودشو جمع کنه
خداحافظ


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 3 مهمان