1393 آبان 18، 16:48
(1393 آبان 18، 16:30)Tavvab نوشته است:حرفهاى some day soon زيبا بود،(1393 آبان 17، 22:58)some day soon نوشته است: سلام آقا یا خانوم تواب .این روزا تنهایی خیلی برام ازار دهنده ست ...
راستش سوالتون یه مقدار مبهم هستش ، تنهایی یعنی چی ؟ بعضی وقتها تو یه جمعی ولی باز احساس تنهایی میکنی ، هرگز وجود حاضر و غایب شنیده ی ؟ / من در میان جمع و دلم جای دیگر است ف..بعضی وقتها با یه نفری یه دوستی کسی هستی که همون یه نفر تنهاییت رو پر میکنه .. بعضی وقتها مسافرتی تو شهر غریب و تنهایی و یه تلفن یا صحبت اسکایپی یا وایبری حالت رو جا می آره .. البته یه حالت دیگه هم هست که من ترجیحم اینه راجع به هش صحبت نکنم چون جنسیت ندارین شما
شاید حالت دیگه ی هم باشه که من یادم نباشه ..اگه هست بگین لطفا .
در هر صورتش .. سعی کن نیمه های پر لیوان رو نگاه کنی ..مثلا الان من می تونم به این قسم بخورم ..به تنهاییت قسم قناری
حالا خارج از شوخی ..میخوام بگم سعی نکن به تنهایی به تنهایی فکر کنی یعنی فقط به تنهایی فکر نکن! به چیزهای دیگه فکر کن ..فکر ما مثل ظرف میمونه که باید پر شه بایه چیزی ..خواهش میکنم با چیزهایی که سبب غمگین شدنت میشه پرش نکن ...
اما اون نکته ی آخر که گفتم چون جنسیتتون معلوم نبود نگفتم راجع به هش ...شکست عشقی واینا منظورم بود ..راستش حرف برای گفتن زیاده ولی فقط به این نکته نگاه کنید که این تنهایی لزوما تنهایی بدی نیست... این تنهایی سازنده است ..خورشید و ماه جفتشون خوبن ولی نمیتونن کنار هم باشن ..حالا آقا ماهه یا خورشید خانم !! فکر نکنید به تنهایی ..فکر کنید به اون تنهایی ! (تن = آدم ، یک تن = یک آدم !) که قراره نور شما به هشون برسه ..خیر شما به هشون برسه ..اثر خوب شما به هشون برسه ..
در پناه حق و همیشه باید امیدوار
طوریکه سخت می تونم رو درسام تمرکز کنم
متاسفانه تنها راه هم واسه رهایی ، ازدواجه که اینم :(
من الآن تنهاى تنهام،
فقط يك دوست داشتم كه باهاش ارتباط داشتم اونم رفت شهر ديگه
اصلا يك هفته بود انگار دنيا روى سرم خراب شده بود،
باور كن ميگفتم مگر تنها تر از منم هست، با چشمان خيس فقط و فقط به ياد امام رضا(ع) افتادن و تازه فهميدم غربت يعنى چي،تازه من كه تو شهر خودم احساس تنهايى ميكردم،
اون روز نقطه عطفى شد تو زندگيم،تازه فهميدم اينها چيزى نيست،كسي كه همسرش از دنيا ميره،پدر و مادرش از دنيا ميرهچقدر دلتنگه'
پدر من سالها پيش فوت كرد ولى اونموقع هنوز نميفهميدم يعنى چي،
با خودم گفتم من فردا روز بيام ازدواج كنم، روزى يا من ميرم يا يار و همسفر زندگيم تنهام ميزاره،
اينطور نميشه، بايد فكرى كرد،
با خودم عهد بستم كه من كسى ندارم جز آنكه بقا مختص ذاتش است،
حالا ديگه من مطمئنم تا ابد تنها نيستم، من تا ابد اورا دارم،عاشقش خواهم ماند اگر لايق باشم،
حالا در اين سفر اگر يارى به ما داد، اگر دوستى داشتيم، ديگه نور على نور ميشه،
به حرفهام دوست دارم فكر كنى،
اينها رو نميشه يك روزه بهش رسيد،
اينها رو بايد با وجود بهش برسى،