1390 تير 14، 9:00
یادت بخیر کودکی ...
دوران قشنگی که خاطراتش هیچوقت از ذهنم پاک نمیشه ...
فکر نمیکنم بچه های این زمونه با اینهمه امکانات رفاهی که دارن ، لذتی که ماتوی بچگیمون میبردیم رو تجربه کرده باشن .
بچه های امروز خاطرات شیرین مارو ندارن .
اونا یادشون نمیاد تیتراژ شروع برنامه کودک اون بچه ای بود که دستشو میذاشت پشتش و ناراحت بود و هی راه میرفت
بعد یه دفعه پرده کنار میرفت و مینوشت :
برنامه کودک و نوجوان با آهنگ : وگ وگ وَََََگ ، وگ وگ وَََََگ ، وگ وگ وگ وگ ، وگ … !
اونا یادشون نمیاد تو دوران دبستان زنگ تفریح که تموم می شد مامورای آبخوریمون دیگه نمیذاشتن آب بخوریم .
یادشون نمیاد شبا بیشتر از ساعت ۱۲ تلویزیون دیگه برنامه نداشت . سر ساعت ١٢ سرود ملی رو پخش میکرد و تولبار رنگیش با اون صدای گوش خراشش میومد !
یادشون نمیاد هرکی بهمون فحش میداد کف دستمونو نشونش میدادیم و میگفتیم آیینه آیینه !!
آره شماها یادتون نمیاد ...
شما یادتون نمیاد زمستون اون وقتا تمام عشقمون این بود که رادیو بگه مدرسه ها به خاطر برف تعطیله !
شما یادتون نمیاد : کوچولوها کوچولوها دستاتونو بدین به ما بریم به شهر قصه ها .
شما یادتون نمیاد : گنجشککه اشی مشی … میفتی تو آب خیس میشی ...
شما یادتون نمیاد :کی میپزه آشپز باشی … کی میخوره حاکـــــــــــم باشــــــــی (به یاد هنرمندی که تنها خوند تنها زد و در تنهایی مرد ...)
شما یادتون نمیاد مدیر مدرسه از پدر مادرامون کادو میگرفت سر صف می داد به ما بعد می گفت :همه تو صفاشون از جلو نظام ... .
شما یادتون نمیاد آلوچه و تمره هندی ، بستنی و آلاسکا , همشونم غیر بهداشتی !
شما یادتون نمیاد : ادا کار میمونه … میمون جزو حیوونه !
شما یادتون نمیاد خط کشهایی که محکم می زدیم رو مچ دستمون دستبند می شد !
شما یادتون نمیاد کلی با ذوق و شوق تلویزیون تماشا می کردیم یهو یه تصویر گل و بلبل میومد میگفت : ادامه برنامه تا چند دقیقه دیگر !
شما یادتون نمیاد به ما کارت صد آفرین میدادن همچین خرکیف میشدیم . هزار آفرین که میدادن دیگه خوده خر میشدیم !!
شما یادتون نمیاد : پسرا شیرن مثه شمشیرن … دخترا موشن مثه خرگوشن !
شما یادتون نمیاد بستنی میهن رو که میگفت : مامان جون بستنیش خوشمزه تره !
شما یادتون نمیاد : پی پی پینوکیو پدر ژپتو ! گُ گُ گُربه نره روباه مکار !
شما یادتون نمیاد هر وقت آقای نجار میرفت بیرون وروجک خرابکاری میکرد !
شما یادتون نمیاد : سیاهی کیستی ؟!! منم پار۳۰ کولا !
شما یادتون نمیاد : دستمال من زیر درخت آلبالو گم شده خبر داری ؟؟؟
شما یادتون نمیاد : آهای ، آهای ، اهاااااای ، ننه ، من گشنمه !
شما یادتون نمیاد : اون موقعها مچ دستمون رو گاز می گرفتیم ، بعد با خودکار بیک روی جای گازمونساعت می کشیدیم !
شما یادتون نمیاد : وقتی سر کلاس حوصله درس رو نداشتیم ، الکی مداد رو بهانه میکردیم بلند میشدیم میرفتیم گوشه کلاس دم سطل آشغال که بتراشیم !
شما یادتون نمیاد که کانال های تلویزیون دو تا بیشتر نبود ، کانال یک و کانال دو !
شما یادتون نمیاد ، دوست داشتیم مبصر صف بشیم تا پای بچه ها رو سر صف جفت کنیم !
شما یادتون نمیاد ، پاکن های جوهری که یه طرفش قرمز بود یه طرفش آبی بعد با طرف آبیش میتونستیم نوشته های خودکاری رو پاک کنیم که همیشه آخرش یا کاغذ رو پاره می کرد یا سیاه و کثیف می شد !
شما یادتون نمیاد ، وقتی مشق مینوشتیم پاک کن رو تو دستمون نگه میداشتیم بعد عرق میکرد بعد که میخواستیم پاک کنیم چرب و سیاه میشد و جاش میموند دیگه هر کار میکردیم نمیرفت آخر سر مجبور میشدیم سر پاک کن آب دهن بمالیم بعد تا میخواستیم خوشحال بشیم که تمیز شد
شما یادتون نمیاد ، اون قدیما هر روزی که ورزش داشتیم با لباس ورزشی می رفتیم مدرسه !
تازه کلی هم احساس پادشاهی می کردیم که ما امروز ورزش داریم ، دلتون بسوزه !
شما یادتون نمیاد ، سر صف پاهامونو ۱۸۰ درجه باز می کردیم تا واسه رفیق فابریکمون جا بگیریم !
شما یادتون نمیاد : آن مان نماران، تو تو اسکاچی، آنی مانی کَ. لا. چی !
شما یادتون نمیاد ، گوشه پایین ورقه های دفتر مشقمون، نقاشی میکشیدیم بعد تند ورق میزدیم میشد انیمیشن .
شما یادتون نمیاد ، صفحه چپ دفتر مشق رو بیشتر دوست داشتیم به خاطر اینکه برگه های سمت راست پشتشون نوشته شده بود ولی سمت چپی ها نو بود !
شما یادتون نمیاد ، آرزومون این بود که وقتی از دوستمون می پرسیم درستون کجاست ؟ اونا یه درس از ما عقب تر باشن !
شما یادتون نمیاد ، تو راه مدرسه اگه یه قوطی پیدا میکردیم تا خود مدرسه شوتش میکردیم !
شما یادتون نمیاد : چی شده ای باغ امید ، کارت به اینجا کشید؟؟ دیدم اجاق خاموشه ، کتری چایی روشه ، تا کبریتو کشیدم ، دیگه هیچی ندیدم !
شما یادتون نمیاد ، برگه های امتحانی بزرگی که سر برگشون آبی رنگ بود و بالای صفحه یه “برگه امتحان” گنده نوشته بودن .
شما یادتون نمیاد ، با آب و مایع ظرفشویی کف درست میکردیم ، تو لوله خالی خودکار بیک فوت میکردیم تا حباب درست بشه !
شما یادتون نمیاد ، اون موقعها یکی میومد خونه مون و ما خونه نبودیم رو در مینوشتن : آمدیم منزل ، تشریف نداشتید !!
شما یادتون نمیاد ، خانواده آقای هاشمی رو که میخواستن از نیشابور برن کازرون ، تو کتاب تعلیمات اجتماعی !
شما یادتون نمیاد : دختره اینجا نشسته گریه می کنه زاری میکنه از برای من یکی رو بزن!! یه نفر هم مینشست اون وسط توی دایره ، الکی صدای گریه کردن درمیآورد !
شما یادتون نمیاد ، با مدادتراش و آب پوست پرتقال ، تارعنکبوت درست میکردیم !
شما یادتون نمیاد ، وقتی دبستانی بودیم قلکهای پلاستیکی سبز بدرنگ یا نارنجی به شکل تانک یا نارنجک بهمون می دادند تا پر از پولهای خورد دوزاری و پنج زاری و یک تومنی و دوتومنی بکنیم .
شما یادتون نمیاد ، همسایه ها تو حیاط جمع می شدن رب گوجه می پختن .
شما یادتون نمیاد ، دبستان که بودیم ، هر چی میپرسیدن و میموندیم توش میگفتیم ما تا سر اینجا خوندیم !
شما یادتون نمیاد ، خانم خامنه رو ( مجری برنامه کودک شبکه یک )
شما یادتون نمیاد : سه بار پشت سر هم بگو :
گاز دوغ دار ، دوغ گازدار !! یا چایی داغه ، دایی چاقه !
شما یادتون نمیاد ، صفحه های خوشنویسی تو کتاب فارسی سال سوم رو !
شما یادتون نمیاد ، قرآن خوندن و شعار هفته سر صف نوبتی بود .بعد هر کس میومد سر صف مثلا میخواست با صوت بخونه میگفت :
بییییسمیلّـــَهی یُررررحمـــَنی یُرررررحییییییم !!
شما یادتون نمیاد تو دبستان سر کلاس وقتی گچ تموم میشد ، خداخدا میکردیم معلم به ما بگه بریم از دفتر گچ بیاریم !
همیشه هم گچ های رنگی زیر دست معلم زود میشکست ، بعدم صدای ناهنجار کشیده شدن ناخن روی تخته سیاه .
شما یادتون نمیاد ، یکی از بازی محبوب بچگیمون کارت جمع کردن بود .با عکس و اسم و مشخصات ماشین یا موتور یا فوتبالیستها !
شما یادتون نمیاد ، قدیما تلویزیون که کنترل نداشت ، یکی مجبور بود پایین تلویزیون بخوابه با پاش کانالها رو عوض کنه !
شما یادتون نمیاد ، اون مسلسل های پلاستیکی سیاه رو که وقتی ماشه اش رو میکشیدی ترررررررررتررررررررر صدا میداد !
شما یادتون نمیاد ، خط فاصله هایی که بین کلمه هامون میذاشتیم یا با مداد قرمز بود یا وقتی خیلی میخواستیم خاص باشه ستاره می کشیدیم !
شما یادتون نمیاد : گل گل گل اومد . کدوم گل ؟ همون که رنگارنگاره . برای شاپرکها یه خونه قشنگه .کدوم کدوم شاپرک ؟؟ همون که روی بالش خالهای سرخ و زرده ، با بالهای قشنگش میره و برمیگرده ...
حرف آخر :
یادت بخیر کودکی ... چقدر شیرین بودی ...
عید زیبا بود به امید عیدی گرفتن ...
خرداد زیبا بود به امید سه ماه تعطیلی ...
پاییز زیبا بود به امید دیدن دوباره همکلاسیها ...
امسال دیگه میریم راهنمایی ... دوسال دیگه دبیرستان ... یکسال دیگه دیپلم و ...
با هر نوبرانه چشمهارو میبستیم و آرزو میکردیم .
چقد آرزو داشتیم ... چقدر ...
دنیا دنیا امید ...
روزی که نوبرانه زردآلو بود و چشمهام رو بستم و خواستم تو دلم آرزو کنم اما هیچ چیزی از دل به زبانم نیومد
فهمیدم بزرگ شدم ...
چشمم رو باز کردم . نوبرانه زردآلو در دستم بود و من هیچ آرزویی نداشتم ...
چقدر بزرگ شدن دردآور بود ...
بزرگ شدیم و دستها به جیب رفت و روبروی دستگاه بی حس و سرد عابر بانک پول میگیریم
و چه کیفی داشت پنجاه تومنی هایی که از دست پدر میگرفتیم و خوشحال میشدیم .
یادت بخیر کودکی ... چقدر شیرین بودی ...
تا بچه هستیم بزرگ شدن چه امید شیرینیست و بزرگ که میشویم بچگی حسرتی بزرگ ...
ای طلیعه هشتم!
من آمدم تا دلم را بر ضریح تو حلقه زنم و به دور کعبه عشق تو طواف دهم.
آمدم تا اشک چشمانم را دخیل سقا خانهات کنم.
آمدم تا از کبوتران حرمت گردم تا به هر صبح به دور گنبد طلائیت به پرواز درآیم
مولایم! ای طبیب دردمندان!
من آمدم تا دلم را بر ضریح تو حلقه زنم و به دور کعبه عشق تو طواف دهم.
آمدم تا اشک چشمانم را دخیل سقا خانهات کنم.
آمدم تا از کبوتران حرمت گردم تا به هر صبح به دور گنبد طلائیت به پرواز درآیم
مولایم! ای طبیب دردمندان!