1398 خرداد 7، 16:46
1398 خرداد 7، 23:49
هر وقت هم تصمیم گرفتی برگرد قدمت روی چشم.منتظریم
1398 خرداد 8، 14:47
(1398 خرداد 5، 13:48)cornrose نوشته است: پسر عموم ده سالشه
داره بلند بلند قران میخونه
بعدشم با قران صوتی که داره ده بار تکرار میکنه
جوری که صداش تا خونه ما میاد
با اینکه خوشحالم هنوز از نسلای جدید کسی قران میخونه
ولی کلی میترسم از اینده اش
منم همسن اون بودم همین روشو طی کردم
حتی حافظم بودم خیر سرم!
الان جوری شده به کسی میگم حافظ قران بودم بنده خدا یه لحظه شوک میشه: |||ترجیح میدم دیگه نگم
فقط دوستای نزدیک
خودمم نمیدونمچی شد مسیرم عوض شده
فقط امیدوارم اینده اش مث من نشه
وقتی به این فک میکنم در اینده باید مادر بشم از خودمنا امید میشم
چجوریه بعصیا تا ازدواج میکنن یه بچه بدنیا میارن
ترسناکه همه چی
واقعا متاسف شدم حرفات دقیقا همونایی بود که تو ذهن من میچرخه شب و روز ......
یا رادَّ ما قَدْ فاتَ
عمرهای به سر آمده،
روزهای گذشته،
خونهای ریخته،
عشقهای گم شده،
آبروهای رفته،
بغضهای شکسته،
اشکهای چکیده،
و آبهای از جوی رفته را
تو باز میگردانی
ای باز گردانندهی از دست رفتهها...
سپاس شده توسط
1398 خرداد 8، 14:52
ویرایش شده
یا رادَّ ما قَدْ فاتَ
عمرهای به سر آمده،
روزهای گذشته،
خونهای ریخته،
عشقهای گم شده،
آبروهای رفته،
بغضهای شکسته،
اشکهای چکیده،
و آبهای از جوی رفته را
تو باز میگردانی
ای باز گردانندهی از دست رفتهها...
1398 خرداد 9، 23:47
دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفت
دایما یکسان نباشد حال دوران غم مخور
دایما یکسان نباشد حال دوران غم مخور
سپاس شده توسط
رامین. ، Queen ، عاشق فاطمه زهرا ، alireza.live ، آرمین ، BlueBoy ، حوا هستم ، formica ، شازده کوچولو
1398 خرداد 11، 9:24
چون
علم ات که زیاد شد...
شک و تردید هایت هم زیاد میشود!
علم ات که زیاد شد...
مسئولیت ات هم زیاد میشود!
علم ات که زیاد شد...
بی قراری و ناآرامی دلت هم زیاد میشود!
خدایا آن ده که آن به.
سپاس شده توسط
formica ، شازده کوچولو ، Queen ، رامین. ، عاشق فاطمه زهرا ، آرمین ، رَستا ، mohammad_93 ، K_1 ، Jupiter
1398 خرداد 11، 9:36
(1398 خرداد 8، 14:47)مهدا نوشته است:(1398 خرداد 5، 13:48)cornrose نوشته است: پسر عموم ده سالشه
داره بلند بلند قران میخونه
بعدشم با قران صوتی که داره ده بار تکرار میکنه
جوری که صداش تا خونه ما میاد
با اینکه خوشحالم هنوز از نسلای جدید کسی قران میخونه
ولی کلی میترسم از اینده اش
منم همسن اون بودم همین روشو طی کردم
حتی حافظم بودم خیر سرم!
الان جوری شده به کسی میگم حافظ قران بودم بنده خدا یه لحظه شوک میشه: |||ترجیح میدم دیگه نگم
فقط دوستای نزدیک
خودمم نمیدونمچی شد مسیرم عوض شده
فقط امیدوارم اینده اش مث من نشه
وقتی به این فک میکنم در اینده باید مادر بشم از خودمنا امید میشم
چجوریه بعصیا تا ازدواج میکنن یه بچه بدنیا میارن
ترسناکه همه چی
واقعا متاسف شدم حرفات دقیقا همونایی بود که تو ذهن من میچرخه شب و روز ......
من فکر کردم فقط من این سیر و سلوک رو طی کردم
بازم خدایا آن ده که آن به
باز خوبه هنوز باورم اینه ایمان داشتن بهتر از نداشتن اش هست
سپاس شده توسط
1398 خرداد 11، 13:59
ازش انگیزه بگیرید برای پاکیتون
سپاس شده توسط
1398 خرداد 12، 1:00
ویرایش شده
هنوز جرئتشو پیدا نکردم
راستش نمیدونم چی کار میخوام بکنم
این روزا توی جمع بیشتر از قبل میگم میخندم بقیه رو شاد میکنم ولی وقتی تنها میشم هی اهنگ گوش میدم بغض میکنم اشک میریزم
نمیدونم تا کجا پیش میره این قضیه
همین یه ماه پیش یه اهنگی از یه گروه خارجی پیدا کردم که خیلی قشنگ بود
یه اهنگی بود از گروه لینکین پارک نمیدونم شنیدید یا نه ولی خواندده اصلیشون دو سال پیش خودشو حلق اویز کرد ومرُد
یه کلیپی ازین بنده خدا هست که مال 36 ساعت قبل از مرگشه که وقتی دیدم خیلی برام جالب بود
با چند نفر میگفت و میخندید ولی تو چهره ش یه سردی وافسردگی خاصی بود
چیزی که خودم چند ماهه مخصوصا بعد عید خیلی تو خودم میبینم
اصلا تو اون کلیپ انگار داشتم خودمو میدیدم
جالب تر اینکه چند روزه تو خونه هر جا میشینم میگردم ببینم کجا میشه یه طناب اویزون کرد
میرم تو حموم هی زیر زیرکی به تیغ نگاه میکنم
ولی هنوز جرئتشو ندارم
میدونم خانواده م منفجر میشن بعدش
دیگه نمیدونم تا کی میتونم پیش برم اینجوری
هر روزم اندازه یه ماه طول میکشه
قشنگیشم اینه که با هیچکس نمیشه راجع به این چیزا حرف زد
تا دهنتو باز کنی عین سگ پشیمون میشی
نهایت نظری که میدن اینه که امیدوار باش چمیدونم برو دوماد شو یه دوست پیدا کن
عین اینه که به یه ادمی که پاهاش فلج شده بگی پاشو بدو برا سلامتیت خوبه
لامصب انقدر فشارش زیاده که یه پاکی طولانی هم نتونست جلوش دووم بیاره
رفقا من از 22 تیر 97 تا 4 فروردین یعنی 254 روز پاک بودم ولی بعدش پشت سر هم دارم میشکنم
از اخرین باری که اینجا چیزی نوشتم شیش ماه میگذره
الانم واقعا هیچ ایده ای ندارم که دارم چیکار میکنم
فقط خواستم یکم خودمو خالی کنم
سپاس شده توسط
Queen ، عاشق فاطمه زهرا ، مهرخدا ، شازده کوچولو ، Deril ، آرمین ، formica ، mohammad_93 ، شادن ، حوا هستم ، محسنین
1398 خرداد 12، 19:26
(1398 خرداد 12، 1:00)یوسف نوشته است: یه مدتی هست خیلی رفتم تو فکر خودکشی
هنوز جرئتشو پیدا نکردم
راستش نمیدونم چی کار میخوام بکنم
این روزا توی جمع بیشتر از قبل میگم میخندم بقیه رو شاد میکنم ولی وقتی تنها میشم هی اهنگ گوش میدم بغض میکنم اشک میریزم
نمیدونم تا کجا پیش میره این قضیه
همین یه ماه پیش یه اهنگی از یه گروه خارجی پیدا کردم که خیلی قشنگ بود
یه اهنگی بود از گروه لینکین پارک نمیدونم شنیدید یا نه ولی خواندده اصلیشون دو سال پیش خودشو حلق اویز کرد ومرُد
یه کلیپی ازین بنده خدا هست که مال 36 ساعت قبل از مرگشه که وقتی دیدم خیلی برام جالب بود
با چند نفر میگفت و میخندید ولی تو چهره ش یه سردی وافسردگی خاصی بود
چیزی که خودم چند ماهه مخصوصا بعد عید خیلی تو خودم میبینم
اصلا تو اون کلیپ انگار داشتم خودمو میدیدم
جال تر اینکه چند روزه تو خونه هر جا میشینم میگردم ببینم کجا میشه یه طناب اویزون کرد
میرم تو حموم هی زیر زیرکی به تیغ نگاه میکنم
ولی هنوز جرئتشو ندارم
میدونم خانواده م منفجر میشن بعدش
دیگه نمیدونم تا کی میتونم پیش برم اینجوری
هر روزم اندازه یه ماه طول میکشه
قشنگیشم اینه که با هیچکس نمیشه راجع به این چیزا حرف زد
تا دهنتو باز کنی عین سگ پشیمون میشی
نهایت نظری که میدن اینه که امیدوار باش چمیدونم برو دماد شو یه دوست پیدا کن
عین اینه که به یه ادمی که پاهاش فلج شده بگی پاشو بدو برا سلامتیت خوبه
لامصب انقدر فشارش زیاده که یه پاکی طولانی هم نتونست جلوش دووم بیاره
رفثا من از 18 تیر 97 تا 4 فروردین یعنی 254 روز پاک بودم ولی بعدش پشت سر هم دارم میشکنم
از اخرین باری که اینجا چیزی نوشتم شیش ماه میگذره
الانم واقعا هیچ ایده ای ندارم که دارم چیکار میکنم
فقط خواستم یکم خودمو خالی کنم
چرا فکر خودکشی تو سرته؟ چون فکر می کنی نمی تونی ترک کنی؟
چشمی که جمال تو ندیدست چه دیدست
افسوس بر اینان که به غفلت گذرانند ...
افسوس بر اینان که به غفلت گذرانند ...
1398 خرداد 12، 20:46
ویرایش شده
امیدوارم ناراحت نشید
اما 26 خط رو نقل قول کردید؟
همین پیام دو خطی رو که نوشتید
بالاش می نوشتید: آقا یوسف یا یوسف جان یا هر چی
آقا یوسف
می تونین به یه مشاور یا روانشناس مراجعه کنید؟
شاید بتونین یه راهکاری پیدا کنین
دیگه بعد از خودکشی راهی برای برگشت نیست
1398 خرداد 12، 22:06
(1398 خرداد 12، 20:46)می توانم نوشته است: ببخشید آقا محسن
امیدوارم ناراحت نشید
اما 26 خط رو نقل قول کردید؟
همین پیام دو خطی رو که نوشتید
بالاش می نوشتید: آقا یوسف یا یوسف جان یا هر چی
آقا یوسف
می تونین به یه مشاور یا روانشناس مراجعه کنید؟
شاید بتونین یه راهکاری پیدا کنین
دیگه بعد از خودکشی راهی برای برگشت نیست
در مورد "آقایوسف" و یوسف جان" و اینا حق با شماست، عجله داشتم که جایی برم به خاطر همین تو کامنتم رفتم سر اصل مطلب.
اما از اونجایی که از "26خط" کامنت "آقایوسف" دقیقا نفهمیدم چرا فکر خودکشی تو سرشونه، به خاطر همین مناسب ندیدم با این حجم کوچک اطلاعات از "آقایوسف"، ایشون رو به روانشناس حواله بدم یا براشون جمله های انگیزشی کلیشه ای به کار ببرم.
چشمی که جمال تو ندیدست چه دیدست
افسوس بر اینان که به غفلت گذرانند ...
افسوس بر اینان که به غفلت گذرانند ...
سپاس شده توسط
1398 خرداد 12، 22:21
واقعا چقدر شما انتقاد پذیرید
مرسی
حواله به روانشناس از نگاه من بهترین کاره
روانشناس خوب واقعا کمک می کنه
من امتحان کردم
نمی گم عالی شدم ولی واقعا اثر گذاشت
سپاس شده توسط
1398 خرداد 13، 11:54
هیچ آدمی حتی فکر خود کشی به سرش نمیزنه مگه اینکه واقعا نا امید شده باشه و همه ی در ها رو به روی خودش بسته ببینه و به معنای واقعی خسته شده باشه . واقعا خسته...
این بنده ی خدا انقدر توی زندگیش اتفاقات ناگوار افتاده والان فشار روش هست که حتی حاضره از جان خودش که برای هر شخصی گرانبها ترین دارایی هست بگذره
من باب تجربه ی خودم میگم : گاهی اوقات که به دوستام سر میزنم که ترم بالاتر و اینترن هستن . تو پاویون که میشینم میبینم چه جوونهای رعنا و زیبایی . چه جوونهای باسوادی از فشاری که روشون بوده دست به این کار زدن بعضی هاشون هم متاسفانه از دست میرن که واقعا غم انگیزه. من با صحبتی که با چند تاشون داشتم بعد از خوب شدنشون از دردهایی گفتن که واقعا جانکاه بوده و حتی تا هفته ها روی خود من هم تاثیر داشته . وای به حال اونها که مدام باهاش درگیر بودن .
مساله ای که این وسط هست تنها کسی که ضرر میکنه اول خود اون شخص بعد خانواده اش هست.
بهتر اینه که اطرافیان طرف مقابل رو بهتر درک کنند . و همدل باشند که اگر سختی و مشقتی هست با تعاون و هم فکری و به مرور حل بشه . یا حد اقل قابل تحمل تر باشه که شاید در آینده حل بشه.
خیلی از داروهای اعصاب هم میتونن عامل این حس باشند . خصوصا تو دراز مدت. یعنی به عنوان یکی از عوارض این حس رو به شخص بدن . که باید از پزشک خواست که عوض کنه دارو رو
وقتی شخص احساس کنه که درکش میکنند . وبرای حل مشکلها همه ی خانواده تعاون و همکاری داشته باشند میتونه به آرامش برسه.
به هر حال گرچه از من خواسته نشد ولی لازم دیدم به عنوان برادر کوچکتر و کمترین نه دستوری نه از بالا به پایین بلکه در کنار و به عنوان یک همدرد که خودش هم این حس و حال و این مشکلات رو کم و بیش تجربه کرده عرض کنم.
با آرزوی سلامتی و روزهای روشن برای تمام جوانان این خاک که روزهای سختی رو میگذرونند