1398 مرداد 27، 2:23
به به روز سی و شیشم هم تموم شد. چهل روز تو مشتمه، همین دور و ورا منتظرمه و داره تشویقم می کنه. من شب کار هستم و قبلا یکی از مشکلاتی که داشتم این بود که شبا تو دفتر کارم تنها بودم و کلا شب و بیداری و تنهایی ترکیبیه که آدم رو میبره به سمتش... ولی خدا رو شکر حالا یه همکار جدید تو اتاقم هست که منو از تنهایی در آورده و این خیالمو راحت می کنه. خدا رو شکر گذارم از یه روز خوب دیگه و با قدرت راهمو ادامه میدم.
Sure I’ve lost a couple of battles over the years
but the second I give up the fight is the second I lose the war
but the second I give up the fight is the second I lose the war