1389 خرداد 12، 6:20
ویرایش شده
(1389 خرداد 8، 12:00)هورا نوشته است:سلام هورای عزیز
.........
[color=#9400D3]
سلام داداشی تارککککککک
اولین دوماد کانوووون
چطورییی؟
ازین طرفاااا؟
ببینم دوران عقد خوش می گگذرهههه؟
منم هستم و اتفاقا خیلی وقتا به یادتم
هورا همه جا هسسسست
خیلی خوشحالم دوباره می بینمتتتتت
پس این عنوان لیلی رو سینه ما موندگار شد
می گم شما که این همه دارین گوشای جوونای مردم رو دراز می کنید فکری هم به حال خودتون کردین؟ کسی تو کانون عروس شده ؟
یا بخت فقط داره به آقازاده ها رو می کنه
این دوران عقد ما سوژه شده اگه عمری باقی موند و شد می گم خوش می گذره یا نه
به هر حال امیدوارم همیشه شاد و سر زنده باشی ...
شما چطوری ؟ اوضاع و احوالت خوبه ؟
(1389 خرداد 8، 10:31)Poorya نوشته است: سلام
همه هستن تارک جان بعضی ها اسمشون رو عوض کردن مثل باران خانم که قبلا بی نام بودن
همه هستن حتی b52 و Baby هم برگشتن
منم اسمم قبلا Recluse بود یادته ؟؟؟!!!؟؟؟
پس جای خوشحالی داره
از طرف من سلام برسون خدمت پیرمردای کانون
خودت چطوری خوش تیپ
به قول مهدی 69 هنوز گرد و قلمبه ای؟
(1389 خرداد 8، 21:01)نیما نوشته است: ====
تارک
چه طوری؟ خوبی؟ خوش می گذره؟
دلمان تنگیده بود رفیق
امید به خدا که حال زندگی خوب و رو به راهه
نیما
دل به دل راه داره پسر
منم دلتنگت شده بودم
شنیدم سفرای دور دور می ری
بابا سوغاتی نخواستیم حداقل خبر می دادی گاوی گوساله ای گوسفندی چیزی قربونی کنیم
حالا راستشو بگو با کی رفته بودی ؟
(1389 خرداد 9، 5:10)tanha نوشته است: به به
ياران همنشين قديمي
تارك خان چقدر خوشحالمون كردي
بابا با مرام
چقدر خوب شد كه سر زدي
اين نشون مي ده كانون برا خيلي از ماها فراموش نشدنيه
واقعا خوشحالم
چه خبرا
خانواده خوبن ؟؟
راستي بعد تو باز داماد از كانون به نمام نقاط كشور صادر كرديم
خواستم بدوني راهت ادامه دارد ..................
آرزو مي كنم همه پسراي كانون يه روز بعد از ازدواجشون بيان و ياد اين كانون بكنن
اونوقت منم مي گم ننه پير شي الهي
صفا آوردي
قدم رنجه كردي
چشم اين ننه پيرتون هميشه براهتونه
دوست دارم همتون بريد با خوشي و خوشبختي زندگي كنيد
حالا چند سال يكبار هم بيايد و حال اين كانون و ننه تنهاي پيرش رو بپرسيد
خيلي خوشحالم اشك شوقه
چقدر آرزو دارم يه بار يكبار برا هميشه بياد و ياد ما كنه
سلام به بزرگ زن کانون .. مدیر مدیران .. مهندس پر توان
سرکار خانم تنها جان
که می خوای مامان بزرگ کانون بشی هان؟
اگه نگفتم بی نام یک جلسه فوق العاده تشکیل بده و زودی تو رو هم سر و سامون بده .. حالا ببین
ان شالله هر جا که هستی خدا پشت و پناهت باشه
راستی خیلی سخته
واقعا توانایی می خواد ادم بتونه با این همه مشکلات امروز ادامه بده
دانشگاه رو می گم
دیری است که دعاهایمان »ندبه« شده است و هر صبح جمعه مشعل چشم های ما با زلال اشک روشن می شود. و من در کوچه های سرگردان »غیبت« تو را می جویم شاید مرا به میهمانی نگاهت بخوانی.
...«ღღ
کویر وجودم در انتظار باران ظهور توست
ღღ»...