نظرسنجی: نظرتون در مورد این تاپیک چیه؟
این نظرسنجی بسته شده است.
عالی
80.95%
34
80.95%
خوب
19.05%
8
19.05%
متوسط
0%
0
0%
ضعیف
0%
0
0%
در کل
42 رأی
100%
*شما به این گزینه رأی داده‌اید.

امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

دوره ی کامل تکنیک های موفقیت

#76
من و شما با گفتارمون، با اندیشه مون، با رفتارمون و ... آینده مون رو شکل میدیم.
"امروز ما، ما حصل دیروز ماست. فردای ما، ما حصل امروز ماست."
.
.
پیامبر (ص) فرمودند: "گفتار نیک باعث افزایش روزی، ثروت و طول عمر می شود."
.
.
چقدر خوبه که خوب حرف بزنیم تا این اتفاق ها بیوفته.
.
.
در یکی از پارک های تهران دیدم که یه آقایی با دختر کوچولوش وارد پارک شد.
دختره کوچولو موهاش رو خرگوشی بسته بود.
پدر دخترک رو برد استخر توپ.
بچه رفت توی توپ ها و رفت پایین طوری که فقط خرگوشی های موهاش بیرون موند.
بابای دختره اینقدر هول شد که با کفش دوید وسط توپ ها و از خرگوشی های موهاش گرفت و آوردش بالا!
بعدش بهش گفت: "من که گفتم نمی تونی!"
معلوم بود که این ها قبلش کلی، سر رفتن دختره، بحث کردن.
همون جا گفتم "خدایا شکر. یه بد بخت دیگه به بد بخت های کره ی زمین اضافه شد"!
ما در هیچ گزارش پزشکی ای نخوندیم که بچه ای زیر توپ مرده باشه!
اونم چی، توپ پلاستیکی!
چه خوب بود این پدر در اون شرایط می گفت "عزیزم بیا بیرون"
.
.
ابوعلی سینا هوش و حافظه ی فوق العاده ای داشت.
ازش پرسیدند "آیا مادر زاد اینطوری بودی؟"
گفت:
"
نه.
چهار ساله بودم که برای من معلمی رو آوردن و معلم من دو کار انجام می داد.
1- هر وقت منو می دید بهم می گفت "نابغه".
نابغه کوچولوی ما چطورن؟
نابغه ی من درس هاش رو خونده؟
نابغه .....
نابغه.....
نابغه.....
"
.
.
به پدر و مادر ها میگیم به بچه هاتون بگین نابغه.
بگین باهوش.
بگین با استعداد.
.
.
اونها در جواب میگن "نه. پر رو میشن. اینا همین جوری هم روشون زیاده. فردا میگن برا نابغه ات مبایل بخر"
میگم خیلی خوب.
بهشون نابغه نگین ولی تو رو به خدا عکسش رو هم نگید.
.
.
آدم گنده ها چی کار میکنن؟
؟
؟
- "ببین؟!"
- "چیه؟"
- "نمی دونم چرا خنگ شدم!"
- " دو تا شماره تلفن هم دیگه یادم نمی مونه. دستام هم این روزا همش تکون تکون میخوره. آلزلیمر نباشه؟! جوونی کجایی که یادت بخیر!"
- "والا جوونیات هم چیزی نبودی؟"
.
.
ابوعلی سینا میگه "آنقدر من این جمله رو تکرار کردم که حافظه ی من فوق العاده قوی شد و به یاد آوردم زمانی رو که شیر خوره بودم!"
"چی یادت اومد؟"
"یادم اومد من شیر خوره بودم و دنیا سوراخ سوراخ بود!"
"یعنی چی سوراخ سوراخ بود؟"
"نمیدونم. فقط سوراخ سوراخ بود!"
از مادرش می پرسن "راست میگه؟"
میگه "بله. زمانی که شیر خوره بود و ما در حیاط منزل کار می کردیم و او در حیاط بود مرغ و خروس ها بچه رو نوک میزدن. برای اینکه بچه در اون چند ساعت از نوک مرغ و خروس ها در امان باشد من یه آبکش رو وارونه میزاشتم رو سر بچه و او چند ساعت از روز، دنیا رو از زیر آبکش می دید"
.
.
دوستان سال ها پیش رسیدیم خدمت آقای نصرت که ایشون برای اولین بار "فنون تند خوانی" رو وارد ایرن کرده بود.
خیلی هم روش های جانانه ایه.
میدونید اولین جلسه ایشون چی گفتن؟
؟
؟
گفتن "بچه ها بیاید روزه بگیریم"!
!
!
حالا ما رفتیم کلاس تند خوانی!
!
!
"استاد روزه ی چی بگیریم؟"
؟
؟
"بچه ها روزه ی کلامی بگیرید! سه تا کلمه رو اززندگی هاتون حذف کنید"!
!
!
گفتیم "استاد چی رو؟"
؟
؟
"نمیتونم"
"نمیشه"
"نمیگزارن"
.
.
از این به بعد
"میتونم"
"میشه"
"میگزارن"
.
.
گفت بچه ها میخام یه خاطره براتون تعریف کنم.
"
یه روز یکی از رفیقام زنگ زد گفت نصرت آب دستته بخور، بدو بیا خونه ی ما!
سریع رفتم خونه شون.
دوستم گفت این آقا، پسرمه و از آمریکا اومده.
این خانوم، همسرشه و آمریکاییه و فارسی بلد نیست.
این دختر 4 ساله بچه شونه و فارسی بلد نیست.
نصرت جان این بچه ی 4 ساله همونیه که تو دوست داری!
همونیه که سر کلاسات به بچه ها میگی.
نمیتونم ونمیشه تو کا این بچه نیست!
نصرت جان از این بچه ی 4 ساله یه امتحان بگیر.
یکم نگاه نگاه کردم دیدم یه کمد چوبی کنار دیواره و یه عروسک هم بالای کمده.
نشستم رو زمین و به انگلیسی گفتم عمو جون بیا.
اومد.
گفتم او عروسک رو میبینی؟
گفت اهوم.
گفتم تو که نمیتونی برش داری؟!
به محظ اینکه گفتم تو نمیونی همچین نگاه نگام کرد. عاقل ان در صفیه!
یه دقیقه ای بر و بر نگام کرد و بعد سرش رو تکون داد و گفت متاسفم که نمی فهمی!
من صورتم شد عین لبو.
بچه ی فسقلی جلوی این همه آدم داره به من میگه نفهم!
آب دهنم ور به زور قورن دادم و گفتم عموجوون چرا من نمی فهمم؟
دختر بچه اصلا جواب نداد!
پشتتش رو کرد به من و بابش رو صدا کرد.
بابا بیا.
اومد.
بشین زمین.
نشست.
بغلم کن.
بغلش کرد.
برو کنار کمد.
رفت کنار کمد.
بعد عروسک رو برداشت و به من گفت دیدی گفتم نمی فهمی!
"
.
.
فکر می کنید این بچه مادرش در دوران بارداری قرص اعتماد به نفس می خورده؟!
؟!
؟!
بعد توی بیمارستان هم که به دنیا اومده گفته "اووه....اعتماد به نفس"!
!
!
نخیر.
با اون بچه درست برخورد کردند.
.
.
ما بچه مون که میخوره زمین در حالی که داریم زمین رو میزنیم میگیم "ای زمین بد بد بد"!
!
!
بچه پیش خودش فکر میکنه "اِ...پس این مقصر بود که من رو انداخت زمین"!
!
!
من اگه بچه ام بخوره زمین میگم "بابا جون هر چی میخای گریه کن. وقتی هم که گریه هات تموم شد پاشو و جلوی پات رو ببین"!
!
!
ولی وقتی رفتار غلط انجام بدیم، غلط یاد می گیرند!
.
.
بچه یک و نیم ساله میخاد غذا بخوره.
مادرش میگه بزار قاشق بدم خودش غذا بخوره.
بچه ی کوچولو هم که کنترلی نداره.
قاشق رو صاف میکنه تو چشمش.
مادره میگه "آخی ... گوگولی مامان ... خودم می کنم دهنت ... الهی مامان بمیره برات...."
تا 18 سالگی میکنه دهنش.
حالا معضل اساس اینه که ایشون دانشگاه شهرستان قبول شدن و پدر و مارد دارن میگن که تو خابگاه کی باید غذا دهن این بکنه!
خوب پدر و مادر عزیز، بزار آن قدر تو چشم و گوش و ... بکنه تا بالاخره راه دهنش رو خودش پیدا می کنه.
زندگی صحنه ی یکتای هنرمندی ماست
هر کسی نغمه ی خود خواند و از صحنه رود
صحنه پیوسته به جاست
خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد

#77
تاپیک خیلی جالبیه
بالاخره من هم وقت کردم مطالبش رو بخونم

اون حرفایی که توی مستند راز گفته می شد یا توی کتابش نوشته شده بود هم جزیی از این تکنیک های موفقیته؟
#78
(1389 تير 25، 11:04)koshti-ba-nafs نوشته است: تاپیک خیلی جالبیه
بالاخره من هم وقت کردم مطالبش رو بخونم

اون حرفایی که توی مستند راز گفته می شد یا توی کتابش نوشته شده بود هم جزیی از این تکنیک های موفقیته؟

نظر لطفتونه که وقت میزارید و تمام مطالب رو می خونید

دوست عزیز و دوستان عزیز به کلمه ی "کامل" در نام تاپیک دقت فرمایید

این دوره کامل کامل است

بدون اغراق عرض میکنم ما تمام چیزهایی رو که شما برای موفقیت مادی و معنوی نیاز دارید در این دوره به صورت کامل قرار خواهیم داد

ان شاء الله

و بنده بازم تاکید می کنم که به چیز هایی که می آموزید عمل کنید چون اگه عمل نکنید و یا اینکه بگید بعدا یه جا عمل میکنم خواهید دید که موفق نمیشید

تجربه بنده هم این رو نشون میده

بنده کتاب راز اقای رابینز رو هنوز نخوندم

الان 3 تا کتاب دیگه رو در حال مطالعه دارم که یکی از اقای رابینزه و یکی از آقای اسپنسر جانسون و یکی دیگه از دکتر شوارتز

و نمیتونم در مورد کتاب راز نظری بدم

ولی با توجه به نظر کسانی که تا کنون این دوره رو گذروندن میشه گفت که خیلی فراتر از فیلم و کتاب راز مطلب میگیم

در پناه حق
زندگی صحنه ی یکتای هنرمندی ماست
هر کسی نغمه ی خود خواند و از صحنه رود
صحنه پیوسته به جاست
خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد

#79
توماس ادیسون بزرگترین مخترع طول تاریخ بشر است.
یک هزار و نود و سه (1093) اختراع به نام آقای ادیسون ثبت شده است.
آقای ادیسون قبل از شانزده سالگی مثل بسیاری از نوابغ جهان از مدرسه اخراج میشه!
به چه جرمی؟
به جرم کودن بودن!
توماس ادیسون در زندگی نامه اش میگه که من شب یا روزی را به خاطر نمی آورم که از پدرم کتکی سخت، نخورده باشم!
!
!
بچه ی بسیار کنجکاوی بوده و دل و روده ی دستگاه ها رو می ریخت به هم تا که دوباره سر همشون کنه و دستگاه جدیدی درست کنه.
پدرش هم تا می دیده، او رو می زده.
.
.
ادیسون میگه یک روز به خواهر کوچک تر از خودم گفتم "یه دستگاهی رو درست کردم که خیلی جالبه! بیا بریم نشونت بدم"
گفت "چی هست؟"
گفتم " یه دستگاهیه که من دسته اش رو می چرخونم و تو سرت رومیاری جلو و موهات سیخ میشه!"
ادیسون میگه "من داشتم دسته رو می چرخوندم و موهای خواهرم هم سیخ بود و دو تایی داشتیم قش قش می خندیدیدم که پدرم از درآمد و آنچنان در گوش من خواباند که گوش من صد در صد شنواییش رو از دست داد!"
!
!
از یک گوش توماس ادیسون کر میشه!
!
!
زمانی که ادیسون در اوج شهرت بود، خبرنگاری با ایشون مصاحبه می کنه و میپرسه "آقای ادیسون رمز موفقیت شما در چیه ؟"
ایشون میگه " یک، مادرم. دو، پشتکار."
" ماردم چپ می رفت، راست می رفت می گفت توماس من نابغه است. توماس من یه روز مرد بزرگی میشه. توماس من مطمئنم تو مایه ی افتخار کشورت میشی ........ "
.
.
دو نفر که با هم مچ میندازن. کسی می برد که زور بازوش بیشتر است.
.
.
اگر پدر ادیسون روزی ده بار او رو کتک می زد، مادرش روزی صد بار به او پیام مثبت می داد.
و این پیام ها در نمیه ی پایین میشینه و کلی اتفاق میوفته.
.
.
و در مورد پشتکار صحبتی با هم نمی کنیم! باشه به جای خودش مفصل پشتکار رو توضیح میدم.
.
.
دوستان عزیز ما بد تربیت شدیم و بد تربیت می کنیم.
افکار مثبت مثل نور خورشید می ماند.
ولی قول میدم که نور خورشید به مکان مسقف نمی رسد.
چرا که دور تا دورش رو دیوار کشیدیم، پنجره گزاشتیم، پرده زدیم.
ما راه های ورود افکار مثبت رو بستیم!
!
!
یک روز صبح زود من از کنار پارکی عبور می کردم.
دو تا خانوم صبح زود ورزش کرده بودن و داشتن برمی گشتن خونشون.
از کنار من رد میشدن و حرف می زدن.
اولیه به دومیه گفت "ببین معلوم شد من از تو پیر ترم ها!"
دومیه گفت " نه. من قلبم دیگه جوون نداره. بمیرم براش!"
گفتم شما ها اومدید ورزش کنید یا اومدید خودتون رو بکشید؟
چی میگید؟
اول صبح دارید نق میزنید!
!
!
اگر ما با خودمون همین طور که هستیم برخورد کنیم همین طور هم می مانیم!
اگر ما با دیگران همان طور که هستند برخورد کنیم همان طور هم می مانند!
اگر با خودمون آن گونه که لایقش هستیم برخورد کنیم مسلما انسان متفاوتی خواهیم شد!
اگر با دیگران آن گونه که لایقش هستند برخورد کنیم مسلما انسان های متفاوتی خواند شد!
.
.
یه دوستی می گفت:
"
رفته بودم باغ وحش پکن در چین.
در باغ وحش پکن حیوانات تو قفس نیستند.
حیوانات آزاد اند.
و حیواناتی که خطرناک اند، با یه زجیری، طنابی بسته شدن ولی دورشون حصار نیست.
من دیدم یه فیل خیلی بزرگ با یه طناب پلاستیکی خیلی نازک (از اینایی که روش رخت پهن می کنیم) بسته شده به بامبو!
!
!
( بامبو همون نی خیزران است. از همین نی هایی که توی گل فروشی ها هم پیدا میشه.)
.
.
یه نگاهی به فیله کردم، یه نگاهی به طنابه کردم، یه نگاهی به بامبو کردم!
گفتم خدایا اگه این فیل سرش رو تکون بده یا طناب پاره میشه یا این نی از ریشه در امده.
.
.
( دوستان ایشون در مورد بامبو اشتباه می کرده چون ریشه های بامبو 30 متر میره توی زمین!)
!
!
به نگهبان اون فیل گفتم آقا اگه این فیل طناب رو پاره کنه و فقط یه دستش رو بلند کنه و بزاره زمین، سه تا بچه اون زیر له شدن.
این چه کاریه می کیند؟
یه زنجیری؟
قفلی؟
چیزی؟
خطرناکه ها!
حسن!
نگهبان فیله خندید و گفت آقا نگران نباش!
بچه فیل وقتی به دنیا میاد خیلی ضعیفه.
رو دست و پاهاش بلند میشه و تکون تکون میخوره و تلپ، میوفته زمین.
همون موقعی که بچه فیل به دنیا میاد، ما یه طناب نازک رو می بندیم به گردنش و می بندیم به بامبو.
اون موقع بچه فیل جوون نداره رو دست و پا های خودش بایستد چه برسه به اینکه بخاد طناب رو پاره کنه.
بچه فیل یه خاطره ای در ذهنش نقش می بندد که من زورم به این طناب و این نی نمی رسه
و این فیل دیگه حاظر نیست که تا آخر عمرش امتحان کنه که میشه یا نمیشه.
"
.
.
نکنه من و شما گیر یه طناب نازک باشیم!
یه تکون بخوری اون طناب رو از جا کندی!
نکنه سال هاست داریم خودمون رو گول میزنیم و الکی میگیم:
"نه زورم نمی رسه"
"نچ زندگیم رو نمیتونم عوض کنم"
"کلاس موفقیت کلیویی چنده"
.
.
بیایم از همین امروز شروع کنیم به راست و ریست کردن کارامون.
به درست کردن و عوض کردن شرایط موجود.
.
.
من میدونم
تجربیات ناموفق گذشته
زندگی با آدم های ضعیف و نادان و منفی
زندگی کردن تو جامعه ای که بیشتر آدم هاش غر میزنند و آیه یاس میخونن
یه باوری در بعضی از ما ها بوجود آورده که من مادر زاد از خانواده ی بازنده هام.
ولی به خود خدا میشود از خانواده ی برنده ها بود.
تو بشو اولین برنده ی خانواده و بقیه هم از تو یاد می گیرن.
زندگی صحنه ی یکتای هنرمندی ماست
هر کسی نغمه ی خود خواند و از صحنه رود
صحنه پیوسته به جاست
خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد

#80
دوستان بیاید کلمات مون رو اصلاح کنیم.
بنده کلی در مورد ضمیر ناخودآگاه صحبت کردم.
.
.
پدر با بچه اش داره صحبت می کنه:
"غذا رو لباست نریزی"
"نیوفتی"
"نشکنی"
"خراب نکنی ها"
.
.
بچه اش داره فوتبال بازی میکنه.
پدر میاد تشویقش کنه!
"لایی نخوری"!
عجب تشویقی!
خوب بگو "گل بزن"
.
.
بعضی ها میگن که ما دیگه یاد گرفتیم.
از این به بعد میخایم مثبت صحبت کنیم.
"من دیگه با همسرم جر و بحث نمی کنم"!
چقدر مثبت!
گفتیم ضمیر ناخودآگاه واژه های مثبت و منفی رو تکرار میکنه.
ضمیر ناخودآگاه شروع میکنه
"جر و بحث"
"جر و بحث"
"جر و بحث"
"جر و بحث"
"جر و بحث"
"جر و بحث"
.
.
صبح پا میشه له میکنه همسرش رو!
!
!
خوب بگو "من میرم و با همسرم یک رابطه ی عالی برقرار می کنم"
.
.
بچه ها رو میشونیم رو تاب چی میگیم؟
؟
؟
"تاب تاب عباسی خدا منو نندازی"
چقدر با مزه ایم ما!
یعنی اگه بچه از روی تاب افتاد و خونین و مالین شد، کی انداخته؟
؟
؟
خدا انداخته!
!
!
بعد مادرها این رو بدترش هم می کنن.
"اگه منو بندازی...."
یعنی تو که بالاخره میندازی!
!
!
"اگه منو بندازی، بغل مامان بندازی"
یعنی خدای نامهربون بچه انداز، اقلا نشونه گیری کن و بغل مهربون مادر بنداز!
چقدر با مزه ایم ما!
!
!
بعضی ها میگن "اگه منو بندازی دیگه نمیام تاب بازی"!
یعنی خیال کردی، من هر دفعه بیام و تو بندازی!
!
!
من هر وقت داداشم رو تاب میدم میگم "تاب تاب عباسی بچه ی خوب چه نازی"
یا اینکه میگم " تاب تاب عباسی خدا جونم چه نازی"
.
.
میرن مجلس ختم.
"غم آخرتون باشه"
"غم آخرتون باشه"
"غم آخرتون باشه"
"غم آخرتون باشه"
"غم آخرتون باشه"
"غم آخرتون باشه"
"غم آخرتون باشه"
"غم آخرتون باشه"
"غم آخرتون باشه"
.
.
تا آخر مجلس هشتصد نفر، هشتصد تا "غم" میکنن تو ضمیر ناخودآگاه طرف.
بیچاره شب میره میخابه.
ضمیر ناخودآگاه واژه ها رو پیدا میکنه.
"غم"
"غم"
"غم"
"غم"
"غم"
"غم"
"غم"
"غم"
"غم"
"غم"
.
.
صبح بلند میشه میزنه تو سر خودش!
!
!
چی چی "غم آخرتون باشه"!
تازه همین "غم آخرتون باشه" یه معنی دیگه هم میده.
یعنی نفر بعد که میمیره خودت باشی که دیگه شاهد فوت شدن عزیزات نباشی!
!
!
می بینید همه ی زندگیمون شده منفی!
خوب دوستان بگید
"ایشالا تو شادی ها ببینمتون"
"ایشالا خدا با انبیاء محشورشون کنه"
.
.
یه جوک:
یه نفر میخاست برای اولین بارش تو عمرش بره مجلس ختم.
از رفیقش پرسید "چه جوریه؟ بگو ما یه وقت خراب کاری نکنیم"!
رفیقش گفت "از در میری تو می شینی. خرما آوردن می خوری. گلاب آوردن می شوری. قرآن دادن می خونی. سخنرانی بود گوش می کنی. تمام که شد از در میری بیرون. صاحب عزاها وایسادن و لباساشون مشکیه. یکی یکی باهاشون دست میدی و میگی "غم آخرتون باشه" و میری خونتون."
گفت "باشه"!
رفت نشست و مراسم تموم شد و اومد بیرون.
با اولیه دست داد ولی جمله یادش رفت.
یکم فکر کرد گفت "دفعه آخرتون باشه"!
!
!
زندگی صحنه ی یکتای هنرمندی ماست
هر کسی نغمه ی خود خواند و از صحنه رود
صحنه پیوسته به جاست
خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد

#81
میگم اون دستگاهی که ادیسون ساخته موها رو سیخ می کنه هنوز موجوده ؟4fvfcja بعضی اوقات لازم می شه 4fvfcja

---
ما ایرانیا کلا خیلی منفی باف هستیم ، هر چیزی رو از جنبه ی بدش نگاه می کنیم ، کلا عینک بدبینی روی چشمهامون هست ، مثالای ققنوس خیلی پایه بود همین هم گاهی جلوی موفقیت رو می گیره ، مثلا در نوع کوچیکش بچه بدبخت اومده در آوردن ظرف های غذا کمک کنه مامانه با داد و بیداد می گه برو اونور تو نمی تونی،برو اونور الان می شکنیش این ها مال جهیزیمه Khansariha (134)...خب به بچه امید بده بگو آفرین بچه ی خوبم اومده کمک کنه بگیر ببر و کلی تشویقش کن به خاطر اینکار ! اما حیف که اینجور آدما کم پیدا میشه خود ما هم 90 درصد اوقات همین طور هستیم
#82
ما باید در آنچه که میگیم دقت کنیم.
چرا؟
؟
؟
چون عبارات مثبت و منفی در ناخودآگاه می نشیند و بزرگ می شود.
.
.
میگه "این مشکل ما هم که آقا حل نمیشه"
نگو این رو!
چرا؟
؟
؟
مشکل منفیه یا مثبت؟
؟
؟
منفی.
تا گفتی "مشکل" یه چیزی تو مغزت میگه که آماده شو برای جنگ!
شاید هم مجبور بشی آخرش به علامت تسلیم دستت رو ببری بالا!
بگو "مسئله ی من".
چون ذهن من و شما می داند که "مسئله" یعنی چیزی که راه حل دارد.
"مشکل" یعنی چیزی که باید باهاش بجنگی!
.
.
من و شما باید گویش مون رو عوض کنیم اگر میخایم به موفقیت برسیم.
.
.
"دروغ نگو"
"داد نزنی ها"
"چرا دیر اومدی؟"
"فراموش نکنی ها"
"ببخشید مزاحم وقت تون شدم"
.
.
- "فلان کار رو می کنی؟"
- "اگه بتونم"
.
.
- "آقا زمانه چطوره؟"
- "ای روزگار نامراد"
.
.
- "حالت خوبه؟"
- "ای بدک نیستم"
.
.
این ها رو باید اصلاح کرد!
!
!
"دروغ نگو" =>> "راست میگی"
"داد نزنی ها" =>> "آرام باش"
"چرا دیر اومدی؟" =>> "چه خوب شد که اومدی"
"فراموش نکنی ها" =>> "یادت باشد"
"ببخشید مزاحم وقتتون شدم" =>> "ممنونم که وقتتون رو در اختیارم گزاشتید"
"اگه بتونم" =>> "می تونم"
"ای روزگار نامراد" =>> "چه زمونه ی خوبیه"
"ای بدک نیستم" =>> "عالی ام"
.
.
میره عیادت مریض:
"هنوز خوب نشدی؟ آخی؟"
خوب تو که داری دو دستی می کُشیش!
چی بگیم؟
؟
؟
"بهتری؟"
.
.
بعضی ها رو دیدم به مریض میگن "خدا بد نده؟!"
عجب خدایی!
بچه ها رو از رو تاب می ندازه و به آدم گنده ها هم بد میده!
چی چی "خدا بد نده؟!"
آیه ی قرآن داریم که میگه "هر بدی که به شما می رسد از جانب خود شماست"!
چی بگیم؟
؟
؟
"خدا سلامتی بده"
"خدا شفاء بده"
"ایشالا روز به روز بهتر شید"
.
.
دو تا عبارت خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی بد، ما ایرانی ها داریم که در هیچ زبان زنده ی دنیا معادل ندارد!
!
!
یکیش "خسته نباشید"!
مگه کلنگ زدیم که خسته باشیم؟!
قبلا گفتیم که ضمیر ناخودآگاه با جمله ها کار ندارد. با کلمه های مثبت و منفی کار دارد.
این یه کلمه ی بی ریخت می گه، اون یکی بدترش میگه.
- "خسته نباشی"
- "درمونده نباشی"
ناخودآگاه شروع میکنه:
"خسته"
"درمونده"
"خسته"
"درمونده"
"خسته"
"درمونده"
"خسته"
"درمونده"
"خسته"
"درمونده"
"خسته"
"درمونده"
.
.
بهتر نیست که بگیم
"شاداب باشید"
"با نشاط باشید"
"پر انرژی باشید"
"خدا قوت"
"سلامت باشید"
"ممنون"
"خدا خیرتون بده"
"ایول" (خنده)
.
.
و اما دومیش!
"دستت درد نکنه"!
خانوم خونه سه ساعت آشپزی کرده.
آخرش همه میگن "دستت درد نکنه"!
آخه نخود و لوبیا و لپه و گوشت مگه دست درد میاره؟!
نه، خداییش اگه میاره بگید تا بدونیم؟!
جالب اینجاست که خانوم ها وقتی اینو بهشون میگی همچین زوق میکنن!
جالب تر اینجاست، خانوم خونه آنچنان با احساس میگه " مرسی"!
می بینید ما ایرانی ها چقدر بامزه ایم!
ولی اون قسمت بالای مغزتونه.
بزارید ببینیم که در قسمت پایین چه خبره؟
؟
؟
خانوم خونه شب می خوابه.
ضمیر ناخودآگاه از این جمله، عبارات رو میکشه بیرون.
"درد" خیلی منفیه!
شروع میکنه
"درد"
"درد"
"درد"
"درد"
"درد"
.
.
خانوم صبح پا میشه میگه "وای نمی دونم چرا هشت جام درد می کنه"!
هشت جا!
جالب تر اینجاست که فکر میکنه از کار دیروز بوده ولی طفلک نمی دونه که از تشکرهای اعضای خانواده این طور شده!
زندگی صحنه ی یکتای هنرمندی ماست
هر کسی نغمه ی خود خواند و از صحنه رود
صحنه پیوسته به جاست
خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد

#83

بهنام من فقط وقت کردم این مطلب اخریت رو بخونم
این جمله هم خیلی جالب بود کلی خندیدم haha


نقل قول: جالب تر اینجاست، خانوم خونه آنچنان با احساس میگه " مرسی"!
مردن پايان تو نيست، آغازی دگر بايد تو را
#84
پوریا همین نشون میده که تصویر سازی ذهنیت خوبهcheshmak

خیلی میتونه کمکت کنه53258zu2qvp1d9v

تازه اگه میخای بیشتر بخندی پست های قبلم بخونی بد نیستcheshmak
زندگی صحنه ی یکتای هنرمندی ماست
هر کسی نغمه ی خود خواند و از صحنه رود
صحنه پیوسته به جاست
خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد

#85
دوستان عزیز توی گفته هامون باید دقت کنیم!
توی نوشته هامون باید دقت کنیم!
!
!
رو دیوار مینویسه "لعنت بر پدر و مادر کسی که اینجا زباله بریزد"
مردم رو هم که دیدید، این روزها آماده اند که دعوا راه بندازن.
ساعت 9 شب طرف داره با کیسه زباله اش میاد.
تا چشمش میوفته به دیوار با عصبانیت میگه "لعنت به جد و ابادت! بی ادب!"
بعدش در کیسه زباله رو باز می کنه و تمام زباله ها رو پخش می کنه همونجا تا دیگه فحش نده!
خوب بنویس "رحمت بر پدر و مادر کسی که زباله نریزد"!
!
!
پشت کامیون می نویسه "بر چشم بد لعنت"!
خوب بنویس "بر چشم خوب رحمت"!
!
!
رو دیوار می نویسه "اگر بی حجابی نشانه ی تمدن است، حیوانات متمدن تر اند"!
بامزه است که زیرش هم می نویسه "شهید مطهری"!
مطهری بنده خدا!
یه نفر الکی نوشته "مطهری" همه کپی کردن.
چی چی "شهید مطهری"؟
؟
؟
دوست من شنیدین بگن:
امام صادق از خیابانی عبور می کرد.
(خوب اون موقع هم بی حجاب و نیمه حجاب بوده)
بعد مثلا یه نیمه حجابی رو دید
- "حیوون بیا ببینم"
- "بله یا بن الرسول الله"
- "بکش پایین روسریت رو"
- "چشم یا بن الرسول الله"
!
!
اگه شنیدین بگین شاید من نشنیدم!
!
!
دین اسلام مأدب است!
ما اهانت نداریم!
حرف خوب رو باید خوب زد!
.
.
تو نوشته هامون دقت کنیم.
تو گفته هامون دقت کنیم.
.
.
خیلی از ضرب المثل ها هست که ما استفاده می کنیم و بد و منفی است!
!
!
- "ببین!"
- "چیه؟"
- "مثل خر تو گل گیر کردم"
.
.
"آقا خر ما از کرگی دم نداشت"
" گاوم زاییده"
"کوزه گر تو کوزه شکسته آب می خوره"
" با یه گل که بهار نمیشه"
"نرود میخ آهنین در سنگ"
.
.
ببخشید این رو میگم.
طرف انگشتش رو تا ته کرده تو دماغش.
بهش میگی "آقا نکن زشته"!
بر می گرده میگه "ترک عادت موجب مرض است"!
.
.
"خواهی نشوی رسوا هم رنگ جماعت شو"
این جماعت دارن یه غلطی می کنن، تو هم برو غلط کن.
.
.
یه ضرب المثل های بی ریخت منفی.
نگفتم هر چی ضرب المثل داریم بده!
من دارم بد هاش رو میگم.
.
.
"چراغی که به خانه روا است، به مسجد حرام است"
این رو هم قبول نداریم!
اگر الگوی ما آقا علی (ع) و خانوم فاطمه (س) هستند،
اگر الگوی ما امام حسن (ع) و امام حسین (ع) هستند،
اینها سه روز، روزه می گرفتند و وقت افطار که می شد، فقیر می آمد و غذاشون رو می دادن به فقیر!
سه روز هیچی نمی خوردن!
بارها گفته شده که پیغمبر (ص)، خانوم فاطمه (س) رو می دیدند با چهره ای زرد!
!
!
چی چی "چراغی که به خانه روا است، به مسجد حرام است"؟!
؟!
؟!
این ضرب المثل ها نه با دین ما هم خوان است و نه با فرهنگ ما.
یه حرف های بی خودی است.
.
.
تو بم زلزله اومده.
چهل هزار نفر مردن.
من هم وایسادم بالا سر آوار.
یه صدای ضعیفی از اون زیر میاد
"کمک"
"کمک"
.
.
بعد من میگم "چیه ناله می کنی اون زیر! کمک کمک! چهل هزار نفر مردن! حالا تو یکی رو در بیاریم که چی! با یه گل که بهار نمیشه! تو هم بمیر"!
!
!
اولین گلی که سر از خاک بر می آرد نشانه ی بهار است.
.
.
دوستان در سواحل مکزیک ستاره های دریایی بسیارند.
آنقدر که وقتی راه میرید اون ها رو زیر پا له می کنید.
و اینها میان به ساحل و مشکل تنفسی پیدا می کنند و می میرند.
یه آقایی قدم می زد در ساحل و دولا می شد یه ستاره ی دریایی بر میداشت و پرت می کرد توی آب!
دوباره قدم می زد و دولا میشد و یه دونه دیگه بر میداشت و پرت می کرد توی آب.
یکی گفت "عمو چیکار می کنی؟"
- "دارم جونشون رو نجات میدم"
- "حالت خوبه؟ تو میدونی چند هزار ستاره ی دریایی هر روز میان به این ساحل و مشکل تنفسی پیدا می کنند و می میرند؟ هیچ میدونی چند ساحل توی دنیا هست که این ستاره ها رو به سمت خودش میکشه؟ حالا تو پنج تاش رو هم بندازی توی آب که چی بشه؟ با یه گل که بهار نمیشه!"
لبخندی زد و دولا شد و ستاره ی دریایی دیگری رو برداشت و پرت کرد توی آب!
و گفت "ولی برای این یه دونه بهار شد. این رو من به زندگی برگردوندم"
.
.
کوزه گر تو کوزه شکسته آب می خوره؟
؟
؟
احتمالا کسی که این ضرب المثل رو ساخته به عمرش کوزه گری نرفته، نکرده، ندیده!
تشریف ببرین کوزه گری.
بگردین خوشگل ترین کوزه رو پیدا کنید.
بعد بگید "آقا این کوزه چند؟"
میگه "عذر میخام. این فروشی نیست. این خوشگله مال خودمه. اینی که سه بار لعاب دادم مال خودمه"
دوستان من بارها این رو امتحان کردم.
اگر بگیم " کوزه گر تو کوزه شکسته آب می خورد" مثل این میمونه که بگیم "نانوا نان خشک می خورد"!
نون ها رو میفروشه و خودش نون خشک ها رو با کلنگ خرد میکنه و میخوره!
می بینید خنده داره!
بامزه است!
!
!
نانوا بهترین نان را می خورد.
.
.
تو حرفامون دقت کنیم.
تو نوشته هامون دقت کنیم.
در ضرب المثل هایی که استفاده می کنیم دقت کنیم.
زندگی صحنه ی یکتای هنرمندی ماست
هر کسی نغمه ی خود خواند و از صحنه رود
صحنه پیوسته به جاست
خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد

#86
سلام

ممنون از این متنای عالیییییییییییییی41

به نظرم اولین مانع تحول عادته

اگه به یه زندگی عادت داشته باشیم سخته واسه تحول

که به نظرم همون وابستگیه که امیر حسین گفت

317Muscular

نگاه این شکلکا به کارشون عادت دارن واسه عوض کردنشون باید یه چیزه جدید ساخت

به نظرم باید جدید شد!!!!317[/size]
#87
کنفیسیوس جمله ی زیبایی داره. میگه "به جای اینکه به تاریکی لعنت بفرستی شمع ای روشن کن"
به جای اینکه راه بری غر بزنی، بد وبی راه بگی، یه شمع روشن کن.
اون یکی هم به جای اینکه غر بزنه یه شمع روشن کنه.
اون یکی هم.....
اون یکی هم.....
اون یکی هم.....
اون یکی هم.....
.
.
همه جا روشن میشه!
!
!
بعضی ها فکر میکنن مثبت اندیشی یعنی اینکه ما می خایم بگیم افکار منفی اصلا وجود ندارد؟!
؟!
؟!
نه خیر.
افکار منفی وجود دارد ولی ما می خایم آنقدر قوی بشیم که منفی ها روی ما اثری نگذارد.
.
.
دیدین وقتی ماهی حرف میزنه چطور دهنش رو تکون میده ولی صدایی ازش بیرون نمیاد!
ما می خایم به جایی برسیم که آدم هایی که منفی میگن و غر میزنن فقط نگاهشون کنیم و ببینیم که یه دهن تکون تکون می خوره!
بگیم چه ماهی گنده ای!
!
!
و اما یادت باشد که وقتی شروع کردی به تلقین مثبت حمله ی منفی ها آغاز می شود!
قانون مقاومت!
!
!
مثلا زخم معده داره.
به خودش میگه "به لطف الهی معده ی من روز به روز بهتر و بهتر می شود."
یکی توی مغزش میگه "راست میگی؟ کی بود دیشب رفت آندوسکپی؟ اگه مردی نیم کیلو فلفل بخور!"
.
.
یه چیزی میخاد بزندت زمین.
.
.
مثلا بدهکاری داره.
راه میره میگه "به لطف خدا همین روزها قرضم رو میدم"
یه صدایی توی مغزش میگه "دلت خوشه؟ شپش های ته جیبت رو دیدی؟"
.
.
ان شاء الله یادتون میدم که این مقاومت رو خرد کنید و ازش عبور کنید.
.
.
دوستان من عبارات و تفکرات مثبت سازنده و جان بخش اند.
عبارات و تفکرات منفی کشنده و جان گیر.
.
.
چند تا قوباغه از جنگلی عبور می کردند.
گودالی بسیار عمیقی بود و دور تا دور گودال بسیار لیز و صاف.
دو تا از این قورباغه ها گودال رو ندیدن و افتادن توش.
قورباغه ها می پریدن بالا، لیز می خوردن پایین.
قورباغه هایی که اون بالا بودن شروع کردن به گفتن عبارات منفی:
"بیچاره ها"
"بدبخت ها"
"مگه کور بودین"
"حالا چرا جون می کنید"
"بمیرید دیگه"
.
.
دیدید بعضی ها رو؟!
یکم دور و برمون رو نگاه کنیم می بینیم از این قورباغه ها انقدر زیاده!
.
.
یکی از قورباغه ها مرد.
یکیشون با هر تلاشی که می شد کرد خودش رو رسوند به بالای گودال.
همه ی قورباغه ها متعجب شدن!
ققنوس گفته بود عبارات منفی می کشد!
پس چرا این نمرد؟
؟
؟
گفتن خوب شاید مطالب ققنوس رو نخونده!
نمی دونسته که باید بمیره!
گفتن خوب ازش می پرسیم.
- "قورغوری تو مطالب ققنوس رو خوندی؟"
- "خواهش می کنم، از لطف شماست"
- "بله! قورغوری میگیم تو مطالب ققنوس رو خوندی که می گفت عبارات منفی می کشد؟"
- " من واقعا ازتون ممنونم"
یکی گفت نکنه کره؟!
دیدن کره!
به زبان ایما و اشاره گفتن ما اون بالا وایساده بودیم دستامون رو تکون می دادیم، دهانامون رو تکون می دادیم، چی شد که تو اومدی بالا؟
؟
؟
گفت "ها ... خدا خیرتون بده ... اگه شما ها نبودین که منم مثل اون یکی مرده بودم!!! شما ها بودین می گفتین آفرین. بیا بالا. یکم مونده. فقط شما ها بودین!"
.
.
دقیقا عبارات مثبت و منفی میتونه جان بدهد یا بکشید!
.
.
سه تا کارگر توی آمریکا داشتند دیوار یک کلیسا رو آجر به آجر می ساختن.
یکی رد شد به اولیه گفت "چی کار می کنی؟"
گفت "مگه کوری مسخره!مرده شورت رو ببرن! دارم جون می کنم! چی کار می کنم! وایسادی منو نگاه می کنی!"
به دومی گفت "چی کار می کنی؟"
گفت "آقا داریم زحمت می کشیم! نون حلال! پول در میاریم! خرج زن و بچه!"
به سومی گفت "چی کار می کنی؟"
گفت "دارم دیوار زیباترین کلیسای شهرمون رو درست می سازم"!
!
!
هر سه، کارگر
هر سه، ساعت کار مساوی
هر سه، به یک اندازه دست مزد می گیرن
ولی نگاهشون به زندگی متفاوت است.
و مهم تر اینکه اینها توی زندگیشون هم برخورد هاشون مبتنی بر مهون تفکر و بینش است.
.
.
دوستان عزیز یک خانم معلمی در آمریکا کاری کرد که اسم او در تمام کتاب های تربیتی و پرورشی چاپ شد.
تمام دوستانی که در دانشگاه علوم تربیتی و روانشناسی تربیتی خوندن امکان ندارد که قضیه این خانم رو نخونده باشند.
معلمی با 28 سال سابقه کار به اسم خانم "دُنا".
خانم دُنا یک روز رفت سر کلاس با یک جعبه کفش.
جعبه ی کفش رو گزاشت روی میز.
به دانش آموزها گفت "بچه ها میخام نمی تونم هاتون رو یا بنویسید یا نقاشی کنید و اینها رو بیارید بریزید در جعبه ی کفشی که روی میز منه"
.
.
"من نمی تونم خوب فوتبال بازی کنم."
" من نمی تونم دوچرخه سواری کنم."
"من نمی تونم درس ریاضی رو خوب یاد بگیریم"
"من نمی تونم با رفیقم که قهر کردم، آشتی کنم"
"من نمی تونم با داداشم روزی سه بار تو خونه دعوا نکنم"
.
.
بچه های دبستانی شروع کردند به کشیدن نمی توانم هاشون.
خودش هم شروع به نوشتن کرد.
نمیتونم ها یکی یکی در جعبه ی کفش جا گرفت.
وقتی همه ی نمی توانم ها جمع شد در جعبه رو بست و گفت "بچه ها بریم تو حیاط مدرسه"
بیلی برداشت و گودالی حفر کرد.
گفت "بچه ها امروز میخایم نمی تونم هامون رو دفن کنیم"
جعبه رو گزاشت توی گودال و شروع کرد با بیل روی اون خاک ریختن.
وقتی که تمام شد به سبک مسیحی ها گفت "بچه ها دست های هم رو بگیرید"
خودش هم شد پدر مقدس و شروع کرد به صحبت کردن.
"ما امروز به یاد و خاطره ی شاد روان «نمی توانم» گرد هم آمدیم. او دیگر بین ما نیست. امیدوارم بازماندگان او «می توانم» و «قادر هستم»، روزی همانند او در تمام جهان مشهور و زبان زد شوند و «نمی توانم» در آرامگاه ابدی خود به سر برد."
به بچه ها گفت "برین کلاس".
بچه ها وقتی وارد کلاس شدن دیدن مقداری کیک و مقدار زیادی پفک داخل کلاس گزاشته شده.
وسط کیک یک مقوا بود و نوشته بود "مجلس ترحیم نمی توانم"!
بعد از اینکه کیک رو خوردن، مقوا رو برداشت و چسبوند کنار تابلوی کلاس.
تا پایان اون سال تحصیلی، هر کدوم از بچه ها که به هر دیلی به معلمش می گفت "خانم، نمی تونم"، در جوابش خانم دنا یه لبخندی می زد و اون مقوا رو نشونش می داد و خود اون بچه حرفش رو می بلعید و ادامه نمی داد.
پایان اون سال تحصیلی شاگردان خانم دُنا بالاترین نمره ی علمی رو در مدرسه ی خودشون کسب کردند.
.
.
یه قول همین الان همه مون به هم دیگه بدیم.
دوست دارم امروز همین جا، نمیتونم هامون رو دفن کنیم و از این تاپیک بریم بیرون!
قبوله؟
؟
؟
هر که پایه است یه یاعلی بگه!
!
!




حالتون چطوره؟
؟
؟
چطوری تر میخاین بشید؟
؟
؟


خسته ای؟
؟
؟
افسرده ای؟
؟
؟
بیکاری؟
؟
؟
بی حالی؟
؟
؟
دل مرده؟
؟
؟
بدهکار؟
؟
؟
بیمار؟
؟
؟


کی برنده است؟
؟
؟
قویه؟
؟
؟
گل؟
؟
؟
با حال؟
؟
؟
قهرمان؟
؟
؟
خوشبخت؟
؟
؟
کی خودشو دوست داره؟
؟
؟
کی خداشو دوست داره؟
؟
؟


کی خوش تیپ؟
؟
؟
زندگی صحنه ی یکتای هنرمندی ماست
هر کسی نغمه ی خود خواند و از صحنه رود
صحنه پیوسته به جاست
خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد

#88
سلام

عالی ..عالی تر....نه ....من ...... 53258zu2qvp1d9v

در پناه امن یاد خدا؛ایام به کام..یاعلی.53
[تصویر:  07c49977111e42a28fd6.jpg]

#89
سلام 317
منم اومدم...(آخر اعتماد به نفسم من!)
یعنی قبلا هم اومده بودم پست اول رو به زور خوندم..42
پستها طولانی... منم که از حوصله موصله(موسله؟) تعطیل 4fvfcja

ولی الان که اون پستهای بالایی داداشم بهنام رو خوندم واقعا لذت بردم 41
حالا برای شرکت دردین دوره تکنیکهای موفقیت چه باید کردنم!!؟

البته من ازالان سعی میکنم صفحات قبل رو هم بخونم
هرچند کمی تا اندکی آسان نیست! (کلمات مثبت4fvfcja)
[تصویر:  wp4003454.jpg]
#90
کارت خیلی عالیه ققنوس جان. 41
(1389 تير 14، 15:48)عماد نوشته است: البته نیاز به پشتکار و اراده ی زیادی داره
من هم پستم رو ویرایش کردم Khansariha (48)


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان