امتیاز موضوع:
  • 24 رأی - میانگین امتیازات: 4.08
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

درد دل های شما

(1393 شهريور 13، 0:18)می توانم نوشته است: فکرامو که می کنم
می بینم من ناموفق ترین تلاش کانونم
دوست دارم پاک کن بگیرم دستم
رد پاهامو پاک کنم

شوخی نمیکنم

برای دلخوشیت هم نمیگم

به نظر من با پشتکارترین فرد کانون بودی و هستی

کمتر  عضوی رو دیدم انقدر تلاش کنه و کم نیاره Khansariha (18)
 سپاس شده توسط
شاید این پست من جاش توی تالار ادبیات باشه.

اما میخوام اینجا بزارم.

چون " درد دل " منه

-------------------------------------------------------------------
 آی مردم
به گمانم که غلط آمده ایم 
 راه را برگردیم 
 جاده از نور خدا ، خاموش است  
هیچکس ، حوصله عشق ، ندارد اینجا
به خدا ، هیچ رسولی به چنین راه ، نخواندست کسی


جاده بی آبادی
و سراسر ، همه جا ، ویرانی ست
تا افق ، بذر عداوت کشته اند
راه پر جذبه ، ولی بی مقصد
همه همسفران ، دلگیرند
و کسی را ، غم این قافله ، در خاطر نیست


من به چشمان همه همسفران خیره شدم
برق چشمان همه ، خاموش است 
چشم و دستان همه ، پر خواهش  
 و لب ، از گفتن یک خسته نباشی ، محروم
 و دل از عشق ، تهی
 و سکوت ، حرف لبهای همه ست



 خنده ، این واژه دیرینه ،  کهن ، منسوخ است
چاه ها خشک ، پر از یوسف بی پیراهن
همه در جمع ، ولی تنهایند



آی مردم ، به گمانم که غلط آمده ایم  
 قطره ای عشق به همراه کسی نیست ، در این راه دراز
و سرابی در پیش ، که همه قافله را ، خواهد کشت
جاده ای خوانده تو را رو به هبوط
جاده ای رو به سقوط


آسمانش دلگیر
ابرها ، بی باران
خرمن جهل و عداوت ، انبوه
به مزارع ، علف نفرت و غم روئیده
اگر این جاده درست است ، چرا ناشادیم ؟
اگر این راه نجات است ، چرا ترسانیم ؟



هر چه در راه جلو رفته ، عقب مانده تریم 
هر چه در اوج ، فرو مانده تریم
هر چه نوشیده ، عطشناک تریم
هر چه بر توشه شد افزون ، که حریصانه تریم 



آی مردم ، به گمانم که غلط آمده ایم 
 راه این قافله ، بی راهه  خود خواهی ها  ست
نه خدائی ، که نمایاند راه
نه رسولی ، که بخواند بر عشق
نه امامی ، که برد قافله تا منزل نور 
و کسی نیست ، پیامی ز محبت بدهد
زنگ این قافله ، زنگ دل ماست


بار آن ، تنهائی
مقصدش ، غربت دل های همه همسفران
هر چه از عمر سفر می گذرد ، می بینم ،
از خدا دورتریم
ره سپردیم به شب
و همه همسفران ، خواب به چشم
دل به لالائی دزدان حقیقت دادیم
همه در قافله ؛ غافل ماندیم


این چه راهی ست خدایا  که درآن
هیچ کسی ، شاخه گلی به کسی هدیه نکرد
 و سلامی ، دل ما شاد نکرد  
 مرگ همسایه ،  نیاشفت دگر خواب کسی   
 گل لبخند ، به لبهای کسی باز نشد
  مرگ پروانه ، دل شمع کسی آب نکرد
 دست گرمی ، دست همراهی ما را نفشرد  



 کسی از جنس دعا ، حرف نزد 
 ریه ها ، پر شده از واژه ی مرگ
 هیچ چشمی ، به سر ختم شرافت ، نگریست 
 هیچ کس ، مرگ محبت را ، جدی نگرفت 
 کسی از کشتن احساس ، خجالت نکشید  



 سر شب ، یک نفر آهسته زمن می پرسید :
 جاده سبز سعادت ،  ز کجا باید رفت ؟
 من از او پرسیدم :
 از خدا ، چند قریه دور شدیم ؟
 من ندانسته در این راه چه پیدا کردم
 ولی فهمیدم ، که حقیقت گم شد
 و نشانی هایی ، که رسولان به بشر میدادند
 من در این جاده ، نمی بینم هیچ


 خانه پاک خدا ، آخر این جاده ، نباشد هرگز
 آخر جاده بدان حتم ، که حق ، با ما نیست
 سر آن پیچ ، جدا گشت ز ما
 آی مردم  ، بخدا ، راه  غلط آمده ایم 



  من دلم می خواهد برگردم  
  و به راهی بروم ، که در آن راه ، خدا همسفر من باشد 
 من دلم  می خواهد ، به سلامی ، گل لبخند نشانم بر لب
  سبزه و نور و گل و آینه را دریابم
  و همه هستی را
  از نگاهی که خدا خالق آن است ، تماشا بکنم


  از غم و غصه ، که ره توشه این قافله شد ،
  من سیرم
  من دلم می خواهد ، عاشق همسفرانم باشم
  عاشق آنانی ، که براهی بجز این راه ،
  کنون در سفرند


  و نخندم به غم همسفر ناشادم
  و بدانم که خدا ، مال همه ست
 من دلم ، تنگ محبت شده است
 کار دل ، دادن خون در رگ ، نیست
 کار دل ، عشق به زیبائی هاست


 راه ما ، راه پر از اندوه است  
 راه را برگردیم  
 شعله ی عشق در این جاده ، دگر خاموش است 
 جاده ای را که در آن نور خدا نیست، بدان تاریک است
 دل من ، همره این قافله نیست 
 من دلم ، تنگ خدایم شده است



 آی مردم، مردم 
  کار سختی ست ، ولی برگردیم   
  برسیم تا سر آن پیچ زمان  
  که خدا ، از دل ما بیرون رفت 
  سر آن پیچ که حق
 رو به جلو رفت
 و ما ، پیچیدیم
یا عباس
(1393 شهريور 14، 17:37)گل سرخ نوشته است: شاید این پست من جاش توی تالار ادبیات باشه.

اما میخوام اینجا بزارم.

چون " درد دل " منه

-------------------------------------------------------------------
 آی مردم
به گمانم که غلط آمده ایم 
 راه را برگردیم 
 جاده از نور خدا ، خاموش است  
هیچکس ، حوصله عشق ، ندارد اینجا
به خدا ، هیچ رسولی به چنین راه ، نخواندست کسی


جاده بی آبادی
و سراسر ، همه جا ، ویرانی ست
تا افق ، بذر عداوت کشته اند
راه پر جذبه ، ولی بی مقصد
همه همسفران ، دلگیرند
و کسی را ، غم این قافله ، در خاطر نیست

.
.
.
.



 آی مردم، مردم 
  کار سختی ست ، ولی برگردیم   
  برسیم تا سر آن پیچ زمان  
  که خدا ، از دل ما بیرون رفت 
  سر آن پیچ که حق
 رو به جلو رفت
 و ما ، پیچیدیم
خدا بزرگتر از اونیه که با گناه بشه ازش دور شد
بقول عمو سیاوش در میکده هم خدای بینی /با مرد خدا اگر نشینی4fvfcja
ما تو خدا غرقتر از ماهی توی دریا هستیم
نمی دونم شما هم اینجوری هستید یا نه تا که دلم میشکنه حس می کنم خدا سرشو میاره در گوشم میگه چته؟من اینجام
انقد خدا رو نزدیک می بینم که  هیچوقت فک نمی کنم جایی ازش دور شم حتی تو جهنم
فقط بزرگواری و بخشش منو یکم اذیت می کنه
هیچوقت فک نکن از خدا دور شدی فقط مطئن شو چشمات بازه
ای کاش میشد با خودمون قرارداد ببندیم که یا همیشه ناامید باشید یا همیشه امیدوار....

یا مثل یه معتاد برای همه چیز خودمونو شکست خورده بدونیم یا مثل یه قهرمان نهایت تلاشمونو بکنیم....

یا خدارو نزدیک خودمون ببینیم یا دور...

(معذرت میخوام) یا شهوت یا خدا...

دائم تغییر کردن حس و حالمون  تمام انرژیمونو میگیره...یا اینوری باش یا اونوری!

دیدید کسایی که تصمیمای بزرگ میگیرن؟...تلاش هم میکنن اما بعدش ناامیدی بهشون غلبه میکنه و دوباره امیدوار میشن همینطور پیش

میرن تا اینکه نتیجه نمیگیرن! مثل یه نمودار سینوسی هی بالا پایین میشن...مثل خودم...هیچوقت نتیجه ی دلخواهم رو نگرفتم....

یه روز خوشحال...یه روز ناراحت....

ای کاش میشد با خودم قرارداد میبستم که همیشه اونی باشم که میخوام....

اما نمیتونم...چون من ضعیفم...راستشو میگم دیگه تعارف هم نمیکنم....

بیایید تصمیممونو بگیریم بالاخره...

یه کاغذ و یه خودکار میخواد فقط.....بنویس و پاش امضا بزن...امضا کنی باید تا اخرش باشی....

اگه جا بزنی ضعیف تر از نقطه ی شروعت میشی! اگه جا بزنی شروعی دوباره سختتر میشه...

من که جرات امضا کردنشو ندارم....

53
سلام
اخرین شبی بود که سر کار رفتم
امیدوارم سر کار جدید وضعم بهتر بشه
وضع پاکیم خوبه
ولی وضع جسمی مخصوصا قلبم یک هفتس درد می کنه
وضع روحیم خراب تر

هی روزگار تلخ کاش زودتر تموم بشی
چون دارم دق می کنم
حالم از ادمات بهم می خوره
[تصویر:  %D8%AD%D8%B1%DA%A9%D8%AA-%DA%86%D8%B1%D8...7-6-62.gif]
ورزش دشمن خـ . ا

« اگر لذتِ تَرک لذتِ را بدانی/ دگر لذتِ نفس را، لذت نخوانی»
اون چیزی که 10 سال بود از مامان بابام مخفی کرده بودم  حالا باید بگم ... 

بگم خدایا شکرت  بگم خدایا ؟؟؟ نمیدونم چی باید بگم 

نمیدونم این جریان داره منو به کجا میبره  

انگار خدا میخواد پدر و مادر من بفهمن ، انگار دیگه وقتش رسیده 

این جریان داره میره سمتی که همه باید تقاص پس بدن  همه چیز با محوریت خودم  

این وسط من تقاصی پس نمیدم  من وسط یه میدون بزرگ قرار گرفتم که دور تا دورش دارن همه کسایی که بهم بدی کردن 

خواسته یا نا خواسته ، مجازات میشن . 

اون مجازاتی که من خواستارش نبودم  اما خدا داره انتقام میگیره Tears 

من بخشیده بودم  شایدم چون واقعا بخشیدم  داره پاکشون میکنه 

شاید اگه موکول میشد به قیامت  مجازات خیلی بدتری در انتظارشون بود  نمیدونم 

فعلا که نقشه خدا رو دارم حدس میزنم ولی هنوز روشن نشده ... زمان لازمه ...

فقط بگم که میترسم پدرم یه چیزیش بشه  همینطورشم کلی فشار روشه 

برای مادر و پدرم دعا کنید 53
<align option="center" style="text-align: center;"><size option="medium" style="font-size: medium"><img src="http://www.ktark.com/nasimhayat.png">http://www.ktark.com/nasimhayat.png</img>[/size][/align]<br />
<br />
<br />
[align=center]<color option="#663366" style="color: #663366;">[size=medium]<font option="arial" style="font-family: Arial;"><b>هراس بی تو ماندم ادامه دارد ... </b></font></color></size></align>
کاش می شد حرف زد...
داغون تر از همیشه1276746pa51mbeg8j

[تصویر:  nasimhayat.png]
فقط میخوام زودتر همه چی مث سابق بشه
چیزایی که باید فراموش بشه رو فراموش کنم
:(
★  *  ★   اینقد تلاش میکنم تا یه عالمه ازینا بگیرم    ☆  ★  

خدایا چه بی حساب و کتاب میبخشی و ما چه دقیق تسبیح ذکرهایمان را میشماریم



[تصویر:  959266sk2bnp02of.png]
همیشه میگفتم چرا بچه ها توی فیلمای سینمایی بعدا که بزرگ میشن  بی وفا میشن! دیدید مینویسه یهو مینویسه 20 سال بعد؟!

بعد از 20 سال پسره یا دختره که میره سر خونه زندگیش دیگه سراغ مامان بابا نمیاد.....همه بچه ها تنهاشون میزارن....

وقتی بچه بودم میگفتم چقدر نامردن اینا! اما حالا دارم درکشون میکنم....

یه چیزی هست که باعث میشه بچه ها دیگه سراغ والدینشون نیان....

اونا الکی اینکارو نمیکنن....

مامان بابای عزیزم هر روز شما طوری نگام میکنید که میفهمم میگید گمشو از خونمون بیرون!  همیشه بهم بگید: "بی مصرف"

من ناراحت میشم اما به روی خودم نمیارم...شماهم فکر میکنید عجب پسر گاگولی داریما!(ببخشید)

اگه میتونستم برم میرفتم دیگه هم بر نمیگشتم....

یکی از بچه ها اینجا بهم گفت سعی کن مستقل بشی زودتر...خیلی خیلی راست گفت...

یه زمانی عشقم این خونه بود...حتی برای دانشگاه میخواستم هرروز برم و برگردم خونمون...اما حالا دیگه ازش متنفرم....

مامان باباهایی که حرفای منو میخونید همه چیز رو نندازید تقصیر بچتون...

اینا همش حرف الکیه که مامانا خوب بچشونو میشناسن...من میگم 50 درصد میشناسن...نمیفهمن تو دلش چیه!

خودم اگه یه روزی بابا شدم یا سراغ بچه نمیرم یا اگرم بیاریم نهایت تلاشمو میکنم باهاش رفیق باشم...حرفاشو بفهمم...

چیزی که خودم هیچوقت نداشتم رو بهش میدم...احساس ارامش....

53

حالا زمانش رسیده یه کاغذ بردارم و همه ی ارزوهامو توش بنویسم...بنویسم چطوری میخوام بشم...با خودم عهد ببندم....و پایینشو امضا کنم....قبلا گفتم جراتشو ندارم...

ولی حالا دارم...همین الان شروع میکنم....

منتظر بودم زمانش برسه ...الان وقتشه....

امیدوارم همه به جایی برسن که دلشون بخواد تغییر کنن....از ته دلشون بخوان تغییر کنن....
....
53
همچنان میگذره...
 زندگی ات را با اراده خودت تغییر بده


 هر روز یه قدم

 هر چند کوچک

 به سمت آرزو هات بردار ...


دلم گرفته...
Hanghead
[تصویر:  wp4003454.jpg]
منمHanghead

امیدوارم زودتر همه چی راست و ریست شه1276746pa51mbeg8j
★  *  ★   اینقد تلاش میکنم تا یه عالمه ازینا بگیرم    ☆  ★  

خدایا چه بی حساب و کتاب میبخشی و ما چه دقیق تسبیح ذکرهایمان را میشماریم



[تصویر:  959266sk2bnp02of.png]
دیشب پستای اولم که اومده بودم کانونو میخوندم
دیدم چقد طفلکی بودم
دلم واسه اون وقتام تنگ شده . .
چقد فرق دارم الان1276746pa51mbeg8j

دوباره میخوام مثل اون وقتا بشم .....
★  *  ★   اینقد تلاش میکنم تا یه عالمه ازینا بگیرم    ☆  ★  

خدایا چه بی حساب و کتاب میبخشی و ما چه دقیق تسبیح ذکرهایمان را میشماریم



[تصویر:  959266sk2bnp02of.png]
دو سال پیش بود همین موقعا...
با جمعی رفته بودیم جایی...
ظاهرا واسه خوشحالی و سرخوشی...
اما حس و حال من یکی بد بود... خیلی هم بد بود...
از جایگاهی که داشتم... از اوضاع و احوالم...
هیچ چیز اون جور نبود که دلم می خواست...

یک سال گذشت...
پارسال بود و همین موقعا...
از تقدیر روزگار بازم همون جمع و همون جا...
به خودم اومدم و دیدم... ای وای بر من...
یک سال گذشت و من همونم...
یک سال گذشت و هیچ نکردم...

ناراحت شدم... غصه ام گرفت... دردم اومد...
از یک سال تلف شده ی عمرم...
از کارهایی که باید می کردم و نکرده بودم...

قرار گذاشتم با خودم...
که تا سال دیگه اوضاعو درست کنم...
سال دیگه نیام اینجا... یا اگه اومدم دیگه وضعم این نباشه...

گذشت و رسید به امسال...
بازم همون جمع و همون جا...
این بار همراه با یک قول و قرار...
اما قول و قراری که خبری از وفای به عهد نبود...

هنوز همونم... و هنوز ناراضی...
اتفاق هایی که باید می افتاد نیافتاد...
چیزهایی که باید تغییر می کرد نکرد...
جایگاهی که باید عوض میشد نشد...
و تنها تغییر مثبت، کمی عوض شدن فضای ذهنیم بود...

همین که امروز و دیروزمون مثل هم باشه جای حسرته...
حسرت دو سال از عمر چقدر می تونه باشه؟

عمر نیكو گهرى بود كه از دست دادم... كند اى با خبران بى خبرى بنیادم...
عنكبوتى است فلك در پى صید مگسان... مگسى بودم و در دام فلك افتادم...
شاد از دانش و بینش دل صاحب نظران... به امیدى منه دل بر مست خراب آبادم...
دشمنى نیست خطرناكتر از نفس و عجب... كه من از شادى این دشمن دون دلشادم...
در كمند هوس و بند هوا گشته اسیر... مگر انگشت یدالله كند آزادم... 53258zu2qvp1d9v
جکی چان:
萨拉姆如一个巴拉姆萨拉萨拉姆如姆如何拉明

بعضی چیزا رو ماییم که سختش می کنیم...
وگرنه اون قدرها هم موضوع پیچیده ای نیستن...
لکنت زبان هم از این دست مسائله...

هر وقت حس کردی زبونت گرفته، یکم اهم اهم می کنی...
تا بقیه فکر کنن صدات گرفته بود...

و اگه دیدی زیاد دچار لکنت میشی...
می تونی وانمود کنی که زیاد صدات می گیره!

به همین سادگی... 1
جکی چان:
萨拉姆如一个巴拉姆萨拉萨拉姆如姆如何拉明



کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 3 مهمان