1392 دي 10، 22:48
(1392 دي 10، 22:34)mahsa20 نوشته است:شما بد متوجه منظورمون شدید(1392 دي 10، 2:42)آرشام نوشته است:سلام(1392 دي 9، 22:28)ساحل نوشته است: بقول تو خدا هم که جوابتو نمیده!
قرآن رو هم وا میکنی میبینی چیزی که آرومت کنه نیست توش
حافظ هم که اصلا یک چیز دیگه میگه!
چکار میشه کرد
حتی گریه و شیون هم ارومت نمیکنه
دیگه اونجاست چقدر صبوری کنی و خودت چه راه حلی رو بذارید جلو راهت!
یه جورایی عهد کرده بودم تو درددلها پست ندم. نشد.
این حس رو اونقدر تو عمرم تجربه کردم که حد نداره...
اصلا گاهی از خدا میپرسم: خدا جون این همه قدرت داری! این همه زور و جلال! یعنی نمیتونی یه جوری بهم بفهمونی الان باید چه خاکی تو سرم کنم؟!
قرآن رو باز میکنم: بهشت... جهنم... شرک.. نفاق... کفر... انفاق... جهاد...
حافظ که عاشقه! همین! هیچی دیگه نمیتونم در موردش بگم.
نوشتن هم اینجوریه که آخرش یه متنی میشه که معلوم نیس از کجا شروع شده به کجا رفته! میرسم به یه جاییش که دیگه نمیخوام بنویسم و همه چیز همینطور میمونه رو هوا.
این موقع ها تنها کسی که حرف حساب میزنه قرص خوابه.
یعنی دو ماه پیش به این امید اومده بودم کانون که اینجا حرفی بزنم...
نگفتم! اما...
بهتر شدم! دست کم دوروبره 2 ماهه که پاکم.
اونروز آبجی باران توی پرسش از شما پاسخ از ما گفته بودن وقتایی که از همه طرف به آدم فشار میاد چی کار کنیم.
منم راه حلی که این مدت رو پی گرفتم گفتم...
فرار.
کلا یه مدته دارم فرار میکنم.
حتی از خ.ا هم دارم فرار میکنم! یعنی یه جوری هستم که فکر میکنم انگار وجود نداره! همین! اصلا فکر بدی که بیاد بهش میگم: تو وجود نداری!! برو به جهنم لعنتی ایکبیر!
بقیهی زندگی هم همینه... یه جور فراری که داره همینطوری کش پیدا میکنه.
نمیدونم به کجا میرسه.
فقط میدونم یه سری چیزا اون پشت سر هست که درست نیستن! ولی من نمیخوام بهشون فکر کنم!
خودمو میزنم به اون راه و فقط بدو بدو میرم جلو...
نه آینده...
نه گذشته...
فقط میدوم و فقط صدای نفس نفس زدنم رو میشنوم و اگه هیچ چیزی هیچ جای دنیا سر جاش نباشه مهم نیست.
ببخشید دلم نیومد نگم
شاید حرف شما از دلتنگی های دلتون
و تو حرفاتون قران مظلوم واقع شدههههههه
خودمون کم کاری میکنیم در شناخت قران و بعد ازش گله هم داریم
قران فقط برای خواندن نیامده
یه کم فراتر بهش نگاه کنیم حتما ازش تو زندگی انس میگیریم
معلوم که قران روی طاقچه و برای رو خوانی هدایت نمیکنه
منظور من و آقا آرشام و رکسانا یک چیز دیگه است
وگرنه مطمئن باشید صرفا از روی تعصب و مسلمان بودنم نمیگم من عاشق قرآنم
از خوندنش لذت میبرم وقتی می خونم به معجزه بودنش ایمانم دو چندان برابر میشه
منظور ما اینکه یک موقعهایی دنبال جوابیم سرگردانیم به هر راه میزنیم تا به آرامش برسیم یکجوری به جواب برسیم نمیشه
بیشتر توضیح بدهم؟!
یعنی واقعا واسه شما پیش نیومده
یک لحظه حیرون بشی ندونی چکار کنی و دنبال یک چیزی باشی که آرومت کنه
قرآن باز کنی یک صفحه اش رو شانسی بخونیش شاید یک آیه ای باشه آرومت کنه
یا فال حافظ میگیری؟
نشده؟!
واضح داریم صحبت میکنیم ولی مسلما کفر نمیگیم و سپاسگزار خداوند هم هستیم!
میبینی اینجوری میشه دیگه آقا آرشام میگه دوست ندارم اینجا پست بزنم چون هیچکس منظور اون یکی دیگر رو متوجه نمیشه....
آسمانیها مهربانند
اگر باور نداری
دستت را به آسمان بسپار
تا دلت بارانی شود
چه جرم كرده ام اي جان و دل به حضرت تو
كه طاعت من بيدل نميشود مقبول