امتیاز موضوع:
  • 24 رأی - میانگین امتیازات: 4.08
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

درد دل های شما

دیشب بعد جوشن کبیر و قرآن به سر، برگشتیم خوابگاه.
مراسمِ توی نمازخونه مختصر بود.
وقت بود، گفتم ترجمه ی ابو حمزه ی ثمالی رو هم بخونم.
یه عبارت ه بود، دلم و گرفت:

..... يَا عَظِيمَ الْمَنِّ يَا قَدِيمَ الْإِحْسَانِ

أَيْنَ سَتْرُكَ الْجَمِيلُ أَيْنَ عَفْوُكَ الْجَلِيلُ أَيْنَ فَرَجُكَ الْقَرِيبُ ...



..... ای بزرگ نعمت، ای دیرینه احسان؛

کجاست پرده پوشی زیبایت؟ کجاست گذشت بزرگت؟ کجاست گشایش نزدیکت؟ ...


چند بار خوندم ش.
53
[تصویر:  tree.jpg]

خُنُک آن قماربازی که بباخت آن چه بودش  ***  بِنَماند هیچ ش الا، هوس قمار دیگر


" مولوی "

53   53   53

این بار، بی تاریخ؛
خسته ام،
آن همه روزها که قرار بود شروع ی باشند ...

53 5353
[تصویر:  05_blue.png]
سلام

این پیامیه که برای خواهر محترم و گرامی، خانم مونا گذاشتم؛

"""
سلام خانم مونا

من قبل از اینکه شما پیشنهادش رو بدین
تو فکر بودم که سرپرست سی روزه شدن رو درخواست بدم و بشم
دلیلم هم یکی این بود که دیدم بعد یکسال و خرده ای در کانون بودن خیلی خیلی کم مسئولیتی داشتم و دینم رو ادا نکردم به کانون
دلیل دیگه هم این بود که یه برنامه ی بلند مدت داشتم برای اینکه میخواستم شروع کنم به کار کردن در مورد مساله ی خطیر امر به معروف و نهی از منکر و میخواستم در کانون ، تاپیک مربوطه رو احیا کنم

اما یه مساله ی قدیمی دوباره به وجود اومد
که باعث شد کلا عوض کنم تصمیماتم رو

من یه خانواده ی آکادمیک! دارم
پدرم خیلی به تحصیلات اهمیت میدن
و توی این خانواده هم روی بنده زیاد حساب کردن در مورد توفیقات تحصیلی
پدرم اصلا بر نمیتابن که به زعم خودشون من وقتم رو تلف کنم

پارسال یه بار برخور بسیار شدیدی باهام کردن وقتی توی کانون بودم
و در ادامه اش هم فشار خانواده روی ذهنم زیاد شد و یکی از عواملی بود که منو به نقطه ای رسوند که تحریک شدم در مهر ماه از کانون برم

امشب دوباره پدرم جمله ای گفتن که من با شنیدنش گُر گرفتم و بدنم و پیشونیم عرق کرد ... برا من سخته شنیدن این جمله ها با لحن عتاب آمیز (و البته خیرخواهانه ی پدرم)
گفتن: " حیف این وقتا که تلف میکنی ..."

راستش حق دارن
نمیدونن اینجا چه خبره
و ما چه کار میکنیم

نمیدونن که من حتی میتونم ادعا کنم که مدتهاست که یه دونه هم پست تفریحی توی کانون نزدم! (واقعا یادم نمیاد)

نمیدونن که توی نوشتن پ پ ها برای کانونی هایی که هم جنس من نیستن، بارها شده که جمله ای رو نوشتم و پاک کردم
مبادا که شوخی باشه و از رضایت خداوند دورتر باشه
نمیدونن که شب و روز ورد دلم شده پاکی پاکی پاکی
نمیدونن که برای تفریح و پر کردن اوقات فراغت به کانون نمیام
نمیدونن زمان های بعد شکست مثل اینه که داری جون میدی
زمین برات تنگ میشه با تمام وسعتش ... خودت هم برا خودت تنگ میشی
نمیدونن که "خدایا! غلط کردم؛ خدایا! یه کاری کن دیگه تکرار نشه " های ما با چه سوز و گدازی همراهه

درد دل زیاده

من اینجا رو واقعا دوست دارم
جو پاکش رو
بچه های بهشتیش رو ... بچه های بهشتیش رو


به هر حال حتی اگه توی کانون هم بمونم
نمیتونم به اندازه ی سرپرست بودن وقت بذارم ...
این از رضایت پدرم و مادرم دوره
و خودم هم حتی نمیخوام یه بار دیگه اون جملات عتاب آمیز رو بشنوم
دیگه بهش تیکه هایی هم که برخی دیگه از اعضای خانواده می اندازن اضافه کنید

معذرت میخوام ... معذرت میخوام ... معذرت که دیشب قول دادم و امشب به همش زدم

ولی من حتی دیگه توی کانون هم نخواهم بود ... مگر در حد سر زدن ماهی یکی دو بار

دلم برای خیلی ها تو کانون تنگ میشه

خدا بهم توفیق داد این ماه مبارک، خصوصا در شبهای قدر و سر افطارها
مداما بچه های کانون رو به طور عام و خاص دعا کردم

دیشب نزدیک سحر یاد برخی بچه ها افتادم ... خجالت کشیدم که چرا تا الان تو دعاهام یادشون نبودم و دعاشون کردم

چه طور میشه این پیام رو تموم کرد ... وقتی سخته برات جدا شدن از کانون عزیز

اما این بار تصمیمم مبنا داره ... مبناش نزدیکتر شدن به رضایت والدینه انشاالله
و البته واقعا طاقت شنیدن اون عتابها رو ندارم (که این مساله محرک من بود برای این تصمیم)

از زحماتی که برای من کشیدید ممنونم

کانون! دوستت دارم.

التماس دعا

یا علی

""""


خیلی برام عزیزید، عزیزهای خدا!

حلالم کنید

خدانگهدار
چقدر خوب
ی دوستی داریم ک پدرشون انقدر ب فکرشونه ن مثل ی سری پدر ک بچه ها رو ول می کنن!
چه بهتر هم اینکه

بخودش واسش اینقدر ارزش و اعتبار داره درش و حرفش
با اینکه بغض کردم اما همیشه میشه ی نکته ی خوبی از اتفاقات در اورد

یا حق

[تصویر:  nasimhayat.png]
سلام به همه

مجاهد عزیز ... داداش گلم Khansariha (18)

کوتاه بگم ... کار درستی داری انجام میدی cheshmak

من هم قبلا خیلی به رفتارهای پدرم خرده میگرفتم ... ولی یه مدت که گذشت دیدم نه بابا اینجوریام نیست42

پدره! میفهمه! ولی خیلی سکوت داره ... فرصت میده که ببینی چی کار میخوای کنی ... میخواد ببینه میتونی خودت رو پا خودت واستی و تصمیم بگیری

مطمئن باش اگر لازم میشه و حرفی میزنه احساس خطر کرده ...

حال در کل

قطعا اگر از کانون هم دور باشی ولی دلت اینجاست و یادت تو ذهن همه مخصوصا من (که شرمندتم1276746pa51mbeg8j) هستcheshmak

دوست دارم روزی که برگشتی قوی تر، بزرگ تر و رهاتر باشیclapping

به شدت منتظر برگشتتیم ...:22:

یا علی53
هیچی ...
سلام مجاهد گرامی
به نظرم خوبه که ما یه حریم خصوصی برای خودمون در نظر بگیریم. یه جاهایی لازمه با خانوادمون مشورت کنیم و یه جاهایی هم واقعاً لازم نیست.
بابت فعالیتهای خوبتون ممنونم ... کانون فقط یه بهانه است، وقتی شما تصمیم قاطع بر ترک داشته باشید حتماً می تونید موفق بشید 53
خدا نگهدارتون :-h
این دو سه صفحه ی آخر از درد و دل ها چه قدر پر بار بود

گاهی غمگین...گاهی امیدوارکننده...گاهی هشدار دهنده ...گاهی آموزنده...

گاهی تلخ اما شیرین ...


خدا همتون رو حفظ کنه.53
سلام بر مرد مجاهد عزیز و دوست داشتنی. امیدوارم هر جا هستی خوب و خوش و خرم باشی. آفرین به این تصمیم عاقلانه ای که گرفتی. آفرین
به نام یگانه خدای هستی
ارادتمند شما

diamond111

[تصویر:  8.gif]
 
سلام به همه
53سلام مرد مجاهد 53
امیدوارم که همیشه شاد و پیروز باشی عزیز
توصیه من به همه کانونی ها این هست که قدر وقت تان را بدونید
ثانیه ثانیه زندگی موهبتی از طرف خداست برای تازه شدن برای نو شدن برای رشد کردن
قدر فرصت ها را بدونیم و از این نعمت بزرگ خوب استفاده کنیم
گل نیلوفر در مرداب می روید، تا همه بدانند
در سختی ها باید زیبایی آفرید

مراحل نه گانه ترک اعتیاد خود ارضایی

[تصویر:  22.jpg]
او که حافظ توست هرگز نخواهد خوابید ...

2uge4p4 Khansariha (69) 2uge4p4
درد و دل های بعضی ها رو میخونم
گاهی دلم برای خودم میسوزه !
★  *  ★   اینقد تلاش میکنم تا یه عالمه ازینا بگیرم    ☆  ★  

خدایا چه بی حساب و کتاب میبخشی و ما چه دقیق تسبیح ذکرهایمان را میشماریم



[تصویر:  959266sk2bnp02of.png]
امام صادق(علیه السلام) می فرماید: هر کس یک بار خیر خود را از خداوند طلب کند، در حالی که به آنچه پروردگار برای او پدید می آورد راضی باشد، خداوند متعال، به یقین آنچه را خیر است برای او میسر می سازد ... هر کس در کار خود از خداوند طلب خیر کند و یکی از دو طرف آن کار، [انجام دادن یا انجام ندادن] برای او واقع شود، اگر در دل او چیزی پدید آید، خداوند را در قضای خود، متهم کرده است.» 

1276746pa51mbeg8j
اسیر نفس شدم 

اشتباه کردم 

دوستم میگه بعضیا فکر میکنن آبرو علف خرسه! 

ولی من خیلی نمی ترسم 

به خودش سپردم 

هر چی که او بخواد حقه 

...
<align option="center" style="text-align: center;"><size option="medium" style="font-size: medium"><img src="http://www.ktark.com/nasimhayat.png">http://www.ktark.com/nasimhayat.png</img>[/size][/align]<br />
<br />
<br />
[align=center]<color option="#663366" style="color: #663366;">[size=medium]<font option="arial" style="font-family: Arial;"><b>هراس بی تو ماندم ادامه دارد ... </b></font></color></size></align>
یه نصف شب نسبتا خنک از یه تابستون گرم..


اینترنت 512 لب تاب رو را میندازی؛شبانه همراه اول پدر رو هم میزنی تنگش..


ماحصلش میشه یه چی در حدودای 91،92 کیلوبایت


آی دی ام رو باز میکنی...


لینک فیلم مورد علاقه ات رو وارد میکنی...
و منتظر میشی... 19
.
.
خدایا این نعمت اینترنت را در شبهای پرفیض رمضان از ما مگیر...
آمین..
[تصویر:  Pic.jpg]
abextra داداش عجب درد دلي كردي، دلم كباب شد. Smiley-talk038
یه مدینه،یه بقیعه،یه امامی که حرم نداره،
سینه زنهاش،کسی نیست تا،روی قبرش یدونه شمع بذاره،
دل بی تاب،دیگه شد آب،که توو آفتاب نه سایبونی داره،
نه یه خادم،نه یه زائر،نه کنارش یه روضه خونی داره،
امون ای دل،امون از غریبی...
دلم تنگ شده باز برای بچگی هام53258zu2qvp1d9v
برای هندونه هایی که توو این فصل می خوردیم تو حیاط خونمون53258zu2qvp1d9v
برای صدای پیچیدن باد لابلای درختان
برای شبایی که یه کم خنک تر بود تا خرخره می رفتیم زیر پتو
برای خوابیدن تو تراس زیر پشه بند
برای ساعتها قدم زدن بی هدف تو حیاط خونه
برای گلهای باغچه
برای سبزی های تازه ی باغچه
برای روزایی که فرش می شستیم تو حیاط
برای عروسی های که تو خونه می گرفتیم
برای قران دوره های بابام که شبای احیا همیشه خونه ی ما بود
برای دوچرخه سواری کردن های طولانی تو کوچه
برای توپهای پلاستیکی.
برای چراغ نفتی
برای اون زمانا که برق زیاد می رفت تاریک میشد کلی حال می داد!
برای سوپری سر کوچمون که نوشابه ی سرد رو 45 تومن می فروخت و نوشابه گرم رو 40 تومن
برای شبایی که تا 10 می نشستیم تو کوچه با بچه های می خندیدیدم. اخرش مامانم می اومد با کلی غرغر می رفتیم خونه 
برای نقشه های گنچی که می کشیدیم
برای یخمک های بچگی
برای بستنی های عروسکی که تازه اومده بود
برای روز اخر مدرسه وقتی که تابستون شروع میشد
برای سرویس مدرسه که همیشه اون صندلی های اخرش ماله سال بالایی ها بود و ارزویی برای سال پایینی ها!
برای شبایی چند ساعت می نشستم به اسمون پر ستاره خیره میشدم.
برای جوجه رنگی هایی که هیچ وقت زیاد عمر نمی کردن
برای ......................................................................................................................
خیلی چیزا 53258zu2qvp1d9v

نمی دونم چرا چند وقته شدید ذهنم درگیر شده برای روزای خوب بچگیم 53258zu2qvp1d9v


http://www.mediafire.com/?sde22vnl23n7geg
این اهنگ بدجور منو برده تو خاطرات 53258zu2qvp1d9v:13:
هرچند حال و روز زمین و زمان بد است \ یک قطعه از بهشت در آغوش مشهد است
حتی فرشته ای که به پابوس آمده \ انگار بین رفتن و ماندن مردّد است
اینجا مدینه نیست، نه اینجا مدینه نیست \ پس بوی عطر کیست که مثل محمد است؟
حتی اگر به آخرخط هم رسیده ای \ اینجا برای عشق شروعی مجدد است
جایی که آسمان به زمین وصل می شود \ جایی که بین عالم و آدم، زبانزد است
هر جا دلی شکست به این جا بیاورید \ اینجا بهشت، شهر خدا، شهر مشهد است
[تصویر:  87267819991958480523.jpg]

حسین ارام جانم، حسین روح و روانم
بیا نگار اشنا، شب غمم سحر نما
مرا به نوکری خود، شها تو مفتخر نما



کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 6 مهمان