1397 خرداد 4، 14:16
(1391 فروردين 24، 14:32)18salghafas نوشته است: یه جوش زده بود روی دماغم، رفتم پای آینه گفتم اخه اینهمه جا ، اخه جا قحطی بود ، حالا طرف نون شب نداره بخوره یا توی بستر بیماریه من فکر جوش روی دماغم بودم ، عجب ، ادم تا کجا میتونه تنگ نظر بشه ....
بگذریم تنها کاری که در برابر این جوش می شد انجام داد صبر بود ، صبر کلید خوب شدنش بود ، سه هفته طول کشید تا جاش پاک شده بود ، رفتم پای اینه گفتم نگاه کن بهترین دارو واسش صبر بود تا بدن خودشو بازیابی کنه و خوب بشه .
گفتم به خودم تو هجده سال به خودت زخم زدی حالا انتظار داری یک شبه خوب بشی ؟ منطقیه ؟ نه منطقی نیست . انقد نگو چه کنم چه کنم . داروی تو همین صبره . صبر صبر صبر . روحت و جسمت بلدن کارشون رو انجام بدن تا زخمهای روحیت و جسمیت به مرور التیام پیدا کنن .
عجب جوش خوش قدمی بود ، انگار اومده بود از یک راه دور تا یه چیزی در گوش من بگه و بعدشم بره . دوست من همسفر من این صبر تلخه اما ده روز دیگه برو پای اینه یه نیگاه به خودت بنداز میبینی چقد زود گذشته و چقدر حال روحیت بهتره . شایدم یه جوش روی صورت تو نشست . تا خدا چه خواهد ....