امتیاز موضوع:
  • 24 رأی - میانگین امتیازات: 4.08
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

درد دل های شما

(1395 آبان 20، 20:32)یوسف نوشته است: بچه ها تو رو خدا اگه متاهل شدین ورفتین سر خونه زندگیتون مواظب رفتارتون با ادمای مجرد دور وبرتون باشید.
مثلا همین پسرعمه م که 3 سال از خودم بزرگتره وتو سن پایین ازدواج کرده با من خیلی رابطه داره
چون از سن پایین با هم بودیم هم شرایط جوریه که زیاد میبینمش
نمیدونید چقد صحبتاش و رفتارش واسه من تحریک کننده ست
اصلا هم نمیتونم بهش بگم ینی اصلا نمیتونم سر صحبتو باز کنم
خواهشا اگه سر وسامون گرفتید ورفتین سرخونه زندگیتون مواظب این چیزا باشید
سلام داداش
خب سعی کن یه جوری بهش نشون بدی که خوشت نمی آد از این جور حرفا.
مثلا هر وقت خواست از این حرفا بزنه سریع بحث رو عوض کن ، یا کلا اتاق رو ترک کن.
جوری که ناراحت نشه. حتی اگر هم ناراحت بشه به نظر من پاکی ما مهم تره. 53258zu2qvp1d9v
انما یتقبل الله من المتقین ...


خداحافظی

(1395 آبان 20، 20:51)عاشق فاطمه زهرا نوشته است:
(1395 آبان 20، 20:32)یوسف نوشته است: بچه ها تو رو خدا اگه متاهل شدین ورفتین سر خونه زندگیتون مواظب رفتارتون با ادمای مجرد دور وبرتون باشید.
مثلا همین پسرعمه م که 3 سال از خودم بزرگتره وتو سن پایین ازدواج کرده با من خیلی رابطه داره
چون از سن پایین با هم بودیم هم شرایط جوریه که زیاد میبینمش
نمیدونید چقد صحبتاش و رفتارش واسه من تحریک کننده ست
اصلا هم نمیتونم بهش بگم ینی اصلا نمیتونم سر صحبتو باز کنم
خواهشا اگه سر وسامون گرفتید ورفتین سرخونه زندگیتون مواظب این چیزا باشید
سلام داداش
خب سعی کن یه جوری بهش نشون بدی که خوشت نمی آد از این جور حرفا.
مثلا هر وقت خواست از این حرفا بزنه سریع بحث رو عوض کن ، یا کلا اتاق رو ترک کن.
جوری که ناراحت نشه. حتی اگر هم ناراحت بشه به نظر من پاکی ما مهم تره. 53258zu2qvp1d9v
چمیدونم والا داداش
خیلی سخته تحملش 
باز الان که کمتر میبینمش به بهونه درس ودانشگاه
تابستون که واقعا سخت گذشت
چون من خیلی خجالتیم اصلا نمیتونم بگم  65
چقدر سخته جدا شدن از چیزی که بهش بدجور عادت کردی....
دیگه کم کم باید خودمو بازنشست کنم...
یاد همه روزایی که با انرژی پست میذاشتم به خیر... 53258zu2qvp1d9v
چقدر انگیزه داشتم برای ترک...الان فقط شده انجام وظیفه...
میخواستم ترک کردنم رو با ازدواج عوض کنم...
من ترک کنم خدا هم کمکم کنه...
من ترک کردم ولی خدا کمکم نکرد...
دست خالی موندم وسط راه...
انگار میگه هنوز زوده...
دیشب قهرمانش بودم...
همینم برام بسه...
چقدر خوب بود...
همون بهم انگیزه میده که برم جلو...
اگه اونو ازم بگیرن دیگه تمومه...
ازش ممنونم که بدون اینکه بدونه اینقدر بهم انرژی میده...
ایشالاه که همه برای هدفشون با جون و دل تلاش کنن 53
53
[تصویر:  halghe-eshgh-Blue-Eyes.jpg]
 سپاس شده توسط
(1395 آبان 20، 23:00)درخشنده نوشته است: چقدر سخته جدا شدن از چیزی که بهش بدجور عادت کردی....
دیگه کم کم باید خودمو بازنشست کنم...
یاد همه روزایی که با انرژی پست میذاشتم به خیر... 53258zu2qvp1d9v
چقدر انگیزه داشتم برای ترک...الان فقط شده انجام وظیفه...
میخواستم ترک کردنم رو با ازدواج عوض کنم...
من ترک کنم خدا هم کمکم کنه...
من ترک کردم ولی خدا کمکم نکرد...
دست خالی موندم وسط راه...
انگار میگه هنوز زوده...
دیشب قهرمانش بودم...
همینم برام بسه...
چقدر خوب بود...
همون بهم انگیزه میده که برم جلو...
اگه اونو ازم بگیرن دیگه تمومه...
ازش ممنونم که بدون اینکه بدونه اینقدر بهم انرژی میده...
ایشالاه که همه برای هدفشون با جون و دل تلاش کنن 53
53
سلام داداشی
20 20 20
از ته قلبم دعا میکنم به هم برسید
کاش داداشی میتونسم برات کاری انجام بدم
کاش شکست نخوری چون واقعا سخته
کاش خودتو درگیر عشق نمیکردی
کاش ...
أه چقدر کاش الکی
خدایا خب برس به داد این جوون پاک
یا حضرت علی اصغر مشکل داداش درخشندمون رو حل کن خواهشا
63 63 63
داداشی صبور باش
یاعلی


شعار من: ناامیدی ممنوع
[تصویر:  zko_mxcpx3irr8xxxrsdbdjwa0n2.png]
به دلتون می افتد كه عاشقش هستيد و با خيالات مستمر از او غولی می سازيد كه فقط بعد از ازدواج شكسته می شود و واقعيت آن روشن می شود. معمولا چنين دو نفری به جای شناخت يكديگر، انرژی خود را صرف احساسات يكديگر می كنند، دل ميدهند و قلوه می گيرند، هر روز به تعداد زيادی براي يكديگر می ميرند، يا حداقل غش می كنند و تعارفات كلاس بالا نصيب هم می كنند، از وجود يكديگر ممنون می شوند، از هم زياد تشكر می كنند، با مطالعاتی كه در اينترنت يا ....آموخته اند سعی می كنند طرف مقابل را شيفته خود سازند ( به هر قيمتی)به هم زياد كادو می دهند، متون ادبی جالب ، آهنگهای احساس نواز، و مبالغه های غير عقلانی به يكديگر پيشكش می كنند، كم كم نقش پدر، مادر، دوستان، همكاران و ... را حذف كرده و همه را يك جا به محبوب خود پيشكش می كنند، و وقت خود را يا با او پر می كنند يا با خيالات او سر می كنند و در خيالات خود او را تك ستاره ای می دانند كه آسمان قلب آنها را نورانی می كند، بدون او زندگی معنی و مفهوم و شور خود را از دست می دهد. او يك انسان نيست، يك فرشته است، او هيچ عيبی ندارد، و فقط و فقط مهر و عشق و صفا و نقاط مثبت است. تصور از دست دادن او ، كابوسی وحشتناك هست. مفعول شعرهای تمام ترانه های شاد و غمناك به نوعی به محبوب آنها بر می گردد، واينگونه اين احساسات غير قابل كنترل می شود ، در حاليكه عشق همانطور كه گفته شد، فرايند مشخصی از آگاهی می باشد. منظور اين نيست كه از احساس تهی باشد، نه ، اما احساس يكی از پارامتر های مهم در كنار پارامترهای آگاهی است كه نمی تواند جای خالی ديگر خصيصه ها را پر كند.
أَعْدَي عَدُوِّكَ نَفْسَكَ الَّتِي بَيْنَ جَنْبَيْكَ - بزرگترین دشمن انسان، هوای نفس است

أفْضَلُ الجِهادِ جِهادُ النَّفْسِ عنِ الهَوى ، و فِطامُها عَن 
جَاهِدُوا أَهْوَاءَكُمْ كَمَا تُجَاهِدُونَ أَعْدَاءَكُم‏ - با هواهای نفسانی خودتان مثل دشمنتان بجنگید

به قبرستان گذر کردم صباحی شنیدم ناله و افغان و آهی شنیدم کله‌ای با خاک می‌گفت که این دنیا نمی‌ارزد بکاهی


 سپاس شده توسط
یه کم خسته ام...
این ماه میتونست واسه ام بهترین ماه سال باشه
اما شده تلخ ترین...
خسته ام از بس که حواسمو پرت کردموبه چیزایی که اتفاق داره میفته فکر نکردم..
خسته ام از شنیدن همه حلالم کنید ها همه کربلا عازمم ها
خسته ام از اینکه جواب سوال کسایی رو دادم که ازم میپرسن پس چی شد تو که میخواستی اربعین بری!!!چرا جور نشد...
من و یه دوست خیلی نزدیکم پارسال تو یک ماه ثبت نام کردیم واسه کربلا و و تو یک ماه باهم عازم شدیم..حتی سفرمون بهم تداخل داشت..جوری که تونستیم هم دیگه رو تو کاظمین ببینیم..
قرار بر این بود اربعین باهم بریم...
.
.
.
حالا اون داره میره و من جاموندم...
خیلی سخته...خیلی زیاد سخته که دوستات دونه دونه بیان بگن سفرمون جور شد و عازمیم..انگشت نما شدن خیلی سخته...

خسته ام از این جاموندن...از این طلبیده نشدن...
متنفرم از هر چیزی که مانع شد تا از این سفر جا بمونم...متنفرم..
میشه آدم از عزیزترین فرد خانواده اش متنفر باشه؟!
پروردگارا، اگر فراموش كرديم يا به خطا رفتيم بر ما مگير

پروردگارا، هيچ بار گرانى بر دوش‏ ما مگذار؛ همچنان كه بر دوش‏ كسانى كه پيش از ما بودند نهادى

پروردگارا، و آنچه را که توان و طاقت آن را نداريم بر ما تحميل مكن‏؛ و از ما درگذر

و از ما درگذر؛ و ما را ببخشاى و بر ما رحمت آور؛ سرور ما تويى‏؛ پس ما را بر گروه كافران پيروز كن‏.


ترجمه آیه 286 سوره بقره

[تصویر:  profile800_lgvv.jpg]
 سپاس شده توسط
گاهی وقتا هم ادما چقدر زود قضاوت میکنند....
مینویسم همه چیرو تا کسی نگه عشق چشاشو کور کرده!
دیدید ادمایی که یه جا میشینن و میگن عاشق شدیم؟ کار نمیکنن و درس نمیخونن!
از همه چیزشون میوفتن بعد از چند سال میگن عاشق نشو! ما عاشق شدیم بدبخت شدیم!
خب من نمیدونم اسم اینارو چی بزارم ولی قطعا با وضعیت من فرق داره...
از وقتی دیدمش توی تک تک  بخشای کارم رکورد زدم!
تا تونستم براش زحمت کشیدم و میکشم...
من حتی بهش چیزی نگفتم در این مورد... نمیخوام ذهنش درگیر بشه.
نمیخوام مثل ادمایی باشم که اولش میگن برای ازدواج میخوام بعد از دوسال
ببینن که هیچ خبری نیست و فقط لاو ترکوندن و وابسته شدن!
وظیفه ی من اینه که هیچی کم نداشته باشم... اگه موافق بود که خوش به حالم
نشد هم من تلاشمو کردم...
1- برو جلو خدا خودش درستش میکنه!
این فکرا برای رسیدن به زندگی اییه که پدر مادر خودم داشتن! نمیخوام مث اونا باشم.
چون میدونم اگه مث اونا باشم بچم هم یه روزی مثل الان خودم باید زجر بکشه!

2- زن باید قانع باشه!
کی گفته؟ اون حقشه که توی ارامش زندگی کنه... اصلا همون قناعت زن و زندگی کردنش توی بدبختی
چنان عذابی به ادم میده که میگم ای کاش  میذاشتم با یکی دیگه ازدواج کنه که اینطوری اذیت نشه!

3- الان عاشقی میری براش کادو و گل میخری فردا که همسرت شد دیگه ازین چیزا خبری نیست اخرشم طلاق!
به خدا بد نیست یکم مثبت نگاه کنیم...
من به جز پول بیمارستانش هیچ کار دیگه ایی نکردم که اونم فرداش کلی اصرار کرد و پسش داد!
اعتقادم اینه که طرف باید وضع واقعیه الان منو ببینه بعد ازدواج براش گل و هدیه بگیرم!دقیقا برعکس...

ایشالاه که تا اخرش باشم و بتونم خوشبختش کنم...... 53

-----------
نوشته بودم خودمو بازنشست کنم منظورم این بود که دیگه سرپرست هیچ جایی نباشم...
حتی ده درصد انرژی گذشته برام نمونده که پست بزارم...
با پستای بی روح نمیشه به کسی کمکی کرد...
پیش دوستای خوبم هستم همیشه....
دلیلی نداره برم و دیگه نیام...
خودمم نمیدونم این رفتن و دیگه نیومدن چه معنی ایی میتونه داشته باشه!
53
اشتباه پشت اشتباه....و تکرار هرروزه ی همون اشتباه.

خسته کننده ترین کار توی این دنیا تکرار اشتباهمه.

Hanghead
 سپاس شده توسط
(1395 آبان 21، 0:52)بازگشت به خاک نوشته است: به دلتون می افتد كه عاشقش هستيد و با خيالات مستمر از او غولی می سازيد كه فقط بعد از ازدواج شكسته می شود و واقعيت آن روشن می شود. معمولا چنين دو نفری به جای شناخت يكديگر، انرژی خود را صرف احساسات يكديگر می كنند، دل ميدهند و قلوه می گيرند، هر روز به تعداد زيادی براي يكديگر می ميرند، يا حداقل غش می كنند و تعارفات كلاس بالا نصيب هم می كنند، از وجود يكديگر ممنون می شوند، از هم زياد تشكر می كنند، با مطالعاتی كه در اينترنت يا ....آموخته اند سعی می كنند طرف مقابل را شيفته خود سازند

سلام داداش گلم
این حرفایی که زدید قشنگند ولی "هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد"
من اعتقادم اینه که اگه کاری رو تجربه کردم اونو با بقیه به اشتراک بذارم
نه بیشتر نه کمتر
یکم که سنتون بیشتر بشه به چیزای جالبی بر میخورید مثلا یه نمونه بارزش اینه که همه درسایی که خوندیم و قراره بخونیم هیچ جایی کاربرد نداره و همه چیز در عمل متفاوته!!!
من یه درس کار و زمان داشتم که با نمره 19.5 پاس شدم ولی وقتی رفتیم توی یه کارخونه برای انجام عملی اون دیدم همه چیز متفاوته.
میخواستم این بحث رو کلا ندید بگیرم و دیگه در این مورد پیامی ندم ولی دلم راضی نشد.
به نظر شما همه انسان ها در یک شرایط یکسانند و میشه برا همشون یه نسخه نوشت؟؟؟!!!
و در آخر اینکه اگه نشه توی این تاپیک درد ودل کرد پس کجا باید حرفای دلمون رو بگیم، البته بدون قضاوت!!!
یاعلی


شعار من: ناامیدی ممنوع
[تصویر:  zko_mxcpx3irr8xxxrsdbdjwa0n2.png]
 سپاس شده توسط
آیا همه ی آدما ،وقتی اسم خودشون رو جایی میبینن ، مثل من کیف میکنن یا فقط من این مریضی رو دارم!؟؟ Khansariha (13)
 سپاس شده توسط
به نظرم بهترین جای این کانون همین تاپیک درد و دله....چون میشه از شلغم آب پز دو روز مونده، حرف زد تا تسخیر لانه ی جاسوسی ایران توی آمریکا، به دست مدافعان ایرانی آمریکایی تبار!!!!.... Khansariha (13)
 سپاس شده توسط
(1395 آبان 22، 1:08)بابا لنگ درازم نوشته است: آیا همه ی آدما ،وقتی اسم خودشون رو جایی میبینن ، مثل من کیف میکنن یا فقط من این مریضی رو دارم!؟؟ Khansariha (13)


واسه من این مورد فقط داخل کانون صدق میکنه... 53258zu2qvp1d9v

تاپیک شبانه روزی خیلی بهتره که!!!
پروردگارا، اگر فراموش كرديم يا به خطا رفتيم بر ما مگير

پروردگارا، هيچ بار گرانى بر دوش‏ ما مگذار؛ همچنان كه بر دوش‏ كسانى كه پيش از ما بودند نهادى

پروردگارا، و آنچه را که توان و طاقت آن را نداريم بر ما تحميل مكن‏؛ و از ما درگذر

و از ما درگذر؛ و ما را ببخشاى و بر ما رحمت آور؛ سرور ما تويى‏؛ پس ما را بر گروه كافران پيروز كن‏.


ترجمه آیه 286 سوره بقره

[تصویر:  profile800_lgvv.jpg]
 سپاس شده توسط
(1395 آبان 21، 22:22)mamad68 نوشته است:
(1395 آبان 21، 0:52)بازگشت به خاک نوشته است: به دلتون می افتد كه عاشقش هستيد و با خيالات مستمر از او غولی می سازيد كه فقط بعد از ازدواج شكسته می شود و واقعيت آن روشن می شود. معمولا چنين دو نفری به جای شناخت يكديگر، انرژی خود را صرف احساسات يكديگر می كنند، دل ميدهند و قلوه می گيرند، هر روز به تعداد زيادی براي يكديگر می ميرند، يا حداقل غش می كنند و تعارفات كلاس بالا نصيب هم می كنند، از وجود يكديگر ممنون می شوند، از هم زياد تشكر می كنند، با مطالعاتی كه در اينترنت يا ....آموخته اند سعی می كنند طرف مقابل را شيفته خود سازند

سلام داداش گلم
این حرفایی که زدید قشنگند ولی "هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد"
من اعتقادم اینه که اگه کاری رو تجربه کردم اونو با بقیه به اشتراک بذارم
نه بیشتر نه کمتر
یکم که سنتون بیشتر بشه به چیزای جالبی بر میخورید مثلا یه نمونه بارزش اینه که همه درسایی که خوندیم و قراره بخونیم هیچ جایی کاربرد نداره و همه چیز در عمل متفاوته!!!
من یه درس کار و زمان داشتم که با نمره 19.5 پاس شدم ولی وقتی رفتیم توی یه کارخونه برای انجام عملی اون دیدم همه چیز متفاوته.
میخواستم این بحث رو کلا ندید بگیرم و دیگه در این مورد پیامی ندم ولی دلم راضی نشد.
به نظر شما همه انسان ها در یک شرایط یکسانند و میشه برا همشون یه نسخه نوشت؟؟؟!!!
و در آخر اینکه اگه نشه توی این تاپیک درد ودل کرد پس کجا باید حرفای دلمون رو بگیم، البته بدون قضاوت!!!
یاعلی

کلا نوشتم
این مشکل یکی دو نفر نیست مشکل ایران هم نیست
مشکل کل دنیاست 
وقتی میبینیم الان آمار طلاق شده 40 درصد یعنی این حرفا درسته
تازه طلاق عاطفی که 2 نفر کار هم زندگی می کنند ولی هیچ احساسی به هم ندارند بماند

برای من همیشه عشق یه علامت سوال بوده 
اگر بهش نرسی که ناراحتی
اگر هم برسی که بازم به خاطر مرگ و ... از دستش میدی قطعا بازم ناراحت میشی

البته به جز عشق به خدا که بعد از مرگ هم پابرجا می مونه
أَعْدَي عَدُوِّكَ نَفْسَكَ الَّتِي بَيْنَ جَنْبَيْكَ - بزرگترین دشمن انسان، هوای نفس است

أفْضَلُ الجِهادِ جِهادُ النَّفْسِ عنِ الهَوى ، و فِطامُها عَن 
جَاهِدُوا أَهْوَاءَكُمْ كَمَا تُجَاهِدُونَ أَعْدَاءَكُم‏ - با هواهای نفسانی خودتان مثل دشمنتان بجنگید

به قبرستان گذر کردم صباحی شنیدم ناله و افغان و آهی شنیدم کله‌ای با خاک می‌گفت که این دنیا نمی‌ارزد بکاهی


 سپاس شده توسط
(1395 آبان 22، 2:17)بازگشت به خاک نوشته است:
(1395 آبان 21، 22:22)mamad68 نوشته است:
(1395 آبان 21، 0:52)بازگشت به خاک نوشته است: به دلتون می افتد كه عاشقش هستيد و با خيالات مستمر از او غولی می سازيد كه فقط بعد از ازدواج شكسته می شود و واقعيت آن روشن می شود. معمولا چنين دو نفری به جای شناخت يكديگر، انرژی خود را صرف احساسات يكديگر می كنند، دل ميدهند و قلوه می گيرند، هر روز به تعداد زيادی براي يكديگر می ميرند، يا حداقل غش می كنند و تعارفات كلاس بالا نصيب هم می كنند، از وجود يكديگر ممنون می شوند، از هم زياد تشكر می كنند، با مطالعاتی كه در اينترنت يا ....آموخته اند سعی می كنند طرف مقابل را شيفته خود سازند

سلام داداش گلم
این حرفایی که زدید قشنگند ولی "هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد"
من اعتقادم اینه که اگه کاری رو تجربه کردم اونو با بقیه به اشتراک بذارم
نه بیشتر نه کمتر
یکم که سنتون بیشتر بشه به چیزای جالبی بر میخورید مثلا یه نمونه بارزش اینه که همه درسایی که خوندیم و قراره بخونیم هیچ جایی کاربرد نداره و همه چیز در عمل متفاوته!!!
من یه درس کار و زمان داشتم که با نمره 19.5 پاس شدم ولی وقتی رفتیم توی یه کارخونه برای انجام عملی اون دیدم همه چیز متفاوته.
میخواستم این بحث رو کلا ندید بگیرم و دیگه در این مورد پیامی ندم ولی دلم راضی نشد.
به نظر شما همه انسان ها در یک شرایط یکسانند و میشه برا همشون یه نسخه نوشت؟؟؟!!!
و در آخر اینکه اگه نشه توی این تاپیک درد ودل کرد پس کجا باید حرفای دلمون رو بگیم، البته بدون قضاوت!!!
یاعلی

کلا نوشتم
این مشکل یکی دو نفر نیست مشکل ایران هم نیست
مشکل کل دنیاست 
وقتی میبینیم الان آمار طلاق شده 40 درصد یعنی این حرفا درسته
تازه طلاق عاطفی که 2 نفر کار هم زندگی می کنند ولی هیچ احساسی به هم ندارند بماند

برای من همیشه عشق یه علامت سوال بوده 
اگر بهش نرسی که ناراحتی
اگر هم برسی که بازم به خاطر مرگ و ... از دستش میدی قطعا بازم ناراحت میشی

البته به جز عشق به خدا که بعد از مرگ هم پابرجا می مونه

سلام؛ حرفای جالبی زدی؛ کلا عشق یه پروسه ی بسیار بسیار مهم است که کلی جای بحث دارد.
منم کلی دارم میگم که : چه بسا آدمایی تو یه نگاه عاشق شده اند! و چه بسا با دیدن یه سری از حرکات از طرف مورد نظر خود چنان دلباخته او شده اند که انگار زندگی بدون او هیچ و معنایی برای ادامه ندارد.
کماکان که من در دانشگاه یک ترم سر همین احساسات و عواطف به قول خودم عاشق یک نفر شدم و مسائل پیش اومد که پیش نرفتم. و بعدها فهمیدم که شخصی رو که مثلاً در 4 ماه یا 4 سال یا ... می شناسم و اونم نه بصورت پیوسته و گسسته ؛ با این تفاسیر اون شخص آیا با من ازدواج کنه و تو زندگی مشترک بیاد آیا همان گونه است که من تصور میکردم؟ یا ... (هر چند اکثر مردم اون جوری که تو خونه هستن تو بیرون نیستن و بالعکس) و ... با این حال میشه گفت عشق و عاشقی یه مبحث بسیار مهم هست که هر کس به نحوی اونو استنباط میکنه.
به هر حال هدف از دادن این نظر این بود که اگر به هر دلیلی و منطقی عاشق فردی شدید اونو اونقدر واسه خودت بزرگ نکنید و نعوذ بالله واسه خودتون خدا درستش نکنید. زندگی در نبود اون هم ادامه دارد چه بسا شاید بهتر و عالی تر.
عشق اصلی و 100 درصد عشق به خدا هست که آدم ندیده عاشقش هست و بازم نعوذبالله در صورت نبود اون (که اصلا با عقل جور نمیاد) زندگی دیگه معنایی نداره.

الا روح قرآن، حسن یا حسن... صفا بخش ایمان، حسن یا حسن...
[img=0x0]http://s9.picofile.com/file/8275573276/YaKarimAhleBeyt.jpg[/img]
[تصویر:  05_blue.png]
داستان رسول ترک که مورد لطف حسین(ع) قرار گرفت

در روز 5 اسفند سال 1284 شمسی، در محله قدیمی خیابان در شهر تبریز، فرزند مشهدی جعفر و آسیه خانم یعنی رسول چشم به جهان گشود. آسیه خانم یکی از گریه کنان روضه امام حسین (ع)، با عشق و محبتی که به مولا داشت فرزند خود را بزرگ کرد ولی بازیهای روزگار از رسول، جوانی خلافکار و لاابالی بارآورد. بعد از سنین بیست و چهار پنج سالگی، رسول شهر و دیار خود را رها کرد و به تهران آمد. از آنجایی که رسول آذری زبان بود در تهران به رسول ترک شهرت یافت. یکی از شبهای دهه اول محرم بود و رسول ترک دهانش را از نجاستی که خورده بود با آب کشیدن به خیال خود پاک کرد چرا که باز می خواست به همان هیأتی برود که شبهای گذشته نیز در آن شرکت داشت. ولی این بار گویا فرق می کرد. پچ پچ مسئولان هیأت که با نیم نگاهی او را زیر نظر داشتند برایش ناخوشایند بود. رسول یکی از قلدرهای شروری بود که حتی مأموران کلانتریهای تهران از اینکه بخواهند با او برخورد جدی داشته باشند بیم و هراس داشتند. می شود گفت که رسول از انجام هیچ گناهی مضایقه نکرده بود و این به زعم هیأتی ها که او در مجلسشان بود، گران تمام می شد. بالاخره یکی از میان آنها برخواست و در مقابل رسول قد راست کرد و در برابر لبخند رسول، از او با لحنی تند خواست که ازمجلس بیرون رود. رسول ساکت بود و فقط با ناراحتی به حرفهای او گوش می داد. خیلی ناراحت و عصبانی شد ولی چیزی نمی گفت. همه جا را سکوت فراگرفته بود. به گمان بعضی ها و طبق عادت رسول می بایست دعوایی راه می افتاد اما او بدون هیچ شکایتی و با دلی شکسته آنجا را ترک کرد و رو به سوی خانه حرکت کرد. هرچند رسول آدمی بسیار قلدر و شرور بود ولی اعتقادش به آقاامام حسین (ع) به اندازه ای بود که به او اجازه نمی داد تا از خادمان حسینی (ع) کینه و عقده ای به دل بگیرد و دعوا کند. آن شب نیز مثل شبهای دیگر گذشت. صبح خیلی زود بود و هنوز شهر هیاهوی روزانه خود را شروع نکرده بود که در یکی از خانه ها باز شد و مردی بیرون آمد. از حالتش پیدا بود که برای انجام امری عادی و روزمره نمی رود. او به سوی خانه رسول ترک می رفت. به جلوی درخانه رسید و شروع به در زدن کرد. رسول با شنیدن صدای در، خود را به پشت در رساند و در را باز کرد. پشت در کسی را می دید که به طور ناخودآگاه نمی توانست از او راضی باشد، بله، حاج اکبر ناظم مسئول هیأت دیشبی بود. همان هیأتی که رسول دیگر حق نداشت به آنجا برود. اما برخورد گرم و صمیمی حاج اکبر حکایت از چیز دگیری داشت. بعد از کلی معذرت خواهی، از رسول خواست تا در شبهای آینده در جلسات آنها شرکت کند اما چرا؟ مگر چه شده؟ ناظم دیگر بیش از این نمی خواست توضیح دهد ولی اصرار رسول پرده از رازی عجیب برداشت.
مرحوم حاج اکبر ناظم در شب گذشته در عالم خواب دیده بود که در شبی تاریک در صحرای کربلاست. او تصمیم می گیرد که به طرف خیمه های امام حسین (ع) برود ولی متوجه می شود که سگی در حال پاسبانی از آنجاست و به هیچ کس اجازه نزدیک شدن به آن خیمه ها را نمی دهد. ناظم زمانی که می خواهد به آنجا نزدیکتر شود، سگ به او حمله می کند. وقتی که می خواهد خود را از چنگال آن سگ رها کند متوجه منظره ای عجیب می شود، بله، چهره آن سگ همان چهره رسول ترک بود. مسئول پاسبانی از خیمه ها ی امام حسین (ع) را رسول ترک برعهده داشت. این همان چیزی بود که در رسول انقلابی عظیم ایجاد کرد و به یکباره از رسول ترک، حربن یزید ریاحی دیگری ساخت. بله، رسول به یکباره اسیر زلف یار شده بود و دیگر هر چه بر زبان می آورد شهد و شکری سوزان بود؛ دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند او از آن روز به بعد یکی از شیداترین و دلسوخته ترین دلداده ها و ارادتمندان به امام حسین (ع) می شود به گونه ای که هر سخنی که از او درباره آقا بیرون می آمد، هر شنونده ای را گریان و منقلب می ساخت و از این رو به حاج رسول دیوانه شهرت یافت و داستانهای شگفت انگیزی از او نقل می شود که ارادت او را به این خاندان عزیز اثبات می کند.
سرانجام در شب نهم دی ماه سال 1339 شمسی مصادف با پانزدهم رجب سال 1380 قمری درحالی که او حاج اکبر ناظم را بر بالین خود می بیند با گفتن مکرر «آقام گلدی ، آقام گلدی» روح بزرگش از بدنش خارج و به دیار باقی می شتابد. جنازه مطهرش را در قم، در کنار تربت پاک خانم فاطمه معصومه (س) در قبرستان حاج آقای حائری (قبرستان نو) به خاک می سپارند. روحش همنشین ابدی مولایش باد.

منبع:کتاب رسول ترک - مولف:محمد حسین سیف اللهی

الا روح قرآن، حسن یا حسن... صفا بخش ایمان، حسن یا حسن...
[img=0x0]http://s9.picofile.com/file/8275573276/YaKarimAhleBeyt.jpg[/img]
[تصویر:  05_blue.png]


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 3 مهمان