1393 شهريور 4، 1:11
همین امشب داشتیم با یکی از کانونیا مکالمه میکردیم
حرف شما شد
غیبت نبودا
خوبین؟
نیستین چرا؟
مادر خوبن؟
(1393 شهريور 4، 9:59)ata نوشته است: دلم گرفتهماشالاه.....
خستم
با خدا خیلی درد دل و گله و شکایت داشتم ولی ...
خدایا بازم شکرت
(1393 شهريور 4، 16:44)جوان نوشته است: شرمنده!
این غلط حرف زدن ما هم شده مسئله
خب خواستم ی کمکی بکنم نشد!بهتره بگم بازم نشد!
کلا در زمینه احساسات خیلی دست و پا چلفتیم
این فضولی هم دست به دستش می ده
اساسا از دیر باز من هر وقت حرف می زدم همه می گفتن خفه
من معذرت می خوام
من از دید خودم به مسئله نگاه کردم که ناشی از خانواده، دوستان و جامعه اطرافمه هم درخشنده هم خانم می توانم منو ببخشید
خدا شاهده هدفم این نبود که شما رو برنجونم چه کنیم اشتباه میشه
این یه خطو نفرستید می خوای بخندی بیا تو (من خودم پاش گریه می کنم)
یادش بخیر یه ننه داشتیم دست و پاچلفتی بود هی می خواس خوبی کنه اشتباه می کرد خب سنش هم به مسایل نمی خورد از طرفی نمیتونس خونسردانه اشتباه عزیزاشو ببینه هی میپرید وسط و فعالانه کار می کرد
حالا که گذشت اماخوبیاش دیده نمی شد (معمولا بدی ها بیشتر به چشم میان)
آخرش اگه خراب می شد می رفت تو خونه اش زار زار گریه می کرد از اونطرفم همه میزدن تو سرش
حالا حال و روز هذیون های منم اینه
شما باید بخشنده باشی و درخشنده بمونی نه که با حرفای احمقانه من کدر شی
مه فشاند نور و سگ عوعو کند
(1393 شهريور 4، 17:50)می توانم نوشته است: اقا من کلی خندیدم از پستشون
من این جوری برداشت کردم
که اقای جوان دارن با باز کردن سر شوخی
به اقای درخشنده دلداری می دن
شرمنده
میگن دختر باید خنگ باشه
خدا رو شکر من خیلیی خنگ هستم
از هر دو نفر عذر میخوام
تو رو خدا الان دخترا شاکی نشید
من الان با گوشی هستم نمی تونم ویرایش کنم
(1393 شهريور 4، 15:49)bahar2 نوشته است: خدایا یه فرجی کن... بسه دیگه سختی...بس نیست به نظرت؟
یا نه اصلا یه کاری کن سختی ها باشه ولی حداقل به ظرفیت من اضافه کن..اینقدر داغون نشم ...تمنا دارم لطف نموده یکی ازین دو خواسته ی بنده حقیرت رو کرم نمایی و برآورده کنی....تو که جلال و جبروتت حیران عالممان کرده...